
را به دست میدهد» (Landowski, 2005). اریک لاندوفسکی46 از نشانه-معناشناسان فرانسوی نشانه-معناشناسی را اینگونه تعریف میکند: «نشانه-معناشناسی به مثابهی یک حوزه علمی با غایت تجربی و توصیفی در میان دیگر علوم در هیئت علوم انسانی ارائه می شود و به زبان شناسی و انسان شناسی نزدیک است و یک فرازبان و مدلهایی که باعث ترسیم نه خود چیزها بلکه روشی که باعث میشود، با فرافکنی بر آنان از طریق نگاهی که ارتباط ما با آنان را رقم میزند به آنان معنا ببخشیم را به دست میدهد» .(Landowski, 2005)
دیدگاه پدیدارشناسی در مطالعات مربوط به نشانه سبب میگردد تا نشانه، نه آنگونه که هست بلکه آنگونه که ما دریافت میکنیم، آنگونه که میتواند باشد و با توجه به موقعیت انسان در بافت پدیداری معنا مییابد، باشد. در ارتباط با نشانه، به علت عدم امکان دسترسی به باطن و یا وجود اصلی نشانه، جز صورتی از آن قابل دریافت نیست. به همین دلیل گرمس و فونتنی به تبیین راهکارهایی میپردازندکه میتوان بواسطه آنها یعنی با رجعت به اصل حسی_ادراکی نشانه به جنبهی وجودی نشانه-معناها نزدیک شد. «چنین روشی را میتوان نوعی هم خوانی با طرح پدیدارشناختی هوسرل یا همان رجعت به اصل چیزها دانست» (شعیری 1392: 93). ازاین رو نگاه پدیداری به نشانه؛ یعنی مواجه شدن با صورتی از نشانه، در جست و جوی هستی و یا جنبهی وجودی نشانه بودن. نشانه-معناشناسی امروزی در پی مطالعه و بررسی “صورت” چیزهاست که با جدایی از “وجود” همان چیزها شکل میگیرد. وجودی که همواره به عنوان مبنا، سرچشمه و اصل نشانهها مطرح بوده و مورد جست و جو میباشد. بی شک، باید ردپای چنین نظام نشانه-معناشناختی را در پدیدارشناسی جست.
ژاک ﻓﻮﻧﺘﻨﯽ اﺷﺎره ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﻧﻈﺎم ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺎ ﻗﻄﻊ ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ روﯾﮑﺮدهای ﺳﺎﺧﺖﮔﺮا، اﺑﺘﺪا ﺳﻨﺖهای ﻧﺎﮐﺎرآﻣﺪ، ﺑﯽ رﯾﺸﻪ، اﯾﺴﺘﺎ و طﺮحوارههای جهانی ﭘﺪﯾﺪهها را ﺑﻪ ﺣﺎل ﺗﻌﻠﯿﻖ در ﻣﯽآورد و ﺑﺎ ﺣﺬف ﺗﻔﮑﺮهای ﺳﻨﺘﯽ_ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺸﮕﺮ و ﺗﺠﺮﺑﻪ ﭘﺪﯾﺪاری او ﻣﺎﻧﻊ اﯾﺠﺎد ﮐﺮده_ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪی ﻧﮕﺎه ﯾﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺻﻔﺮ ﻣﯽرﺳﺪ (ﺷﻌﯿﺮی، 1386: 72)؛ ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﮐﺸﻒ ﺗﺠﺮﺑﻪی ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ ﯾﺎ زﯾﺴﺖ شهودی ﭘﺪﯾﺪهها، ﺑﻪ ﻣﺒﻨﺎ و ﺳﺮﭼﺸﻤﻪی ﺷﻨﺎﺧﺖ دﺳﺖ ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ. در ﻧﮕﺎه ﭘﺪﯾﺪاری، ﮐﻨﺸﮕﺮ ﺿﻤﻦ ﻧﻘﺎدی ﮐﺎرﮐﺮد ﺳﻨﺖ، ﺑﺮای ﺣﻔﻆ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺳﻨﺖ از ﻋﻮاﻣﻞ آﺳﯿﺐ رﺳﺎن، ﺑﻪ ﺑﺎزﺧﻮاﻧﯽ و ﺗﺄوﯾﻞ آن ﻣﯽﭘﺮدازد. در اﯾﻦ ﻧﮕﺮش، ﮐﻨﺸﮕﺮ ﺑﺎ ﺗﺄوﯾﻞ ﺳﻨﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪی ﻣﻌﻨﺎ ﺑﺎ ﻧﻘﺪ روش ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ، ﺑﻪ اﺻﻞ ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ ﭘﺪﯾﺪهها_ ﮐﻪ ﺣﺼﻮل ادراﮐﯽ شهودی و هستی ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ اﺳﺖ_ ﭼﻨﮓ ﻣﯽزﻧﺪ (رﺣﻤﺪل، 1382: 236-235).
درﯾﺎﻓﺖ ﺣﺴﯽ ﺑﺮ راﺑﻄﻪی ﺣﺴﺎس ﺑﯿﻦ اﻧﺴﺎن و دﻧﯿﺎ اﺳﺘﻮار اﺳﺖ و همین ﻧﮕﺎه ﺣﺴﺎس اﺳﺖ ﮐﻪ رﺳﯿﺪن ﺑﻪ درﯾﺎﻓﺖ ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺧﺘﯽ را ﻣﻤﮑﻦ ﻣﯽﺳﺎزد. ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪهی ژاک ﻓﻮﻧﺘﻨﯽ، درﯾﺎﻓﺖ ﺣﺴﯽ «ﺑﻪ واﺳﻄﻪی ﮐﻤﯿﺖها و ﮐﯿﻔﯿﺖهای ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ، دﺳﺘﺮﺳﯽ ﺑﻪ ارزشهاﯾﯽ را ﻣﯿﺴﺮ ﻣﯽﺳﺎزد ﮐﻪ ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ اﻧﺪ» (ﺷﻌﯿﺮی، 1389: 207-205). ﭘﺲ در ﻧﺘﯿﺠﻪی ﺗﻌﺎﻣﻞ دﯾﺪﮔﺎه ﭘﺪﯾﺪاری و ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ و در ﭘﺮﺗﻮ ﺳﺎﺧﺖﺷﮑﻨﯽ ﮐﺎرﮐﺮدهای ﺳﻨﺘﯽ، ﭘﺪﯾﺪهها در اﺗﻔﺎﻗﯽ ﺣﺴﯽ و از طﺮﯾﻖ راﺑﻄﻪی ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ وﯾﮋهی اﻧﺴﺎن ﺑﺎ آنها، ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﺟﺪﯾﺪ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮد و ﻏﯿﺮﻣﻨﺘﻈﺮه ﻣﯽﯾﺎﺑﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻸهای دروﻧﯽ ﻣﺎ را ﭘﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ و ﺑﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪی زﯾﺒﺎﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻣﻨﺠﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.
ژاک ﻓﻮﻧﺘﻨﯽ اﻋﺘﻘﺎد دارد «ﺗﻼش ﺑﺮای ﺟﺪا ﻧﻤﻮدن ﮐﻨﺸﮕﺮ (در اﯾﻨﺠﺎ همان ﮔﻔﺘﻪﭘﺮداز) و ﮐﻨﺶﭘﺬﯾﺮ (در اﯾﻨﺠﺎ همان ﮔﻔﺘﻪی ادﺑﯽ) (و ﯾﺎ هنری) از ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ، دﭼﺎر ﺧﻄﺮ ﺟﺒﺮان ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﻧﺎﺑﻮد ﻧﻤﻮدن ﺟﻮهر اﺻﻠﯽ آﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل آن اﺳﺖ ﻣﯽﺷﻮد» (ﺷﻌﯿﺮی، 1386: 73). ﭘﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﻨﺎر زدن ﻣﻮاﻧﻌﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺸﮕﺮ و ﺗﺠﺮﺑﻪی ﭘﺪﯾﺪاری او اﯾﺠﺎد ﻣﯽﺷﻮد، ﺑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪی ﺟﺪﯾﺪی دﺳﺖ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ همان ﺗﺠﺮﺑﻪی ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ اﺳﺖ.
ژاک ﻓﻮﻧﺘﻨﯽ ﺑﺮ اﺳﺎس ﺗﻌﺎﻟﯿﻢ ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺧﺘﯽ هوﺳﺮل پیشنهاد ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻋﻨﺼﺮ ﺟﺴﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان «واﺳﻄﻪ، ﻋﺎﻣﻞ ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ و اﺣﺴﺎس ﺑﺨﺶ ﺑﻪ دﻧﯿﺎی ﻧﺸﺎﻧﻪ، ﺑﯿﻦ دال و ﻣﺪﻟﻮل ﻗﺮار ﮔﯿﺮد ﺗﺎ ﺑﻪ اﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺣﻀﻮر ﮐﻨﺸﮕﺮ اﻧﺴﺎﻧﯽ در ﺗﻌﺎﻣﻼت ﻧﺸﺎﻧﻪ و ﻣﻌﻨﺎ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﺷﻮد» (ﺷﻌﯿﺮی، 1386: 74). ﮐﻨﺸﮕﺮ ﺑﺎ وﯾﮋﮔﯽ ﺟﺴﻤﺎﻧﻪای، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﻧﻮﻋﯽ ﺣﻀﻮر ﺟﺴﻢ ﯾﺎ ﺧﻮد_ﺟﺴﻤﯽ در ﻓﺮاﯾﻨﺪی ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ، ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ زﯾﺒﺎ ﻣﯽآﻓﺮﯾﻨﺪ. اﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎت زﯾﺒﺎ او را از “ﻧﻤﻮد” ﭘﺪﯾﺪهها ﺑﻪ “ﺑﻮد” آن ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻣﯽدهد و از طﺮﯾﻖ ﺟﻠﻮهی شهودی ﮐﻪ از هستی ﻣﻌﻨﺎ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﯽﮔﯿﺮد، اﻣﮑﺎن درﯾﺎﻓﺖ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﭘﺪﯾﺪاری را ﻓﺮاهم و ﺟﺮﯾﺎن “ﺷﺪن” را ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺑﻪ اﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ، ﺟﺴﻢ ﺑﻪ دﻟﯿﻞ داﺷﺘﻦ ﻧﻘﺶ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ در ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﻌﻨﺎ، ﺑﻪ ﺟﺴﻢ-ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮد (ﺷﻌﯿﺮی و وﻓﺎﯾﯽ، 1388: 96).
ﺟﺴﻤﺎﻧﻪ همان ﻣﻮﺿﻊﮔﯿﺮی ﺳﻮژه اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ اﺳﺎس آن، ﻣﺮزهای ﺑﯿﻦ دو دﻧﯿﺎی ﺑﺮون-ﻧﺸﺎﻧﻪ (ﻧﻤﻮد) و درون-ﻧﺸﺎﻧﻪ (ﺑﻮد) ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﺟﺎﺑﻪﺟﺎﯾﯽ ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ و ﺳﯿﺎل ﺑﻮدن ﻣﻌﻨﺎ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﻣﯽﺷﻮد (ﺷﻌﯿﺮی، 1388پ: 47). ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺮ اﺳﺎس ﺑﻨﯿﺎن ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺳﯽ، ﺑﺮای اﻧﺴﺠﺎم ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎها ﻧﻈﺮﯾﻪی ادراک ﺟﺴﻤﺎﻧﻪای47 را ﻣﻄﺮح ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺟﺴﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺮز ﻣﺸﺘﺮﮐﯽ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﺎن (ﻧﻤﻮد) و ﻣﺤﺘﻮا (ﺑﻮد) ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﮔﻔﺖ و ﮔﻮی ﻣﯿﺎن آن دو را اﻣﮑﺎن ﭘﺬﯾﺮ ﻣﯽﺳﺎزد و ﺳﺒﺐ اﻧﺴﺠﺎم ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎها ﻣﯽﺷﻮد. ﭘﺲ ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﺟﺴﻤﺎﻧﻪای ﺑﺎ ﺑﺮهم زدن ﺗﺼﻮﯾﺮهای راﯾﺞ ﻧﺸﺎﻧﻪای از ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺑﯿﺮوﻧﯽ، ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺟﺪﯾﺪی از راﺑﻄﻪی ﻧﺸﺎﻧﻪها ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ اﯾﺠﺎد ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد، ﮔﻮﻧﻪی ﺟﺪﯾﺪی از ﮔﻔﺘﻤﺎن را ﺑﺎز ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﺪ. در واﻗﻊ ﮐﻨﺸﮕﺮ ﺑﺎ ﻧﮕﺎهی شهودی در ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﭘﯿﻮﺳﺘﺎر “ﺑﻮد” و “ﻧﻤﻮد” ﻗﺮار ﻣﯽﮔﯿﺮد ﺗﺎ ﺑﺎ رها ﺷﺪن از ﺣﺼﺎر ﺗﻨﮓ و اﺳﺎرت دﻧﯿﺎی ﻋﯿﻨﯽ و ﮔﺮه ﺧﻮرده ﺑﺎ اﺳﺘﺪﻻلهای ﻣﻨﻄﻘﯽ، ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻓﺮاﺗﺮ از ﺷﻨﺎﺧﺖ دﺳﺖ ﯾﺎﺑﺪ و از ﭼﻨﯿﻦ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ، ﻟﺬت زﯾﺒﺎﯾﯽﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﻮد (ﺷﻌﯿﺮی، 1384ب، 137).
ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﺳﯿﺎل و ﭘﺪﯾﺪاری ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪی رﺧﺪادی اﺳﺘﻮار اﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻮﻧﻪای ﺣﺴﺎس و ﻋﺎطﻔﯽ اﺳﺖ. در اﯾﻦ ﻓﺮاﯾﻨﺪ، ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎها در هر زﻣﺎن و ﻣﮑﺎﻧﯽ از ﺳﺨﻦ، ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪای ﻏﯿﺮﻣﻨﺘﻈﺮه اﺗﻔﺎق ﻣﯽاﻓﺘﻨﺪ و همین اﻣﺮ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪی رﺧﺪادی از ﺣﻀﻮر ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎها دﻻﻟﺖ دارد. در طﻮل ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﻌﻨﺎ ﺑﯿﻦ دو ﻧﻮع ﺣﻀﻮر ﺣﺴﺎس و زﻧﺪه و ﺣﻀﻮری ﮔﻔﺘﻤﺎﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎر اﺳﺖ. ﺑﻪ دﯾﮕﺮ ﺳﺨﻦ، ﺣﻮزهی ﺗﻮﻟﯿﺪ ﮔﻔﺘﻤﺎن، ﺣﻮزهای ﭘﺮ از ﺣﻀﻮر ﺣﺴﺎس و ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ اﺳﺖ. در اﯾﻦ ﺣﻀﻮر، ﮐﻨﺸﮕﺮ در ﺑﺮﺧﻮرد ﺑﺎ ﻋﻨﺼﺮی از دﻧﯿﺎ، اﺑﺘﺪا ﺻﻮرتهاﯾﯽ از آن درﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﭘﺪﯾﺪاری و ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ آن ﻓﺎﺻﻠﻪ دارد ﺳﭙﺲ ﺑﺮ اﺳﺎس ﺣﻀﻮر ﮔﻔﺘﻤﺎﻧﯽ، از ورای آﻧﭽﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﻪ “درﯾﺎﻓﺖ” دﺳﺖ ﭘﯿﺪا ﻣﯽﮐﻨﺪ. اﯾﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪﮔﯿﺮی و درﯾﺎﻓﺖ در درون ﺣﻮزهای ﺻﻮرت ﻣﯽﮔﯿﺮد ﮐﻪ “ﻋﻤﻖ” از مهمترﯾﻦ وﯾﮋﮔﯽهای آن اﺳﺖ (ﺷﻌﯿﺮی، 1389: 209). اﯾﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪﮔﯿﺮی و درﯾﺎﻓﺖ ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎی ﺣﻀﻮری ﺷﮑﻞ ﻣﯽﮔﯿﺮد ﮐﻪ از ﯾﮏ ﺳﻮ در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﺷﺎﺧﺼﻪهای ﻋﺎﻣﻠﯽ (ﻣﻦ، ﺗﻮ) زﻣﺎﻧﯽ (اﮐﻨﻮن) و ﻣﮑﺎﻧﯽ (اﯾﻨﺠﺎ) ﻧﺸﺎﻧﻪهای ﺗﺜﺒﯿﺖ ﺷﺪه را آﺷﮑﺎر ﻣﯽﮐﻨﺪ و از ﺳﻮی دﯾﮕﺮ، ﺑﺎ ﺑﺮش ﮔﻔﺘﻤﺎﻧﯽ از ﺷﺎﺧﺼﻪهای ﻋﺎﻣﻠﯽ، زﻣﺎﻧﯽ و ﻣﮑﺎﻧﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽﮔﯿﺮد و از ﻧﻈﺎم ﯾﺎﻓﺘﮕﯽ48 ﺑﻪ ﺗﻨﺶ ﻣﯽرﺳﺪ (کنعانی، 1392).
2-5- گفتمان:
در دهههای اخیر مقوله گفتمان در عرصه ادبی، فلسفه، جامعهشناسی، سیاست، روانکاوی و حتی روان شناسی اجتماعی و سایر حوزهها و رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی مورد توجه و عمل اندیشمندان و نظریهپردازان قرا گرفته است.
ریشهی مفهوم گفتمان را میتوان در فعل یونانی discurrere، به معنی حرکت سریع در جهات مختلف (dis= درجهات مختلف، currere = دویدن یا سریع حرکت کردن) یافت. گرچه این مفهوم به معنی تجلی زبان در گفتار یا نوشتار به کاربرده میشود، ولی همانطور که از ریشهی آن پیداست، در علم بیان کلاسیک، بر زبان به عنوان حرکت و عمل تاکید میشده است. به عبارت دیگر، کلمات و مفاهیم که اجزا تشکیل دهندهی ساختار زبان هستند ثابت و پایدار نبوده و در زمانها و مکانهای متفاوت ارتباطات آنها دگرگون شده و معانی متفاوتی را القا میکنند. دگرگونی این ارتباطات خود زادهی دگرگونی شرایط اجتماعی– اقتصادی– سیاسی است و چون این شرایط ثابت و پایدار نیستند ساختار زبان نیز که توضیح دهندهی این شرایط است نمیتواند ثابت و پایدار بماند (عضدانلو ، 1375: 48).
واژه گفتمان را اولین بار، داریوش آشوری در یکی از مقالههای خود تحت عنوان نظریهی غربزدگی و بحران تفکر در ایران به کار برد (عضدانلو، 1380: 15)، با این حال برای تشریح معانی این واژه در زبانهای لاتین همچون زبان فرانسه، به بررسی معانی اصلی و مهم آن از نظر لغوی پرداخته میشود: سخنرانی در مقابل حضار، مجموعه سخنان و فعالیتهای بیهوده (جنبهی منفی)؛ نحوه بیان تفکرات و عقاید؛ جهتدهی و شیوهی بیان؛ گونهای از گفته (در زبانشناسی)، محصول زبانی از دیدگاه پیوستگی زبانشناسانه، جامعهشناسانه و ایدئولوژیک آن؛ نقل قول مستقیم49 و نقل قول غیر مستقیم در زبان؛ مقوله دستور زبانی (بی نام، 1388: 40).
در فرهنگ تحلیل گفتمان دربارهی گفتمان آمده است: «گفتمان چیزی جز خود زبان نیست که همچون فعالیتی در بافت محسوب شده، معنا و رابطهی اجتماعی تولید مینماید» (charraudeau,2002:4). گفتمان در معنای اولیه به سخن شفاهی در مقابل مخاطبان اطلاق میشود که در اغلب موارد همواره با یک موضوع مهم گاهی جنجالی است. این واژه همچنین در معنای سخنان هم گرا و گاهی گفتگو است. گاهی نیز از آن برای بیان سخنان بیهوده و یاوه استفاده شده است. این کلمه در گذشته بیشتر به عنوان یکی از اصلاحات بلاغت شناخته میشد، اما رفته رفته دیگر معانی این واژه هم مورد توجه قرار گرفت و معانی نوینی بر آن اضافه شد (بی نام، 1388: 40-41).
گفتمان مفهومی است که در فلسفه کلاسیک به کار رفته است. و در آن شناخت گفتمانی که بر اساس زنجیرهای استدلالی شکل گرفته، در تضاد با شناخت حسی قرار میگیرد. اما فراتر از زبانشناسی، گفتمان واژهای است که در بسیاری از شاخهها و گرایشهای علمی و فکری مورد توجه قرار گرفته است. زبانشناسی، فرهنگ شناسی، انسانشناسی و بسیاری از دیگر شاخهها و همچنین بسیاری از شخصیتها همچون بنونیست، فوکو50، فونتنی از این واژه استفاده کردهاند و معناهای خاصی را به آن دادهاند. در زبان فارسی از معادلهای گوناگونی همچون کلام، گفتار، نقل قول، سخن و گفتمان استفاده شده است. بی شک این معادلها به خوبی بیانگر معناهای این واژه نیست (بی نام، 1388: 39).
هنگامی که اندیشهی زبان به عنوان یک نظام مطرح شود، این نظام برحسب اعمالی مطالعه میشود که رسانندهی معنی است، نه بر حسب رساندن معنا که در واقع کار اصلی زبان است…. در واقع، ما قلمرور زبان را در ورای جمله ترک کرده و وارد جهانی پر از ذهنیت میشویم، آنجا که زبان به سادگی در خدمت سخن سخنگو قرار میگیرد. به عبارت سادهتر، زبان در خدمت ذهنیت کاربرندهی آن قرار میگیرد. حضور فاعل و ذهنیت او تحت تاثیر شرایط محیط پیوسته در حال تغییر است، باعث میشود که ساختار زبان نیز ثابت و پایدار نماند و مدام دگرگون میشود (عضدانلو ، 1377 آ: 89). معنای گفتمانی معنایی سیال و پویاست، یعنی همان عناصری که در شکلگیری گفتمان نقش دارد مانند زمان، مکان و سوژه موجب میشوند تا گفته در شرایط مختلف گفتمانی، معانی گوناگونی نیز به خود بگیرد (courtes,1993).
گفتمان نوعی ارتباط کلامی و غیر کلامی است که ویژگیهای خاص خود را دارد. مهمترین ویژگی آن این است که گفتمان همواره در بافت و موقعیت متن مورد توجه و مطالعه قرار میگیرد. همچنین به دلیل وجود عناصر درون متن و برون متنی و روابط آنها، گفتمان همواره همچون یک فرایند تلقی میگردد. همین ویژگیها همچون بافتاری و فرایندی بودن گفتمان موجب میشود تا خصوصیات دیگری همانند پویایی، گشادگی، سیالی، بینامتنی، بینارشتهای و در بسیاری از مواقع بینافرهنگی و بیناتمدنی بودن را نیز داشته باشد (بی نام، 1388: 43-44).
رابطه میان گفتمان و زبان از موضوعات اساسی و کانونی مبحث گفتمان است. تا جایی که برخی گفتمان را همان زبان یا بخش خاصی از آن پنداشتهاند (بی نام، 1388: 41). برخی از محققان نیز بیش از اینکه گفتمان را به زبان نسبت دهند با توجه به دوگانهی سوسوری آن را با گفتار شبیه یا یکی دانسته اند. زیرا گفتار در نزد سوسور کاربرد زبان توسط فرد است و گفتمان با کاربرد ارتباطی تنگاتنگ دارد.
به نظر ما گفتمان نه زبان است و نه گفتار،
