
زودگذر امتناع نکردن. مولانا بر اندیشههای اُمانیستی انسان را به انسان بودن و فرشته خویی و آگاهی دادن به انجام مراقبهها و تهذیب نفس و تفکرات و اعتکاف روح و جسم برای اتصال و قرب و نزدیکی به خداوند دعوت میکند.
دایر با الهامات بر مثنوی معنوی و معلم عرفانی خویش «مولانا» وی را به عنوان رهبر روحانی در مکتب عرفان و روانشناسی برای رسیدن به زندگی معنوی تبلیغ میکند. وی روانشناس و روانکاوی است که با الهامات از مثنوی مولانا جامعه بحرانزده غرب را که در ابهامات خودپرستی، خشم و خشونت و شهوتپرستی غرق شده رهایی میبخشد و در مسیر معنویت و گام برداشتن برای دست یافتن به مدینه فاضله و تعلیم و تربیت ذهن و رفتن به فراسوی جسم مادی و رسیدن به نقطه اتصال و محوریت «خداوند» میداند و تمامی مراحل رسیدن به تکامل انسانی را در آثار و مقالات و برنامههای رسانهای ارائه میدهد، برای همه کسانی که تعریف شایستهای از دین، ادیان و شریعت و معنویت دارند.
دایر وجود متعالی انسان را در ترغیب و تشویق به بهداشت درونی و مراقبه دعوت میکند و در علم روانشناسی و عرفان و با پیروی از مکتب مولانا به شناخت بیماری روحی جسمی میپردازد، وی مولانا را بزرگترین معلم معنوی جهان و مثنوی را ذکر و نیایش خداوند میداند که به تمام دردهای بیدرمان پاسخ میدهد.
دایر همانند مولانا جلالالدین مدافع صلح و دوستی آرامش و نوعدوستی میباشد و انساندوستی مولانا را تحسین میکند و اندیشه و تفکرات مداراطلبی، مداراگرایی ایشان را نقطه اتصال جامعه بشریت برای ساختن جهانی والاتر و زیباتر و عاری از هر گونه جنگ و ستیزه و خشونت.
همزبانی خوش و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است
4-۱ دیدگاه دو اندیشمند درباره کثرتگرایی یا پلورالیسم
۴-۱-۱ کثرتگرایی یا پلورالیسم و نظریه متفکرین غرب و شرق
کثرتگرایی و یا پلورالیسم از دو بخش لغوی ترکیب یافته «پلور+ الیسم» پلور: poolor به معنای کثرت و زیاد و «الیسم» Aliecem به معنایی «گرایی» میباشد و یا به رسمیت شناختن «کثرت» در برابر «وحدت» یعنی قبول و پذیرش این دیدگاه که تحویل و تبدیل وجود انسانی از حالت «خودمحوری» به «خدامحوری» و (حقیقتگرایی) و خداپرستی و خدادوستی میباشد که به شیوههای گوناگون در درون همة ادیان و مذاهب عالم صورت میگیرد. به عبارت دیگر کثرتگرایی و خدامحوری میتواند بهترین راه شیوه نجات و رستگاری برای همة ملل دنیا باشد.
۴-۱-۲ مولوي و انديشههاي كثرتگرايانه
۴-۱-۳ از انحصارگرايي تا شمولگرايي مسيحي
در بحث آشنايي با فرهنگ غرب و ويژگيهاي آن به پلوراليسم (كثرتگرايي) اشاره كرديم و اينكه تفكر غالب فرهنگ غربي براي جلوگيري از تعصب و ايجاد زمينه آرامش در يك جامعه چندمذهبي پایبند بودن به قواعد پلوراليبسم است، اگر به گذشته اروپا نظري بيفكنيم و حاكميت كليسا را بر جامعه آن زمان به ياد بياوريم ميبينيم كه «رويكرد غالب كليسا در طول تاريخ مسيحيت نسبت به اديان ديگر اين بوده است كه آنان را در تاريكي و خسران و دور از حقيقت و نور پنداشته است (تا جايي كه) يكي از پاپها گفته است كه ايمان حكم ميكند كه معتقد باشيم كه تنها يك كليساي مقدس كاتوليك وجود دارد. ما بدان ايمان واثق داريم و بدان اقرار ميكنيم. بدون ترديد بيرون از آن نه رستگاري وجود دارد و نه رهايي از گناهان»71.
آري انحصارگرايي شيوهاي بود كه روحانيون مسيحي تا مدتها پيش گرفته بودند، يعني اين انديشه كه همه اديان و مذاهب باطلند و فقط يك دين حق وجود دارد و آن هم مسيحيت است.
اين شيوه در مسيحت يعني دفاع كامل از يك دين و رد اعتبار اديان ديگر، كار متكلمان مسيحي بود، البته بايد خاطر نشان كرد كه متكلمان دينهاي ديگر نيز هر يك دين خود را حق محض ميدانند و اديان ديگر را مردود ميانگارند و اين ناشي از طبيعت رويكرد كلامي است زيرا متكلمان هر دين بيشتر مشغول در كارند: «يكي تبيين و يا اثبات معارف دروني مذهب و دوم فارغ از مذهب در برابر شبهات»72.
در قرن بيستم شوراي واتيكان در اعلاميهاي درباره رابطه كليسا با اديان غيرمسيحي چنين گفت:«كليساي كاتوليك هيچ امر مقدس و حقي را كه در اديان ديگر هست، رد نميكند و براي شيوه زندگي و رفتار،قوانين و نظريات آنان را كه غالباً شعاعي از نور حق را منعكس ميكنند، احترام زيادي قائل است. هرچند كه تعاليم آنان را با تعاليم خود متفاوت ميبيند…. با صدور اعلاميه مذكور، موضع كليسا از انحصارگرايي به شمولگرايي تغيير كرد»73.
۴-۱-۴ عرفان مولوی مكتب كثرتگرايي
به جز دو راه ياد شده، راه سومي نيز هست كه همه ديان را حق ميداند «بدين معنا كه اديان راههاي متفاوتي هستند كه به مقصد واحد متنهي ميشوند» يعني ما به جاي اينكه به صراط مستقيم اعتقاد داشته باشيم به صراطهاي مستقيم باور داشته باشيم يعني همان انديشهاي كه در نزد عرفاي ما ديده ميشود. «محمدبن منور ميگويد» شيخ ما را پرسيدند كه مردان خدا،؛ در مسجد باشند؟ گفت در خرابات هم باشند». اين نگرش به آنجا ميانجامد كه عرفاي ما راهي در پيش ميگيرند كه به دور از تعصب و غرضورزي. همين انديشه است كه ابوالحسن خرقاني را برآن ميدارد كه بر سر در خانقاه خود چنين بنويسد: «هر كه بدين خانقاه در آيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد كه آن كه بر درگاه حق به جان ارزد. در سراي ابوالحسن نان ازو دريغ نيست»74.
با اين اوصاف فرهنگ ايراني، اسلامي را ميتوان پيشرو در فكر كثرتگرايي دانست. كثرتگرايي و مدارا و تساهل شيوه هخامنشيان بوده و ريشههاي ديني كثرتگرايي نيز در قرآن ديدني است. جايي كه خداوند در سوره عنكوبت، پيامبر و پيروان خود را به ترك مجادله با پيروان اديان ديگر فراميخواند و ميفرمايد: بگويي به آنجه بر ما و به آنچه به شما نازل شده ايمان آوردهايم و خداي ما و شما يكي است و ما همه فرمانبردار اوييم.» (عنكبوت/ 26). و اصولاً ميتوان بر اين باور بود كه اولين كسي كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت، خود خداوند بود كه پيامبران مختلف را فرستاد. بر هر كدام ظهوري كرد، و هريك را در جامعهاي مبعوث و مأمور كرد و بر ذهن و زبان هر كدام تفسيري نهاد و چنين بود كه كوره پلوراليبسم گرم شد».75
با دو عالم عشق را بیگانگی است
اندرو هفتاد و دو ديوانگي است
سخت پنهان است و پيدا حيرتش
جان سلطانان جان در حسرتش
مولانا را اعتقاد بر آن است كه رنگها باعث ايجاد جنگهاست. اگر اهل ملل و ارباب نحل گوناگون تصورات رنگبه رنگ خود را كنار بگذارند و به بيرنگي حقيقت برسند ديگر جنگي درنميگيرد. و جداييها از ميان برميخيرد. به راستي كه اگر آدمي صورت را رها كند و به معني بنگرد به معرفت حقيقي دست ميبايد. گذر از صورت و نظر انداختن بر جمال جانفزاي معني است كه انسان را به اين امر متوجه ميكند كه همه پيامبران الهي نايب حقاند و اين راهي است كه از او آغاز شده است و به خود او هم ختم ميشود و «اگر راهها مختلف است اما مقصد يكي است».
تمثيل پيل در خانه تاريك حكايتي رسا از علت اختلافات مذهبي است كه در دفتر سوم مثنوي به زيبايي آمده و بسيار مورد توجه نيكلسون و محققان غربي واقع شده است. نيكلسون در شرح مثنوي خود گفته است «اين قطعه را استفنسن از روي حديقه سنايي به نثر انگليسي و براون آن را از همان مأخذ به انگليسي ترجمه كرده است». با توجه به اين داستان حقيقت يكي بيش نيست اما چون از زواياي مختلف بدان نگريسته ميشود صد رنگ مينمايد و همين مايه اختلاف ميگردد. تعصبورزيها نیز مزيد بر علتند و به دشمنيها دامن ميزنند و مولوي چاره را در آن ميداند كه با ديده درياصفت بنگريم و شمع خرد برافروزيم زيرا سختگيري و تعصب،خامي و مايه دشمني است.
مولوي، سخنان پيامبران و بزرگان را يكي ميداند «سخنهاي بزرگان اگر به صد صورت مختلف باشد، يكي باشد. چون حق است و راه يكي است سخن چون دو باشد؟! اما به صورت، مخالف مينمايد. به معني يكي است و تفرقه در صورت است و در معني همه جمعيت است».
و نيز در مثنوي همين انديشه را بازميگويد:
صد كتاب ارهست جز يك باب نيست
صد جهت را قصد جز محراب نيست.
اين طرق را مخلصش يك خانه است
اين هزاران سنبل از يك دانه است.
نتيجه اين سخنان اين است كه «مولانايي يگانهانديش هنگامي كه به كتابهاي پيغمبران ميانديش، آنها را سخناني ميبيند كه آدميان را به يگانگي و يگانهپرستي ميخوانند و او به وحدت جوهري اديان معتقد است، يعني كه اصل و گوهر همه دينهاي جهان را يكي ميداند- همچنان كه اصل همه آدميان يكي است همه از يك كشتزار و از يك نيستان».76
۴-۱-۶ غربيان و كثرتگرايي مولوي
مولوي جنگ هفتاد و دو ملت را ناشي از عدم بينش و بصيرت ميداند، زيرا اگر كسي وحدت را در كثرت اين عالم نبيند كاري جز جنگ و جدال با ديگران ندارد. همين انديشههاي مولوي است كه بسيار مورد توجه پيروان اديان ديگر واقع شده. اين مايه كثرتگرايي مولانا از جهتي، به هادي بودن خدا هم اشاره داد و اگر از منظر هادي بودن خدا كه نگاه كنيم «پلوراليسم معنايي ندارد جز اذعان به رحمت واسعه الهي و كاميابي رسولان وي و ضعف و كيد شيطان و بسط نوازش دستان نوازشگر خداوند بر سر عالميان و آدميان».77
انديشههاي كثرتگرايانه مولوي بيش از انديشههاي ديگر او مورد توجه غرب واقع شده است. كبير هلمينسكي معتقد است:مولوي تا اندازهاي آرزو و حسرت ناپيداي مدفون در روح غربيها را به صدا درميآورد. اين رئيس فرقه مولويه در امریكا در كتاب ارزشمندش تحت عنوان «كليات مولوي» سه دليل براي اثبات ادعايش ميآورد كه يكي از آنها به انديشههاي كثرتگرايانه مولوي مربوط ميشود و آن اينكه مولانا به عنوان يك صداي جهاني كه از وراي دغدغههاي دين متداول و مرسوم و عقايد تحديدكننده ما را مخاطب قرار ميدهد تصور ميشود. در دنيايي كه در آن دين باعث جدايي و تفرقه و منجر به جنگهاي بيشتري شده است، مولوي اين اميد را در روح ما ميدمد كه صرف نظر از اينكه چه ديني داريم عناصري بنيادي و اساسي از آنچه در انسانيت ما مشترك است وجود دارند كه باعث اتحاد ما ميگردند.
۴-۱-۷ پلورالیسم و یا کثرتگرایی از نظر وین دایر و جان هیک
معتقدند، ادیان مختلف راههایی برای رسیدن انسان به رستگاری هستند در مسأله پلورالیسم ایشان اعتقاد دارند که کثرتگرایی تصویری فراگیر از نجات انسان را ارائه میدهد و از شمول گرایی و انحصارگرایی فراتر است.
– اساس تنها مسیر رستگاری میان حقیقت الهی و بشریت را مسیحت نمیتوان دانست در همة ادیان به حقیقت رسیدن و رستگار شدن وجود دارد که میتوان به آن تکیه کرد و از آن بهره برد.
هردو اندیشمند پلورالیسم را قیول و پذیرش این دیدگاه به تحول درونی وجود انسانی از حالت خودمحوری به خدا محوری (حقیقتجویی) که به شیوة گوناگون در همة سنتهای دینی و ادیان بزرگ عالم صورت میگیرد میدانند.
«جان هیک » در طرح نظریه کثرتگرایی و نجات شناختی از معنای رایج آموزة نجات گذر کرده و به برداشت عامتر و انتزاعی تر دست یافته که براساس آن نجات صرفاً تحول انسانی است که از این جهان آغاز میشود.
وقوع آن هنگامی است که انسان از توجه «به خودمحوری» روی بر میگرداند و به سوی حقیقت غایی روی میآورد (حقیقت محوری)78
۴-۱-۸ نتیجه گیری و تطبیق
در فرهنگ غرب و مکتب وین دایر کثرتگرایی همان عشق به ذات خداوندی است و آشنایی بیشتر با ذات و صفات خداوندی که همه در پرتو اعتقاد کامل داشتن به کثرت بر وحدت خداوندی است که با نور هستی به روانشناسی درون پرداخته و به تمام ناهنجاریهای روح و جسم متروک و مغموم شده با آب حیات جاویدان عشق و دوستی و دلبستگی به خداوندی به درمان می پردازد، وی معتقد است تا انسان به انجام مراقبهها و اعتکاف درونی و تصفیه وجود، اقدام نکند، هیچ وقت نمیتواند ذرهای به دریافتهای الهی پاسخ دهد. پس باید در مسیر خداجویی و خدامحوری بر جاده
