
همانندسازی افراطی با قهرمانان مشهور اجتماعی نظیر دانشمندان، رهبران انقلابی و سیاسی، ورزشکاران و … سبب قطع «جوانة همانندسازی» میشود و هویت در حال رشد را مختل و محدود مینماید».
2-5-4. الگو و نماد
در بیان نظریة بندورا گفته شد برای اینکه فرد بتواند از رفتار الگویی که اکنون حضور ندارد، بهرهمند شود، باید رفتار آن الگو به صورت واژهها یا تصاویری نمادین در مغز وی کُدگذاری گردد تا آنکه بعدها به یاد آورده شود و به صورت رفتار در آید. در واقع، ما نمیتوانیم تحت تأثیر رفتار الگویی قرار بگیریم که از آن خاطرهای نداریم و همینجاست که پا در عرصة نشانهها گذاشتهایم.
از دید چارلز سندرز پِرس،74 نشانهها واسطهای عام بین ذهن آدمی و جهان بیرون هستند.75 طبق این معنا هر چیزی که حس میکنیم، میشنویم، میبوییم، میچشیم، میبینیم همگی به صورت نشانههایی به ذهن ما ارسال خواهند شد و بدین وسیله ما آنها را درک میکنیم. به نظر میرسد محدودة علم نشانهشناسی همان جایی است که متفکرین اسلامی در رابطه با علم حصولی مطرح کردهاند، زیرا وقتی علم، حضوری باشد دیگر خبری از نشانه نخواهد بود و ما ذات آن چیز را درک میکنیم که البته برای یادآوری همین علم حضوری نیز محتاج به نشانه خواهیم بود. اما با این حال هنوز سخت است فاصلة میان علم حضوری و حصولی را بیان کنیم. مگر غیر از علم به وجود خود کجاها میتوانیم یقیناً ادعا کنیم که علم حصولی در کار نیست. شیخِ مجتهد محمدرضا مظفر در اوایل کتاب منطقشان در بحث تعریف تصور و تصدیق آوردهاند که:
ان التصور و الادراک و العلم کلها الفاظ لمعنی واحد، و هو: حضور صور الاشیاء عند العقل.
طبق این معنا همه علوم و ادراکات ما جزء نشانهها هستند و هر چیزی میتواند موضوع بررسیِ نشانهشناسی باشد. متفکرین غربی نیز دربارة نشانهها و چگونگی تأثیر آنها، مطالعات خوبی انجام دادهاند که در بحث از الگوها بسیار میتوان از آن تجربیات بهره برد. زیرا یک الگو مجموعهای منسجم از نشانههاست که مخاطب با توجه دقیق و ذخیرة آن نشانهها در ذهن خود و سپس با یادآوری آنها در موقعیتهایی دیگر (مشابه همان موقعیت تجربه شده توسط الگو) در واقع به تقلید از آن الگو میپردازد.
نشانهها حتی در ناخودآگاه به یاد آورده میشوند و همین موجب میشود ناخودآگاه حسی به موقعیتی که در آن هستیم داشته باشیم، (حس ترس، حس خوشحالی و …) و بدین ترتیب عملی را مطابق با حس خود انجام دهیم در حالیکه نمیدانیم آن حس از کجا به دست آمده است. ممکن است این حس از فیلمی باشد که دو سال قبل دیدهایم که شخصیت جذاب فیلم در موقعیتی کاملاً مشابه موقعیت ما بوده است و از آنجا که آن موقعیت بسیار جذاب بوده ذهن ما ناخودآگاه آن را ذخیره کرده است و یا آنکه حداقل نمادی از اینچنین موقعیتی را در ذهن ما ذخیره کرده است، مثلاً نماد همان حس خوشحالی در صورت وجود چنین موقعیتی.
2-5-4-1. چگونگی تأثیر الگوها بر هویت انسان
روشن شد الگو مجموعهای از نشانههاست و هویت هم مجموعهای از ارزشگذاری هاست. حال چگونگی تأثیر الگو بر هویت اینستکه با نشانههایی از سوی الگو قصد داشته باشیم ارزشهایی را در ذهن مخاطب تغییر دهیم. هر نشانة الگو تداعی کنندة مقدار ارزشی در ذهن ماست و در صورت تکرار این نشانهها و مقدار ارزشها کمکم در ارزشهای ذهنی ما (هر چند ناخودآگاه) نیز تأثیر گذاشته و آنها را کم یا زیاد میکند. همین تغییر در یک ارزش نیز باعث تغییری در هویت ما خواهد شد، و با توجه به جایگاه آن ارزش در بدنة هویتی ما که اگر ارزشی بنیادی باشد تغییری بنیادی رخ خواهد داد و اگر ارزشی غیر بنیادی باشد، تغییری غیر بنیادی. البته انسان در برابر تغییر بنیادی بسیار حساس است و سریع واکنش نشان میدهد، اما باید مراقب باشد تغییرات غیر بنیادی نیز مقدمهای هستند برای قبول تغییراتی دیگر تا در نهایت، پله پله او را به سمتی بکشند تا مطابق اهداف سازندگان آن الگو عمل کند، هر چند به ظاهر گمان کند هنوز به بنیادهای هویتیاش پایبند است.
پس خلاصه با نشانهها توسط الگوها سعی در تغییر ارزشها برای تغییر هویت دارند. هر نشانة الگو ارزشی را نشانه گرفته تا حتی شده با کندن یک مو یا ایجاد خراشی بسیار ریز یا حداقل ساییدن آن، بتواند ذرهای از مرتبة ارزشگذاریهای ما را تغییر دهد. هر الگو اگر بتواند با یک نشانهاش یک هزارم ارزش فلان چیزی را در ذهن ما کمتر یا زیادتر کند به وظیفة خودش به خوبی عمل کرده است و باید با تکرار هزاران الگوی دیگر ذره ذره کل آن ارزش را تغییر داد.
2-5-4-2. محدودة مؤثر نمادسازیهای رسانه
یکی از مدلهایی که نقش رسانههای جمعی را توضیح میدهد، «مدل چرخة فرهنگ» دوگای یا استوارت هال و دیگران است. آنها جامعه را به صورت مدار بستهای تعریف میکنند که رسانههای جمعی به عنوان شاهراه در فرایند هویتبخشی آن نقش پیدا میکنند. این مدل به محققان و برنامهریزان یادآوری میکند که رسانههای جمعی رابطهای دوسویه با جامعه دارند. در واقع، رسانهها در مقام تولید و در مقام استفاده از نمادهایی که معرفیکنندة هویتها در جامعه میباشند، بیشتر انتخابکننده هستند تا تولیدکننده و اغلب تولیداتی را که رسانههای جمعی از جامعه پیرامونی اقتباس کردهاند، به دیگران منتقل میکنند. در واقع، تولید رسانههای جمعی در معناآفرینی و یا در انتخاب هویتها و نمادها، بخش بسیار کوچکی از کارکرد آنها را شامل میشود (مک دانل، 1380:149).
اگر رسانههای جمعی حالت یک سویه داشته باشند و در مقام تولید معانی، خود را مستقل و مستغنی از فرهنگ و معانی ذهنی گروههای اجتماعی بدانند، به طور قطع منجر به هویتمندی پویا و پایا نخواهند شد؛ زیرا هویت با نقش اجتماعی تفاوت دارد. هویت فرایندی خودخواسته و بر اساس تمایل و شناخت باطنی است. بنابراین تحمیل هویت در قالب معانی اجتماعی امکان تحقق نمییابد. اگر ارتباطات و رسانههای جمعی بخواهند به صورت یکسویه شکل بگیرند و فرایند هویتبخشی را از منابعی غیر از مردم یا گروههایی که هویت را به صورت درونی و خودانگیخته و خودساخته تولید میکنند، دریافت کنند، چنین فرایندی منجر به شکست میشود. این امر را یکی از مهمترین یافتههای مطالعات رسانهای و مطالعات فرهنگی دانستهاند که به بحث هویت و رسانهها و رابطه بین آنها تکیه دارد.76
البته بیگانگان هشیارند که چگونه و چه مقدار نمادها را تحریف کنند تا در نهایت پله پله و به صورت خودخواسته ارزشهای مخاطب دینی و هویت او را تغییر دهند. آنها برای تغییر ارزشهای ذهنی دینداران ابتدا سعی میکنند به نحوی ارزشهای خود را با ارزشهای دینی بیامیزند و به این ترتیب حداقل به بخشی از ارزشهای خود در ذهن مخاطب حالت موجه بدهند که به این عمل آمیختگی گفته میشود. بعد به ترتیب با قبحزدایی و عادیسازی و هنجارسازی و رواج دادن ارزشهای آمیخته شده سعی میکنند ارزشهای واقعی و دینی را در ذهن مخاطب متروک کنند.77
2-5-5. پیچیدگی الگوی معصومین (علیهمالسلام)
به گفتة بندورا افراد از کسانی بیشتر الگوبرداری میکنند که شباهت بیشتری با آنها داشته باشد.78 البته این به آن معنا نیست که نتوان نوجوانان را به طرف الگوهای معصومین (علیهمالسلام) (مراد از معصومین در اینجا پیامبران و امامان و حضرت فاطمه زهرا علیهمالسلام میباشد) جذب کرد، اما باید مراقب باشیم، پرداختن به شخصیت معصومین (علیهمالسلام) دقت ویژهای میطلبد و هر کسی حق وارد شدن به این وادی را ندارد و صرفاً به خاطر آنکه فیلمی در رابطة با معصومین (علیهمالسلام) است نباید اجازة تولید آن اثر را صادر کرد.
متأسفانه در کشور ما صرفاً افزایش کمی این آثار مورد توجه است و همین باعث شده حتی کسانی که شناخت کافی دربارة باورهای دینی ندارند نیز وارد میدان شده و دست به تولید اینچنین آثاری بزنند و نمایشی بسیار سطحی را از زندگی ائمة اطهار علیهمالسلام عرضه کنند و به این ترتیب عملاً از عمق شخصیت آنان کاسته و این هدایتگران بشریت را در ذهن مخاطب به سطوح پایین نزول دهند.
زنگ خطری بسیار جدی است. انیمیشنسازان عزیز کشورمان (آنان که متعهد به باورهای دینی هستند) برای شروع و کسب تجربه حتماً باید از شخصیتهایی غیر از معصومین کار خود را آغاز کنند تا اگر احیاناً اشتباهی نموده و باعث دوری مخاطب از کاراکترشان شدند به اعتقادات مخاطب ضربهای بنیادی وارد نشود؛ و آنگاه که از تجربه کافی در ساخت کاراکترها و الگوهای جذاب و دینی و مورد علاقة مخاطب نوجوان برخوردار شدند، وارد این وادی بسیار حساس شده و با بهرهگیری از تجربیاتشان و اتکا بر عنایات پروردگار، به داستان زندگی ائمة اطهار علیهم السلام بپردازند.
عدهای معتقدند از آسیبهای روش اسوهپردازی در تربیت دینی این است که آنها را تاریخی یا فرا انسانی و دور از دسترس نشان دهیم.79 عدهای دیگر قائلند میتوان کاراکترهایی خلق کرد که الگوی دینی نوجوانان باشند و در عین حال مرتکب اشتباه نیز بشوند، زیرا افراد بیشتر به الگویی علاقهمند میشوند که مشابه خودشان باشد، البته به شرط آنکه این الگو در طول فیلم حداقل به اشتباه خودش پی ببرد و دیگر قصد ارتکاب آن را نداشته باشد. همین آگاهیِ الگویِ مورد علاقة مخاطب از اشتباه خودش، شناختی از نادرستی و کم ارزشی آن عمل به مخاطب نیز خواهد داد و در حالت بهتر تلاش این الگو برای جبران این عمل، انگیزة مخاطب را هم برای جبران اشتباهاتش افزایش خواهد داد. البته امر به همین سادگی نیست و امور دیگری نیز در اینجا دخیلند. این بحث که آیا جایز است یک الگو مرتکب اشتباه شود و اینکه در صورت جواز، چه اشتباهاتی با چه شرایطی از او میتواند سر بزند و در نهایت برای اینکه این الگو تأثیر مثبت و مطلوب دینی بر مخاطب داشته باشد در ادامه چگونه باید باشد، نیاز به تحقیقات فراوانی دارد؛ اما به هر حال یقیناً ساخت اینچنین کاراکترهایی که تأثیرگذاری مطلوب و مفیدی بر مخاطب داشته باشند بسیار سادهتر از ساخت الگوهای معصومین (علیهمالسلام) است؛ به این بیان که ضربة تغییر چهرة معصومین (علیهمالسلام) بسیار سنگینتر است از ضربة تغییر یک چهرة خیالی. هرچند آن چهرة خیالی دینی باشد باز میتوان به مخاطب گفت که این چهره اشتباه کرده است و به اشتباه خود پی خواهد برد، اما در الگوی معصومین (علیهمالسلام) هر چقدر هم که با سطحی بودنش مخاطب را دچار شک و تردید و بی علاقگی کند، هرگز نمیتوان به اینچنین راه حلی تمسک جست و تنها راه حل ممکن در آنجا آن است که اعتراف کنیم برنامهسازان و کارشناسان ما توانایی پرداختن به الگوی معصومین (علیهمالسلام) را نداشتهاند.
البته شباهت میان مقلد و الگو، دلیل بر نامعصوم بودن الگوهای نوجوانان نیست و گرفتن آنچنان نتیجهای خلاف انصاف است. بالاخره نوجوانان از مرحلة کودکی پا به سن نوجوانی گذاشتهاند و کودکی سنی است مملو از دوستی، مهربانی، پاکی و صداقت. راهحل دیگری برای کسب تجربه قبل از پرداختن به الگوهای معصومین (علیهمالسلام)، اینکه ابتدا به الگوهایی با معصومیت کودکانه بپردازیم و سعی کنیم مخاطب را به اینچنین شخصیتهایی جذب کنیم.
مراد از اینگونه معصومیت، شخصیتهایی است که هنوز پاکی کودکانه در آنها موج میزند و هرگز حاضر نیستند دیگری را فدای خود کنند.80 اینچنین شخصیتهایی در سینمای آمریکای قبل از جنگ جهانی دوم نیز به وفور یافت میشدند.81 از آنجا که کودکان در سینما، کمتر نمایندة کودکان در زندگی واقعیاند، بلکه بیشتر تصاویری قالبی یا نماد هستند82 که بیانگر ترسها و امیدهای یک جامعه میباشند، این کودک معصوم بود که قبل از جنگ جهانی دوم تبدیل به نماد مهمی از آرمان آمریکایی شد، زیرا در آن زمان آمریکاییها همواره با خوشبینی به آینده مینگریستند و این کودک معصوم است که همة زندگی پیش روی او و کلید نسلهای آینده در دست اوست.
البته بعد از آن زمان تصاویر دیگری نیز از کودکان در سینمای آمریکا رواج یافت و از آنجا که نیمی از نوجوانی در واقع همان کودکی است، میتوان در ساخت الگوهای نوجوانان از بعضیشان که تنافی با
