
استاداني چون همايي، فروزانفر، سيدجلال آشتياني و سيدحسين نصر بهره برد. وي استاد گروه مطالعات تطبيقي اديان دانشگاه ايالتي نيويورك در شهر «استوني بروك» است و به زبانهاي فراسي و عربي و متون كلاسيك عرفاني اين دو زبان تسلط دارد. از ديگر آثارش ترجمه برگزيدهاي از روايات اصول كافي؛ ترجمه اشعار اوحدالدين كرماني؛ تحقيق درباره شرح حال آرا و آثار مولانا جلالالدين، ترجمه صحيفه سجاديه به زبان انگليسي با مقدمهاي مشروح با عنوان زيور اسلام، ترجمه برخي رسايل صدرالدين قونوي درباره آراي ابنعربي، خودشناسي در فلسفه بابا افضل كاشاني، آموزههاي صوفيانه مولوي، تجلي حق (درباره اصول جهانشناسي ابن عربي) ترجمه و شرح لمعات فخرالدين عراقي، ايمان و عقل در اسلام میباشد»
«كار بزرگ چيتيك درباره مولوي كتابي با عنوان «راه عرفاني عشق» است كه در آن به زبان انگليسي تعاليم معنوي مولوي، جنبههاي گوناگون مذهب و زندگي اين عارف بزرگ را براي خواننده غربي از طريق ترجمهاي دقيق و سنجيده از اشعار و افكار مولانا بيان ميدارد. دين لوييس، چيتيك را از جمله دانشمنداني دانسته كه باعث شده انديشههاي مولوي به شكل منظم براي درك غرب فراهم آيد هرچند جنبه شاعري او ناديده گرفته شده است.47. به گونهاي كه گفته است«نياز نيست شعرشناس باشيم تا بفهميم كه مولانا يكي از بزرگترين آموزگاران روحاني است كه تا كنون پا به دنيا نهاده است».
گفتار دوم: تاثیر گذاری مولوی بر فکر و فرهنگ غرب
2-2-3-2- عرفان، معنويت و خداجويي مولوي:
ما همچو آب در گل و ريحان روان شويم
تا خاكهاي تشنه زما بر دهد گيا
(غزل 200)
انسان «به ما هو انسان» به قول مولانا، نيم از «اب و گل» است و نيم از «جان و دل». به تعبير ديگر انسان موجودي است كه از جسم و روح تشكيل شده درنتيجه اين موجود هم نيازهاي جسمي دارد و هم تمنيّات روحاني. همانطور كه جسم نياز به غذا دارد و روحي او نيز به تعبير همو نياز به «قوت جان»دارد.
بيگمان سلامت جسمي و روحي انسان در گرو برقراري يك موازنه و اعتدال بين اين دو كفه ترازو است، اما ميتوان گفت در طور تاريخ بشريت اين موازنه هيچگاه برقرار نبوده. گروهي در ارضاي نيازهاي جسمي و شهوتراني راه افراط پيش گرفتهاند و گروهي در گرايش به سيراب ساختن روح، از جسم غافل مانده و به بيراهه رفتهاند.
امروزه بشر غربي كه در گسترش علم و تكنولوژي به پيشرفتهاي مهمي دست پيدا كرده است، او با پيمودن گردنهها و دشواريهاي راه ترقي، به اوج نعمت و ماديگري رسيده، ماشينآلات و ابررايانهها را به خدمت خود گرفته است. و نيز در عرصه فرهنگي به ايجاد مكاتب مهم فكري و فلسفي دست زده و خود بر آن است كه با شيوه دموكراسي، سرنوشت خويش را رقم بزند، ناگاه به معنويت گرايش پيدا كرده و اكنون دلزده و خسته از زندگي ماشينی، به دنبال گمشدهاي تكاپو ميكند و از هر كسي نشان خانه دوست را ميگيرد و راه رسيدن به آرامش را ميجويد و در اين ميان مكتب پربار عرفان و تصوف اسلامي ـ ايراني، يكي از آبشخورهاي غني در رفع عطش تشنگان عشق و معنويت و انسانيت
گشته است.
غرب و معنويت
2-2-3-2-1- دوران رنسانس:
در بحث آشنايي با غرب فرهنگ آن دانستيم كه بشر غربي براي رسيدن به دوران مدرن و شهر زيبا و پرزرق و برق «مدرنيته» از جاده «رنسانس» طي مسير كرد. رنسانس دورهاي را در هم نورديد كه «مبتني بر دين و ايمان بود و تمام شئون و مراتب حيات آدمي از زندگي روزانه گرفته تا معماري و هنر و علوم و فلسله، با روح دين آميخته بود و از اصول وحي الهام ميگرفت. عصر رنسانس بشر را به جاي خداوند، معبود قرار داد. منتهي بشري كه ديگر، ملائكه هبوط كرده الهيات مسيحي قرون وسطا نبود، بلكه خود را موجدي زميني ميشمرد و زمين را جايگاه و وطن طبيعي خود ميدانست» 48
2-2-3-2-2- دوران مدرنيته:
انسان رنسانس، بريده از اسمان و وحي با تمام سرعت به سوي مدرنيته تاخت و مدرنيته به معناي تكساختي شدن بشر بوده، بشري كه وابسته علم تكنولوژيك است. چهره مثبت فرهنگ مدرن غربي، تمدني مبتني بر شناخت علمي از جهان و شناخت عقلاني از ارزش بود و آزادي، عقلانيت، پيشرفت اقتصادي و اجتماعي، زندگي بهتر مادي و سياسي و فكري ارمغانهاي آن. انسان غربي، انسان مدرني شد كه با تيشه به ريشه طبيعت زد.، سنت و جماعت را ويران نمود؛ فرعونوار دعوي «انا ركم الاعلي» زد؛ خدا را از زندگياش رخت بربست؛ دين و معنويت به اتهام خرافات و جهل از شهر بيرون شد. رفتهرفته انسان مشغول و اسير وسايل و ماشينهايي شد كه خود ساخته بود. اين انسان پرده ماشين، ايمان مذهبي خود را از دست داد يعني آنچه به او آرامش ميداد، ديگر با او نبود.
2-2-3-2-3- دوري از معنويت:
كمكم زندگي پرزرق و برق و خوش بر و روي انسان غربي از درون دچار خلأ و ناآرامي شد. انسان در ماديات غرق شد. اين انسان كه شادكامي و سرور خود را در علمانيت و عقلانيت ميديد و بر آن بود كه اين ايده را به اثبات رساند كه زندگي منهاي معنويت و دين هم ممكن است، سرخورده و نوميد شد. در حقيقت جهانبيني مادي براي او جهاني را ساخته بود سراسر درگيري و جنگ، جنگهاي ويرانگر اول و دوم جهاني، چيزي جز اضطراب، تنش، خشم و آثار روانتني براي انسان دربرنداشت. جمله معروف «نيچه فيلسوف آلماني كه گفت:«خدا مرده است،… اشاره به تهي بودن حيات فكري بشر اروپايي از معنا بود معنا به منزله معناي مطلق به معني بعد متعالي».
«اريك فروم» در سلامت رواني جامعه غربي شك ميكند و ادعاي آن را در سلامت عقلي و رواني خودفريبي ميداند. او معتقد است که جامعه غرب، عليرغم همه پيشرفتهاي مادي كه بسيار چشمگير است اما كسان بسياري را در جنگها نابود كرده است و دامنش آلوده به خون بيگناهان بسياري است. به بهانههاي واهي دفاع شخصي، افتخار خويش و از همه بدتر در راه خداوند، آدميان بسياري نابود شدهاند و در اين ميان سياستمداران به علت هدايت نادرست امور بر وسعت اين بلايا افزودهاند.49
2-2-3-2-4- بازگشت غرب به معنويت در دوران پستمدرن
اين تجربههاي تلخ بود كه انسان معاصر غربي را بر آن داشت تا با نقد بعضي از جزميتهاي مدرنيته و روي آوردن به جهاني معنوي و الهي قدري از آثار و اضطرابات و تنشهاي روحي خود را كاهش دهد و گمشده خويش را با روي آوردن به دين و عرفان جستجو كند و شاهد زيباروي حقيقت و آرامش را در بر بكشد. در پي اين گرايش است كه «امروزه شاهد هزاران فرقه معنويتگرا در متن تمدن غرب هستيم. جريانهايي كه ميكوشند به نياز فطري بشر، به معنويت، پاسخ گويند و او را از نور و شور عشق و آرامش سرشار كنند».
2-2-3-2-5- موج معنويتخواهي در غرب
به خاطر همين اوضاع و احوال آشفته كه بر روح و روان انسانها حاكم بود «از حدود نيم قرن گذشته موج اعتقادي جديدي در آمريكا ايجاد شد كه به يا موج نو ( يا به تعبير ديگر عصرواگشت) معروف شد. اين موج، نوعي گرايش به عرفان قطع نظر از باورهاي ديني است. و به عنوان جرياني براي رشد و ارتقاي باطني تلقي ميشود».50
در ادامه اين روند در غرب ميبينيم كه «يكي از مشخصههاي فرهنگي چند دهه اخير، گسترش نظرات و اعمال عرفاني و جادويي بوده است. اينترنت، دنياي مد، سينما و ادبيات، غرق در سمبولها، استعارهها و اصطلاحاتي شدهاند كه برخاسته از سنتهاي عرفاني و علوم خفيه و اسرارآميز است. موفقيت فوقالعاده مجموعههاي داستاني همچون «ارباب حلقهها» و «هريپاتر» گواه اين علاقه نامعمول به علوم غربيه است»
امروزه در امريكا چهرههاي عمومي مثل اُپرا وينفري و ديپك چوپرا روشن ساختهاند كه امريكاييها در جستوجو ارتباط با خود درونيشان هستند. گواه اين مطلب را ميتوان در هر كتاب فروي عصر جديد در سراسر ايالات متحده يافت آنجا كه كتابهاي گوناگوني از طريق يوگا و يا مكتب بودا تعالي را تبليغ ميكنند و هدف مشترك آنان اين است كه انسان را در زندگي هرج و مرج و دنياطلب روزگار نو، به آرامش و تعالي روحي برسانند.
2-2-3-1- عرفان مولانا محبوب غرب:
يكي از علل محبوبيت مولوي در غرب بيگمان، همين عامل عرفان،معنويت و جنبه قدسيت افكار و اشعار عارفانهاش است. همين اشعار آميخته به تصوف شاعران و عرافان ايران است كه به گفته «ادوارد براون»خدمت مخصوص ايران به فرهنگ عالم است51. شعر عرفاني ايران كه از عشق و معنويت سرشار است روح طالب و تشنه جهانيان را سيراب ميكند. و در اين ميان عرفان مولانا كه در آثار بيبديلش جلوه كرده است و به عنوان يكي از ذخاير فرهنگ بشري در جهان معاصر محسوب ميشود، سرچشمه زلالي است كه تشنگي روح انسان غربي را به معنويت جانفزاي الهي برطرف ميكند. رهبران معنوي فرقههاي صوفيه در غرب، در محبوبيت مولوي به عنوان يك پير معنوي و راهنماي عرفاني نقش داشتند. «بين دهههاي 1930 و 70 براثر تبليغ انجمن گرجي اف، مهربابا و ادريسشاه، شهرت مولانا در ميان غربيان دلبسته به طريقههاي روحانيت غيرسنتي رو به فزوني نهاد)52
مولانا عارفي است كامل كه حقيقت هستي را به چشم يقين مشاهده ميكند… «او مشاهدات خود را براي ما تعريف ميكند و ميگويد كه اين زمان هنگام وصال و ديدار يار است، هنگام همسخني و ماندگاري با دلدار است، هنگام مهرباني و بخشايش است، مولانا دريايي را در برابر خود ميبيند كه كران تا كرانش، يكسره روشنايي در روشنايي است. دريايي پيش رويش پديدار ميشود كه به گوهردان ميماند، گوهرداني كه محتوياتش، يكسره بخشش و دهش است»53 اين عارف به حق پيوسته كه خود در درياي جان جهان، شناور است از خوض و غور در اين دريا گهرهاي فراوان كسب كرده و بر آن است تا بهرهاي به انسانهاي ديگر برساند و آنچه را كه شنيده است، براي ديگران بازگويد و آنان را به سرچشمه خورشيد يگانگي فراخواند و طريق معرفت پروردگار را به آنان بياموزند. از اينرو در غزلي اين مهم را آشكار فرياد ميدارد:
بازآمدم بازآمدم، از پيش آن يار آمدم
در من نگر! در منن نگر! بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندين هزار سال شد تا من به گفتار آمدم
(غزل1390)
او كه مست ديدار يار است و يك دست جام باده و يك دست زلف يار دارد در ميانه ميدان عاشقي رقصي جانانه ميآغازد و سرمست از شراب وصال ميگويد:
چو با ما يار ما امروز جفت است
بگويم آنچه هرگز كس نگفتهاست
(غزل 325)
2-2-3-3-2- مولوي و مسيحيت:
يكي ديگر از دلايل اقبال مذهبيون اروپا و غرب مسيحي به مولوي آن است كه مولانا در آثار خود و در برخورد با مسيحيان عصر خود بسيار مهربانانه رفتار ميكرد و عكسالعمل مسيحيان امروز دنباله برخورد مسيحيان زمانه مولانا ميتواند باشد. اصلاً رابطه مسلمانان از همان ابتداي ظهور اسلام با مسيحيان بهتر از بقيه اديان بوده و در قرآن هم به اين نكته اشاره شده كه «مهربانترين مردم نسبت به مسلمان كساني هستند كه ميگويند ما مسيحي هستيم از آن رو كه آنان حقپرستند و كِبر نميورزند»54. برخورد نجاشي پادشاه مسيحي حبشه با مسملانان نمونهاي از اين مهرباني و عدم تكبر بود.
از طرف ديگر همانگونه كه گفتيم شهر قونيه شهري چند مذهبي بود و در آن ميان مولوي با مسيحيان حشر و نشر داشت. نشست و برخاست او با كشيشان مسيحي كه در مناقبالعارفين.55 از آن سخن رفته كه موجب دوستي و نيز آشنايي مولوي با فكر و انديشه مسيحيت و جهان غرب ميشد. مولوي توانايي آن را داشت كه مسيحيان را به سوي خود جذب كند و در حقيقت براي فهم آنها ارزش قايل بود در فيهمافيه آمده است «روزي سخن ميگفتيم ميان جماعتي و ميان ايشان هم جماعتي كافران بودند، در ميان سخن ميگريستند و متذوق ميشدند و حالت ميكردند. (يكي) سؤال كرد كه: ايشان چه فهم كنند و چه دانند؟ اين جنس سخن را مسلمان گزيده از هزار يك فهم ميكنند، ايشان چه فهم ميكردند كه ميگريستند؟ گفتم كه لازم نيست كه نفس اين سخن را فهم كنند،آنچه اصل اين سخن است آن را فهم ميكنند».56
2-2-3-3-3-مولوي مورد توجه عالمان ديني غرب:
با توجه به اين پيشينه
