
کارگیری روششناسی کیفی سهم عمدهای در تولید معرفت معاصر داشته باشد. هستیشناسی این پارادایم مبتنی بر نسبیگرایی است که بر اساس آن، هیچ نقطهنظر یا وضعیت ارزشی واحدی نسبت به دیگری بهتر یا برتر نیست و همة آنها برای کسانی که معتقد به آن هستند، به طور یکسان برابرند.
پارادایم بر ساختی- تفسیری از نظر روششناختی بر منطق تأویلی و جدلی تکیه دارد. ماهیت قابل تغییر و شخصی سازهها یا برساختههای اجتماعی بیانگر آن است که برساختههای انسانی را تنها میتوان از طریق «تعامل درون و میان محقق و امر مورد تحقیق» استخراج و تهذیب کرد. این سازههای گوناگون با استفاده از فنون تأویلی متعارف، تفسیر شده و از طریق تناوب جدلی مورد مقایسه و بررسی قرار میگیرند. هدف نهایی در اینجا پالایش و گزینش سازههای موفق و توافقی است که نسبت به سازههای قبلی آگاهیبخشتر و خلاقانهتر باشند. منطق تأویلی جدلی مذکور بنیان روششناختی کلیة روشهای کیفی را تشکیل میدهد.
این پارادایم انسان را به مثابة موجودی فعال، خلاق و معناساز تعریف میکند که پیوسته در حال ساختوساز و معنادار کردن زندگی اجتماعی و واقعیتهای اجتماعی روزمره است. بنابراین، محیط اجتماعی بر خلاف رویکرد اثباتی به خودی خود فاقد معنا است و صرفاً از طریق الصاق معانی و نمادهای عینی، معنادار میشود. اگر انسان موجودی خلاق و معناساز تعریف شود، در این صورت واقعیتهایی که توسط انسان نیز ساخته میشوند، سیال، شناور، فاقد ساختار و قواعد یکنواخت و غیر جهانشمول خواهند بود. از آنجا که انسانها خلاقانه واقعیتهای متفاوتی را میسازند، هیچ مدل عام و فراگیری از این واقعیتها نیز وجود نخواهد داشت، بلکه این مدلها بر اساس موقعیتها، وضعیتها، شرایط و تجربههای افراد درگیر متفاوت خواهند بود.
در چنین شرایطی، این سوال معرفتشناختی طرح میشود که هدف پژوهش چیست و محقق تفسیرگرا در فرآیند پژوهش به دنبال چه چیزی است؟
بر اساس رویکرد تفسیری، واقعیتهای اجتماعی چونان محصولی اجتماعی که در فرآیند تعاملهای انسانی به صورت روزمره ساخته، بازسازی و تفسیر میشوند، تنها قابل درک و تفسیر هستند. این واقعیتها چون فاقد الگوی عام، از پیش تعیین شده، منظم، فرا زمان و فرا مکان (بر خلاف رویکرد اثباتی) بوده و به صورت شناور و موقعیتی در حال شکلگیری هستند، صرفاً میتوانند توسط محقق تفسیری درک و فهم شوند. از این رو، هدف پژوهش علمی درک و تفهم معنای رفتارها یا کنشهای متقابل معنادار افراد است که در سطوح بالاتر کنش، به یک سری ساختارها و واقعیتهای عینی کلانتر تبدیل میشوند.89
تا به اینجا توضیحاتی در مورد این پارادایم بیان شد، حال میگوییم تنها تفاوت نظر نگارنده با آن این است که نمیتوانیم هستیشناسی این پارادایم را که مبتنی بر نسبیگرایی است بپذیریم. قبول داریم انسان موجودی فعال، خلاق و معناساز است و پیوسته در حال ساختوساز و معنادار کردن زندگی اجتماعی و واقعیتهای اجتماعی میباشد، اما نه به آن معنا که محیط اجتماعی به خودی خود فاقد معنا باشد و صرفاً از طریق الصاق معانی و نمادهای عینی، معنادار شود. زیرا معتقدیم واقعیاتی فرای ذهن انسانی وجود دارند که معانی ساخته شدة ذهن انسانی گاهی مبتنی بر آنها هستند و راههایی نیز برای شناخت آن واقعیات وجود دارد که یکی از آنها استدلالات عقل است. خلاصه واقعیاتی جدا از نگرشها و برداشتهای ما یقیناً موجودند که سازههای ذهنی ما نمیتوانند هیچ تغییری در ذات آن واقعیات ایجاد کنند و همچنین نمیتوان مانند نسبیگرایان صحت هر نظریة ظاهراً کاربردی را پذیرفت. در بیانی دیگر، قبول داریم معانی ساخته میشوند، نمادها ساخته میشوند و انسان به محیط خویش معنا میبخشد اما نه در آن حد که نسبیگرا باشیم و تمام نظریات را یکسان بدانیم و به نحوی واقعیت را هم تابع ذهن انسان بدانیم، بلکه واقعیت را میبایست از طریق دیگری کشف کرد که یکی از آنها عقل است و معتقدیم هر چه این معانی ساخته شده در محیط انسانی به واقعیت نزدیکتر باشند مطابق با حقیقت و هر چه این معانی دورتر از واقعیت باشند بالتبع دورتر از حقیقت نیز خواهند بود.
پس به این بیان ما نیز تفسیر میکنیم تا بشر را درک کنیم، اما در نهایت نمیتوانیم بپذیریم بشر به هر چه رسید پس همان درست است، بلکه باید یافتههای خود را با عقل سنجید، زیرا یکی از چیزهایی که میتواند تابع ذهن بشر نباشد همان عقل است و عقل اگر در مسیر درست حرکت کند طریقی مطمئن برای کشف واقعیت است و در قدم اول از طریق عقل کشف میکنیم انسان و محصولهای انسانی بر هر چه تقدم هستیشناختی داشته باشند محال است بر خالق خویش تقدم داشته باشند.
3-1-1-3-1. تأییداتی بر نظر نگارنده
مطمئناً نظریههای بسیاری هستند که نگارنده آنها را مرور نکرده و یقیناً نظر او نیز نیاز به بررسی فراوان دارد. علیرغم آنکه از میان عقاید واقعگرایان معاصر غربی نظریات قابل تأملی نیز یافت میشود، اما باید بپذیریم اکثر پارادایمهای غربی از نگاه کاملی برخوردار نیستند که بتوان آنها را توجیه نمود، زیرا اکثراً با وجود انکار خداوند و خالق و علیتی برای این جهان، سعی در توجیه، تفسیر و یا انکار قوانین این جهان و رفتارهای انسانی دارند که کاری بسیار ناقص است. به عنوان مثال بارها در آیات قرآن آمده است اگر انسان در مسیر درستی باشد خدا هدایتش میکند و اگر از شیطان تبعیت کند، شیطان نیز بر او سلطه خواهد نمود. اینها عوامل بسیار مهمی از منظر دین هستند که انسان را با تمام پیچیدگیهایش به کنترل خود میآورند و غربیها ذرهای به آن توجه ندارند. البته یقیناً نباید گفت تلاشهای علمی آنها بیهوده بوده و یقیناً همین مجادلات و مناقشات علمیشان باعث خواهد شد عدهای کمکم به نقصانهای نظری خود پی برده و سعی در اصلاح نظریههای خود داشته باشند، اما به هر حال برای ما با آن مبانی محکم عقلی و با آن پشتوانة بسیار مهم و عظیم دینی سزاوار نیست که به تمام گفتههای آنها اعتماد کنیم. البته در مورد انسان شاید تا حدی حق با آنها باشد، اینکه این مخلوق خداوند آنقدر از نظر روحی و ساختمان ذهنی عظیم و پیچیده است که هیچگاه نمیتوان با یقین در مورد ذهنیات و علاقهها و رفتارهای او به پیشبینی پرداخت و همیشه باید محتاطانه به او نگریست. هر کسی سعی داشته رفتارهای انسان را تحت قانونی در بیاورد اما هر چه جلوتر رفته میبیند این مخلوق بسیار پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را تحت قانونی گنجاند و هر لحظه ممکن است با اراده و ذهن آزادش قانونی جدید را نقض کند.
حال برای توجیه قوانین این عالم که بعضاً مطابق نظریات نسبیگرایان است تا حدی که آنان را به اشتباه انداخته که هر نظریة کاربردی صحیح میباشد، میگوییم مثلاً در آیات و روایات بارها آمده است اگر خداوند غضب کند، کافران را به حال خود وا میگذارد و در این دنیا به هر چه تلاش کنند بدان دست یابند و هر چه را که بخواهند در اختیارشان میگذارد تا حسابشان را به دنیای دیگر به تأخیر بیندازد. سوال نگارنده این است که آیا خود همین آیات به نحوی تأییدکنندة نوعی نسبیت نیستند، البته نسبیتی که تنها در این دنیا و تنها تحت ارادة خداوند میباشد. نکتة بسیار ظریف و مهمی است که به نظر نگارنده بسیار جای بحث دارد. وقتی عدهای تمام یقینیات عقل را نادیده میگیرند و با شک (نه برای یافتن حقیقت، بلکه برای بازی با حقیقت) به حل مسائل دنیا میپردازند، طبق این آیات خداوند نه تنها در این دنیا مانعی بر سر راه آنها ایجاد نخواهد کرد، بلکه به هر عقیدة باطلی که باشند هر چه را که بخواهند نیز به آنها خواهد داد تا در جهل خود باقی بمانند.
این نسبیت کاملاً تحت نظر خداوند و به اراده او است و قوانین این عالم چیزی نیستند جز همانها که خدا اراده کرده و هرگاه اراده کند چیزی خلاف قوانین روی دهد هیچ کس نمیتواند جلوی او را بگیرد. البته این نسبیت هرگز شامل دنیای دیگر نمیشود و در آنجا قرار نیست کوچکترین ظلمی به احدی شود. هر کس در این دنیا مسیر الهی را برگزیده باشد و رفتار الهی داشته باشد در آن دنیا به سعادت خواهد رسید و هر کس در این دنیا از انتخاب مسیر و رفتار الهی شانه خالی کرده باشد به شقاوت آن دنیا گرفتار خواهد شد. خلاصه نسبیگرایان نباید این تجربیات را علت صحت تمام نظریات خود بپندارند و اگر موارد و مصادیقی مطابق نظراتشان در عالم یافت میشود، آنها نیز کاملاً تحت کنترل علت العلل میباشند.
به هر حال تمام سعی من در این قسمت این بود که مواضع پارادایمی خود را کاملاً بیان کنم و اجازه دهید باز با قبول این پیشفرضها در ادامه به بیان شیوة این تحقیق بپردازم.
3-1-2. تحقیق کیفی
تحقیق کیفی عموماً به هر نوعی تحقیقی اطلاق میشود که یافتههای آن از طریق فرآیندهای آماری و با مقاصد کمّیسازی به دست نیامده باشد. از نظر پارادایمی، تحقیق کیفی اصولاً مبتنی بر پارادایم تفسیرگرایی- بر ساختگرایی اجتماعی است و مواضع پارادایم تفسیری – برساختی، همة مراحل تحقیق کیفی از طرح مسئله تا تحلیل دادههای کیفی را جهت میدهد90 و به خاطر قرابت موضع نویسنده با پارادایم تفسیری- برساختی مناسب است در این تحقیق از روشهای کیفی استفاده شود. شاید در یک عبارت خلاصه بتوان گفت پژوهشگران کیفی معتقدند متغیرهای بسیاری در یک پدیده تأثیرگذارند که پژوهشگران از یک زاویة خاص تنها متوجه مقداری از آنها هستند و میبایست با عمیق شدن در سوژه در بستر طبیعیاش به تفسیر آنها بپردازند، نه آنکه مانند پژوهشگران کمّی از قبل حکم کنند و با جدا کردن سوژه از بسترش تنها به ثبت رویدادهای ساختگی مورد نظر خود بپردازند. البته این بدان معنا نیست که تحقیقات کمّی از ارزش کمتری برخوردار باشند، زیرا میتوان از همین تحقیقات کمّی برای اثبات نظرات حاصل از تحقیقات کیفی نیز بهره برد.
تحقیق کیفی دارای ماهیتی دورانی، بازگشتی، باز اندیشانه و مارپیچی است نه خطی و از پیش تعیین شده. البته، این به معنای بیقاعده بودن و نا منظم بودن فرآیند این تحقیق نیست، بلکه به معنای حضور خلاقیت و نوآوری محقق در فرآیند تحقیق است.91
روش کیفی از سطح پارادایمی تا سطح فنون با روش کمّی در تقابل بنیادی است که در اینجا برای شناخت بهتر روش کیفی به مهمترین وجه تقابل این دو روششناسی پرداخته میشود:
1. ذهنگرایی در برابر عینگرایی: روش کیفی به اطلاعات و دادههایی توجه دارد که بیانگر ماهیت و رفتار کنشگران اجتماعی است، نه صرفاً اشکال ظاهری و صوری رفتار، در حالی که روش کمّی بر خصوصیات و آثار خارجی رفتار متمرکز است و عمیق وارد رفتار نمیشود.
2. تک واقعیتگرایی در برابر چند واقعیتگرایی: در روش کیفی، انسانها واقعیتهای متعددی را ساخته، تجربه و تفسیر میکنند، حال آن که روش کمی به وجود یک واقعیت عام معتقد است و بنابراین به وجود یک نظم و قانون عام از پیشبینی و کنترل زندگی باور دارد.
3. کشف در برابر اندازهگیری: کشف بدون پیشداوریهای نظریِ عناصر معنایی و ذهنیتهای زیرینی که به رفتارهای انسان جهت میدهند، عمدهترین هدف تحقیق کیفی است. در صورتی که روش کمی به دنبال اندازهگیری و سنجش رفتـارها در قالب و اشکال آمـاری و عددی است.
4. تحلیل روایتی در برابر تحلیل آماری: گزارشها و تحلیلهای کیفی داستانگونه، اما متکی بر معنای متأثر از مشاهدهها و تفهمهای عمیق هستند، در حالی که اطلاعات و دادههای کمی به صورت اعداد و شمارشها و در قالب روشهای کمی عرضه میشوند.
5. غوطهوری در برابر جدایی: محقق کیفی نوعی رابطة دوستانه با میدان تحقیق داشته، فعالانه و همدلانه در آن مشارکت دارد، این در حالی است که محقق کمی صرفاً یک مشاهدهگر خارجی است و عمیقاً درگیر میدان و فرآیندهای پژوهشی نمیشود.
6. بسترمحوری در برابر بسترگریزی: روش کیفی متکی بر مطالعة بستر است؛ بستری که بر اساس آن رفتارها شکل گرفته، اجرا و تجربه میشود. در حالی که محقق کمی با تولیدهای بستر سر و کار دارد. وی با گردآوری اطلاعات کمی از محیط سعی بر اصلاح رفتار انسان از طریق بستر و محیط
