
ميجويد. اين نوع سليقه توجه به بازنماييهاي غير مستقيم را جايگزين توجه به بيان مستقيم و صريح ميسازد و با به تعليق درآوردن ماهيت و کارکردِ موضوع بازنمايي، صرفا به فرم اهميت ميدهد. برخورداري از سليقه نخبهگرايانه باعث ميشود افراد در کنار مصرف اثر هنري، اطلاعات مفصل درباره آن (جوايز، انتقادها، تحسينها و …)را نيز مصرف کنند(همان،تلخيص). در نتيجه اين افراد عموماً اطلاعات گستردهاي از آثار فرهنگي و هنري مورد استفاده خود دارند. آنها با اولويت دادن فرم بر کارکرد، اسلوب بر ماده، کيفيت بر کميت و شکل بر محتوا(همان:29). توجه خود را به نفسِ شيوه بازنمايي و نه موضوع بازنمايي معطوف ميدارند(همان:28). فيالمثل در حوزه فيلم توجه خود را از محتوا، شخصيتها، داستان و غيره به شکل و جلوههاي هنري معطوف ميدارند(همان: 65).
دقيقا به همين دليل به طور منظم کمديهاي عامه پسند و فيلمهاي تجاري پرفروش را از فهرست ترجيحات خود حذف ميکنند(همان:386).
در واقع، افراد داراي سليقه نخبهگرايانه «با ترجيح آثار هنرياي که معنايشان درپسِ دقت نظرهاي صوري است موسيقي کلاسيک و فاخر، هنر انتزاعي و فيلمهاي آوانگارد را بيش از موارد ديگر مي پسندند»(سيدمن،1388: 95).
به دو دليل شاخصهاي سبک زندگي بيشتر از عرصهي مصرف فرهنگي استخراج شدهاند.
دليل اول اين است که مصرف فرهنگي غالبا کمتر از بقيهي انواع فعاليتها مستلزم هزينه کردن است و قدرت انتخاب افراد در اين زمينه زياد است. ثانيا ديدگاه بورديو دربارهي اينکه طبقات بالا خود را با استفاده از فرهنگ متعالي از بقيه طبقات متمايز ميکند، سبب شده است تا بسياري از پژوهشگران نظريه وي را دوباره بيازمايند(فاضلي، 1382 ؛ 127).
نظريهي بورديو در مورد اوقات فراغت
به تعبير بورديو هم ذائقهها و هم انتخابكنندگان آنها طبقهبندي مي شوند. انتخابكنندگان از طريق انتخابهايي كه انجام مي دهند خود را متمايز مي كنند. اين فراگرد انتخاب به صورت اتفاقي رخ نمي دهد. وي با اشاره مفهوم سلسله مراتب مشروعيتها خاطر نشان مي سازد كه كالاها و ذائقههاي فرهنگي در درون حوزههاي مشروعيت و بين اين حوزهها رتبهبندي ميشوند اينكه در عمل يك فعاليت فراغتي چگونه به يك حوزهي خاص منسوب ميشود بستگي به اعمال قدرت فرهنگي دارد. بورديو با پرداختن به كاركرد اجتماعي سبك زندگي و اوقات فراغت، مفهوم دوگانهي فرهنگ بالا و پايين را رد مي كند. وي به بررسي چگونگي كاربرد اولويتهاي فرهنگي گروههاي مختلف، هماهنگي شان با يكديگر و تمايزشان از ديگران ميپردازد. اين اولويتهاي فرهنگي بازتابندهي تصدي يك وضعيت در حوزهاي خاص و نيز فضاي اجتماعي گسترده تر است.
در واقع انتخاب ذائقه ها ناشي از مبارزه براي كسب منزلت است. در اين مبارزه ها و از طريق تجلي انتخاب ذائقه ها فرد هم هويت و هم وضعيت خود را تثبيت مي كند.
پوياييهاي مصرف سبك زندگي و انتخاب هاي مربوطه به اوقات فراغت، جايگاه فرد را در يك حوزه مشخص مي كند و از اين طريق ديدگاه او را دربارهي خود و ديگران شكل ميدهد. به تعبير بورديو، گزينههاي انتخابي اوقات فراغت جملگي بازتابندهي چارچوبهاي كلي كسب زندگي هستنند و اين چارچوبها هم تراز با طبقهي اجتماعي مي باشند(سازمان ملي جوانان:69).
بورديو بر اين باور است كه فراگردهاي اقتصادي بر عملكردهاي اوقات فراغت حاكم اند، يعني در اين قبيل فعاليتهاي در قالب بازار، اصول عرضه و تقاضا و گرايش به انحصار وجود دارد. دسترسي به كالاها و خدمات ارزشمند فراغتي محدود است و قدرت انتخاب طبقات بستگي به سرمايهاي دارد كه در اختيار دارند. اين سرمايه صرفاً اقتصادي نيست بلكه فرهنگي (مثلاً تحصيلات، آگاهيهاي فرهنگي و هنر) نيز مي باشد(همان :70).
نظريهي بورديو درباره مصرف فرهنگي
موضع كلي وي در قبال مقولهي مصرف با اين عبارت از كتاب تمايز كه اقتصاد جديد طالب دنياي اجتماعياي است كه در آن مردم به همان اندازه كه بر اساس ظرفيتشان در توليد ارزيابي ميشوند، بر حسب ظرفيتشان در مصرف نيز ارزيابي خواهند شد. وي مصرف را از اصليترين عناصر دنياي اجتماعي مدرن مي دانست و به عنوان متغيري مستقل و نه فقط وابسته به عوامل اقتصادي، تحليل مي كرد(فاضلي، 1382 :26).
بورديو در تحقيقات خود توجه ويژه اي به مصرف كالاهاي فرهنگي به عنوان محصولاتي كه سرمايهي اقتصادي چنداني نميطلبد، نمود و مصرف محصولات فرهنگي را به عنوان شاخص سبك زندگي متعالي و عاميانه دست يافت و تفاوتهاي لايههاي اجتماعي را ابزار قريحهي هنري تبيين نمود. وي در تحليل روابط ميان متغيرهاي چون درآمد، شغل، تحصيلات و سكونت به اين نتيجه ميرسد كه انواع سرمايهها به صورتي نابرابر در ميان مردم توزيع شده اند و نوع و ميزان سرمايهي ارثي يا اكتسابي را مي توان با توجه به تفاوتهاي قابل مشاهده در درآمد، شغل، تحصيلات، و سكونت ترسيم نمود. «او مدلي از سبكهاي زندگي و فعاليتهاي مرتبط با آنها ميسازد كه از طريق عادتواره به خاستگاه اجتماعي و تحصيلات باز مي گردد. سلسله مراتب سه پلهاي ذوق و سليقه يعني معني «والا» «ميان مايه» و «عامي» به خاستگاه اجتماعي و سطح تحصيلات مربوط مي شوند و از اين رهگذر، مصرف انواع كالاهاي فرهنگي به نسبت سطح آنها در سلسله مراتب ارزشهاي هنري مي تواند مصرفكنندگان را به مثابه ي صاحبان سبكهاي فرهنگي متعالي ميانمايه و عاميانه، هويت بخشد و معرفي نمايد(خادميان 1390 : 140-139).
اعتماد اجتماعي
نظريه پردازان غالبا با دو ديدگاه نظري متفاوت نسبت به اعتماد و علل شکلگيري آن به برخورد کردهاند. يکي از اين ديدگاهها که آن را ديدگاه شناختي نيز مي توان ناميد، انسانها را موجوداتي معقول دانسته و کنشهاي آنها را بر اين اساس تعبير و تفسير مي نمايند. ديدگاه دوم هر دو بعد انساني (عقل و احساس) را مورد توجه قرار داده و کنش انسانها را ارادي و داوطلبانه و معقول مي پندارد که در قالب اجتماعي هنجاري انجام مي گيرد. ديدگاه اول( دويچ، جانسون و…) ريسک و ديدگاه دوم ( دورکيم، گيدنز، چلبي و …) حسن ظن را هسته مرکزي اعتماد ميداند. در ديدگاه اول دو طرف وجود دارد ؛ فرد اعتماد کننده و فرد مورد اعتماد که هر کدام به دنبال منافع خود هستند و اعتماد حاصل ريسکهاي متقابل ميان اين دو مي باشد. به عبارت ديگر بدون مخاطره اعتماد هم وجود نخواهد داشت. ديدگاه دوم ضمن قبول اين موضوع که در يک رابطهي مبتني بر اعتماد، صراحت، صداقت، سهيمکردن، حمايت، همکاري و … وجود دارد. اما اين فرض را که اقدام به هر يک از اينها مخاطرهآميز است را مورد ترديد قرار ميدهد. اگر اين گفته کلمن را بپذيريم که اعتماد کردن مستلزم قرار دادن داوطلبانه منافع در اختيار طرف مقابل بدون اخذ هرگونه تعهد رسمي و غير قانوني است در چنين شرايطي اقدام ما نتيجه حسن ظن و نه مخاطره پذيري است. اگر با جامعهاي سرو کار داشته باشيم که افرادش سعي ميکنند تعامل صادقانه را با اعمال مزدورانه و غير صادقانه جايگزين سازند يا در جامعهاي که در آن نظم اقتصادي حاکم است مي تون پذيرفت که هسته اصلي و مرکزي اعتماد مخاطرهآميز است، اما بيشک در عمل نه چنين نظمي و نه چنين ترکيبي از افراد ميتواند وجود داشته باشد. نکته ديگري که ديدگاه دوم به آن اشاره دارد اينست که صداقت، سهيم کردن، اطمينان و همکاري در فرد اعتماد کننده وجود دارد. اگر کسي به اطرافيان خود حسن ظن داشته باشد مسلما به آنها صراحت و صداقت هم دارد، نسبت به آنها باز عمل ميکند، ميزان همکاري و اطمينانش بالا خواهد بود. چون اساسا ريشه همه آنها در يک چيز خلاصه ميشود و آن هم چيزي نيست جز حسن ظن. اين امر را ميتوان در اغلب روابطها، مشاهده کرد. از سوي ديگر چندرخسارهاي بودن پديدههاي اجتماعي به معناي اعم، مانع از آن ميشود که نظريهي واحدي بتواند تمامي آنها را روشن نمايد چرا که هر کدام از رويکردها به بعد يا ابعاد خاصي از آن پديده توجه دارند، لذا بايستي موضعي اتخاذ گردد تا فرايندهاي علي مناسبي در مورد مسأله اي همزمان به طور چند سطحي و نظام مند اعمال گردد. پديدههايي چون اعتماد نيز مستثني از قضيه فوق نيستند و به تعبير ريتزر نظام پيچيدهاي از سطوح ميکروسيستمها به ساختار آن شکل و معنا ميدهد، به عبارت ديگر بسياري از مسايل فرد در بطن بسترهاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و حتي تاريخي قرار دارند که به قول گيدنز در يک فرايند بازگشتي از آنها تأثير پذيرفته و آنها را متأثر ميسازند.
بخش سوم :چارچوب نظري
جهت تدوين چارچوب نظري تحقيق، پس از مطالعه و بررسي رويكردها و نظريات مختلف فلسفي، روانشناختي، زيست شناختي، پزشكي، جامعهشناختي و … با توجه به اينكه مقوله كيفيت زندگي مفهومي چند بعدي است؛ هر فرد ماهيتي زيستي، اجتماعي و رواني دارد که در تعامل مستمر با محيط اوست؛ کيفيت زندگي برخاسته از پيچيدگي کنش متقابل شخص با محيط است؛ ابعاد کيفيت زندگي همراه با توانايي يا عدم توانايي مردم، براي همه يکسان است؛ واگرچه ابعاد اساسي کيفيت زندگي براي همگان يکسان است اما کيفيت زندگي با درجات مختلف در افراد گوناگون متفاوت است (آيو،2005).
لذا چارچوب نظري تحقيق، به صورت تركيبي تنظيم و تدوين گرديد كه محوريت اصلي چارچوب نظري، نظريات جامعه شناختي، با تاكيد بر مكتب بوم شناختي شيكاگو شكل گرفت.
نكته مهم و حائز اهميت در زمينه چارچوب نظري اينكه متغيرهاي لازم و مورد نظر براي تبيين موضوع تحقيق و متغير وابسته، به صورت انتخابي از درون نظريات روانشناختي، روانشناختي اجتماعي، زيست شناختي، پزشكي و به ويژه جامعه شناختي استخراج و در قالب يك چارچوب نظري تلفيقي، تهيه، تنظيم و تدوين گرديده است.
شاخصهاي کيفيت زندگي بر اساس نظريات مختلف
ضمن اينکه مفهوم کيفيت زندگي خود مفهومي چندجانبه و چندبُعدي است، و تنها جنبههاي مادي زندگي را در بر نميگيرد، اندازهگيري و پي بردن به آن خود در گرو عوامل مختلف فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و حتي محيطي ميباشد. همينطور، خصوصيات فردي افراد جامعه نيز در آن دخالت دارند. اينکه کيفيت زندگي را چگونه تعريف ميکنند، خود بستگي به اين دارد که مردم در کجا زندگي ميکنند، چکار ميکنند و اينکه چه منشأ نژادي و فرهنگي دارند. در عين حال، تلاشهاي زيادي صورت گرفته است تا عوامل تعيينکنندهي کيفيت زندگي را بتوان تعريف کرد. بعضي از اهل نظر آن را به جاي بهبود ذهني، سرور، رضايت و زندگي خوب به کار ميبرند در حالي که اطمينان کامل نسبت به اينکه کيفيت زندگي به چه معناست، وجود دارد. اين مفهوم بيشتر به معناي رضايت و سطح زندگي است با توجه به اين تعريف، هرگونه بهبود آشکاري در زندگي باعث ارتقاء کيفيت زندگي ميگردد. در هر حال، هرگونه تغيير مثبتي در شاخصهاي اقتصادي اجتماعي، کيفيت زندگي را بهبود ميبخشد. اندازهگيري و سنجش کمّي کيفيت زندگي خود نيز بين ملل و جوامع مختلف با توجه به شرايط زندگي، نظام ارزشي و مجموعاً فرهنگهاي مختلف آنها کاري بس مشکل مينمايد. در کل، هر شاخصي که به اندازهگيري کيفيت زندگي ميپردازد، ميبايست در برگيرندهي مجموعهي عواملي باشد که رفاه انساني را بهبود بخشد يا افزايش دهد. همين طور، از آنجا که انتظارات افراد نيز در جوامع مختلف يکسان نيست، شاخصهاي متفاوت ميبايست به کار گرفته شوند تا کيفيت زندگي مورد سنجش و ارزيابي قرار گيرد شاخص مشترکي که در تعيين کيفيت زندگي به کار گرفته ميشود، شامل دو وجه يا سنجهي عيني و ذهني است. معيارهاي عيني عمدتاً قابل لمس اند و جنبه هاي قابل تأييد زندگي چون شرايط اقتصادي و اجتماعي را در بر ميگيرند. اين سنجهها که بيشتر متمرکز بر امکانات مادي است، عمدتاً متکي بر ترازهاي درآمد ملي، ميزان ارضاء و پاسخگويي به نيازهاي جامعه و نظاير آن است. از طرف ديگر، معيارهاي ذهني سنجش کيفيت زندگي عمدتاً به سنجش احساسات در خصوص زندگي و اينکه مردم چگونه تصوري از زندگي خود دارند، ميپردازند، و آن خود از طريق ارزيابي ميزان رضايت يا سرور افراد جامعه قابل اندازهگيري است. در شرايط ايدهآل، اندازهگيري کيفيت زندگي، هر دو شاخص عيني و ذهني
