
برخی از پژوهشهای متأخر در این زمینه اشارهمیشود که نگارنده خود آنها را مطالعهنموده و چکیده آنها را بیانمینماید. لازم به تذکر است که این پژوهشها با رویکردهای متفاوت و با درنظرگرفتن عوامل مختلف همچون سن، جنسیت، بافت، طبقه اجتماعی، سواد، دوزبانگی و نارساییهای زبانی و عمدتاً در زبان انگلیسی صورتگرفتهاند که در ادامه این بخش نیز با توجه به عوامل مختلف ارائهمیشوند.
3-2) سن و جنسیت
کارمیلاف و اسمیت (1979) با انجام پژوهشی درباره فراگیری ارجاع توسط کودکان مشاهدهنمودند که از سن سه تا پنجسال، کودک بهدرستی نمیداند که چگونه میان ارجاع و مصداق آن ارتباط برقرارکند. کودکان پنج تا هشتسال در بکارگیری درست ارجاع برای حفظ شخصیتهای اصلی و دیگر شخصیتها در داستانهای خود، درک خوبی نشان دادند و کودکان هشت تا دوازدهسال میتوانستند میان نقشهای مربوط به کاربرد متفاوت ضمایر و عبارات اسمی کامل تمایز قائل شوند. به این معنا که آنها میتوانستند ارجاع به شخصیتها را با استفاده از ضمایر حفظنمایند و نیز با استفاده از عبارات اسمیکامل، ارجاع را در داستانهای خود تغییر دهند.
کنل و سواین180 (1980) به بررسی کاربرد ابزارهای انسجامی توسط کودکان چهار تا نه سال در گفتمان شفاهی پرداخته و به این نتیجه رسیدهاند که از میان انواع ابزارهای انسجامی، ارجاع و پس از آن، جایگزینی، ربط، حذف و انسجام واژگانی متداولترین نوع در کاربرد این کودکان بوده و خطاهای آنها نیز بیشتر در ارجاع و جایگزینی بوده است.
بلوم و همکاران181 (1980) نیز کودکان دو تا سه سال را برای بررسی فراگیری جنبههای نحوی و معنائی حروف ربط مورد مشاهده قراردادند و به این نتیجه رسیدند که حرف ربط ’ and‘ اولین حرف ربطی است که توسط کودکان بکارمیرود وکودکان از این حرف ربط با بیشترین دامنه معنائی در ابتدای جملاتشان استفاده میکنند، هرچند میزان کاربرد آن همزمان با فراگیری دیگر حروف ربط کاهشمییابد.
هرست182(1990) با استفاده از تقسیمبندی هلیدی و حسن از ابزارهای انسجامی در سه گروه سنی شش، ده و دوازده سال به این مسأله میپردازد که آیا تفاوتی در شیوههای کاربرد انسجام با توجه به مؤلفه سن وجود دارد یا خیر. مهمترین یافتههای این پژوهش این است که کاربرد جایگزینی، حذف و حروف ربط در تمامی این سطوح سنی با بسامد پائینی اتفاقافتاد و متداولترین نوع ابزارهای انسجامی در این گروههای سنی تکرار عین واژه (انسجام واژگانی) و نیز کاربرد ضمایر بودهاست.
لیپر183(1991) در مقالهای که در آن به بررسی گفتمان کودک با همسالان خود و با در نظرگرفتن متغیر سن و جنسیت آنها، به علل و عوامل رشدی و بافتی در گفتمان کودکان پرداخته، به این نتیجهرسیدهاست که عامل جنسیت در گفتمانهای مدنظر او چندان تأثیری نداشته، در حالیکه عامل سن در آن گفتمانها بهوضوح تأثیر خود را نشان داده است.
جی184 (1997) به شباهتها و تفاوتهای مشاهده شده در رویکردهای فردی نسبت به سازماندهی داستان به لحاظ زبانشناختی در پنج گروه سنی چهار، شش، هشت و ده سال و نیز یک گروه سنی بزرگسال پرداخته است. تحلیلهای او نشانمیدهند که با توجه به مؤلفه سن، عملکرد و توانایی افراد در سازماندهی داستانهای آنها متفاوت بودهاست.
هیلمن و میلر185 (1997) یک روش نمرهدهی داستانی را که مرتبط با عامل سن و مقیاسهای ساختارخرد میباشد، پیشنهادمیدهند و معتقدند تحلیلهای سلسلهمراتبی، رابطه میان واژگان و ساختار کلان داستان را نیز نشانمیدهد.
ویگلیزوُرث186 (1997) ابزارهای انسجامی در کودکان چهار، شش، هشت و ده سال و نیز در بزرگسالان را مورد مطالعه قرارداد و متوجه شد که داستانگویان چهارساله هیچ راهبرد مشخصی در ایجاد انسجام نداشتند و تنها از مجموعهای از ضمایر بدون هیچ مرجع خاصی استفادهکردند و ازاینرو کار را برای شنونده، در صورتی که او به تصاویر دسترسی نداشت، دشوارمیساختند. کودکان بزرگتر از چهارسال از یک راهبرد موضوعی استفادهمیکردند که در آن، از ضمایر برای اشاره به شخصیت اصلی بدون توجه به موقعیت استفادهمیکردند. یافته دیگر این پژوهش آن بود که رشد کاربرد ابزارهای انسجامی در کودکان بزرگتر از چهار سال، عمدتاً شامل کاربرد حروف ربط و ارجاع میباشد و میزان کاربرد ارجاع نیز همزمان با رشد سنی افزایشمییابد. هرچند در کاربرد حروف ربط، تنها تفاوتهایی در حروف ربط پیرو وجوددارد که با رشد سن افزایشمییابند.
فِکِته187 (1998) در پژوهشی به مطالعه چگونگی ایجاد انسجام توسط کودکان و بزرگسالان در متنهای روایی از طریق راهبردهای متفاوت پرداختهاست. نتایج پژوهش وی نشانمیدهد که هرچند فهرست ساختارهای زبانی در متنهای روایی کودکان و بزرگسالان تا حدودی مشابه میباشد، اما صورتهای زبانی برای تحقق کارکردهای گفتمانی نسبتاً متفاوت است.
بادزینسکی188 (2000) در مطالعهای به بررسی نقش نماهایی که کودکان در داستانهای شفاهی خود از آنها بهره میبرند پرداخته و به این یافته رسیده که کاربرد این نقشنماها بازتاب استدلال آنها درباره چگونگی پیوند وقایع داستان به یکدیگر است.
اُرسلونی و سینتو189 (2000) معرفی، ادامه یا تغییر ارجاع در داستانهای کودکان چهار تا شش سال را مورد بررسی قراردادند. نتیجه پژوهش آنها این بود که کودکان در تمامی این سنین از اسم کامل برای معرفی شخصیت استفادهمیکنند. کودکان پنج تا شش سال در کاربرد ارجاع کمتر از کودکان چهارساله دچار مشکل میشدند و در نهایت، کودکان شش ساله کمتر از کودکان چهار و پنج ساله در تغییر ارجاع دچار خطا و مشکل شدند.
هندریکسون190 و شاپیرو (2001) نیز به بررسی تفاوتهای سنی و جنسیتی در تولیدات روایی کودکان پرداخته و به این نتیجه رسیدهاند که تا قبل از پنج سالگی توانائی قصهگویی در کودکان متأثر از بافت استخراج قصه میباشد. براساس نتایج این پژوهش، داستانهای دختران غالباً منسجمتر از داستانهای پسران بودهاست و تفاوتهای جنسیتی در تولیدات روایی کودکان در طول سالهای پیش از مدرسه آغاز میشود که دلیل آن نوع گفتگوی متفاوت والدین پیرامون رخدادها و قصهها با دختران نسبت به پسران میباشد. از سویی دیگر داستانهای دختران نیز نسبت به داستانهای پسران طولانیتر است.
وینگ191 (2002) در پژوهشی نشانداد سن و ابزار استخراج داستان تأثیر بسزایی در کاربرد حروف ربط بهعنوان یکی از ابزارهای انسجامی دارد. یافته دیگر این پژوهش آن است که سن نسبت به ابزار استخراج داستان، عامل مؤثرتری در کاربرد این حروف میباشد.
اوروتین192 (2004) به تفاوتهای پردازش گفتمانی در کودکان در قیاس با بزرگسالان پرداخته و ادعاکردهاست که برای بزرگسالان پردازش نحوی نسبت به عملکردهای گفتمانی سهلتر و کمزحمتتر میباشد، در حالیکه برای کودکان به دلیل اینکه فعالیتهای مغزیشان کمتر از بزرگسالان است، عملکردهای نحوی نیازمند وقت و زمان بیشتری بوده و شاید تکیه بر بافت بتواند به آنها در رمزگشایی اطلاعات کمککند. درنتیجه کودکان گاه از طریق نحو و گاه از طریق گفتمان اطلاعات را رمزگشایی میکنند.
چَنگ193 (2004) در پژوهشی به میزان و نوع رشد در داستانهای کودکان چینیزبان در یک بازه نهماهه پرداخته و به این نتیجهرسیده که بر اثر گذر زمان و رشد سن، این کودکان مؤلفههای داستانی بیشتری از جمله اطلاعات و نقشنماهای زمانی را در داستانهای شخصی خود گنجاندهاند.
ریکارد و کلی194 (2005) نیز به کاربرد ابزارهای انسجام برای معرفی شخصیتهای داستانی توسط کودکان با در نظر گرفتن عامل سن پرداخته و به این نتیجه رسیدهاند که نوع ابزار انسجام با رشد سن تغییر می یابد.
کِین و پتسون195 (2005) به بررسی درک کودکان از انواع حروف ربط و کاربرد همان حروف در داستانهایشان پرداختهاند. در این پژوهش، ترتیب رخدادهای داستان با ترتیب کاربرد این حروف در داستانی که آزمونگر برای کودک تعریفمیکند، در تناقض میباشد و در نتیجه حتی کودک شش ساله نیز درک خیلی خوبی از داستان نداشته و این در تولید داستان از سوی خود کودک نیز تأثیر بسزایی داشتهاست.
اُرسولینی و جیاسینتو196(2006) با فرض اینکه معمولاً یک اسم کامل با حرف تعریف نامشخص توسط گوینده برای نشاندادن یک ماهیت جدید در بافت گفتمانی استفادهمیشود، به تحلیل صورتهای زبانی مختلف برای معرفی ارجاع در گفتمان پرداخته است و به این نتیجه رسیدهاست که کودکان به این موضوع آگاهی داشته و برای بازمعرفی اسمها ارجاع را بکارمیبرند. این فرضیه ناقض این واقعیت است که انتخاب صورتهای زبانی برای معرفی ارجاع متأثر از نوع گفتمان است.
چوی197 (2007) به بررسی چگونگی و نیز زمان فراگیری نقش نماهای گفتمانی ( که جزء مؤلفه های عوامل انسجام میباشد ) در تولید روایی کودکان پرداخته و به این نتیجه رسیده که کودکان از سن چهارسالگی از وجود این نقش نماها آگاهیدارند.
پیترسن و دادزورث (2009) در پژوهشی درباره کودکان دو تا سهونیم ساله و با استفاده از داستانهای این کودکان به این نتیجه رسیدند که تعداد ابزارهای انسجامی با رشد سنی این کودکان افزایشیافتند و همزمان خطاهای اسمی و ضمیری کاهش یافتند؛ اگرچه این کودکان حتی در سن سه ونیم سالگی هم در معرفی اسمهای جدید در داستانهایشان دچار مشکل میشدند.
گوتیرز و رموس198(1993)، اسپیگل و جرالد199 (1990)، کین200 (2003)، هیکمن و همکاران (1989)، هسلت201 (1983)، (1991) و دادزورث (1991) همگی با مطالعات خود روی کودکان به رشد انسجام گفتمانی، نوع ابزار انسجامی متفاوت بکار رفته توسط کودکان با توجه به عامل سن و جنسیت و حتی در مقایسه با بزرگسالان پرداختهاند.
3-3) تأثیربافت
کروزرز202 (1999) به توانایی کودکان در تشخیص گفتمان طعنهآمیز با تکیه بر بافت پرداختهاست. نتیجه پژوهش او نیز تأثیر بافت را در تشخیص این نوع گفتمان تأییدنمودهاست. سالومو، کرافت، لیون و توماسلو203 (2010) به تأثیر بافت گفتمانی در پاسخ به سؤالاتی پرداختهاند که در آنها فعل جمله کانون شده است. آنها در مقاله خود علاوه بر بافت گفتمانی، از بافت ادراکی نیز سخن میگویند که در پاسخ کودکان به سوالات تأثیر بسزایی داشتهاست.
هاف 204(2000)در پژوهشی به تأثیر متغیرات بافتی تأثیرگذار در کاربرد زبانی کودکان پرداخته و اثبات کردهاست که غنای واژگان و نیز منسجم بودن کلام کودکان تحت تأثیر متغیرهای مطالعهشده در پژوهش وی میباشند.
کِین (2004) به رابطه میان درک کودک از متن روایی و توانایی او برای تولید یک متن داستانی منسجم و معنادار و نیز به تأثیر عوامل خارجی برجنبههای تولید روایی پرداخته و به این نتیجه رسیدهاست که کودکانی که در درک این متون مشکل داشتند، در قیاس با دیگر کودکان در تولید متن روایی نیز دچار مشکل میشدند. همچنین، در این پژوهش، عوامل خارجی نظیر تصاویر یا اطلاعات درباره آن تصاویر در روند تولید این کودکان تأثیر بسزائی داشتهاند.
برالا205 (2005) به رشد مهارتهای روایی از جمله دستور قصه ( کاربرد مرجع، ایجاد چارچوبهای زمانی- مکانی و غیره) بر اساس داستانهای تولیدشده توسط کودکان پنج تا ده سال و یک گروه کنترل بزرگسال در زبان انگلیسی پرداخته و نتایجی هم مبنی بر کاربرد راهبردهای مختلف گفتمانی، رشد آنها در طول زمان و حد مهارت بر زبان که بر این رشد تأثیرگذار است، بهدستدادهاست. او همچنین بر این موضوع نیز تأکیدکردهاست که رشد شناختی کودک میتواند بر زمینه و نیز چارچوب داستان تأثیر بگذارد.
جیزا206 (2000) به اینکه چگونه رشد نحو بر انسجام ارجاعی (دستوری) تأثیرگذار است، پرداخته و دو بافت گفتمان روایی را که در آن ارجاع مشخص مورد نیاز میباشد مورد بررسی قرارداده و به این نتیجه رسیده که هم حذف فاعلی و هم جمله پیروسازی بهعنوان عبارات ارجاعی انسجامی، همزمان با رشد سن افزایش مییابند.
اُنِل و هولمز207 (2002) توانایی کودکان سه و چهارسال را با استفاده از
