
هستند که علائم و نشانههای جسمی یک جزء اساسی آنها است. این اختلالات دربرگیرنده کنشهای متقابل جسم- روان هستند که در آنها مغز، به طرقی که هنوز به خوبی روشن نیست، هشدارهای مختلف صادر میکند که اثرش بر هشیاری فرد القاء وجود مسائل جسمی جدی است. به علاوه، تغییرات جزئی یا هنوز شناخته نشده در نوروشیمی، نوروفیزیولوژی و نورایمیونولوژی ممکن است از مکانیزمهای ناشناخته روانی یا مغزی حاصل شوند که به وجود آورنده بیماری هستند (پورافکاری، 1391: 134).
اختلال جسمانی کردن
DSM-IV-TR (2000)، اختلال جسمانی کردن39 یک بیماری با شکایات جسمانی متعدد در دستگاههای مختلف بدن است که در یک دوره چندین ساله روی میدهد و منجر به تخریب قابل ملاحظه یا جستجوی درمان یا هر دو آنها میگردد. اختلال جسمانی کردن نمونهای از اختلالات شبه جسمی است که بهترین شواهد این اختلافات را از نظر ثبات و پایایی در افراد مبتلا به این اختلال دارد.
اختلال جسمانی کردن از سایر اختلالات شبه جسمی با توجه به تعداد شکایات و دستگاههای متعدد (مثلاً گوارشی و اعصاب) تفکیک میشود. این اختلال مزمن است و با ناراحتی روانشناختی قابل ملاحظه، اختلال در عملکرد اجتماعی و شغلی، و رفتار افراطی در جستجوی کمک طبی همراه میباشد.
همهگیریشناسی
میزان شیوع اختلال جسمانی کردن در طول عمر برای جمعیت کلی 2/0 تا 2 درصد در زنان و 2/0 درصد در مردان تخمین زده میشود. تعداد زنهای مبتلا به اختلال جسمانی کردن 5 تا 20 برابر بیشتر از مردها است. هر چند بالاترین تخمینها ممکن است به تمایلهای اولیه به عدم تشخیص اختلال جسمانی کردن در بیماران مذکر باشد. معهذا با نسبت 5 برابر زنها در جمعیت کلی ممکن است 1 تا 2 درصد باشد؛ و به این ترتیب اختلال نادری نیست. بین بیماران مطبهای پزشکان خانواده، 5 تا 10 درصد بیماران ممکن است واجد ملاکهای تشخیصی اختلال جسمانی کردن باشند. این اختلال رابطه معکوس با موقعیت اجتماعی دارد و بیشتر در طبقات فقیر و کم سواد مشاهده میشود. طبق تعریف اختلال جسمانی کردن قبل از 30 سالگی، و غالباً در دهه دوم عمر شروع میشود (Kaplan & Sadock’s, 2007: 247).
درمان
درمان بیماران مبتلا به اختلال جسمانی کردن وقتی بهتر صورت میگیرد که پزشک مشخص واحدی مشغول مراقبت اولیه آنها باشد. وقتی بیش از یک پزشک درگیر درمان باشد بیمار فرصت بیشتری برای ابراز شکایتهای جسمی دارد پزشک مربوطه باید با جلسات برنامهریزی شده مرتب، معمولاً ماهانه، بیمار را ملاقات کند. ملاقات باید نسبتاً کوتاه باشد؛ هر چند در پاسخ به هر شکایت جسمی تازه معاینه نسبی جسمی لازم است، از روشهای آزمایشگاهی و تشخیصی بیشتر حتیالامکان باید پرهیز شود. وقتی اختلال جسمانی کردن تشخیص داده شد، پزشک معالج باید به شکایات جسمی بیمار به دیده ابزار هیجانات نگاه کند تا شکایات طبی، معهذا، بیماران مبتلا به اختلال جسمانی کردن هم میتوانند بيماريهای جسمی جدی داشته باشند؛ لذا پزشک باید برای جدی گرفتن علامت و وسعت تفتیش آن از قضاوت خود استفاده کند یک روش معقول درازمدت برای یک پزشک عمومی که بیمار مبتلا به اختلال جسمانی کردن را معالجه میکند بالا بردن سطح آگاهی بیمار نسبت به احتمال تأثير عوامل روانشناختی در بروز علائم است تا زمانی که بیمار میل به دیدن یک متخصص بهداشت روانی، به طور منظم، پیدا کند ( رضاعی، 1391: 222).
2-2-8- سندرم خستگی مزمن
DSM-IV-TR (2000)، سندرم خستگی مزمن40 (که در کانادا و بریتانیا انسفالومیلیت میالژیک نامیده میشود) با خستگی شدید و ناتوان کننده به مدت 6 ماه یا بیشتر، که غالباً با درد عضلانی، سردرد، گلودرد، تب خفیف، شکایتهای شناختی، علائم گوارشی و غدد لنفی دردناک همراه است، مشخص میباشد. پژوهش برای یافتن علت عفونی برای سندرم خستگی مزمن فعالانه جریان دارد چون درصد بالایی از بیماران شروع ناگهانی آن را پس از بیماری شبه سرماخوردگی شدید گزارش کردهاند.
همهگیریشناسی
میزان بروز و شیوع دقیق سندرم خستگی مزمن نامعلوم است، میزان بروز بین 007/0 تا 8/2 درصد در جمعیت کلی بالغ است. اختلال عمدتاً در بالغین جوان دیده میشود (20 تا 40 سالگی) سندرم خستگی مزمن در کودکان و سالمندان هم دیده میشود اما به میزانی کمتر زنها حداقل دوبار بیشتر از مردها مبتلا میگردند (Kaplan & Sadock’s, 2007: 271).
درمان
درمان سندرم خستگي مزمن عمدتاً حمايتي است. پزشكان بايد نخست با بيماران تفاهم برقرار كنند و شكايات آنها را به عنوان بيپايه بودن رها نكنند، شكايات تصوري نيستند. ارزيابي دقيق پزشكي ضروري است و ارزيابي رواني نيز بمورد است، كه هر دو به منظور ردّ علل ديگر علائم صورت ميگيرد. درمان دارويي مؤثري شناخته نشده است.
گروههاي خودياري در بيماران مبتلا به سندرم خستگي مزمن مفيد بودهاند. اين گروهها از پويش گروهي اميدبخشي، عرضه هويت، سهيم شدن در تجارب، و دادن اطلاعات استفاده ميكنند. اتحاد اعضاء در چنين گروههايي همچنين احترام به نفس را كه غالباً در چنين بيماراني آسيب ديده است، و غالباً تصور ميكنند كه پزشكان آنها را جدي نميگيرند، بالا ميبرد. به همين دليل، بسياري از بيماران مبتلا به عنوان درمانهاي جانشين به مصرف ويتامينها، املاح و محصولات گياهي متفرقه روي ميآورند. هيچ يك از اين مواد و تونيكهاي عمومي نامشخص در منابع طبي مورد بررسي با همتاها مورد بررسي قرار نگرفتهاند و اگر هم نفعي داشته باشند اندك است (رضاعی، 1391: 243).
نورآستنی
اصطلاح نورآستنی41 در دهه 1860 توسط روانپزشک و نورولوژیست آمریکایی جورج میلر بیرد42 که آن را برای اختلالی مشخص با خستگی مزمن و ناتوانی بکار برد، معرفی گردید. اصطلاح نورآستنی (تحلیل عصبی) امروزه زیاد مورد استفاده قرار نمیگیرد، اما در منابع روانپزشکی وجود دارد و یک ماهیت تشخیصی در دهمین چاپ طبقهبندی بینالمللی بيماريها و مسائل بهداشتی وابسته (ICD-10) است.
طبق طبقهبندیهای جاری در ایالات متحده این اختلال تشخیصی مستقل تلقی نمیشود. در متن بازنگری شده چهارمین ویراست راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی DSM-IV-TR (2000) نورآستنی اختلال شبه جسمی نامتمایز طبقهبندی شده است.
این اختلال یکی از نمونههای بارز تفاوتهای فرهنگی مؤثر در طبقهبندی و تظاهرات بیماری است. نورآستنی اختلالی مقبول در اروپا و آسیا است، جایی که خستگی، سردرد، بیخوابی و سایر شکایات جسمی مبهم مشخصات آن شمرده میشود و تصور میشود بیشتر از استرس مزمن ناشی میگردد تا تعارضهای ناخودآگاه روانشناختی. در بسیاری از فرهنگها از جمله چین که در آنها مردم از قبول طبقهبندی شدن به عنوان مبتلا به اختلال روانی میپرهیزند، نورآستنی تشخیصی ارجح است. به همین دلیل، این اختلال بیش از همه در شرق آسیا گذاشته میشود (Kaplan & Sadock’s, 2007: 260).
همهگیریشناسی
مشکلات در تحقیق همهگیریشناسی نورآستنی از این واقعیت ناشی میشود که این اختلال همراه با سایر اختلالات نظیر، اضطراب، افسردگی و اختلالات شبه جسمی ظاهر میشود و به عنوان اختلالی مستقل تحت مطالعه قرار نگرفته است. بیرد نورآستنی را یکی از شایعترین اختلالات مشاهده شده در ایالات متحده قرن 19 تلقی میکرد. هر چند آماری برای تأیید مشاهدات او در دست نیست. یک مطالعه در سال 1994 در سویس میزان شیوع آن را (با استفاده از ICD-10) 12 درصد در جمعیت آن کشور گزارش نمود. یک مطالعه توسط سازمان بهداشت جهانی (WHO) میزان بروز را 2 درصد گزارش نمود که در صورت وجود علائم افسردگی به 6 درصد افزایش مییافت (پورافکاری، 1391: 276).
درمان
مفهوم کلیدی در درمان جاری نورآستنی فهم این موضوع توسط پزشک است که علایم بیمار تصوری نیستند. علایم عینی هستند و با هیجاناتی که با سلسله اعصاب خودکار، که در عین حال بر اعمال بدنی تأثير میگذارند ایجاد میشوند. استرس میتواند تغییر ساختاری در یک دستگاه بدنی بوجود آورد و نتیجه آن میتواند تهدید کننده زندگی هم باشد. بنابر این درمان باید با بررسی طبی کامل برای تعیین اینکه علایم جسمی بیمار درمانپذیر است یا خیر به عمل آید و اگر پاسخ مثبت است چه درمانی ممکن است بهترین نتایج را بدست دهد. به بیماران باید اطمینان داد که تجویز داروها برای از بین بردن علایم مفید خواهد بود، اما فقط زمانی که با مداخله های رواندرمانی همزمان تواٌم باشد (رضاعی، 1391: 154).
2-3-9- اختلالات ساختگی:
افراد مبتلا به اختلالات ساختگی43 ادای بیماری را در میآورند. آنها بیماری را تقلید، ایجاد یا تشدید میکنند، جراحات دردناک، بدریخت کننده حتی تهدید کننده زندگی در خود یا افراد تحت مراقبت خود ایجاد میکنند. بر خلاف متمارضها، که اهداف مادی نظیر مزایای پولی، یا اجتناب از انجام وظیفه دارند، بیماران مبتلا به اختلال ساختگی این رنجها را در درجه اول برای اخذ مراقبت هیجانی و توجه که از طریق ایفاء نقش بیمار حاصل میشود، متحمل میگردند. برای این کار آنها از نیرنگ و هنر استفاده میکنند و نمایشی بیمارستانی ایجاد میکنند که پایانش ناکامی و تشویش است.
در سال 1951، ریچارد ایشر44 در مجله lancet اصطلاح سندرم مونچهاوزن45 را در اشاره به سندرمی که در آن بیماران سابقه شخصی خود را آب و تاب میدهند و به طور مزمن برای پذیرفته شدن در بیمارستان علائمی در خود به وجود میآورند. و از بیمارستانی به بیمارستان دیگر میروند، به کار برد. این سندرم نام خود را از بارون هیرونیموس فردریش فریر فون مونچهاوزن (1791-1720) یک افسر سواره نظام آلمانی گرفته است (پورافکاری، 1391: 132)
همهگیریشناسی
دادههای همهگیریشناختی جامع در مورد اختلالات ساختگی وجود ندارد. مطالعات محدود حاکی است که بیماران مبتلایان به اختلال ساختگی ممکن است تقریباً 8/0 تا 1 درصد مشاورههای پزشکی را تشکیل دهند. طبق DSM-IV-TR (2000) اختلال ساختگی تقریباً در 1 درصد مشاوره های روانپزشکی در بیمارستانهای عمومی مشاهده میشود. شیوع به نظر میرسد در مراکز تخصصیتر بالاتر است. تقریباً دو سوم بیماران مبتلا به سندرم مونچهاوزن مرد هستند. معمولاً سفیدپوست، میانسال، بیکار، مجرد و بدون پیوندهای اجتماعی یا خانوادگی قابل ملاحظه هستند. اختلالات ساختگی جسمی معمولاً در دهه سوم و چهارم عمر شروع میشود. هر چند منایع حاوی مواردی از 4 تا 79 سالگی است (رضاعي، 1361: 249).
درمان
درمان خاصي در معالجه اختلالات ساختگي موثر شناخته نشده است. يكي از ويژگيهاي باليني متناقض نما در مورد اين بيماران اين است كه عليرغم تقليد بيماري جدي، جستجو و دريافت درمان غير ضروري، بيماري واقعي خود را از خويش و ديگران پنهان نگاه ميدارند. و در نتيجه از درمان ممكن براي آن اجتناب ميكنند. بالاخره هم با ترك ناگهاني بيمارستان يا عدم رعايت پيگيري هر گونه برنامه درماني با معني را در هم ميريزند. (Kaplan & Sadock’s, 2007: 210).
2-3-10- اختلالات تجزیهای
طبق چهارمین ویراست بازنگری شده راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی ویژگی اساسی اختلالات تجزیهای گسستگی در کارکردهای معمولاً منسجم هشیاری، حافظه یا درک محیط است. آشفتگی ممکن است ناگهانی یا تدریجی، گذرا یا مزمن باشد. اختلالات تجزیهای DSM – IV- TR ( 2000) مشتملند بر اختلال هویت تجزیهای، اختلال مسخ شخصیـت، فراموشی تجزیهای، گریز تجزیهای، و اختلال تجزیهای که به گونهای دیگر مشخص نشده است.
فراموشی تجزیهای
طبق DSM – IV- TR( 2000)، ویژگی اساسی فراموشی تجزیهای(dissociative amnesia) ناتوانی برای یاد آوری اطلاعات شخصی مهم، معمولاً با ماهیتی تروماتیک و استرس آمیز است که فراتر از آن است که با فراموشکاری عادی توجیه شود، اختلال منحصراً در جریان اختلال هویت تجزیهای، گریز تجزیهای، اختلال استرس از سانحه (PTSD)، اختلال استرس حاد، یا اختلال جسمانی کردن روی نمیدهد و ناشی از اثر فیزیولوژیکی مستقیم مواد یا اختلالات عصبی یا طبی عمومی نیست. این
