
در انسان
به تعبیر اریک فرام، جامعهشناس و روانکاو آلمانی، هر انسانی به احساس خاص و منحصر به فرد بودن نیاز دارد و اگر نتواند این احساس را از طریق خلاقیت ایجاد کند، آن را از راه همانندسازی با انسانهای دیگر تحقق خواهد بخشید.59 او دربارة نیاز انسان به هویت میگوید:
هر فرد آدمی مایل است به اینکه هویت خاصی داشته باشد، از اینروی میکوشد که خویشتن را دریابد و بشناسد. در عین حال میخواهد فردی باشد «ممتاز»، و برای رسیدن به این مقام خود را به شخص یا گروهی از اشخاص نسبتاً مبرز و ممتاز، مرتبط میکند یا به اصطلاح، خویشتن را با آنها همانند میسازد تا به واسطة امتیاز و تشخّصی که آن فرد یا آن گروهها دارند تا حدی صاحب تشخّص و امتیاز گردد.60
در بیان اهمیت هویت باید گفت که فکر و احساس و عمل ما مطابق و متناسب با هویت و شخصیتی است که برای خود قائل میباشیم. هر کس هویت بلندمرتبهتری برای خودش قائل باشد، دیرتر حاضر است تن به امور پست بدهد، بلکه بالعکس از انگیزه و هیجان بیشتری برای انجام امور بالاتر نیز برخوردار است اما در مقابل کسی که هویت پستتری برای خودش قائل باشد، خیلی سریعتر هم تن به امور پست میدهد و از انگیزة چندانی هم برای انجام امور بزرگ برخوردار نخواهد بود.
2-4-5-1. ضرورت خودشناسی
هدف در طرح این مسئله در واقع اثبات ضرورت خودشناسی نیست، زیرا چه آن را بپذیریم و چه نپذیریم، بدیهی است که همه شناختی از خود داریم؛ وگرنه اگر قرار بود هیچ شناختی از خود نداشته باشیم پس چگونه وجود خود را حس میکردیم. بلکه در اینجا به دنبال اثبات این مسئله هستیم که انسان باید نسبت به ابعاد دیگری از وجود خویش نیز شناخت پیدا کند تا متحمل ضرر نشود.
یکی از ابعادی که لازم است انسان نسبت به آن آگاهی کامل داشته باشد، بعد استعدادهایش میباشد. او باید بداند چه استعدادهایی در خود دارد و چه مسیرهایی به سوی کمال در برابر او قرار دارند تا بتواند با توجه به آنها برنامهریزی دقیقی برای آیندهاش انجام دهد. اگر لج کند و بخواهد استعدادهای خود را نادیده بگیرد تنها کسی که ضرر خواهد کرد خود او خواهد بود، زیرا به دست خودش راه را بر خودش بسته و آیندهای درخشان را از خود سلب کرده است. همین دلیل کافی است تا ثابت شود انسان نباید به سادگی از کنار حقایق بگذرد.
دین اسلام نیز اموری را به عنوان استعدادهای ذاتی تمام انسانها بر شمرده است و تأکید کرده تمام انسانها این قدرت را دارند که به مقام اشرف مخلوقات دست یابند، اما این به معنای آن نیست که همه مطابق با استعداد ذاتی خود حرکت خواهند کرد و به آنچه کمالشان در آن است دست خواهند یافت. این به خود بشر مربوط است که خود را چگونه ببینند و سعی در وصال حقیقتش داشته باشد یا خیر.
2-4-6. نیاز انسان به هویت برتر
2-4-6-1. آیا هویت شکستخورده مطلوب است
گاهی پیش میآید بعضی نوجوانان به علت خاطرات تلخی که از گذشته دارند و برداشتهای منفیای که از خود به دست آوردهاند، از کسانی الگو بگیرند که موقعیت مشابه آنها را داشته باشند؛ ولی سوال مهمی که اینجا مطرح میشود، اینکه آیا استمرار این وضعیت، مطلوب این نوجوانان هست یا خیر؟ شاید اکنون کاری از دستشان بر نیاید و امیدی به آینده نداشته باشند، اما اگر راهی برای تغییر موقعیت کنونی خود و تحول درونی خویش بیابند باز به همان موقعیت شکست خوردة قبلی اکتفا خواهند کرد؟
قطعاً نه. انسانی که روحیة شکست پذیری داشته باشد، امید به پیروزی نیز در او کمرنگ خواهد بود. او انگیزة لازم برای مبارزه با مشکلات را نداشته و به این علت همیشه خودش را در موقعیتهایی قرار میدهد که احتمال شکست در آنها بیشتر میباشد، از این رو با گذر زمان و تکرار تجربیات تلخ بیشتر، اعتماد و اطمینان به خود را از دست داده و این عقیده در وی تقویت میشود که توانایی انجام هیچ کاری را ندارد. او روحیة جسارت و شهامت و خلاقیت خود را نیز از دست میدهد و نه تنها هیچ پیشرفتی را تجربه نخواهد کرد، بلکه هر روز بر داشتههای خود نیز شک خواهد برد که آیا حق بهرهمندی از اینچنین داشتهها و استعدادهایی را دارد یا نه.
نا امیدی هیچگاه امر مثبت و پسندیدهای نبوده است و انسان تنها زمانی به تقلید از افراد نا امید میپردازد که (هر چند نا هشیار) قصد نابودی خودش را داشته باشد و معلوم است که تقویت این نیروی نابودگر هرگز به صلاح جامعه نخواهد بود. برای همین است که هالیوود هم هیچگاه چنین مؤلفهای را در الگوهای خود تجویز نمیکند، هر چند از ارائه و یا حمایت از این نوع الگوها برای دیگران هیچ ترس و واهمهای نداشته باشد.
پس اولین مؤلفة یک الگوی مثبت و سازنده، توانایی انتقال حس امید به بیننده است که برای امیدوار بودن نیز ابتدا باید هدفی را معین کرده باشیم و مشخص است که در یک الگوی دینی آن هدف غیر دینی نخواهد بود.
2-4-6-1-1. نظریة آلفرد آدلر
«آلفرد آدلر» نخست همکار «فروید» و هم رأی و هم عقیده با وی از روان تحلیلگری جزمی «فروید» کناره گرفت و به ایجاد نظریة خاصی پرداخت. آدلر معتقد بود انسان بودن، یعنی خود را حقیر احساس کردن. بنابراین چون همه آدمها چنین احساسی دارند لذا، احساس حقارت نابهنجار نیست. علاوه بر آن چنین احساسی باعث تلاش و پیشرفت انسان نیز میشود. البته در صورتی که تلاش انسان برای جبران حقارتها موفقیت آمیز نباشد، احساس حقارت تبدیل به عقده حقارت خواهد شد و عقدة حقارت، یعنی این که «شخص احساس کند قدرت کافی برای حل مفید و مؤثر مسائل را ندارد و دیگران نیز در مورد او چنین نظری داشته باشند».61
2-4-6-1-1-1. واکنشهای انسان به احساس حقارت
مطالعة واکنشهایی که به هنگام احساس حقارت و پایین آمدن سطح ارزشی که فرد شخصاً برای خود تهیه دیده است بروز میکنند، بسیار جالب میباشد که همگی تأییدی بر این نکته هستند که هیچگاه احساس بیارزش بودن، شکست خوردگی و کهتری مطلوب کسی نمیباشد. اشکال گوناگون این واکنشها عبارتند از62:
الف. اصلاح رفتار سازش نایافته
فرد به دنبال آگاهی و هشیاری کم و بیش حاد نسبت به شکستها و محدودیتهای خود، وسایلی به کار میاندازد که از لحاظ اخلاق معمولی مورد قبول هستند (کوشش بیشتر، مصلحت جویی و مشورت، همکاری و غیره)، تا حاصل کار خود را بهتر سازد و یا انگیزههای کهترسازی را از میان بر اندازد. مفهوم این طرز رفتار این است که فرد مسئولیت نقشی را میپذیرد و مبنای مشکلات را در خود مستقر میداند و علاج آن را در کوششی میداند که با به کار انداختن آن بر مشکلات فائق خواهد آمد. این نوع واکنش، واکنش سالمی است که بر اساس واقع بنیانگذاری شده و نشانة تحول و تعادل است.
ب. در پیش گرفتن هدفهای دیگر
وقتی فردی موفق نمیشود تراز ارزشی را که خود برای خویش تعیین کرده است حفظ کند میتواند تغییر جهت دهد و همان کوشش را در راهی که احساس میکند با مانعی روبهرو نیست به کار اندازد. این نوع رفتار ممکن است نشانة یک ناتوانی واقعی باشد و یا آنکه نمودار بالا بودن سطح ارزشی که شخص برای خود قائل شده است.
ج. جبران بر اساس رویآوردن به کامیابیهای فوری
هر قدر فردی در مقابل واکنشهای دیگران و شکستهای خویش خود را سرافکنده تر حس کند، بیشتر احساس میکند که باید سطح ارزشی را که خود برای خویش قائل شده است بالاتر بَرَد. ولی از سوی دیگر از آنجا که سطح این ارزش پایین است خود را برای اصلاح رفتار یا تغییر جهت اساسی نالایقتر حس میکند.
این به جنبش در آوردن نارسای انرژی و این یأس و باز پس رفتن، احتیاج به مطمئن ساختن خویش و جستجوی کامیابیهای فوری را، که میتوانند به شکل خالی شدن پرخاشگرانه و یا گرایش به یک لذت تسلیبخش در آیند، به وجود میآورند.
د. جبران خیالی
ممکن است جبرانها کاملاً جنبة خیالبافی داشته باشند. در این صورت فرد به عالم خیال و تصور و رؤیا پناه میبرد و در میان این تصورات نقشهایی در زمینة جبران مضاعف به خود تفویض میکند و نیز گریز به دنیای خواندنیها، نمایشها و یا لذتهای مربوط به تحسین زیباییها و یا پناه بردن به فعالیتهایی که ارزش تولیدی ندارند، در حکم جبرانهای خیالی هستند.
ه. افزایش توقع یا پر توقعی
این نوع واکنش در افرادی بروز میکند که در زندگی همواره نازپروردة خانواده و مورد توجه اطرافیان خود بودهاند. این افراد از آنجا که خود شخصاً هیچگاه چیزی به وجود نیاوردهاند و عادت کردهاند از تمام مزایای فراهم شده لذت ببرند، فقط هنگامی خود را «ارزش یافته» احساس میکنند که دیگران به آنها محبت ورزند و یا خود را تابع آنان قرار دهند.
و. بدگویی جبران کننده
آدمی میتواند برای بالا بردن سطح ارزش که خود برای خویش قائل است دیگران را بیارزش سازد، عملی که نتیجة آن تحکیم ایمان و اعتقاد وی به برتری خویش است.
ز. تجدید احساس رنج
چنین احساسی وقتی به وجود میآید که فرد نتواند هیجانی را که بر اثر موقعیت کهتری در وی به وجود آمده بیرون بریزد و مجبور باشد در برابر نامهربانیها و بداقبالیها از خود محبت نشان دهد به خصوص وقتی که هیچ وسیلة دیگری برای بالا بردن ارزش خویش در کف نداشته باشد. هیجانی که بدین ترتیب از بین نرود مرتباً «از نو احساس میشود» و موجب واکنشهای خصمانه نسبت به دیگران یا به طور کلی نسبت به محیط میگردد.
ح. همدلی و همدردی در احساس کهتری
وقتی انسان از کمبود ارزش خویش در رنج باشد، سعی میکند با کسانی آمیزش کند که مانند وی از همان احساس کهتری در رنج باشند. افرادی که از نظر احساس کمبود ارزش خود، مشابه یکدیگرند با مشاهدة بدبختیهایی که برای یکی از همانندهایشان اتفاق میافتد شرایط ناگوار زندگی خود را وخیمتر میبینند، ولی با همسان ساختن خود با وی خود را تسکین میدهند و نسبت به او ابراز دلسوزی مینمایند و او را یاری میکنند.
ط. گریز از معاشرت و برخورد
شکستها و خواریها و سرافکندگیها به آسانی موجب محدود ساختن حوزة معاشرت میگردند. آدمی از ترس آنکه دوباره همان رنجها را احساس نکند نقش خود را رها میکند، به وظیفة خود پشت پا میزند، از قبول وظایف خود میگریزد و از روابط خود با دیگران روگردان میشود. در مواردی که این حالت شدید باشد، فرد ممکن است از همه گریزان گردد و از هر نوع تماس عاطفی بپرهیزد.
ی. اعتراض نا هشیار
گاهی پارهای از افراد با طرز رفتار خود از قبول نقشی که کهتر و یا محدود قلمداد میشود و زندگی یا کیفیات یا ارادة دیگران بر آنها تحمیل میکند سرمیتابند، این حالت اعتراض ممکن است با آگاهی و هشیاری به صورت رفتارهای کم و بیش سازش یافتهای که هدف آنها کنار زدن نقش تحمیلی و کسب نقش مورد علاقه است بروز کند.
اما اگر نقشی که به فرد محول میشود، نقشی باشد که نتواند از زیر بار آن شانه خالی کند، آن وقت است که اعتراض علیه نقش تحمیل شده به صورت ناآگاهانه و ناهشیار ظهور میکند. چنین اعتراضی با دو نوع علامت مرضی خودنمایی میکند: پارهای از این علائم بدون وقوف فرد در وی حالت تقلید از نقشی را که آرزو دارد ایفاء کند به وجود میآورند و پارهای دیگر که در بدو امر زیاد به چشم نمیخورند حالت امتناع یا کارشکنی و یا محدودیت نسبت به نقشی که زندگی یا کیفیات بر وی تحمیل کردهاند در وی به وجود میآورند.
2-4-6-1-1-2. غریزة ممتاز از نظر آدلر
یکی از تمایلاتی که مکدوگال63 آن را غریزی دانسته است، میلی است که به منظور اثبات یا به کرسی نشاندن خود در محیط خویش و احراز مهتری و برتری مورد نظر خویشتن در فرد آدمی به وجود میآید. در نظام روانی آدلر و پیروان او این تمایل فقط به صورت یک غریزة ساده نیست بلکه در حکم «غریزة ممتاز» است، یعنی برانگیزانندة اصلی عمل و رفتار آدمی است و به عنوان اصل تبیین واکنشهای انسانی به کار میرود.
آدلر اثبات خود را به منزلة واکنشی میداند که در برابر یک احساس کهتری واقعی یا تخیلی بروز میکند. مثلاً در مورد یک کمبود یا نقیصة بدنی، ممکن است که یک واکنش شدید جبرانی این عیب را از میان بردارد و یا در پارهای از حالات به پیشرفت خارقالعادهای در همان راه منتهی شود.
