
بفهمد انتقادي نسبت به او صورت گرفته، آنگاه تمام تلاشهاي گذشتهاش را بيثمر ديده، بسيار رنجيدهخاطر ميشود که اکثر اوقات رنج خود را به صورت خشم و عصبانيت نمايان خواهد ساخت.
توجه به خود و خودنمايي؛ بعضي نوجوانان به ظاهر خود بسيار اهميت ميدهند و سعي دارند از اين طريق برتري خود را اثبات کنند. علت آن اينستکه گمان ميکنند بهترين راه رشد شخصيتشان در جامعه همين است و گاهي هم جلب توجه جنس مخالف علت اينچنين رفتارهايي است.
کمرويي؛ محققان ريشه اصلي کمرويي را در ترس يا اضطراب اجتماعي ميدانند و اضطراب اجتماعي وقوع نوعي ارزيابي شخصي در موقعيتهاي مختلف اجتماعي است. بعضي نوجوانان به علت تجربيات گذشته و يا به علت تفکرات اشتباهشان گمان ميکنند هميشه مورد ارزيابي و انتقاد ديگران و در معرض تحقير شدن هستند و همين باعث ترس آنها از قرار گرفتن در موقعيتهاي مختلف اجتماعي شده که اگر نتوانند بر اين ترس غلبه کنند به خصلت کمرويي و کمبود اعتماد به نفس مبتلا ميشوند.30
خشم؛ در نوجوانان پرخاشگري و تندمزاجي زياد ديده ميشود. دستهاي دليل پرخاشگري را ناکامي و تعارض ميدانند.31 از آنجا که آستانة تحمل نوجوان بسيار پايين است و هنوز به قدرت کنترل احساسات خود دست نيافته، به محض رويارويي با مانع يا دوراهياي بر سر راهش، کنترلش را از دست داده و خشمگين ميشود.
نگراني؛ طبيعي است که نگرانيها در سن نوجواني بسيار شدت يابند. کودکاني که تا ديروز غمي جز بازيهاي خود نداشتند حالا يکدفعه با وظايف سنگين رشدي نوجواني، انتظارات اجتماعي و احساسات ديني روبهرو شدهاند و آنهايي که از دوران کودکيشان ترسها و بيمهريهايي به ياد داشته باشند اضطرابشان از اين هم بيشتر است. او بسيار نگران آينده است و علاقه دارد بهترين آينده را براي خود و حتي ديگران رقم بزند. نگران روابط عاطفي خانواده است، چون نميخواهد باقي عمر از محبت آنها محروم باشد؛ وضع تحصيلي برايش بسيار مهم است، زيرا دانش مقدمة کسب احترام است؛ روابط اجتماعي و عاطفياش مهمند، چون نياز دارد تنها و بيهمدم نباشد؛ محيطهاي تازه برايش نگراني ميآورد، چون نميداند در محيط جديد چگونه بايد رفتار کند؛ نگران برداشتهاي ديگران از خود است، زيرا نميخواهد محکوم به بيکفايتي شود. تمام اين نگرانيها نشانة مسئوليتپذيري و بزرگ شدن اوست و بايد او را ياري کرد تا اين حالتش به افراط کشيده نشود که در آن صورت تبديل به ترسي غير طبيعي خواهد شد و ذهن او را آشفته خواهد ساخت.
افسردگي؛ هرگاه فشار رواني و استرسها زياد باشد بيم آن ميرود که روال زندگي طبيعي و معمول يک جوان از هم پاشيده شود و دچار نوعي اختلال عاطفي يا رواني بشود.32 ترس و نگراني بيش از حد، کمکم باعث افسردگي بعضي نوجوانان شده و آسيبپذيريشان را در مقابل ناکاميها و ناملايمات زندگي شدت ميبخشد. نگراني افراطي، حالتي تدافعي ايجاد ميکند، به نحوي که انسان با بدبيني و سوءظن مدام منتظر رويدادي ناخوشايند ميماند تا واکنش منفي خود را نسبت به آن بروز دهد و به اين صورت کمکم فعاليت مثبت خود را از دست داده و گوشهگير و نااميد و افسرده ميشود که يک راه درمان اين حالت واداشتن اينچنين افرادي به تفريح و لذتهاي هنري است.
2-3-7. رشد اخلاقي
تحقيقات بسياري از روانشناسان، از جمله کيزي (1975)، هافمن (1980)، رست (1973)، توريل (1969)، کالبرگ (1976) نشان ميدهد که لازمة ارتقاي تحول اخلاقي کودک، پديد آمدن ساختهاي شناختي در آن مرحله است. در عين حال، اکثر اين تحقيقات از اين نکته حکايت دارند که هر چند توالي مراحل تحول شناختي و اخلاقي کودکان و نوجوانان در همة فرهنگها با ترتيب ثابت و غير قابل تغييري همراه است، اما تسريع يا تأخير در نحوة دستيابي کودکان به اين مراحل بر اساس ظرفيتها و تفاوتهاي فردي و بر حسب ويژگيهاي فرهنگي و تربيتي تغيير ميکند.33
از نظر پياژه کودک ابتدا يک واقعگراي اخلاقي است. او قوانين را مقدس و غير قابل تغيير ميپندارد و بدون در نظر گرفتن انگيزه و نيت افراد به قضاوت در مورد آنها ميپردازد. او گمان ميکند همه ميبايست مطيع محض هر قانوني باشند و خودمدارياش مانع از آن ميشود که درک کند ممکن است ديگران، ديدگاههاي متفاوتي با او داشته باشند.
سپس از حدود 11-12 سالگي به بعد يعني در سنين نوجواني است که فرد به قابليت تفکر انتزاعي دست يافته، توانايي نسبيگرايي اخلاقي را نيز به دست ميآورد. از آن موقع، او ميتواند درک کند ميزان تقصير فرد را ماهيت انگيزه وي تعيين ميکند و در قضاوتهاي اخلاقياش با توجه به انگيزهها و اوضاع و احوال متفاوت، انعطاف بيشتري نسبت به قوانين به دست ميآورد و با آگاهي از ديدگاههاي متفاوت ديگران، تشخيص ميدهد که قوانين، حاصل توافق افراد براي انجام دادن رفتارهاي مناسب در موقعيتهاي معين است.34
لارنس کالبرگ نيز تحقيقات بسياري براي تعيين سطوح اخلاقي انجام داد. او معتقد بود دلايل افراد در توجيه رفتار و اعمالشان، نشاندهندة سطوح يا ميزان رشد يافتگي اخلاقي آنهاست و به همين ترتيب با بررسي دلايل افراد سه سطح رشد اخلاقي را تعريف کرد که هر سطح داراي دو مرحله است.
سطح اخلاقي پيشقراردادي: کودکي که در اين سطح قرار دارد، نسبت به قوانين و برچسبهاي خوب و بد و درست و نادرست، بسيار تأثيرپذير و حساس است. او رفتارهاي خود را مطابق با پيامدهاي مادّي آنها (تنبيه و تشويق) و يا بر حسب قدرت کساني که قوانين را براي وي وضع ميکنند تنظيم مينمايد (مثلاً پدر و مادر). در اين دوره، اخلاق هنوز دروني نشده است و معيارهاي اخلاقي به طور واقعي و حقيقي وجود ندارند. اين سطح از رشد اخلاقي خود شامل دو مرحله است:
مرحلة اول: اطاعت از قوانين تنها به منظور اجتناب از تنبيه شدن.
مرحلة دوم: اطاعت از قوانين تنها به منظور دريافت احترام يا پاداش.
سطح اخلاقي قراردادي: در اين سطح، رفتار اخلاقي کودک براي سازگاري و هماهنگي با نظم اجتماعي است و از تمايل وي به حفظ و نگهداري اين نظم سرچشمه ميگيرد. اگرچه کودک در اين دوره با والدين خود همانندسازي ميکند و خود را با آنچه که آنها به عنوان درست و غلط ارائه ميدهند تطبيق ميدهد، ولي انگيزه و محرک اصلي او در اين سازگاري و هماهنگي، بيشتر همانندسازي با والدين است و هنوز نميتوان گفت که در اين دوره، معيارهاي اخلاقي دروني شدهاند. اين سطح از تفکر اخلاقي نيز شامل دو مرحله به شرح زير است:
مرحلة سوم: اطاعت از قوانين در جهت حفظ روابط خوب و تأييدهاي ديگران.
مرحلة چهارم: اهميت انجام وظيفه براي حفظ نظم جامعه و جلوگيري از هرج و مرج در محل زندگي.
سطح اخلاق فرا قراردادي: در اين دوره، معيارهاي اخلاقي افراد دروني شده و رفتار اخلاقي به وسيلة يک رمز اخلاقي دروني هدايت ميشود. اخلاق، در اين دروه، بر اساس اصولي جهاني و برتر از قراردادهاي اجتماعي است. رفتار اخلاقي بستگي به تصويب و اجازه و يا جلوگيري و نهي ديگران ندارد و مستقل از قدرت گروههايي است که از آن حمايت ميکنند. مسايل اخلاقي بر اساس اصول اخلاقي عمومي حل ميشود و سرپيچي از آن احساس گناه و محکوميت براي فرد به وجود ميآورد. اين سطح از رشد اخلاقي تنها در آغاز نوجواني، با ظهور تفکر منطقي و انتزاعي ممکن ميشود، زيرا اين حس بيشتر بر تغييرات ساختي تفکر استوار است نه شناخت بهتر از ارزشهاي فرهنگي. اين نيز شامل دو مرحله به شرح زير است:
مرحلة پنجم: احترام به قوانين بر حسب اصول اخلاقي شناخته شده، اصولي که براي سلامتي جامعه بنيادي است، صورت ميپذيرد مانند اهميت احترام به همتايان.
مرحلة ششم: احترام به قوانيني که به طور فردي انتخاب ميشود، نه بر اساس الزامهاي قانوني يا نظر ديگران مثلاً آزادي، برابري و … .35
سطوح و مراحل تعيين شده به وسيله کالبرگ، چگونگي تفکر شخص را تشريح مي کنند نه آنچه را که او درباره موضوع معيني فکر ميکند و نه آنچه را که او در موقعيت معيني انجام خواهد داد. نوجوانان هم اگر از محيط سالم و تربيت مناسبي برخوردار باشند اين قابليت را دارند که افکارشان طبق مراحل پنجم يا ششم باشد، وگرنه هر کسي در هر زماني از زندگياش اين قدرت را دارد، طبق هر مرحلهاي که دوست داشت رفتار کند.
2-3-7-1. وابستگي رشد اخلاقي به دين
با وجود اينکه مراحل بالاتر رشد اخلاقي نيازمند اعتلاي رشد شناختي است، نبايد تمام بحث رشد اخلاقي را زير مجموعة رشد شناختي دانست. روانشناسي رشد اخلاقي که پياژه و کالبرگ ارائه کردهاند داراي محدوديتها و ضعفهاي نظري است. چنين ديدگاهي، به سبب آنکه صرفاً قضاوت اخلاقي در مورد قوانين و مناسبات اجتماعي غربي را مبناي نظريه خود قرار داده است و توجهي به بنيانهاي جاودانة اخلاقي ندارد، نميتواند الگوي مناسبي از سطوح متعالي روحاني و عقلاني اخلاق باشد.
براي بيان وابستگي اخلاق به دين، ابتدا بايد مشخص کنيم چه کسي ميتواند تعيين کند چه رفتاري اخلاقي است و چه رفتاري غير اخلاقي. پاسخهاي مختلفي مطرح شده است، مثلا کانت در پاسخ به اين سوال، عقل محض را کافي ميداند و نيازي به کمک دين نميبيند.36 از اين پاسخ متوجه ميشويم که او دين را به درستي درک نکرده است، زيرا دين به نوعي همان برنامه عقل محض براي انسان است. کانت باور نداشته که عقل انسان ناقص است و همين موجب بيراهه رفتنش شده است، او نميدانسته که اگر فقط بخواهد با عقل قوانين اخلاقي را دريابد، اين عقل او نيست که توانايي انجام اين کار را دارد، بلکه عقلي ميبايست اين کار را انجام دهد که داناي کل باشد و از تمام سود و زيانهاي بر سر راه انسان آگاه باشد که آن عقل تنها خداوند متعال است. بشر براي اعتلاي اخلاقش نيازمند دين يا به واقع نيازمند نظر خداوند است، محدوديت و نقص معرفت بشري و عدم تأمين سعادت جامعة انساني در صورت ابتناء اخلاق بر معرفت بشري، جايگاه دين و نياز اخلاق به آن را روشن ميسازد.
اهميت وابستگي اخلاق به دين در اين است تا به رابطه تنگاتنگ اين دو تاکيد کنيم و بيان کنيم که با رشد شناختي نوجوان و بالتبع رشد اخلاقي او چه سوالات مهم دينياي نيز در ذهن او شکل خواهند گرفت. نوجوان علاوه بر آرمانگرايي و کمالجويياش به مرحلهاي رسيده که ميتواند در امور انتزاعي بينديشد و در ذهنش آنها را به چالش بکشاند. او ديگر آن کودک مطيع گذشته نيست و سعي دارد با توانايي ذهن خودش پاسخ سوالاتش را بيابد، بايد مراقب باشيم نوجوانانمان اين مرحله را به چه شکلي ميگذرانند و شالودة ذهنشان را از چه موادي بنا مينهند. نبايد به پاسخهاي سطحي و اقناعهاي زودگذر قانع شويم، بلکه بايد به درستي به شبهاتشان پاسخ دهيم و با دلايل محکم آنها را کاملا به مرحلة يقين برسانيم که به قول استاد شهيد مطهري (ره): “شک گذرگاهي خوب ولي ايستگاهي خطرناک است” (عدل الهي، ص7).
2-3-7-2. رشد ديني نوجوان
در دين اسلام سن نوجواني به عنوان نقطه شروع التزام به رعايت تکاليف ديني معين شده است که همين نشاندهنده اهميت رشد ديني در اين سنين است. چه کسي بالاتر از خداوند ميتواند معين کند، انسان چه موقع صلاحيت مخاطب شدن به اوامر او را دارد. وقتي خداوند که خالق انسان است و به تمام وجوه او علم کامل دارد لازم ميبيند انسان از سن نوجواني حدود الهي را رعايت کند، نشان ميدهد چه تغييرات بزرگي در اين سنين در انسان پديد آمده که صلاحيت اينچنين تکليف عظيمي را يافته است.
روانشناسان غربي نيز به تغييرات اين سنين پي بردهاند و از اهميت دوران بلوغ و جهش ناگهاني به طرف مذهب در آن دوران سخناني گفتهاند. به گفته دبس: “در اين دوران نوعي بيداري مذهبي حتي نزد کساني که سابقا نسبت به مسائل مذهبي لاقيد بودهاند ديده مي شود؛ دگرگوني و گرايش به مذهب را مي توان بخشي از توسعة شخصيت نوجوان دانست”. همچنين کوهلن و آرنولد با تحقيقاتشان نشان دادند نوجوانان در سنين 12 تا 15 سالگي داراي اعتقادات مذهبي بيشتري هستند و روسو قدم را از اين هم فراتر نهاده و معتقد بود که در حدود 16 سالگي ميبايست به تربيت ديني انسان پرداخت.37 اودلوم نيز اصرار داشت، بسياري از نوجوانان داشتن
