
مرور تحقيقات در زمينه عوامل محافظت کننده در شرايط مخاطره آميز و عوامل رشد دهنده تاب آوري دريافت ايمان و نيايش در دوران بزرگسالي حمايت کنندههاي قوي هستند.
يافتههاي مطالعات گراسمن و مور36 (1994) و ولنتاين و فيناور (1993) نشان داد توانايي معنادهي به رويدادهايي که در زندگي فرد رخ ميدهند و در نتيجه افزايش درک اين رويدادها از جمله ويژگيهايي ميباشد که موجب ارتقا ء تاب آوري ميشود. بنابراين، تابآوري به انطباق موفقي گفته ميشود که در آوردگاه مصائب و استرسهاي توان کاه و ناتوان ساز آشکار ميگردد. اين تعريف از تابآوري، بيانگر کنش وري و پويايي سازهاي است که مستلزم تعامل پيچيده بين عوامل خطر ساز و محافظت کننده است (اولسون، بوند، برنز، ولا-برودريک و ساير، 2003؛ چيچتي و بکر، 2000، به نقل ازبشارت،1386).
افراد تاب آور در برابر رويدادهاي تنش زا مقاوم بوده و روي رويدادهايي که براي آنها اتفاق ميافتد، احساس کنترل کافي دارند. درنتيجه مشکلات روحي- رواني کمتري نسبت به ديگران دارند و خودشان ميتوانند به آساني نقش سازمان دهنده داشته باشند و کمتر مستعد نااميدي، افسردگي و بيماري فيزيکي ميباشند (کلينتون37، لامبرت، 1999، به نقل از تمنايي، 1390).
يکي از اهداف اصلي اين پژوهش بررسي اثر بخشي مديريت استرس بر تابآوري در بيماران ديابتي ميباشد. نوفرستي (1381): “بسياري از روانشناسان و فيلسوفان معتقدند که خويشتن داري38يک نياز بنيادي رواني است که در هنگام بوجود آمدن موقعيت استرس آميز مهم است و تجارب ناشي از استرس را کاهش داده و به سازگاري فرد کمک ميکند. “
پيشينه پژوهشي مربوط به تابآوري نشانگر آن است که مهارتهاي مقابلهاي و مولفههاي آن يکي از عوامل تشکيل دهنده تابآوري است. در پژوهشهاي متعددي مشخص شده است که مهارتهاي مقابلهاي نقش موثري در افزايش تابآوري دارد (حسن زاده پشنگ، 1391، جعفري، 1389، کمپبل سيلز، 2006).
ميلر39 (2003) معتقد است درمانگران جهت رشد تاب آوري مراجعان به جاي بررسي ضعفها و موانع، بايستي بر نيرومندي شخصي و آموزش مهارتهاي مقابلهاي و نحوه رسيدن به اين توانمنديها تاکيد کنند.
همچنين نتايج پژوهش حسن زاده (1391) نشان داد آموزش گروهي شيوههاي مقابله با استرس بدون نياز به کارگيري رويکردهاي ديگر از قبيل روان درماني، خانواده درماني و مشاوره بر ميزان تاب آوري، افسردگي و استرس بيماران مبتلا به ضايعه نخاعي تاثير معنا داري دارد و ميزان افسردگي و استرس اين بيماران را کاهش و ميزان تاب آوري آنان را افزايش ميدهد.
در تبيين اين يافته ميتوان گفت که پاسخهاي مقابلهاي ترکيبي از تلاشهاي شناختي و رفتاري در مديريت استرس بوده و از ماهيت فرايندي بر خوردار است. بنابراين، تاب آوري تنها يک حالت ايستا نميباشد، بلکه بسته به زمان و موقعيتهاي مختلف در معرض تغيير و تحول است. به نظر ميرسد که رشد تاب آوري متاثر از نحوه استفاده افراد از گروه مهارتهاي مقابله اي، نحوه ارزيابي موقعيتها و رويکرد مقابلهاي خاص ميباشد(جعفري، 1389).
از طرفي مردم معمولا دوست دارند به نحوي زمام اختيار رخدادهاي زندگيشان را در دست داشته باشند و زماني که مي خواهند مستقيما بر وقايع تاثير بگذارند، شخصا اقدام کنند. آنان، براي اين کار به کنترل فردي نياز دارند يعني احساس اينکه قادر به تصميم گيري و اقدام موثر براي رسيدن به نتيجه مطلوب و اجتناب از نتيجه نامطلوب هستند (سارافينو، 1383). چندين پژوهش نشان داده افرادي که از احساس کنترل فردي قوي برخوردارند، به هنگام استرس، کمتر فرسوده ميشوند (اليوت40، تريف41واستاين، 1986؛ ماتيني و کاپ42، 1983؛ مک فارلين، نورمن، استرينر و روي، 1983؛ سالس و مولن، 1981، به نقل ازسارافينو، 1383).
به نظر راتر43 (1996) انسانها مجموعهاي گسترده از باورها را دربارهي اشخاص که پاداش و تنبيهها را در زندگيشان کنترل ميکنند، کسب مي نمايند. برخي افراد جهت گيري دروني پيدا ميکنند، با اين اعتقاد که تبحر، سخت کوشي، احتياط و رفتار مسئوليت پذير به پيا مدهاي مثبت خواهد انجاميد. بر عکس عدم مهارت، عدم تلاش و رفتار غير مسئولانه به پيامدهاي منفي منجر خواهد شد.
سارافينو بيان ميکند که يکي از تعديل کنندههاي رواني اجتماعي استرس، کنترلي است که فرد احساس ميکند بر رخدادهاي زندگيش دارد. کنترل فردي شامل احساس کارايي و کانون کنترل فرد (دروني يا بيروني) است. احساس کنترل فردي از طريق فرايند يادگيري اجتماعي و مجموعه توفيقها و شکستهاي فرد ايجاد ميشود. افرادي که به مدتي طولاني دچار استرس شديد ميشوند و احساس کنترل فردي در آنان ضعيف است، احساس درماندگي ميکنند. داشتن احساس کنترل فردي قوي، بر سلامت افراد تاثير مثبت ميگذارد و در سازگاري يافتن با يک بيماري جدي به آنان کمک ميکند (سارافينو، 1383).
تحقيقات نشان ميدهد که نوع منبع کنترل در افراد در ويژگيهاي آنها و برخورد با موقعيتها تاثير ميگذارد. محققاني چون سليگمن معتقدند در صورتي که فردي در موقعيتي قرار گيرد و با پيامدهايي روبرو شود که نتواند روي آن کنترل داشته باشد درمانده ميشود (فراهاني، 1384).
در واقع افراد داراي هسته کنترل دروني معتقدند که رويدادهاي مثبت زندگي در نتيجه برنامه ريزي دقيق و کوشش پيگير خود آنها به دست مي آيد. لذا براي اعمال و رفتار و پيامدهاي ناشي از آن قبول مسئوليت ميکنند. از سوي ديگر، افراد داراي هسته کنترل بيروني بين رفتار خود و رويدادهاي زندگي هيچ گونه رابطه علت و معلولي نميبينند و بخت و اقبال و تصادف يا اشخاص را مسئول نتايج رفتار خود ميدانند. در نتيجه، براي اعمال و رفتار خود قبول مسئوليت نميکنند (شيخ محسني، 1384).
راتر با عنوان نمودن انتظارهاي کلي چون منبع کنترل در نظريه اش بيان داشت که افراد با جهت گيري کنترل دروني احساس ميکنند که روي محيط کنترل دارند در حالي که افراد با جهت گيري بيروني احساس ميکنند اشخاصي هستند وابسته به محيط (راتر، 1990)
همبستههاي منبع کنترل نشان ميدهد که افراد با اعتقاد به کنترل دروني تمايل دارند که در عين استقلال در امور با ديگران همکاري کنند. اين اشخاص در مقايسه با افرادي با منبع کنترل بيروني نگرش مطلوب تري نسبت به نمادهاي قدرت دارند (هيون به نقل از ليبرت و اسپگلر، 1990) و در تکاليف عملي و هوشي داراي موقعيتهاي بيشتري هستند و در امور بهتر از اشخاص با منبع کنترل بيروني عمل ميکنند (لکفورت به نقل از ليبرت و اسپگلر44، 1375).
در زمينه سلامت روان به نظر ميرسد که افراد با منبع کنترل دروني سالم تر از افراد با منبع کتنرل بيروني هستند. راتر درباره ارتباط علل انگيزش و مقابله با حوادث استرس زاي زندگي از جمله بيماري ديابت خاطر نشان مي سازد افرادي که داراي منبع کنترل دروني هستند احساس ميکنند که حوادث خود را در اختيار دارند و در صورتي که افراد با منبع کنترل بيروني در مواجهه با حوادث زندگي به صورت منفعل عمل ميکنند و احساس ميکنند کنترل بر روند حوادث ندارند (پودات، 1375).
مکان کنترل سلامت به باور فرد به اين امر که سلامت وي تا چه حد تحت کنترل خود و يا افراد موثر، با نفوذ و اقبال ميباشد اشاره دارد. کانون کنترل سلامت از نوع دروني باعث احساس کنترل ميشود و استرس افراد را کاهش ميدهد که ميتواند در کيفيت زندگي تاثيرگذار باشد. همچنين بين کانون کنترل دروني و پيروي از رژيم ديابتي رابطه مثبت يافت شده است (مروتي و همکاران، 2009).
بنابراين اينکه بيماران ديابتي با بيماري و عوارض آن چگونه کنار مي آيند و چگونه ميتوانند بر فشارهاي رواني حاصل کنترل داشته باشند و يا بر عکس از اهميت بر خوردار است (همت خواه، 1375).
در نظريه يادگيري اجتماعي مفهوم کنترل بعنوان يک انتظار تعميم يافته براي کنترل دروني در مقابل کنترل بيروني تقويت تعريف ميشود. يکي از عوامل تاثير گذار بر رفتارهاي خود مراقبتي، کانون کنترل سلامت است که در واقع درجه اعتقاد فرد به اين امر است که سلامت او تحت کنترل عوامل دروني است يا عوامل بيروني (حاتملوي سعدآبادي، پور شريفي، بابا پورخيرالدين، 1390).
کانون کنترل سلامت عبارت است از درجه باور و اعتقاد فرد به اين امر که سلامت او تحت کنترل عوامل دروني يا عوامل بيروني است. کساني که کانون کنترل سلامتي از نوع بيروني دارند به اين امر معتقدند که پيامدهاي معين در زندگي آنها به واسطه نيروهايي مانند پزشکان، شانس، سرنوشت و بخت واقبال تعيين ميشوندو در عوض افرادي که داراي کانون کنترل سلامت دروني هستند معتقدند که پيامدهاي معين در زندگي در نتيجه رفتار و اعمال آنها ميباشدو تعيين کننده سلامتي آنها به طور مستقيم اعمال و رفتارهاي آنان ميباشد. نظريه کانون کنترل سلامت توسط والستون45 (1970) عنوان شد که بر گرفته از نظريه يادگيري اجتماعي راتر ميباشد (باير و پاهاريا46به نقل از ؛ زاهد نژاد، 1390).
آزمودنيهاي داراي کانون کنترل دروني در مقايسه با گروه گواه، از سلامت، بهزيستي و کيفيت زندگي بهتري برخوردارند. اين گروه شادتر، اجتماعي تر، فعال تر و نسبت به آينده اميدوارتر بودند. کانون کنترل سلامت در اميدواري و پيشگيري از بيماري افراد مبتلا به بيماريهاي مزمن نقش دارد (شوارتز، 2000). داشتن کانون کنترل بيروني قدرت ديگران به طور منفي بر روي رفتارهاي مراقبت از خود در بيماران ديابتي تاثير دارد (دي روت و همکاران، 1990؛ به نقل از مروتي و همکارن، 1386).
از سوي ديگر، افراد داراي کنترل بيروني اعتقاد دارند که رويدادها از طريق شانس، قدرت ديگران و عوامل ناشناخته و غير قابل کنترل تعيين ميشوند. اين افراد اعتقاد دارند که رفتار و نتيجه مستقل از يکديگرند، چون به باور آنان نتايج به رفتار مربوط نميشوند. آنها چنين نتيجه گيري ميکنند که نتايج خارج از کنترل شخصي آنان است (راتر، 1996، به نقل از؛ شيخ محسني، 1384).
افرادي که کانون کنترل سلامتي از نوع بيروني دارند براين اعتقادند که پيامدهاي معين و حوادث رخ داده در زندگي آنها به واسطه نيروهايي مانند پزشکان، شانس، سرنوشت و بخت و اقبال تعيين ميگردند در عوض افرادي که داراي کانون کنترل سلامتي از نوع دروني هستند به اين امر معتقدندکه پيامدها و حوادث معين در نتيجه رفتار و اعمال خود آنهاميباشد و تعيين کننده سلامتي آنها به طور مستقيم اعمال و رفتارهاي آنان ميباشد (والستون، والستون و دوليس47، 1987).
زاهدنژاد و همکاران (1389) در تحقيقات خود نشان دادند که بيماران ديابتي نوع 2 که کانون کنترل سلامتشان از نوع بيروني قدرت-ديگران بوده و همچنين رابطه مطلوبي با پزشکان برقرار ميکنند رضايت بيشتري از درمانشان دارند. از طرفي ميتوان پيشبيني کرد بيماراني که رابطهي مطلوبي با پزشکشان دارند رضايت بيشتري از درمان خود داشته باشند.
موسر ودراکاپ48 (1995) در تحقيقات خود نشان دادند که بيماران با کنترل دروني بيشتر سلامت کرونري بهتر واضطراب و افسردگي کمتري نسبت به بيماران با کنترل دروني کم در مدت 6 ماه پس از حادثه قلبي دارند.
برخي مطالعات نشان داده که افراد مکان کنترل دروني نسبت به گروه مقابل به صورت فعال تري با مشکلات مربوط به سلامت و بهداشت خويش برخورد ميکنند. افراد با مکان کنترل دروني همچنين نسبت به افراد با کنترل بيروني گرايش بيشتري به اقدامات پيشگيرانه براي حفظ و بهبودي سلامت خود نظير مقاومت در برابر سيگار کشيدن، مبادرت به تمرينهاي بدني و انجام مراقبتهاي منظم پزشکي دارند (استريکلند و بوني49، 1989).
تايلور50 (2001) در تحقيقي که به عنوان نقش باورهاي سلامت و کانون کنترل بر رضايت از درمان روي بيماران سرطاني انجام داد به اين نتيجه دست يافت که کانون کنترل بيروني سلامت با رضايت از درمان بيماران رابطه مثبت معنيداري دارد.
در تحقيق ديکري سورلاي، بوسوند و سورلاي51 (2000) نشان دادند که بيماران با کانون کنترل دروني رضايت بيشتري از درمان
