
تفسيري- بر ساختگرايي بسيار وام گرفته شده است، در ادامه ابتدا به بيان آن ميپردازيم. پارادايم تفسيري در خلال چند دهه اخير و به ويژه از دهه 1970 از اهميت چشمگيري برخوردار شده و توانسته با به کارگيري روششناسي کيفي سهم عمدهاي در توليد معرفت معاصر داشته باشد. هستيشناسي اين پارادايم مبتني بر نسبيگرايي است که بر اساس آن، هيچ نقطهنظر يا وضعيت ارزشي واحدي نسبت به ديگري بهتر يا برتر نيست و همة آنها براي کساني که معتقد به آن هستند، به طور يکسان برابرند.
پارادايم بر ساختي- تفسيري از نظر روششناختي بر منطق تأويلي و جدلي تکيه دارد. ماهيت قابل تغيير و شخصي سازهها يا برساختههاي اجتماعي بيانگر آن است که برساختههاي انساني را تنها ميتوان از طريق “تعامل درون و ميان محقق و امر مورد تحقيق” استخراج و تهذيب کرد. اين سازههاي گوناگون با استفاده از فنون تأويلي متعارف، تفسير شده و از طريق تناوب جدلي مورد مقايسه و بررسي قرار ميگيرند. هدف نهايي در اينجا پالايش و گزينش سازههاي موفق و توافقي است که نسبت به سازههاي قبلي آگاهيبخشتر و خلاقانهتر باشند. منطق تأويلي جدلي مذکور بنيان روششناختي کلية روشهاي کيفي را تشکيل ميدهد.
اين پارادايم انسان را به مثابة موجودي فعال، خلاق و معناساز تعريف ميکند که پيوسته در حال ساختوساز و معنادار کردن زندگي اجتماعي و واقعيتهاي اجتماعي روزمره است. بنابراين، محيط اجتماعي بر خلاف رويکرد اثباتي به خودي خود فاقد معنا است و صرفاً از طريق الصاق معاني و نمادهاي عيني، معنادار ميشود. اگر انسان موجودي خلاق و معناساز تعريف شود، در اين صورت واقعيتهايي که توسط انسان نيز ساخته ميشوند، سيال، شناور، فاقد ساختار و قواعد يکنواخت و غير جهانشمول خواهند بود. از آنجا که انسانها خلاقانه واقعيتهاي متفاوتي را ميسازند، هيچ مدل عام و فراگيري از اين واقعيتها نيز وجود نخواهد داشت، بلکه اين مدلها بر اساس موقعيتها، وضعيتها، شرايط و تجربههاي افراد درگير متفاوت خواهند بود.
در چنين شرايطي، اين سوال معرفتشناختي طرح ميشود که هدف پژوهش چيست و محقق تفسيرگرا در فرآيند پژوهش به دنبال چه چيزي است؟
بر اساس رويکرد تفسيري، واقعيتهاي اجتماعي چونان محصولي اجتماعي که در فرآيند تعاملهاي انساني به صورت روزمره ساخته، بازسازي و تفسير ميشوند، تنها قابل درک و تفسير هستند. اين واقعيتها چون فاقد الگوي عام، از پيش تعيين شده، منظم، فرا زمان و فرا مکان (بر خلاف رويکرد اثباتي) بوده و به صورت شناور و موقعيتي در حال شکلگيري هستند، صرفاً ميتوانند توسط محقق تفسيري درک و فهم شوند. از اين رو، هدف پژوهش علمي درک و تفهم معناي رفتارها يا کنشهاي متقابل معنادار افراد است که در سطوح بالاتر کنش، به يک سري ساختارها و واقعيتهاي عيني کلانتر تبديل ميشوند.89
تا به اينجا توضيحاتي در مورد اين پارادايم بيان شد، حال ميگوييم تنها تفاوت نظر نگارنده با آن اين است که نميتوانيم هستيشناسي اين پارادايم را که مبتني بر نسبيگرايي است بپذيريم. قبول داريم انسان موجودي فعال، خلاق و معناساز است و پيوسته در حال ساختوساز و معنادار کردن زندگي اجتماعي و واقعيتهاي اجتماعي ميباشد، اما نه به آن معنا که محيط اجتماعي به خودي خود فاقد معنا باشد و صرفاً از طريق الصاق معاني و نمادهاي عيني، معنادار شود. زيرا معتقديم واقعياتي فراي ذهن انساني وجود دارند که معاني ساخته شدة ذهن انساني گاهي مبتني بر آنها هستند و راههايي نيز براي شناخت آن واقعيات وجود دارد که يکي از آنها استدلالات عقل است. خلاصه واقعياتي جدا از نگرشها و برداشتهاي ما يقيناً موجودند که سازههاي ذهني ما نميتوانند هيچ تغييري در ذات آن واقعيات ايجاد کنند و همچنين نميتوان مانند نسبيگرايان صحت هر نظرية ظاهراً کاربردي را پذيرفت. در بياني ديگر، قبول داريم معاني ساخته ميشوند، نمادها ساخته ميشوند و انسان به محيط خويش معنا ميبخشد اما نه در آن حد که نسبيگرا باشيم و تمام نظريات را يکسان بدانيم و به نحوي واقعيت را هم تابع ذهن انسان بدانيم، بلکه واقعيت را ميبايست از طريق ديگري کشف کرد که يکي از آنها عقل است و معتقديم هر چه اين معاني ساخته شده در محيط انساني به واقعيت نزديکتر باشند مطابق با حقيقت و هر چه اين معاني دورتر از واقعيت باشند بالتبع دورتر از حقيقت نيز خواهند بود.
پس به اين بيان ما نيز تفسير ميکنيم تا بشر را درک کنيم، اما در نهايت نميتوانيم بپذيريم بشر به هر چه رسيد پس همان درست است، بلکه بايد يافتههاي خود را با عقل سنجيد، زيرا يکي از چيزهايي که ميتواند تابع ذهن بشر نباشد همان عقل است و عقل اگر در مسير درست حرکت کند طريقي مطمئن براي کشف واقعيت است و در قدم اول از طريق عقل کشف ميکنيم انسان و محصولهاي انساني بر هر چه تقدم هستيشناختي داشته باشند محال است بر خالق خويش تقدم داشته باشند.
3-1-1-3-1. تأييداتي بر نظر نگارنده
مطمئناً نظريههاي بسياري هستند که نگارنده آنها را مرور نکرده و يقيناً نظر او نيز نياز به بررسي فراوان دارد. عليرغم آنکه از ميان عقايد واقعگرايان معاصر غربي نظريات قابل تأملي نيز يافت ميشود، اما بايد بپذيريم اکثر پارادايمهاي غربي از نگاه کاملي برخوردار نيستند که بتوان آنها را توجيه نمود، زيرا اکثراً با وجود انکار خداوند و خالق و عليتي براي اين جهان، سعي در توجيه، تفسير و يا انکار قوانين اين جهان و رفتارهاي انساني دارند که کاري بسيار ناقص است. به عنوان مثال بارها در آيات قرآن آمده است اگر انسان در مسير درستي باشد خدا هدايتش ميکند و اگر از شيطان تبعيت کند، شيطان نيز بر او سلطه خواهد نمود. اينها عوامل بسيار مهمي از منظر دين هستند که انسان را با تمام پيچيدگيهايش به کنترل خود ميآورند و غربيها ذرهاي به آن توجه ندارند. البته يقيناً نبايد گفت تلاشهاي علمي آنها بيهوده بوده و يقيناً همين مجادلات و مناقشات علميشان باعث خواهد شد عدهاي کمکم به نقصانهاي نظري خود پي برده و سعي در اصلاح نظريههاي خود داشته باشند، اما به هر حال براي ما با آن مباني محکم عقلي و با آن پشتوانة بسيار مهم و عظيم ديني سزاوار نيست که به تمام گفتههاي آنها اعتماد کنيم. البته در مورد انسان شايد تا حدي حق با آنها باشد، اينکه اين مخلوق خداوند آنقدر از نظر روحي و ساختمان ذهني عظيم و پيچيده است که هيچگاه نميتوان با يقين در مورد ذهنيات و علاقهها و رفتارهاي او به پيشبيني پرداخت و هميشه بايد محتاطانه به او نگريست. هر کسي سعي داشته رفتارهاي انسان را تحت قانوني در بياورد اما هر چه جلوتر رفته ميبيند اين مخلوق بسيار پيچيدهتر از آن است که بتوان آن را تحت قانوني گنجاند و هر لحظه ممکن است با اراده و ذهن آزادش قانوني جديد را نقض کند.
حال براي توجيه قوانين اين عالم که بعضاً مطابق نظريات نسبيگرايان است تا حدي که آنان را به اشتباه انداخته که هر نظرية کاربردي صحيح ميباشد، ميگوييم مثلاً در آيات و روايات بارها آمده است اگر خداوند غضب کند، کافران را به حال خود وا ميگذارد و در اين دنيا به هر چه تلاش کنند بدان دست يابند و هر چه را که بخواهند در اختيارشان ميگذارد تا حسابشان را به دنياي ديگر به تأخير بيندازد. سوال نگارنده اين است که آيا خود همين آيات به نحوي تأييدکنندة نوعي نسبيت نيستند، البته نسبيتي که تنها در اين دنيا و تنها تحت ارادة خداوند ميباشد. نکتة بسيار ظريف و مهمي است که به نظر نگارنده بسيار جاي بحث دارد. وقتي عدهاي تمام يقينيات عقل را ناديده ميگيرند و با شک (نه براي يافتن حقيقت، بلکه براي بازي با حقيقت) به حل مسائل دنيا ميپردازند، طبق اين آيات خداوند نه تنها در اين دنيا مانعي بر سر راه آنها ايجاد نخواهد کرد، بلکه به هر عقيدة باطلي که باشند هر چه را که بخواهند نيز به آنها خواهد داد تا در جهل خود باقي بمانند.
اين نسبيت کاملاً تحت نظر خداوند و به اراده او است و قوانين اين عالم چيزي نيستند جز همانها که خدا اراده کرده و هرگاه اراده کند چيزي خلاف قوانين روي دهد هيچ کس نميتواند جلوي او را بگيرد. البته اين نسبيت هرگز شامل دنياي ديگر نميشود و در آنجا قرار نيست کوچکترين ظلمي به احدي شود. هر کس در اين دنيا مسير الهي را برگزيده باشد و رفتار الهي داشته باشد در آن دنيا به سعادت خواهد رسيد و هر کس در اين دنيا از انتخاب مسير و رفتار الهي شانه خالي کرده باشد به شقاوت آن دنيا گرفتار خواهد شد. خلاصه نسبيگرايان نبايد اين تجربيات را علت صحت تمام نظريات خود بپندارند و اگر موارد و مصاديقي مطابق نظراتشان در عالم يافت ميشود، آنها نيز کاملاً تحت کنترل علت العلل ميباشند.
به هر حال تمام سعي من در اين قسمت اين بود که مواضع پارادايمي خود را کاملاً بيان کنم و اجازه دهيد باز با قبول اين پيشفرضها در ادامه به بيان شيوة اين تحقيق بپردازم.
3-1-2. تحقيق کيفي
تحقيق کيفي عموماً به هر نوعي تحقيقي اطلاق ميشود که يافتههاي آن از طريق فرآيندهاي آماري و با مقاصد کمّيسازي به دست نيامده باشد. از نظر پارادايمي، تحقيق کيفي اصولاً مبتني بر پارادايم تفسيرگرايي- بر ساختگرايي اجتماعي است و مواضع پارادايم تفسيري – برساختي، همة مراحل تحقيق کيفي از طرح مسئله تا تحليل دادههاي کيفي را جهت ميدهد90 و به خاطر قرابت موضع نويسنده با پارادايم تفسيري- برساختي مناسب است در اين تحقيق از روشهاي کيفي استفاده شود. شايد در يک عبارت خلاصه بتوان گفت پژوهشگران کيفي معتقدند متغيرهاي بسياري در يک پديده تأثيرگذارند که پژوهشگران از يک زاوية خاص تنها متوجه مقداري از آنها هستند و ميبايست با عميق شدن در سوژه در بستر طبيعياش به تفسير آنها بپردازند، نه آنکه مانند پژوهشگران کمّي از قبل حکم کنند و با جدا کردن سوژه از بسترش تنها به ثبت رويدادهاي ساختگي مورد نظر خود بپردازند. البته اين بدان معنا نيست که تحقيقات کمّي از ارزش کمتري برخوردار باشند، زيرا ميتوان از همين تحقيقات کمّي براي اثبات نظرات حاصل از تحقيقات کيفي نيز بهره برد.
تحقيق کيفي داراي ماهيتي دوراني، بازگشتي، باز انديشانه و مارپيچي است نه خطي و از پيش تعيين شده. البته، اين به معناي بيقاعده بودن و نا منظم بودن فرآيند اين تحقيق نيست، بلکه به معناي حضور خلاقيت و نوآوري محقق در فرآيند تحقيق است.91
روش کيفي از سطح پارادايمي تا سطح فنون با روش کمّي در تقابل بنيادي است که در اينجا براي شناخت بهتر روش کيفي به مهمترين وجه تقابل اين دو روششناسي پرداخته ميشود:
1. ذهنگرايي در برابر عينگرايي: روش کيفي به اطلاعات و دادههايي توجه دارد که بيانگر ماهيت و رفتار کنشگران اجتماعي است، نه صرفاً اشکال ظاهري و صوري رفتار، در حالي که روش کمّي بر خصوصيات و آثار خارجي رفتار متمرکز است و عميق وارد رفتار نميشود.
2. تک واقعيتگرايي در برابر چند واقعيتگرايي: در روش کيفي، انسانها واقعيتهاي متعددي را ساخته، تجربه و تفسير ميکنند، حال آن که روش کمي به وجود يک واقعيت عام معتقد است و بنابراين به وجود يک نظم و قانون عام از پيشبيني و کنترل زندگي باور دارد.
3. کشف در برابر اندازهگيري: کشف بدون پيشداوريهاي نظريِ عناصر معنايي و ذهنيتهاي زيريني که به رفتارهاي انسان جهت ميدهند، عمدهترين هدف تحقيق کيفي است. در صورتي که روش کمي به دنبال اندازهگيري و سنجش رفتـارها در قالب و اشکال آمـاري و عددي است.
4. تحليل روايتي در برابر تحليل آماري: گزارشها و تحليلهاي کيفي داستانگونه، اما متکي بر معناي متأثر از مشاهدهها و تفهمهاي عميق هستند، در حالي که اطلاعات و دادههاي کمي به صورت اعداد و شمارشها و در قالب روشهاي کمي عرضه ميشوند.
5. غوطهوري در برابر جدايي: محقق کيفي نوعي رابطة دوستانه با ميدان تحقيق داشته، فعالانه و همدلانه در آن مشارکت دارد، اين در حالي است که محقق کمي صرفاً يک مشاهدهگر خارجي است و عميقاً درگير ميدان و فرآيندهاي پژوهشي نميشود.
6. بسترمحوري در برابر بسترگريزي: روش کيفي متکي بر مطالعة بستر است؛
