
ويژه، برزيل دوران معاصر، که در آن، بهترين حزب نهادين، حزب کارگران لولا دسيلوا، در مخالفت با فرايند گذار کنترل شده، پاي به عرصه ظهور نهاده است. داراي نظامي حزبي ناپايدار است. علاوه بر آن، در انديشه هوپر، فقدان مشارکت مردمي در برزيل معاصر، به پايينترين سطح فرايند گذار بار ميگردد.
هانتينگتون، براي اشاره به آن دسته از کساني که ملاقات در داوس و سوئيس را آغاز کرده، عموماً سفيد، مرد، غربي و نخبگان جهاني ثروتمند بودند عبارت “مرد داوس” را نيز اختراع کرد.
* منازعه تمدنها
در 1993، هانتينگتون با چاپ مقالهاي بسيار حائز اهميت در وزارت امور خارجه ايالات متحده، تحت عنوان “منازعه تمدنها” به بحثي عمده ميان تئوريهاي روابط بينالملل دامن زد. مقاله مزبور، با ملاحظه ديناميک مرکزي ژئوپوليتيک دوران پس از جنگ سرد، با تز ديگر سياسي بيان شده توسط فرانسيس فوکوياما در پايان تاريخ در تعارض قرار گرفت. هانتينگتون، بعدها مقاله مذکور را به کتابي مفصل، تحت عنوان منازعه تمدنها و بازسازي نظم جهاني، که در 1996 توسط سيمن و شوستر انتشار يافت، گسترش داد. مقاله و کتاب مزبور، بر بنياد اين باورند که با خاتمه جنگ سرد، ميان فرهنگهاي مغاير از ديدگاه ايدئولوژيک، به کرات و به گونهاي خشونتبار، منازعاتي رخ خواهد نمود: بدين روي، منبع بنيادين منازعه در اين جهان نو، در وهله نخست، ايدئولوژيک با اقتصادي نبوده، تقسيمهاي بزرگ ميان نوع بشر و منبع مسلط منازعه، فرهنگي خواهد بود.
ملت- کشورها، قدرتمندترين کنشگران در امور جهان، باقي خواهند ماند؛ اما تعارضهاي اصلي سياست جهاني ميان ملتها و گروههاي تمدني گوناگون خواهد بود. منازعه تمدن بر سياست جهاني سيطره خواهد يافت و مرزهاي نارسايي ميان دو تمدن، مرزهاي پيکار فردا خواهد بود. هانتينگتون بر آن است که به زعم آن که در دوران جنگ سرد، منازعه عمده، ميان دنياي آزاد غرب و لوک کمونيست پاي به عرصه وجود نهاد، اکنون منازعه مذکور، ميان هشت و يا احتمالاً به تمدن عمد? جهان، غرب، آمريکاي لاتين، اسلام، چين، هندو، ارتدکس، بوديسم، ژاپن و احتمالاً آفريقا خواهد بود. در انديشه هانتينگتون، سازمان فرهنگي مزبور، جهان را از مفهوم سنتي کشورهاي گوناگون حاکم، به گونهاي بهتر توصيف خواهد کرد. وي، چنين ميپندارد که به منظور درک تنازع در عصر حاضر و در زمان آينده، شکافهاي فرهنگي بايد مورد درک قرار گرفته، فرهنگ (به جاي کشور) به عنوان مکان جنگ، مورد پذيرش قرار گيرد. بدين روي، وي هشدار ميدهد که قصور ملل غربي، در شناخت طبيعت سازشناپذير اين تنش در حال شکلگيري، ممکن است به از کف رفتن تفوق آنان، منجر گردد. هانتينگتون خاطـر نشـان ميسازد که از آن جا که غرب، با تفوق عقايد، ارزشها و يا مذهب خويش بر جهان سيطره نيافته، با اعمال خشونتهايي سازمان يافته، جهان را درهم شکست، به رغم فراموشي اين حقيقت، توسط ملل غرب، ملتهاي غير غربي، هرگز آن را از خاطر نخواهند کرد.
هانتينگتون علاوه بر کنفوسيانيسم چيني، وجود گفتمان برتري جويانه اسلامي را خطري بالقوه براي صلح جهان دانسته، با محکوم ساختن شکست روند دموکراتيزاسيون در کشورهاي اسلامي، مرزها و نواحي داخلي اسلام را خونين دانسته است. وي بر اين باور است که بنيادگرايي اسلامي، مسأله بنيادين غرب، نبوده، اين اسلام، تمدني متفاوت است که پيروان آن، معتقد به برتري فرهنگ و از کمتري قدرت خويش، آزردهاند و به دنبال آن، چنين مينگارد:
“در اوراسيا مرزهاي نارسايي ميان تمدنها، ديگربار، شعلهور ميگردد. اين امر، به ويژه در سر تا سر مرزهاي بلوکهاي هلالي شکل ملل اسلامي، از شاخ آفريقا تا آسياي مرکزي صادق است. خشونت ميان مسلمانان از يک سو صربهاي ارتدکس بالکان، يهودان در اسرائيل، هندوها در هند، بودائيان در برمه و کاتوليکها در فيليپس نيز رخ ميدهد. اسلام داراي مرزهايي خونين است”.
انتقادات صورت گرفته از نظريه هانتينگتون، بر اين انديشه استوار است که منازعه تمدنها، داراي مياني تئوريک مشروعيت حمله غرب به سرکردگي ايالات متحده، عليه چين و جهان اسلام است. هانتينگتون نيز در برابر، استدلال کرده است که اين تغيير در ساختار ژئوپوليتيک، مستلزم آن است که غرب، با فرو نهادن جهان گرايي دموکراتيک و مداخله گرايي بي وقفه، از حيث داخلي به تقويت خويش پردازد. وي با محکوم ساختن استانداردهاي دوگانه در جهان گرايي، چنين مينگارد:
“دورويي، استانداردهاي دوگانه، و “اما نهها”، تاوان ادعاهاي جهانگراي است. دموکراسي، تشويق ميگردد؛ اما نه اگر بنيادگرايان اسلامي را به قدرت رساند؛ منبع تکثير سلاحهاي هستهاي براي ايران و عراق، موعظه ميگردد؛ اما نه براي اسرائيل، تجارت آزاد، اکسير رشد اقتصادي است؛ اما نه براي کشاورزي، حقوق بشر براي چين مسأله است؛ اما نه براي عربستان سعودي، تهاجم، عليه کويتيهاي صاحب نفت به گونهاي گسترده، دفع ميگردد؛ اما نه عليه بوسنياييهاي بي نفت؛ استانداردهاي دوگانه در کنش، تاوان اجتناب ناپذير استانداردهاي جهاني اصل اخلاقي است”.
بدين روي در انديشه هانتينگتون، در جهان پديدار سازند? تعارض اخلاقي و منازعه تمدني، باور غرب، به جهاني بودن فرهنگ غربي، به سه مشکل دچار است؛ نخست آن که نادرست است؛ دو ديگر آن که غير اخلاقيست و سه ديگر آن که خطرناک است. بدين سان، امپرياليسم نتيجه منطقي و ضروري جهانگرايي است.
آخرين کتاب هانتينگتون، “ما کيستيم؟” چالشهاي هويت ملي آمريکا در ماه مه 2004 ميلادي انتشار يافت. موضوع کتاب، مفهوم هويت ملي آمريکا و تهديد احتمالي مفروض بر آن، توسط مهاجرتهاي گسترده از آمريکاي لاتين است. هانتينگتون هشدار ميدهد که مهاجرتهاي مزبور، قادر است تا ايالات متحده آمريکا را به دو ملت، دو فرهنگ و دو زبان منقسم سازد. چنين است که مينگارد:
“آمريکاي فرهنگي در محاصره است و بدان روي که تجربه شوروي گوياي آن است. براي متحد نگاهداشتن مردمي که فاقد بنيادهاي اشتراک نژادي، قومي و فرهنگيند، ايدئولوژي، چسب مايع ضعيفي است”.
نظريه منازعه تمدنها، اين کتاب نيز مورد انتقادات فراوان قرار گرفته، برخي، مؤلف را به واسطه اصرار بر تعريف ملت آمريکا بر مبناي واژگان فرهنگ آنگلو – پروتستان (مفهومي متمايز از نژاد) و کاهش ديناميکهاي انطباق مهاجرتي به دوگانگي مطابقت عليه عدم مطابقت، با ناديده گرفتن کمک هزينههاي تحصيلي به منظور نشان دادن بسيار بيشتر پيچيدگي، به نفرت از بيگانگان، متهم ساختهاند. همچنين خاطر نشان گشته است که هنگامي که هانتينگتون با نظر تأييد، از پيروزيهاي جنبش حقوق مدني مينگارد، به نظر ميآيد که نسبت به برابري نژادي و حقوق شهروندي رنگين پوستان، به حفظ فرهنگ آنگلو- پروتستان، علاقهاي بسيار بيشتر نشان ميدهد.
نقشه پراکندگي تمدنهاي جهان :
(نقشه2-4)
” همترازي در حال ظهور” بر طبق تئوري برخورد تمدنهاي ساموئل هانتينگتون (1996)
خط ضخيمتر درگيري بيشتري در روابط بين تمدنها را نشان ميدهد . (نمودار2-1)
* موج سوم دموکراسي
هانتينگتون در موج سوم: دموکراتيزاسيون در پايان قرن بيستم، کتابي که در سال 1991، بر بنياد سخنرانيهاي وي در دانشگاه اوکلاهاما تدوين گشت، به استفاده از تعريفي آييني از دموکراسي مبادرت ورزيده است: “سيستم سياسي قرن بيستم تا بدان حد دموکراتيک است که قدرتمندترين تصميم گيرندگان جمعي آن، از طريق انصاف، امانت و انتخابات دورهاي که در آن، کانديداها، آزادانه براي آراء رقابت ميکنند و در آن عملاً تمامي جمعيت بالغ واجد شرايط رأي هستند، برگزيده ميگردند … [ دموکراسي] همچنين وجود آزاديهاي مدني و سياسي را بر بيان، انتشار، تجمع و سازماندهي که ضرورت بحث سياسي و رفتار مبارزات انتخاباتي هستند، اعمال ميکند.”
هانتينگتون بر آن است که روند ايجاد و حذف ليبرال دموکراسي در کشورهاي جهان، توأم با امواج دموکراتيزاسيون و بازگشت مجدد به اقتدارگرايي، مبتني بر سه دوران تاريخ است. موج نخست بر مبناي عوامل اقتصادي و اجتماعي، با انقلاب کبير فرانسه و جنگهاي استقلال آمريکا، پاي به عرصه وجود نهاده، با بازگشت به اقتدارگرايي در برخي کشورها نظير فرانسه، آلمان، ايتاليا و اتريش خاتمه مييابد. موج دوم با پايان جنگ جهاني دوم، بر مبناي عوامل سياسي و نظامي از جمله تلاش در جهت کسب مشروعيت، از طريق دکترين مبارزه با کمونيسم، به ويژه در دهههاي شصت و هفتاد ميلادي و عمدتاً بر بنياد سه الگوي دموکراسي تحميلي (آلمان و ژاپن)، الگوپذير (ترکيه) و خيزشهاي مستعمراتي رخ ميدهد. موج سوم از اروپاي جنوبي (اسپانيا) آغاز گشته، در انتهاي خويش، تمامي کشورهاي اروپاي شرقي را در مينوردد و در پايان منجر به فروپاشي اتحاد جماهير شوروي ميگردد.
بررسي نظري مطالعات امنيتي
رويکرد رئاليستي (واقعگرايانه)
از ديدگاه واقع گرايان پارادايم امنيت ملي در بستر تاريخي مشخصي ظهور کرد. با تولد دولت ملي در قرن هجدهم ميلادي و علاقه مندي که اين موجود به بقاي خود داشت، امنيت ملي را از اهميت خاص برخوردار کرد. براي پايان بخشيدن “جنگ همه، براي همه” دستيابي به نوعي آرامش داخلي شهروندان با اغماض بخشي از اختيارات خود را به يک حکمران تسليم کرده و از او انتظار تأمين صلح دارند.
چنين دولتي با برخورداري از پشتوانه مردمي، خود را موظـف به تضميـن امنيـت آنها ميبيند و بهترين و کوتاهترين مسير را در نظر واقع گرايان ميان امنيت يک دولت با امنيت ملتهاي ديگر رابطه معکوسي برقرار است. بدين معنا که امنيت يکي به بهاي ناامني ديگري حاصل ميشود و جمع ميان امنيت ملتها نه تنهــا دشــوار است بلکــه ناممکـن ميگردد. آنها در درون خود دو نسل مختلف از تحليل گران امنيتي را جاي دادهاند.(قاسمي،55:1372)
1- سنت گرايان ارتدوکس
امنيت از ديدگاه اين گروه در نبود تهديد نظامي معنا ميشود. بنابراين سياست امنيتي متوجه دستيابي به حداکثر توان نظامي براي تفوق بر دشمنان داخلي و خارجي و کسب امنيت ميباشد. شعار نمادين اين رويکرد را “الوين تافلر” در ابتداي کتاب “جابجايي در قدرت” از زبان “مائوتسه تونگ” بيان کرده است که قدرت از درون يک سلاح بيرون ميآيد.
2- سنت گرايان ميانه رو
اگر چه بر تقويت بنيان نظامي تأکيد دارند اما براي اين منظور به ارائه شواهدي پرداختهاند که واقعي بودن وضعيت جنگ و اهميت اين پديده درحيات بشر مؤيدات روانشناختي مبني بر بروز رفتارهاي خشونت آميز به مثابه يک نياز فطري در انسان و منابع مترتب بر وجــود روحيــه تهاجم گرايي چنان يک راهبرد واقعگرايانه در سطح بينالملل بر درون مايه نظامي مفهوم صلح و نقش قدرت و تحصيل منافع و تأمين امنيت دلالت دارد.
“آردي ملک لين” و “آر ليتل ما” در تبيين امنيت مثبت معتقدند بر خلاف امنيت منفي در گفتمان امنيت مثبت به نبود تهديد تعريف نميشود. بلکه افزون بر “نبود تهديد” وجود شرايط مطلوب براي تحقق اهداف و خواستههاي ملي نيز مدنظر باشد.(افتخاري،11:1380)
رويکرد ايده اليستي (آرمانگرايانه)
آرمان گرايان در مطالعات امنيتي مقابل واقع گرايان قرار دارند. در حالي که واقع گرايان به موضوعاتي چون قدرت و امنيت ملي ميپردازند. آرمان گرايان بر همکاري، تشريک مساعي، يکپارچگي و دنياي عاري از جنگ و در صلح را تأئيد ميکنند.
نظريه پردازان اين رهيافت معتقد هستند که امنيت جوامع در پرتو جهاني شدن امور تحقق خواهد يافت. آنان معتقدند که ميان ملتها هماهنگي منافع وجود دارد و ملتها نيز بر مبناي حاکميت اخلاق و ايدهها و نه رقابت و تعارض با هم رابطه دارند.
کانت در انديشه آرمانگرايانه خود معتقد است که تأکيد بر اصول و ارزشهاي اخلاقي، جامعهاي جهاني را پيش بيني ميکند که در آن همکاري براي تحقق آرمانهاي مشترک بشري جاي رقابت را ميگيرد. پيشنهاد صلح ابدي وي بر پايه اين اعتماد استوار بود که نظام دولتهاي ملي و تفوق منافع ملي را ميتوان با يک نظام سياسي مترقي يک قانون اساسي جمهوري خواه نظامي فدرال از
