
آرماني افراد روانرنجور شکاف زيادي وجود دارد. او بيان ميکند که تصور و برداشت هر فرد بر اساس بازخوردي که از محيط دريافت و در مورد خود پيدا ميکند، خود انگاره ناميده ميشود. خود انگاره ممکن است مبتني بر واقعيت يا تخيل باشد. در افراد بهنجار، خود انگاره بر اساس ارزيابي واقعبينانه از استعدادها، تواناييها، ضعفها، هدفها يا روابط ديگران شکل ميگيرد. اين خود انگاره به انسان احساس وحدت و يکپارچگي ميبخشد و نحوة ارتباط انسان با خود و ديگران را تعيين ميکند. انسان زماني به خود شکوفايي کامل ميرسد که خود انگارة او مبتني بر خود واقعياش باشد. در افراد روانرنجور خود انگاره، مبتني بر خيال يا يک دنياي ايدهآل يا تخيلي استوار است که ريشه در واقعيت ندارد و همين امر سبب ميشود رابطة درستي با خود يا ديگران برقرار نکنند و احساس اتحاد يا انسجام نيز به آنها دست ندهد و بديهي است به ميزاني که شخصيت آنها از لحاظ انسجام مورد تهديد قرار گيرد، هويت فرديشان نيز کمرنگتر تجلي خواهد يافت.51
خلاصه اگر فاصله ميان “خود واقعي” و “خود آرماني” فرد در حد و اندازه منطقي باشد، نه تنها هيچ تضادي به وجود نخواهد آمد، بلکه موجب افزايش تحرک و خلاقيت فرد براي رسيدن به کمال نيز خواهد شد.
د. مسئوليت پذيري
مسئوليت همچون اضلاع مثلثي در سه جلوة مسئوليت فردي، مسئوليت اجتماعي و مسئوليت الهي رخ مينمايد که به ترتيب در قبال خود، خلق و خدا معنا پيدا ميکند. منظور از مسئوليت فردي يا مسئوليت در قبال خود، اين است که آدمي حدود توانايياش را به درستي بشناسد، آنها را از حيث اصلي و فرعي بودن از يکديگر تميز دهد و تا سر حد امکان، به پرورش و شکوفايي آنها اقدام نمايد و به تعبيري ديگر حق خويشتن را بر خود ادا کند.52 انسانهاي موفق مسئوليت وظايف و خطاهاي خود را به گردن ميگيرند و در صدد توجيه يا سلب آنها از خود بر نميآيند که همين علاوه بر افزايش اعتماد ديگران به آنها و در نتيجه پررنگتر شدن نقش اجتماعيشان موجب درس گرفتنشان از شکستها نيز شده و جسارت موفقيت را به آنها ميدهد. موفقيتها و کاميابيهايي که در روحية آنان بسيار تأثيرگذار بوده و فصل درخشان و ارزندهاي از هويت را پديد ميآورند.
2-4-3-2. هويت اجتماعي
به عقيده جنکينز نسبت ميان هويت يگانة فردي و هويت مشترک جمعي نسبتاً کاويده نشده باقي مانده است، يا چنان به آن پرداخته ميشود که گويي چيزي بديهي است. در نتيجه، حتي در استدلالهاي بسيار پيچيده جامعهشناختي نيز ما را با مفاهيم نامعلومي مواجه ميکند.
از جمله استدلالهاي اصلي او در کتاب هويت اجتماعي اين است که از جهتهاي مهمي، امر يگانة فردي و امر مشترک جمعي را ميتوان چنان فهم کرد که مشابه يکديگر باشند و اينکه هر دو فينفسه اجتماعي ميباشند.
از نظر او هويت فردي جدا از سپهر اجتماعيِ ديگران معنادار نيست. افراد يگانه و متفاوت هستند، اما خويشتني که به طور کامل در اجتماع ساخته ميشود. يعني در فرآيندهاي اجتماعي شدن اوليه و متعاقب، و در فرآيندهاي جاري تعامل اجتماعي است که در چهارچوب آنها افراد در طول عمرشان خود و ديگران را تعريف و باز تعريف ميکنند.53
اين بحث بسيار پيچيده است که نياز به تأمل فراوان دارد، زيرا تبعات گستردهاي دارد که حتي باعث تغيير و تحول در نوع جهانبيني فرد نيز ميشود. به عنوان مثال چگونه ميتوان با اين مبنا سطح اخلاق فرا قراردادي کالبرگ را توجيه نمود با اين سوال که آيا ممکن است فرد قانوني فراقراردادي براي خود برگزيند و هيچ نيازي به تأييد ديگران (جامعه) نداشته باشد؟ (در صورتي که هويت فردي را امري جدا از هويت اجتماعي بدانيم) افزون بر اين بايد توجه داشت که اکثر روانشناسان و جامعهشناسان صاحبنظر غربي در محاسبات خود وجود خداوند و رابطة انسان با او را ناديده ميگيرند که همين موجب ميشود نظرياتشان هرگز به طور کامل شامل تمامي تعاملات و ارتباطات انساني نشود و از نقصي بزرگ برخوردار باشند به نحوي که اصلاً نميتوان به آن نظريهها تکيه کرد.
يک وجه از ديدگاهي که جنکينز راجع به هويت اجتماعي ارايه ميکند اين است که: “هميشه آنچه که ما در خود ميبينيم با آنچه ديگران در ما ميبينند (يا آنچه ما خيال ميکنيم آنها در ما ميبينند) منطبق نيست” (هويت اجتماعي، ص50). و اينکه: “هويت اجتماعي ترکيب يافتنِ مضمونهايِ در همآميخته و جداييناپذيرِ شباهت و تفاوت انساني در خلال عمل اجتماعي است” (هويت اجتماعي، ص153).
شرفي (1380) نيز گفته است: “چنانچه فرد را از جنبة نقشها و وظايف اجتماعياش، مورد مطالعه قرار داده و متقابلاً انتظارات جامعه از وي را بررسي کنيم، در حقيقت به درک مقولة هويت اجتماعي نزديک شدهايم(ص108)”.
2-4-3-2-1. سطوح هويت اجتماعي
دانستيم که گذشته از سطح فردي، هويت در سطوح بالاتر و عامتر در وجه “هويت اجتماعي” يا “هويت جمعي” نيز قابل رويت است و منظور از آن حوزهاي از حيات اجتماعي است که فرد خود را با ضمير “ما” متعلق و منتسب بدان ميداند و در برابر آن احساس تعهد و تکليف ميکند. اين هويتهاي جمعي را ميتوان در سطوحي مرتب از کوچک و خاص به بزرگ و عام چون خويشاوندي، همطايفگي، هم محلي، هم روستايي، هم زباني، همشهري، هموطن، هم مذهب و هم نوع تقسيمبندي کرد.54 در اينجا به چند سطح اجتماعي هويت اشاره ميکنم:
2-4-3-2-1-1. هويت فرهنگي55
هويت به عنوان پديدهاي که دامنة آن از خصوصيترين تجليات فردي تا عموميترين حوزههاي اجتماعي را در بر ميگيرد، حاصل ديالکتيک خود و ديگري بوده که در ميان طيفي از شبکه معنايي ذهن و ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي در حرکت رفت و برگشتي قرار ميگيرد و بر اين مبنا به نسبتي ميان دو سر طيف دست مييابد، نسبتي که ثابت نبوده و هر آن ممکن است تغيير کند. پيوند ميان فرهنگ و هويت نيز متأثر از همين رابطة ديالکتيکي است تا آنجا که اغلب صاحبنظران براي فرهنگ به واسطة نقش ممتاز آن در نسبت ميان خود و ديگري، شأن مستقلي در هويت قائل شده و هويت را نيز پديدهاي فرهنگي قلمداد ميکنند. بدين معنا هويت فرهنگي در مقايسه با ديگر سطوح هويت، اهميت فزايندهاي مييابد.
در يک تعريف لغتنامهاي، فرهنگ هر آن چيزي است که کسب ميکنيم، ميآموزيم، ميتوانيم انتقال دهيم و در يک کلام مجموعة حيات اجتماعي است که از سازمانهاي نهادي تا حيات رواني را در بر ميگيرد (بيرو، 77:1370). در يک تعريف کاربردي ميتوان گفت جوهرة اصلي فرهنگ همان علائم، انديشهها و روابط منطقي و گفتماني است که به طور تحليلي در دوازده حوزه تقسيم ميشوند: تمثال، شخص، نماد، باور، ارزش، تکليف، فن، نفع معرفتي، کنش ارزشي، کنشگر، رابطة منطقي، رابطة گفتماني (چلبي، 58:1375). با اين رويکرد، اشتراکات فرهنگي، عناصر و اجزاي مشترک بين جوامع هستند و هويت فرهنگي نيز بخشي از ويژگي جامعه است که آن را از ساير جوامع متمايز ميسازد.
2-4-3-2-1-2. هويت ملي56
در رابطه با معناشناسي “ملت” دو ديدگاه کلي وجود دارد. تعدادي بر اين باورند ملت زماني تشکيل شد که دولتهاي مدرن در چارچوب مرزبنديهاي جديد به وجود آمدند و عدهاي ديگر معتقدند مليت ريشهاي تاريخي- باستاني دارد و اين ويژگي در کشورهاي تاريخي مثل ايران بارزتر و برجستهتر ميباشد. در کشاکش تعارض ميان اين دو رويکرد، اتخاذ يک موضع مياني مناسبتر به نظر ميرسد يعني قبول اين نکته که پديدههايي چون ملت و احساس تعلق به يک جامعة داراي ميراث فرهنگي، سياسي و تاريخي خاص ريشة کهن دارد اما “ملت” به مفهوم امروزي آن با همة ويژگيهاي امروزي مورد نظرش، پديدهاي جديد است.
حال با توجه به مفهوم “ملت”، باوند (1377) بر اين باور است که “هويت ملي” فرآيند پاسخگويي آگاهانه يک ملت به پرسشهايي پيرامون خود، گذشته، کيفيت، زمان، تعلق، خاستگاه اصلي و دايمي، حوزة تمدني، جايگاه سياسي، اقتصادي، فرهنگي و ارزشهاي آميخته از هويت تاريخي خود است. همچنين هويت ملي را ميتوان مجموعهاي از نشانهها و آثار مادي، زيستي، فرهنگي و رواني دانست که سبب تفاوت جوامع از يکديگر ميشود. هويت ملي اصليترين سنتز و حلقة ارتباطي بين هويتهاي خاص محلي (مثل هويت قومي- قبيلهاي) و هويتهاي عام فراملي است و مفهومي متحول، تکامل يافته و پويا دارد (حاجياني، 1384).
2-4-3-2-1-2-1. اسلام و هويت ملي
ظهور مرزهاي جغرافيايي و مرزهاي ملي به پديدة مليگرايي و ظهور انسان ملي انجاميد و پيامد مهم آن بر افراشته شدن ديوارهاي آهنين هويتي بود که “انسان بيگانه” را در برابر “انسان ملي” قرار داد و اين ذهنيت بيگانهانگاري و غيريتسازي از ديگري، سامانة معرفتي و جهان فرهنگيِ جوامع ملي عصر مدرن را بازتاب بخشيد.
کلمة “ملي” در اسلام وارد نشده است و اسلام، خود را در محدودة ارزشها تعريف ميکند نه در محدودة سرزمينها. اصطلاح ملي چون بيشتر مشخصة سرزميني دارد، عوارض منفي متعددي در پي خواهد داشت؛ از جملة اين عوارض، تعميمهاي ناروا براي جداسازي ملتي از ملت ديگر است در حاليکه اسلام تنها علت جدايي انسانها از يکديگر را ايمان و عمل صالح آنان ميداند. حال اگر ارزشهاي ديني در محدودهاي از کرة زمين و مليتي، معتبر و هماهنگ با اسلام باشد، از اين باب که موافق ارزشهاي واقعي است، اسلام از آن حمايت خواهد کرد. 57
2-4-3-2-1-3. هويت اقتصادي
با توجه به قوانين نظام سرمايهداري، اين هويت اقتصادي است که معيار و ميزاني براي شناسايي افراد شده است. اخلاق سرمايهداري که در جستجوي منظم عقلايي حداکثر سود مادي شخصي در همه ابعاد زندگي اقتصادي است، همه چيز را بر مبناي حداکثر سود مادي ميسنجد و تنها کساني را پيروز ميداند که بتوانند در دنيا بهترين سود را نصيب خود کنند. حال با نهادينه شدن اين طرز تفکر در جوامع غربي و خلاصه شدن ارزشها در منافع شخصي، معلوم است که همه چيز فداي هويتي به نام هويت اقتصادي خواهد شد.58
اما در اسلام که جهانبينياي الهي دارد و با ديدي جامع، آخرت انسان را نيز مد نظر قرار ميدهد، اقتصاد به عنوان يک اصل يا ارزش يا هدف مطرح نيست، بلکه وسيلهاي است در جهت خدمت به ديگران و عمران و آبادي و ميبايست از آن استفاده بهينه شود تا باعث خشنودي خداوند و بهرهمندي از آخرتي نيکو گردد. در اسلام هرگز هويت اقتصادي معياري براي رتبهبندي افراد نيست و همانگونه که قبلاً گفتيم اسلام تنها ملاک تميز افراد را ايمان و عمل صالح آنان ميداند. حال هر چقدر فرد از غناي بيشتري برخوردار باشد، مسئوليت و وظيفة سنگينتري نيز در قبال آن غنا به عهدة اوست که اگر به مسئوليتش پايبند نباشد همين غنا موجب محروميت او از نعمتهاي آخرت خواهد شد.
2-4-3-3. هويت ديني
در تقسيمي ديگر ميتوان هويت را به ديني و غير ديني تقسيم کرد. زيرا محدودة هويت ديني آنقدر گسترده است که تمامي ابعاد هويت، چه فردي و چه اجتماعي را در بر ميگيرد و به شخص جهان بيني منحصر به فردي ميدهد که تمامي ساختارهاي ديگر هويت بر مبناي آن بنا خواهند شد و گسترش خواهند يافت و با اين وسعت قلمرو دين، سزاوار نيست همانند برخي آن را تنها زير مجموعهاي از هويتهاي اجتماعي قرار دهيم. اين تفکر غربي است که دين را زادة تعاملات اجتماعي ميداند و حقيقتي براي آن قائل نميباشد. چنانچه قبلاً بيان کرديم، طبق آية سيام سورة روم تمام انسانها بر مبناي فطرت پاک الهي خلق شدهاند و ذاتاً و بدون در نظر گرفتن اجتماع در درون خود هرچند ناخودآگاه به وجود تبارک و تعالي احساس نياز ميکنند.
2-4-4. رابطة ميان ابعاد هويت
براي بيان ابعاد هويت چارهاي نبود جز اينکه هر بار از زاويهاي خاص به مقولة هويت بنگريم و آن را بررسي کنيم. تغيير زاوية ديدمان نسبت به هويت، دليل نميشود که اين ابعاد از هم جدا باشند و تغيير يکي از آنها، ديگر بعدها را دچار تغيير نکند. به عنوان مثال اگر قرار باشد الگوي رسانه با عجله در ارزشهايي ملي تغييري ايجاد کند، امکان تغيير در ارزشهاي معنوي و ديني نيز وجود خواهد داشت، هر چند به ظاهر آن ارزش ملي رابطهاي با ارزشهاي ديني نداشته باشد؛ مثلاً درست است که مليگرايي از نظر دين
