
كه پنهاني يافتههاي آنان را دست چين ميكند، بر ميخواند و تعبير ميكند؛ نگرشها و گرايشهايي كه از تربيت قبلي و شخصيّت به تدريج شكل گرفته عالمان، در جامعه اسلامي و با آموزش اسلامي، حاصل شده است.»288
دكتر پايا پس از اين نقل قول مستقيم مينويسد: «اين قول بلند، كم و بيش دربردارنده بخش اعظم مدعايي است كه غالب مدافعان آگاهتر علم ديني مطرح ميسازند.»289 ايشان در ادامه طي حدود چهار صفحه به نقد اين ديدگاه ميپردازند و انتقادهاي متعدّدي را بر آن وارد ميكنند.
صرف نظر از مناقشه در برخي انتقادهايي كه ايشان بر ديدگاه مذكور وارد كردهاند ميتواند گفت ايشان بخش عظيمي از نقّادي خود را در اين بخش صرف نقد ديدگاهي نه چندان مشهور و متعارف درباره علم ديني كردهاند كه نگرشی كاملاً انگيزشي به اين مقوله دارد. اغلب مدافعان علم ديني در ايران به دليل انگيزشي بودن اين ديدگاه توجه چنداني به آن نكردهاند به طوري كه در منابع و مباحث علم ديني در ايران، ارجاع و استنادي به اين ديدگاه مشاهده نميشود. نكته عجيب آنكه ايشان اين ديدگاه را دربردارنده بخش اعظم مدّعاي اغلب مدافعان آگاهتر علم ديني ميداند.290
ب) نقد ديدگاه دكتر خسرو باقري
دكتر پايا بخشي از كلام دكتر خسرو باقري درباره معناي علم ديني را از كتاب هويت علم ديني به صورت مستقيم ذكر ميكند: «باتوجه به نفوذ عميق پشتوانه متافيزيكي در مرحلههاي مختلف بسط و گسترش يك نظريه علمي، ميتوان نظريه علمي را به نحوي با مسمّا، به پشتوانه متافيزيكي آن منتسب دانست. در صورتي كه انديشههاي اسلامي بتواند چنين نفوذ عميقي را در جريان تكوين رشته يا رشتههايي از علوم انساني عهده دار شود، به سبب همين نفوذ محتوايي، ميتوان آن را به صفت اسلامي منتسب ساخت و از علوم انساني اسلامي سخن گفت. علم ديني به اين معنا، موجوديتي يكپارچه خواهد داشت. اين يكپارچگي بدين نحو حاصل ميشود كه تلقيهاي ديني، به منزله پيش فرض اخذ ميشوند و آنگاه با الهام از آنها، فرضيهپردازيهايي در مورد مسائل رواني يا اجتماعي صورت ميپذيرد كه طبيعتاً تلائم و تناسبي ميان اين فرضيهها با تلقيهاي ديني وجود خواهد داشت. پس از تكوين فرضيهها، نوبت آزمون تجربي آنها فرا ميرسد و اگر شواهد كافي فراهم آيد، ميتوان از يافتههاي علمي (تجربي) سخن گفت. اين يافتهها علمياند، زيرا از بوته تجربه بيرون آمدهاند؛ دينياند، زيرا رنگ تعلّق به پيش فرضهاي ديني دارند؛ از ساختاري همگن و يكپارچه برخوردارند؛ زيرا فرضيهها در پرتو پيش فرض معيّن و به تناسب و اقتضاي آن پيش فرض تحوّل يافتهاند و سرانجام از اين اتهام به دورند كه دين را به آزمون و تجربه گرفتهاند، زيرا آنچه به آزمون گرفته ميشود “فرضيههاي ما” است كه ملهم از ايدههاي دينياند، نه خود ايدههاي ديني. برخي از اينگونه فرضيهها ميتوانند بر خطا باشند و برخي ديگر ميتوانند به شواهدي تجربي مستظهر باشند.»291
دكتر پايا پس از نقل كلام دكتر باقري، دو ايراد بر ديدگاه ايشان وارد ميكند. اول آنكه ايشان یعنی دکتر باقری «بر اين باور است كه بر خلاف آنچه پوزيتويستها مدّعي بودهاند، ميان متافيزيك و علم رابطه برقرار است و به اين اعتبار با بهرهگيري از آموزههاي معين، علومي پديد ميآيند كه رنگ آن آموزه هاي متافيزيكي را خواهند داشت. امّا اين برداشت در بهترين حالت، ساده انگارانه و در بدترين حالت، نادرست است … چارچوبهاي متافيزيكي مرزهاي امور شدني و امور نشدني را در جهان ممكن كه توصيف ميكنند، در كلّيترين حالت بازگو ميكنند. امّا چارچوبهاي متافيزيكي بنا به اقتضاي ماهيّت خود، هيچ نكته جزئي درباره روابط دروني اجزاي اين جهانهاي ممكن ارائه نميدهند. كاوش در اين زمينه بر عهده نظريههاي علمياي است كه ميتوانند در درون اين چارچوب ظاهر شوند … میتوان در گفتگو با كساني كه از مفهوم علم اسلامي دفاع ميكنند، اين پرسش را مطرح كرد كه آيا چارچوب متافيزيكي پيشنهاد شده در اسلام به جز برخي آموزههاي بسيار كلّي، نكات ديگري را نيز به صورت جزئي مطرح ميسازد؟ اگر پاسخ مثبت باشد بايد گفت آن قبيل آموزهها علي التعريف ديگر نميتوانند به وصف آموزههاي متافيزيكي موصوف شوند، و اگر پاسخ منفي است ميتوان پرسيد آن آموزههاي كلّي واجد كدام جنبهها هستند كه تاكنون در يكي از مدلهاي متافيزيكي پيشنهادي به آن پرداخته نشده است.» به عنوان مثال او اين آموزه كه جهان و اجزاي آن همگي داراي شعور و آگاهي هستند را يك آموزه متافيزيكي میداند كه در آموزههای اسلامي به آن اشاره شده است، امّا معتقد است اين آموزه مختص اسلام نيست. علاوه برآن اينكه مقصود از اين آگاهي و شعور چيست، امري است كه به کمک تحقیقات علمي پسيني بايد روشن گردد و نميتوان پاسخ آن را از آموزههاي متافيزيكي بدست آورد.292
دكتر پايا ايراد دوم خود را اينگونه طرح ميكند كه: «البته دكتر باقري حوزه تأكيد خود را در خصوص علم اسلامي به علوم انساني اسلامي محدود ساخته است. در مورد اين دسته از علوم ميتوان مجدّداً اين پرسش را مطرح ساخت كه چه شأني دارند؟ در تعاليم اسلامي درباره شخصيت آدمي و ظرفيتهاي وجودي وي نكاتي ذكر شده است، پرسش اين است كه آيا اين آموزهها در زمره تعاليم علمي هستند يا متافيزيكي؟ … اگر فرض كنيم اين آموزهها، تعاليمي كلّي و متافيزيكي هستند، آنگاه حدّاكثر نقشي كه ميتوان براي آنها قائل شد آن است كه به عنوان محرك، سائق و انگيزاننده براي محقّقان عمل كنند. امّا تعيين معنا و مضمون دقيق ظرفيتهاي آدمي صرفاً در حيطه كاوشهاي علمي و تنها با استفاده از حدسها و فرضهايي كه بايد از مصاف محك تجربه و نقد سر بلند بيرون آيند، امكان پذير است … اما پرسش اينجا است كه اين حدسها و فرضها كه براي تدقيق معاني خطور يافته به ذهن محققان پيشنهاد شدهاند، به چه معنايي دينياند؟ … دكتر باقري خود تأكيد ميكند كه اين فرضيهها، “فرضيههاي ما” هستند كه تنها ملهم از ايدههاي دينياند و ميتوانند خطا و نادرست باشند. معناي روشن اين سخن همان نكتهاي است كه در اين مقاله مكرّر بر آن تأكيد شده و آن اينكه آموزههاي ديني ميتوانند نقش محرّك و انگيزاننده يا به تعبير دكتر باقري “الهام بخش” را براي محقّقان بازي كنند، امّا گزارههاي علمي، در هر حيطه و قلمروي كه باشند، رنگ انگيزاننده و منبع الهام خود را به خود نميگيرند … زيرا اينها براي علمي بودن بايد تنها به يك امر، واقعيت بيروني، پاسخ گو باشند.»293
نقد و سنجش
درباره ايراد نخست دكتر پايا بايد توجّه كرد مقصود دكتر باقري از «پشتوانه متافيزيكي» علوم انساني اسلامي، آموزههاي متافيزيكياي كه چارچوبي بسيار كلي از يك جهان ممكن عرضه ميكنند، نيست. تلقّي دكتر پايا از «پشتوانه متافيزيكي»، آموزههاي كلّي و فلسفياي است كه چارچوبي بسيار كلان براي جهان ممكن ترسيم و عرضه ميكنند در حالي كه مقصود دكتر باقري از اصطلاح و تركيب مذكور، مضامين و انديشههاي اسلامي ميباشد كه ميتوانند كلّي و فلسفي نباشند. شاهد اين مطلب آن است كه دكتر باقري در سطر سوم كلامي كه از ايشان نقل شد، از تركيب «انديشههاي اسلامي» به جاي تركيب و اصطلاح «پشتوانه متافيزيكي» استفاده ميكنند. به نظر ميرسد اشتراك لفظي كلمه «متافيزيك» حداقل در دو معناي آموزههاي كلّي و فلسفي و انديشههاي ديني، موجب اين خلط و تلقّي ناصواب گرديده است. دكتر باقري در ادامه همين بحث در صفحه 257 مينويسد: «ديني بودن علم در اينجا به اين معناست كه نظريه علمي، صبغه ديني دارد؛ صبغهاي كه از پيش فرضهاي برگرفته از آموزههاي ديني نشأت يافته است» بنابراين روشن ميگردد مقصود دكتر باقري از «پشتوانه متافيزيكي» علوم انساني اسلامي، آموزههاي بسيار كلّي و فلسفي درباره جهان و هستي نيست بلكه مراد ايشان انديشههاي اسلامي است كه از آموزههاي ديني نشأت ميگيرد و ميتواند جزئي و مشخص باشد. شاهد ديگر بر اين مطلب آنكه دكتر باقري در پايان اين بحث از برخي مضامين متافيزيكي در انديشه اسلامي كه ميتواند به منزله پشتوانهاي براي نظريهپردازي در علوم انساني به كار رود، سخن ميگويد. او از مفاهيمي چون فطرت، نفس مطمئنّه، نفس اماره، عقل، نفس لوّامه، اراده و اختيار و مناسبات فرد و امّت نام ميبرد كه هيچ ارتباطي با آموزههاي متافيزيكي مورد نظر دكتر پايا ندارد.
بنابراين وقتي مراد دكتر باقري از پشتوانه متافيزيكي علوم انساني اسلامي، انديشهها و مضامين ديني باشد در پاسخ به ادامه اين ايراد ميتوان گفت اسلام علاوه بر چارچوب كلان متافيزيكي (كه فعلاً در اينجا محل بحث نيست) آموزههايي جزئي نيز به منزله منبع الهام فرضيهها علمي، مطرح ميسازد. ايشان اشكال ميكنند اگر اين آموزهها جزئياند پس متافيزيكي نيستند. جواب آن است كه بله اين آموزههاي جزئي، متافيزيكي به معناي مورد نظر دكتر پايا يعني كلّي و فلسفي نيستند ولي اگر مقصود از متافيزيكي ديني باشد (كه مقصود دكتر باقري همين است) شكّي نيست كه اين آموزههاي جزئي، متافيزيكي به معناي ديني و اسلامي هستند. در پاسخ به آخرين بخش اين ايراد گفته ميشود وقتي مراد از آموزههاي متافيزيكي، مضامين و انديشهها و مفاهيم ديني و اسلامي باشد، ترديدي باقي نميماند كه اسلام واجد بسياري از مضامين، انديشهها و مفاهيمی است كه در اديان ديگر و مدلهاي متافيزيكي پيشنهادي (به تعبير دكتر پايا)، به آنها پرداخته نشده است.
در پاسخ به ايراد دوم دكتر پايا بيان ميشود كه تعاليم و آموزههاي اسلامي درباره شخصيت آدمي و ظرفيتهاي وجودي او در زمره تعاليم علمي به معناي خاص آن يعني علم تجربي294، نيستند و همچنين جزء تعاليم متافيزيكي به معناي مورد نظر دكتر پايا يعني كلّي و فلسفي، محسوب نميگردند بلكه اين تعاليم و آموزههاي اسلامي در زمره تعاليم متافيزيكي به معناي ديني و منتسب به دين، قرار ميگيرند . بنابراين وقتي تعاليم و آموزههاي مورد نظر، تعاليمي كلّي و فلسفي نباشند نميتوان مدعي شد صرفاً به عنوان محرّك و سائق و انگيزاننده براي محقّقان عمل ميكنند بلكه قابليت آن را دارند كه منبع الهام فرضيههاي علمي قرار بگيرند.
درباره بخش دوم اين ايراد يعني اين مطلب كه منشأ ديني فرضيهها و نظريههاي علمي، در اتصاف آنها به ديني بودن كافي نيست، در بخشهاي گذشته چندين بار بيان شد كه ديني بودن امری مشكّك و صفر تا صدي است. فرضيهها و نظريههاي علمي مورد نظر، به اعتبار مقام كشف و منشأ آنها معقول است متصف به ديني بودن گردند. خود دكتر باقري متفطّن به اين مسأله هستند و در پاسخ مينويسند: «ديني بودن علم در اينجا به اين معناست كه نظريه علمي، صبغه ديني دارد؛ صبغهاي كه از پيش فرضهاي برگرفته از آموزههاي ديني نشأت يافته است. گفتني است كه شواهد تجربي اين صبغه را از فرضيهها يا نظريه نميزدايند. بر خلاف نظر رايشنباخ، تأثيرگذاري پيش فرضها، محدود به مقام كشف نيست بلكه دقيقاً به دليل حضور در مقام كشف به مقام داوري نيز راه مييابند. تجربه به منزله داور، شواهد موافق و مخالف را پيش روي مينهد، امّا به تفكيك و طرد تأثيرهاي نشأت يافته از پيش فرضها نميپردازد.»295
ج) نقد ديدگاه آقاي بستان
دكتر پايا به نقل سه تعريف از آقاي بستان درباره علم ديني، ميپردازد:
«تعريف يكم: علم ديني – با تأكيد بر نمونه متعارف علوم طبيعي يعني فيزيك و رشتههاي مشابه آن و در سطح تجربي- عبارت است از منظومهاي معرفتي درباره جهان واقع مادي كه ضمن اخذ مباني متافيزيكي خود از دين، به روش تجربي مستند باشد.
تعريف دوم: علم ديني – با تأكيد بر علوم اجتماعي و برخي علوم طبيعي مانند طب و در سطح تجربي- عبارت است از منظومهاي معرفتي درباره جهان واقع مادي كه از نظر مباني متافيزيك و ساختن فرضيهها و نظريههاي خود به دين متّكي و از نظر داوري، به روش تجربي مستند باشد. البته اين كه علم ديني در مقام ساختن فرضيهها و نظريههاي خود به دين متّكي باشد، به دو شكل قابل تصوير است: يكي اين كه علم ديني تمام فرضيهها و نظريههاي خود را از متون ديني بگيرد و در
