
ه خصم بوده، اشاره کرده است.
قرآن مجید، گفتوگو و مناظرهی معقول را به عنوان یک نوع تمایل فطری و خواست درونی بشر میداند. بیجهت نیست ماده قول و گفتار 527مرتبه در قرآن آمده است. ماده ی مجادله و جدل 32 بار تکرار شده و یک سوره به نام مجادله در قرآن آمده است. پیداست که چنین روحیهای در نوع ابنای بشر از ذات آنها مایه میگیرد. حتی فراوان از جدال انسان در قیامت هم پرده برمیدارد. ( شریعتی سبزواری، 1390 :85).
4-6-1. انواع مناظره:
انواع مناظره از نظر شکل:
1- مناظره منظوم: بخشی از مناظرهها در ادبیات فارسی به نظم در آمده است که به آنها مناظره منظوم میگویند. مثل مناظره ی حضرت موسی با ابلیس که عبدالرحمن جامی، متولد(817 ه-ق) آن را منظوم و با عنوان( مناظره کَلیم و ابلیس سیه گلیم) بیان نموده است.
پور عمران به دلی غرقه نور میشد از بهر مناجات به طور
دید در ره سَرِ دوران را قائد لشکر مهجوران را
گفت کز سجده آدم ز چه روی تافتی روی رضا ؟ راست بگوی
گفت عاشق که بُود، کامل سِیر پیش جانان نبرد سجده به غیر
گفت موسی که: به فرموده دوست سر نهد، هر که به جان بنده اوست
گفت: مقصود از آن گفت و شنود امتحان بود محب را، نه سجود !
گفت موسی که: اگر حال این است، لعن و طعن تو چراش آیین است؟
بر تو چون از غضب سلطانی شد لباس مَلَک، شیطانی
(تفنگدار، 1376: 144)
2- مناظره منثور: مناظرهایی هستند که به نثر ادبی نوشته شدهاند. مثل مناظره ی مرد دینی و دیو گاو پا از مرزبان بن رستم. در مناظره دیوی گاو پا بین زمینیان حاضر میشود و از آنها میخواهد وجود خداوند را برای او اثبات کنند در غیر این صورت همه نابود خواهند شد. مردم که از استدلال و پاسخ گفتن به دیو عاجز ماندهاند سراغ مرد دینی میروند و از او کمک میخواهند. مرد دینی به مدد علم و درایتی که دارد پاسخ دیو را میدهد و مردم را از شَر او خلاص میکند.
انواع مناظره از نظر محتوا:
1. عاشقانه:
مناظرهای که جوهر عشق، پایه و اساس شکلگیری آن است مثل: مناظره خسرو با فرهاد.
در این مناظره نظامی گنجوی، سعی میکند با استفاده از مثنوی منظوم، قصه ی عشق فرهاد به شیرین و مشکلات سر راه فرهاد را روایت کند. او در روایت این قصه موفق است چون توانسته تضاد و خصومت بین خسرو و فرهاد را با پیچیدگی شرایط حاکم بر قصه در هم آمیزد و با استفاده از گفت و گو قصه را پیش ببرد. آنچه به زیبایی این اثر کمک میکند، رد و بدل شدن نکاتی نقض بین دو شخصیت قصه است. نظامی با زیرکی توانسته است با استفاده از تضاد حاکم بر قصه، شخصیت پردازی کند. ما در این قصه با فرهادی روبرو هستیم که برای رسیدن به شیرین، حاضر است از جان شیرین خود بگذرد. وقتی این از خود گذشتگی معنی پیدا میکند که فرهاد از آزمونهای ساختگی خسرو، سر بلند بیرون میآید. به نظر میرسد اگر تأکید قصه بر روی تضاد و تنافی شخصیتها را از قصه بگیریم، استخوان بندی اثر دچار خلل میشود. این بیان مناظره گونه ی اثر است که توانسته بر فخامت آن بیفزاید و آن را جاودانه کند.
بخشی از این مناظره منظوم ادبی در ذیل میآید.
نخستین بار گفتش کز کجایی؟ بگفت از دِار مُلک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت اندُه خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست بگفتا از عشقبازان این عجب نسیت
بگفت از دل شدی عاشق بدین سان بگفت از دل تو میگویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟ بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟ بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب
بگفتا دل زمهرش کی کنی پاک بگفت آنگه که باشم مرده در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
خسرو گفت: اگر کسی شیرین را فرا چنگ بیاورد، آنگاه تو چه کار می کنی؟
فرهاد گفت: اگر آن کس خود سنگ باشد، از دست من آهن میخورد و به تیغ و یا به تیشه او را میکشم.
خسرو گفت: اگر هیچ در قصر او راه نیابی چه کار میکنی؟
فرهاد گفت: شایستهتر آن است که از دور در ماه بنگرم.
بگفت آسوده شو این کار خام است بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو، صبوری کن در این درد بگفت از جان صبوری چون توان کرد.
این مناظره ادامه پیدا میکند تا آنجا که جناب نظامی گنجوی این طور ادامه میدهد.
بدین پنجاه ساله حقه بازی به این یک مُهره گِل تا چند نازی
بدین پَنجه سال، اگر پنجه هزارست سرش بر نِه که بس ناپایدار است
اگر یک دم زنی بیعشق، مُردهست که بر ما یک به یک دمها شمردهست
بباید عشق را فرهاد بودن پس آن گاهی به مردن شاد بودن.
و فرهاد جان به جان آفرین تسلیم میکند. (ثروتیان، 1381: 91).
2. مناظره ادبی:
جناب محمد بن محمود بن محمد زنگی بخاری، یکی از کسانی که در آثارش از مناظره بهرهی بسیار برده است. از تاریخ ولادت زنگی بخاری اطلاع دقیق در دست نیست. تواریخی که از نسخههای تألیف و کتابت او به دست میآید، سالهای 697تا 713 را شامل میشود.
زنگی بخاری در بیان مناظره گُل و مُل، عباراتی از عرفای مشهور چون: خواجه عبدالله انصاری، شیخ ابویوسف همدانی و سعدالدین حمویی، آورده است. نکته ی قابل تأمل در زنگی نامه، وجود سه مناظره گل ومُل، مناظره مویزاب و فقاع عجمیان و مناظره چشم و دل است که تقربیا نیمی از کتاب ایشان را در بر میگیرد.
نکتهی قابل تأمل دیگر این است: که زنگی بخاری توانسته است از مناظره به نحوه شایستهای بهره ببرد. او گفتنیهای خویش را که اغلب برای اعیان و اشراف بودن با استفاده از ظرفیت مناظره بیان نموده است.
در کتاب زنگی نامه که مشتمل بر شش رساله، مقاله و مناظره است. بخاری، مناظرهای دارد با عنوان گل و مُل. ایشان میگوید من خود در مناظرة گل و مُل شنودم که مُل، گل را به صحبت خار سرزنش کرد و از مخالطت آن بیهنجار خواری بر وی آورد و آن چنان بود وقتی در میان بوستان به گاه اجتماع دوستان گل را با مُل مناظره شد و در فضیلت گوهر ذات و حسن صفات مجادله افتاد و سخن از حد اعتدال به قیل وقال رسید و از حسن مَقال به قُبح جِدال انجامید.
گل، سرخ بر آمد و به خنده گفت :
گل: ای مل اگر مرا نمیشناسی من شاه ریاحینم، و رونق بازار زمان و مکان. عطارد و کان نوبهارم، و سر خیل سبز پوشان کنار جویبارم، شمع انجمن چمنم، و برادر مهین لاله و سوسنم. چشم نرگس در طراوت رخسار من خیره است، و زبان سوسن در وصف کمال جمال من گنگ است.
گل : سَرو آزاد، بنده وقت من است، و قامت شمشاد داد خواه عدل من است. عَندلیب که خطیب جامع گلزارست خطبه به نام من میخواند، و هزاردستان که واعظ مرغان بهار است بر منبر شاخ، دعای دولت من میگوید .
گل: پیک صبا که راحت رسان عُشاق است گدای من است، و مشک تتار که از خوی معشوقان بوی می برد آشنای من است. عاشقان، رخسار معشوقان را تشبیه به من کنند، و لطیف طبعان خوی خوش را به بوی من نسبت دهند. سحاب دایه من است، و مهتاب صباغ پیرایه من.
گل: بل که من یوسف مصر لطفم که از دست زلیخای باد جامهام چاک شدست. یعقوب کنعان تحملام که در خارستان فراق افتادهام. رفیق شادیام که همه روز متبسم و دل جویم. پاکیزه دامنم که در میان اقران سرخ رویم.
گل: واگر هیچ نمیدانی ، بدان که من مسافریام که از عالم لطف رسیدهام، و شاهدیام که از دریچه کمال جمال دادهام. هر که مرا بُوید بر خواجه کاینات صلوات فِرستد، و هر که جُرعهای از تو چشد به شور و شَر میل کند.
ای مل! تو کیستی که سر به رندی بر آوردهای و از مستی، خویشتن را فراموش کردهای؟
گل: تو آن ناحافظی که هرکه با تو همدمی کرد بیبَرگ شد، و من همه خود بَرگَم.
گل: و هر که از تو دمی چشید بی نوا گشت، و بلبلان خود همه نوا از من دارند. بساط سبزه تختگاه من است، و خرابات جایگاه تو.
گل: تورا در نیکوی با من چه سخن است که در بدی تو هیچ سخن نیست.
گل: آسیب تو به هر جا که رسد ناپاک شود، و پاکان خود جامه به آب من خوش بوی کنند.
مُل چون این ماجرا بشنید از خَشم بر خود جُوشید و گفت:
مُل: ای بیهوده گُوی همه رنگ و بوی! ای به صورت بیکوی، به معنی بدخوی!
مُل: باد صبا به خیره بر دَهنت را ندریده است، و گلابگر از گزاف آتش در خَرمن روزگارت نزدست !
مُل :دیدی که صحبت خار در تو چگونه اثر کردست و لطافت صورت تو را با کثافت دعوی به چه شِکل اِمتزاج داده!
مُل :چه راست گفتهاند و این در معنی نیکو سُفته که!
با بدان کم نشین که صحبت بد گرچه پاکی تو را پلید کند
آفتاب بدان بزرگی را پارهای ابر ناپدید کند
مُل :ای چو قارون زردار بیسود، ای چون صبح کم بقاء چون شفق خون آلود! تا چند چون تَذُرو به سرخ و سبز صورت غَره شوی. لختی چو طاوس چشم بر پای خود انداز!
مُل: تا چند به حسن خویش نازی، ساعتی از زشتی رفیق نا جنس یاد آر که. (( الَمَرءُ عِندَ قَرینه)).
همچو طاووس پای خود میبین هان وهان تا حدیت بر نکنی
مُل:ای بی معنی از دعوی بپرهیز!
مُل:ای نو به جهان آمده با کهنگان مستیز!
مُل :تو به من چه مانی که من هر چه سا لخوردهتر باشم بهتر بودم، و تو خود از پایان کار هیچ نمیاندیشی.
مُل :ابر بر عمر کوتاهت میگرید، و برق بر خنده از گزا فت میخندد.
مُل :نمیبینی که آیت ((و مَنافِعُ لِلناس)) در شَان من است…..
غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه مرا زمشرق خم آفتاب بر کشید!
چون گل مشاهده کرد که مُل چشم به عربده سرخ کردست و در مجادله و مناظره دعوی شُوخ چَشمی می کند از سر خشمناک شد و از جهت جنگ آن بیباک با پاک پیکان غنچه تیز کرد و همه تن سپر شد و گفت :
گُل: ای مُل تو را چه شدست که در بحث مضطرب شدهای، و چون اشتر کَف بر آورده، و چون اسب به سر در آمده. تو را چه بگویم که اگر چه بسیار بر خود جوشیدهای اما هنوز خامی، و اگر چه کهنه و سالخوردهای اما هنوز همچون طقلان دیوانه و بی آرامی.
گل : خویشتن را آفتاب نام نهادی، اما بسا خورشید عقل را که به ابر وجود خویش تیره کردی.
گل : مرا به آتش گلابگیر طعنه زدی، و آگاه نبودی که من در مُوافقت خَلیل اللهام.
گل : تو برکت موافقت بین، و در کرامت متابعت نظر کن که وقتی در آتش نیامده بودم همه تن بودم و این ساعت که از آتش بیرون می آیم همه جا نم.
گل : پیش از این اگر بر جای ایستاده بودم این زمان گلاب روا نم. ( افشار، 1372 : 56-61).
3. سیاسی:
مناظره ی سیاسی همچون مناظره ی دو قطره خون از پروین اعتصامی.
اگر شرایط حاکم بر فضای اثر را در نظر بگیرم، متوجه می شویم که شاعر در زمان خفقان و اختناق جامعهای شعر را سروده است که هم به عنوان زن محکوم بوده و هم به عنوان انسان آزادی خواه. اینکه پروین قالب مناظره را انتخاب میکند، جای تأمل دارد .
همان طور که در شعرش میآید، اعتصامی به خوبی حرف دلش را از زبان دو قطرهی خون بیان میکند. دو قطرهی خونی که از نظر شباهت ظاهری با هم یکی هستند ولی از نظر وجودی یک دنیا تفاوت دارند. شاعر به خوبی اعتراض خود را نسبت به جامعه و حکومت در قالب مناظرهی دو قطره خون بیان میکند. او از زبان هر کدام از قطرهها به گروهی از افراد جامعه اشاره میکند و صدای اعتراض آنها را که اغلب قشر ضعیف جامعه هستند را به گوش مخاطب خود میرساند. یکی از علتهای ماندگاری شعر پروین، استفاده صحیح و دقیق او از قالب مناظره
