
میکند یاد کرده و بر این اعتقاد است هر گونه بحث در خصوص روش تحقیق در مطالعات فرهنگی، مخالفان این مسئله را به ابهام و تفرقه بیشتری میکشاند و به همین دلیل نیز آنها از پرداختن به این کار اجتناب میکنند. از دید وی آنچه همچنان کم و بیش بر سر آن توافق وجود دارد این است که مطالعات فرهنگی نتوانسته خود را در قالب یک حوزهی واحد دانشگاهی با پروژه، منطق و هدفی مشخص ساماندهی کند. ویژگی که بیش از همه دشمنان و مخالفان به را ایراد خطابههای انتقادی آتشین علیه آن برانگیخته است. از درون نیز کسانی چون هال بر این وضعیت دشوار اشاره کرده و به ما میگویند: «مطالعات فرهنگی گفتمانهایی چندگانه دارد…. انواع بسیاری از تحقیقات متفاوت را در برمیگیرد» و درجای دیگری استوری تاکید میکند: «مطالعات فرهنگی همواره گفتمانی بسط یابنده بوده، یعنی به تحولات تاریخی و سیاسی واکنش نشان داده و ویژگی شاخص آن عبارت بوده است از مجادله و اختلاف نظر و مطرح شدن نظرات گوناگون» مطالعات فرهنگی به گونهای خنثی به بحث درباره آثار معتبر، ارزش فرهنگی، چند فرهنگگرایی، اندیشه در باب هویت و … نمیپردازد، بلکه بیشتر تولید دانش از نظرگاههای فراموش شده و زیردست فرهنگ عمومی، و گوش سپردن به آواهای دوردست یا حاشیهای و یا به تعبیری دیگر، همهی مطالب اندیشیده شده و بیان شده (نه صرفا مهمترین مطالب اندیشیده شده و بیان شده) را نشانه رفته است. از این رو، به نظر میرسد مطالعات فرهنگی میل رسیدن به یک نظام متحد دانش، نظریه و روش واحد را منتفی دانسته و تلاش برای حفظ محتوا و روش تولید دانش به سود تلاشی برای یافتن راههای دانستن که اینجا و آنجا به کار آیند، وقعی نمینهد. این رویکرد، از یک سو، با خود نوعی آشفتگی روششناختی را به ارمغان میآورد، و از طرف دیگر، نوعی تعدد و تنوع روششناختی را موجب میشود.
به دليل مسيري كه مطالعات فرهنگي در آن توسعه يافته و نيز به خاطر ريشههاي تاريخي آن، مسائل مربوط به متد، به شكل عمومي و كلي ايجاد نشد بلكه در بافت رشتههاي خاص، خود را آشكار نمود. بنابراين محققين، احتمال تمايز متدولوژيكي و رويكردي و نيز تقليلگرايي متد را در مطالعات فرهنگي رد كردند و در عوض از وجود و امكان تمام متدولوژيها در مطالعات فرهنگي حمايت كردند و اين متدولوژيها برگرفته از انسانشناسي، تئوريهايهنري، زبانشناسي، مطالعات ادبي، مطالعات رسانهاي، فلسفه، علوم سياسي و جامعه شناسي و مردم شناسي است. مطالعات فرهنگي ، فعالانه از متون، دستساختهها و زيرساختهاي تكنولوژيهاي پيشرفته ارتباطي و اطلاعاتي براي انتقال اطلاعات براي تحقيق استفاده ميكند.
البته مناقشات به این موارد ختم نمیشود. علاوه بر روششناسی، بخش مهمی از مناقشات نیز پیرامون بحث روش و متد شکل گرفته است. کسانی چون رضایی (1387) با طرح این پرسش که «آیا پرداختن به بحث روش در مطالعات فرهنگی جایز است یا خیر؟»سعی در ارائه تحلیلی بنیادی از وضعیت روش در این رشته دارند. وی در پاسخ به این سوال از دو موضعگیری کاملا متفاوت نسبت به مسئله روش در مطالعات فرهنگی سخن به میان میآورد. مخالفان بحث روششناسی در مطالعات فرهنگی به پراکندگی رویکردها و تناقض برخی از آنها با مبانی اشاره میکنند. از آنجا که رویکردهایی چون رویکردهای روانکاوانه، فمینیستی و امثال آنها، چراغ راه بسیاری از پژوهشهای این حوزه هستند عدهای بر این باورند که پراکندگی موجود در این بحث، اجازه ورود به موضوع روش را نمیدهد. علاوه براین، مسئله پراکندگی و گستره موضوعی مطالعات فرهنگی نیز موضوعی است که در این زمینه مورد اشاره قرار میگیرد؛ هر چند که به نظر نمیرسد دلیل محکمی باشد، چرا که این گستره موضوعی در رشتههای دیگر هم وجود دارد. درنقطه مقابل کسانی در موضع موافقت با طرح بحث روش جای گرفته و براین باورند مباحث روششناسی کمک میکنند که رشته مطالعات فرهنگی به نوعی خودفهمی تاریخی دست پیدا کند، درک بهتری از خود پیدا کرده و ابهامات و چالشهایش حل شوند تا بتواند چارچوبهای رشتهای خود را سامان بخشد. البته باید درنظر داشت که موافقان این نظر خود میگویند هیچگاه نمیتوان در پی نظریه یکپارچه و عام در این مبحث بود؛ بلکه باید اصولی تدارک دیده شود تا به واسطه آنها بتوان نیازها و مسائل این رشته را مدیریت کرد. براساس نظرات گروه دوم بخش مهمی از ابهامات موجود در مورد مطالعات فرهنگی تاحدودی حل و فصل میشود. چرا که مطابق با این نظرات وجه تمایز روششناسی رشته مطالعات فرهنگی با رشتههای خویشاوند (مانند جامعهشناسی)، امری تکنیکال نبوده؛ بلکه متدودولاژیکال و روششناسانه است. به این معنا که در مطالعات فرهنگی کمتر با تکنیکهای جدید روشی مواجه هستیم و کمتر روشهایی وجود دارند که رشته مطالعات فرهنگی را از سایر رشتهها متمایز کنند. در واقع، باید گفت در حالی که متد، ابزارها و تکنیکها را به عنوان تورهایی برای جمعآوری دادهها، در اختیار ما قرار میدهد؛ متدولوژی، رویکرد و نگاه ما به تحقیق و هدف ما از پژوهش را مشخص میکند. بنابراین این بحث در سطح روش شناسی مطرح میشود و از این جهت مطالعات فرهنگی را متمایز میکند.
نقد روش شناختی مطالعات فرهنگی ایرانی
به منظور ارائه نمایی کلی از وضعیت جامعه آماری تحقیق ناگزیر از ارائه دستهبندی از روششناسی مورد استفاده در آثار مطالعه شده بودیم. جدول زیر به ما نشان میدهد مناقشه بر سر دوگانه کمی و کیفی در اینجا نیز قابل پیگیری است.
جدول (5-6): توزیع فراوانی مطلق پایان نامه ها بر اساس روش مطالعه
روش شناسی
نام دانشگاه
کمی
کیفی
تلفیقی
مجموع
فراوانی
درصد
فراوانی
درصد
فراوانی
درصد
فراوانی
درصد
علامه طباطبایی
12
28
20
48
10
24
42
100
علم و فرهنگ
2
10
15
68
5
22
22
100
تهران
2
6
25
86
2
6
29
100
مجموع
16
17
60
65
17
18
92
100
نمودار (3-6): توزیع پایان نامه ها براساس روش شناسی تحقیق
مطالعات کمی و کیفی
یکی از ویژگیهای هویت بخش مطالعات فرهنگی رویکرد روششناختی است که تحت عنوان رویکرد کیفی از آنها نام میبرند. در اکثر تعاریف از مطالعات فرهنگی تکثرگرائی روشی و نسبیت به چشم میخورد. در بحث روش مطالعات فرهنگی در غالب تعاریف موجود، مردمشناسی، نشانهشناسی و تحقیقات کیفی جزو لاینفک این رشته فرض شده است و مطالعات فرهنگی کاملاً از پوزیتیویسم جدا انگاشته میشود و تجزیه و تحلیل کمی را در مطالعات فرهنگی امری پوچ تلقی میکنند. از تحلیل متن، تحلیل گفتمان، تحلیل مکالمه، تحلیل گفتگو، نشانه شناسی، تحلیل روایت، هرمنوتیک، مردم نگاری، نظریه مبنایی و … استفاده میکند که از دید کسانی چون زکائی (1387) اغلب نظریه-روش هستند.
بخش دیگری از علت اقبال به روشهای کیفی از سوی مطالعات فرهنگی را می توان به حوزههای تحقیقاتی آن جستجو کرد انجام کارهای پژوهشی این حوزههای تحقیقاتی جدید و به ویژه با اهمیت یافتن سوژه کنشگر، ورود به آنها به شکل جدی نیازمند استفاده از روشهای تحقیق کیفی است. دلیل این مدعا اهمیت بنیادین نگرشها، گرایشها، معانی ذهنی و تفسیرهایی است که کنشگران از موقعیت کنش و دیگر کنشگران انجام میدهند درکنار اهمیتی است که مطالعات فرهنگی برای شناخت و درک ابعاد کمتر شناخته شده و نادیده گرفته شده فرهنگ قائل است.
البته باید پذیرفت همانطور که مطالعات انجام شده نشان میدهد و کسانی چون ذکائی (1387) و رضایی (1387) نیز بر آن تاکید دارند استفاده بیشتر از روشهای کیفی در مطالعات فرهنگی، به معنای کنار گذاشتن روشهای کمی نیست؛ در این رشته نیز وقتی موضوعات ایدئولوژیک مورد بررسی قرار میگیرند، از روشهای کمی استفاده میشود. به عنوان مثال زمانی که گستره مخاطبان گفتمان خاصی در یک رسانه، مانند تلویزیون، مورد بررسی قرار میگیرند، تنها روشهای کمی میتوانند به عنوان مبنای کار در نظر گرفته شوند. بدین ترتیب، در این زمینه میتوان ادعا کرد که لزوماً هیچ پیوند ضروری میان جهتگیریهای معرفتشناختی و جهتگیریهای متدولوژیک وجود ندارد و در واقع، با این تلقی است که میتوان از روشهای تلفیقی نیز بهره گرفت.
کسانی چون ذکائی (1387) علیرغم اعتراف به این نکته که تنوع روشی ذات تحول مطالعات فرهنگی را نشان میدهد معتقد است واقعیت این است که رمزگشائی از زبان اعداد برای متخصصان مطالعات فرهنگی ضروری است و نادیده گرفتن دادههای کمی که فرهنگ مسلط آن را جدی میگیرد و به آن واکنش نشان میدهد آشکارا محدودکننده است.
براین اساس زمانی که وارد بحث اصلی تحقیق حاضر می شویم چندان دور از انتظار نیست اگر با حجم قابل توجهی از مطالعات کیفی مواجه شویم. داده های نمودار شماره سه نیز موید این نکته است. البته این مقدار را اگر با توجه به میزان استقبال از روشهای تلفیقی مورد ارزیابی قرار دهیم وضعیت کمی بهتر خواهد شد. چرا که در متون مختلف مطالعات فرهنگی اساس بر متدولوژی کیفی گذاشته شده است اما میزان استفاده از روششناسی کیفی در انجام تحقیقات دانشجویی (در اینجا پایاننامهها) چندان رضایت بخش نیست. مطالعات فرهنگی به مثابه امری میان رشتهای ناگزیر به اقدامی واسازانه است. بررسی فرهنگی که به انقیاد قدرت درمیآید یا هژمونی فرهنگی و مواردی از این دست در یک پارادایم روششناختی خاص نمیگنجد. براین اساس از یکسو در مطالعات فرهنگی بایستی به پارادایمها به صورت مکمل و تلفیقی نگریسته و از سوی دیگر باید به پارادایمهایی توجه کرد که همچون تجربهگرایی در سطح نمانده، بلکه به عمق رخنه میکند. استفاده از روش تلفیقی در کارهای ابتدایی مطالعات فرهنگی وجود داشته است. پیرو چنین تغییر مهمی استفاده از تنها یک روش برای گردآوری اطلاعات ناکافی مینماید، غالبا در کنار روشهای کیفی نیز ار روش اسنادی به عنوان روش مکمل استفاده شده است (سعیدی:1387).
استفاده از روشهای آماری نیز در اینجا نیز مصداق مییابد. البته بخش مهمی از کار معطوف به مطالعاتی است که در آنها درواقع مرزی میان مطالعات فرهنگی، جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی نمیتوان تصور کرد. عناوین چنین رسالههایی که اغلب آنها در اولین دورههای تحصیلی در این رشته در سه دانشگاه به ویژه علامه طباطبایی نوشته شدهاند پیش از این نیز نام برده شد.
در این میان نقد مهمی که به فضای غالب بر روش شناسی مطالعات فرهنگی بارها وارد شده و به ویژه در برخی از کارها بسیار مشهود است به نکتهای برمیگردد که رضایی(1390) بدان تاکید ویژهای دارد این معضل بزرگ که زاویه نگاه ما در مطالعات کیفی هم به شدت صبغه کمی داشته و هنوز قادر به تشخیص مرز بین داده کمی و کیفی نیستیم. البته وی پا را فراتر نهاده و معتقد است در نقد کارهای انجام شده درحوزه مطالعات فرهنگی در ایران توسط دانشجویان اساساً متدی وجود ندارد. مشکل مضاعف زمانی مشخص میشود که بگوییم حتی تصور بر این است که در کار کیفی نیازمند روش نیستیم.
اما به باور نگارنده آنچه از خلال مطالعه دقیقتر بخش روش برخی از آثار منتخب به خوبی مشخص است در کنار صیقل موضوعی مطالعات فرهنگی در دانشگاه، به لحاظ روشی نیز این بالندگی به شکل محسوسی قابل درک است، شاهد این مدعا فاصله گرفتن از روشهای کمی و دادهها و شناختهای سطحی و اولیه از موضوع مورد بررسی و حرکت در جهت تولید آثاری است که نویسندگانشان درک عمیقتر و آشنایی بیشتری نسبت به روش شناسی مطالعات فرهنگی به دست آوردهاند. توسل به رویکردهای تلفیقی در بحث روش و در مواردی به ویژه در مورد دانشگاه علامه طباطبایی در مباحث نظری و چارچوببندی مفهومی کار، به خوبی نشاندهنده این تغییر است. مثال دانشگاه علامه طباطبایی در اینجا به دلیل الزامی است که در پایاننامههای دانشجویی در توضیح نظاممند روش و چهارچوب نظری رعایت میشود.
نکته بسیار مهمی که در مطالعه بسیاری از کارهای انجام شده
