
دوم: علوم انساني، در معناي خاص كلمه، يعني علوم انساني جديد كه صرفاً براساس عقلانيت جديد و منطق و متدولوژي علوم جديد و فقط و فقط در غرب و در سنّت متافيزيك يوناني و نه در هيچ كجاي جهان شكل گرفته است … مسامحتاً ممكن است، آنچنان كه برخي چنين تعريف كردهاند، گفته شود: علوم انساني جديد علومي هستند كه ميكوشند، تا رفتارهاي فردي و اجتماعي، اعم از ارادي و غير ارادي يا آگاهانه و ناآگاهانه آنان را به قالب نظم هاي تجربه پذير درآورند … به هر تقدير، در اينجا ما تعبير “علوم انساني جديد” را صرفاً براي انسان شناسيهاي حاصل از عقلانيت جديد و متدلوژيهاي علوم جديد و براي علومي چون جامعه شناسي جديد، روان شناسي و علم اقتصاد جديد به كار ميبريم.»304
ب) صورتبنديهاي مسأله
ايشان پس از ذكر اين معاني براي «دين يا الهيات» و «علوم انساني» پرسش كلّي از نسبت ميان «الهيات و علوم انساني» را در قالب چهار پرسش جزئي صورتبندي ميكند و مدّعي است «غالباً اين چهار نحو صورتبندي مسأله از يكديگر متمايز نگشته، لذا چالشها در افقي تيره و تار صورت ميگيرد.»305
صورتبندی اول: میان دین با علم النفس چه نسبتی وجود دارد؟
او پاسخ پرسش اول را كاملاً روشن و مشخص ميداند، چراكه معتقد است، هر ديني بدون شك برخوردار از نظام معرفتي و انسان شناسي مختصّ به خود است. بنابراين «سخن گفتن از تأسيس علم النّفس يا علوم انساني ديني، يعني تأسيس معرفتي از انسان بر اساس باورهاي ديني امري بي معنا و تحصيل حاصل است.»306
صورتبندی دوم: ميان دين با علوم انساني جديد چه نسبتي وجود دارد؟
او پرسش و صورتبندي دوم را «در واقع حاقّ و چالشگاه اصلي بحث از علم ديني» ميداند و در پاسخ آن ابراز ميدارد:
«اولاً، دين و علوم انساني جديد متعلق به دو سنّت گوناگون تاريخياند. علوم انساني جديد برخاسته از نگرش و مبادي تصوري و تصديقي علم جديد و اين دومي حاصل عقلانيت جديد است و اين سومي برخاسته از سنّت متافيزيك يوناني است.» لذا «با دين كه برخاسته از سنّت عبري- سامي- يهودي و با مبادي و مباني وجود شناختي، معرفت شناختي و انسان شناختي كاملاً متفاوتي است، تفاوتهاي كاملاً بنيادين دارند، لذا دين از اساس نميتواند جانشين يا آلترناتیوی براي علوم جديد واقع شود.»307
ثانياً: دين و علوم انساني جديد به دو ساحت متفاوت از آگاهيهاي بشري تعلّق دارند. در وجود شناسي عالم مدرن، همه جهان داراي يك مرتبه وجود شناختي است و جهان در حركت و ماده منحصر ميگردد امّا در وجود شناسي اديان، عالم واجد مراتب متعدد وجود شناختي است. بنابراين در همه اديان به تبع اين نحوه از وجود شناسي، آگاهيهاي بشر نيز واجد مراتب متعددِ متناظر با مراتب وجود شناختي جهان است. بدين صورت كه مراتب بالاي آگاهي بشر بر مراتب بالاي وجود شناختي و مراتب پايين آگاهي آنها به مراتب پايين وجود شناختي اختصاص مييابد و روشن است كه مراتب بالاي آگاهي از احكام و قواعدي متفاوت از مراتب پايين تبعيت ميكند.
برخي به دليل آنكه هيچ درك روشني از مراتب متعدد آگاهي بشر ندارند، دين را با علوم انساني جديد در تعارض دانسته و سعي در جايگزين نمودن علم ديني به جاي علوم انساني جديد دارند. آنان كه دين و علوم انساني جديد را متعارض دانسته در صدد اسلامي كردن علوم انساني بر آمدهاند، درست مثل كساني ميمانند كه دل نگران تصادف يك هواپيما با يك اتومبيل هستند، غافل از اينكه افق حركت هواپيما و اتومبيل از اساس يكي نيست. دين از يكسو و علوم جديد يا علوم انساني جديد از سوي ديگر اساساً با يكديگر هم سطح نيستند كه بتوان آنها را در مقابل هم قرار داد.308
صورتبندي سوم: ميان تئولوژي با علم النّفس چه نسبتي وجود دارد؟
دكتر عبد الكريمي در پاسخ به سومين پرسش و صورتبندي يعني نسبت ميان تئولوژي با علم النّفس ابراز ميدارند هر نظام الهيّاتي از نوعي انسان شناسي برخوردار است. «بنابراين سخن گفتن از تأسيس علوم انساني اسلامي و علوم انسانياي براساس اعتقادات كلامي گذشتگان سخني بي معنا و تحصيل حاصل است. اين درست مثل اين ميماند كه كسي از تأسيس هنر اسلامي، تأسيس فلسفه اسلامي يا تأسيس معماري اسلامي سخن بگويد. امّا در خصوص اين سه مثال به هيچ وجه نزاعي ميان پيروان و مخالفان ايده علوم انساني ديني وجود ندارد؛ زيرا هر دو طرف چالش ميپذيرند كه هنر اسلامي، فلسفه اسلامي و معماري اسلامي در تاريخ ما از قرون گذشته وجود داشته، ادّعاي تأسيس آنها بي معناست.»
صورتبندي چهارم: ميان تئولوژي با علوم انساني جديد چه نسبتي وجود دارد؟
ايشان بر اين باورند كه محل اصلي نزاع و هسته مركزي مناقشات در خصوص امكان يا عدم امكان تأسيس علوم انساني اسلامي را در پرسش و صورتبندي چهارم يعني نسبت ميان تئولوژي با علوم انساني جديد بايد جستجو كرد.
در پاسخ به اين پرسش ايشان از دوگونه تأثير پذيري سخن ميگويند. يكي تأثير پذيري الهيّات از علوم انساني جديد و ديگر تأثير پذيري علوم انساني جديد از الهيّات. در مورد اول ايشان با ذكر شواهد متعدد در صدد اثبات تأثير پذيري الهيّات از علوم انساني جديد بر ميآيند و اذعان ميكنند كه ظهور پديدهاي به نام «علم كلام جديد» محصول و نتيجه تأثير پذيري الهيّات از علوم انساني جديد است. امّا در خصوص مورد دوم، يعني تأثير پذيري علوم انساني جديد از الهيّات مسأله را دشوار و پيچيده تلقي كرده و در قالب چند نكته نهايتاً رأي به عدم تأثير پذيري علوم انساني جديد از الهيّات ميدهند، نكاتي كه ايشان مطرح ميكنند، بدين بيان است:
نكته اول) هر امري از سادهترين رخدادها، مانند افتادن سيب از درخت تا خرافيترين باورها ميتواند منبعي براي الهام يك تئوري و نظريه باشد، بنابراين، علم كلام و مباحث كلامي نيز ميتوانند منبع الهام برخي نظريهها در حوزه علوم انساني جديد باشند، امّا اين امر به معناي توليد علوم انساني اسلامي نيست، بلكه حركت در همان چارچوب و پارادايم حاكم بر علم جديد است.
نكته دوم) علم كلام و هر امر ديگري ميتواند، منبعي براي الهام نظريههايي در علوم انساني جديد باشد، امّا سرنوشت اين نظريهها و صدق و كذب آنها بايد با روشهاي هر علم و فرضاً روشهاي تجربي تعيين گردد. «بنابراين در چارچوب نظام معرفتي علم جديد، آنچه سرنوشت يك علم و نيز سرنوشت يك نظريه را تعيين ميكند، نه سرچشمههاي بي شمار و ناشناخته ظهور آن، بلكه بحث از درستي و نادرستي آن براساس معيارهاي مورد پذيرش يك علم و در خصوص علوم انساني جديد معيارهاي عمدتاً تجربي است.»309
نكته سوم) ايده اسلامي كردن علوم جديد و تلاش براي قرار دادن علوم جديد در چارچوبهاي ايدئولوژيك يا تئوريك كه مغاير با چارچوبهاي تفكر و عقلانيت است، امري تجربه شده و شكست خورده است. به عنوان نمونه تلاشهاي ماركسيستها در اتحاد جماهير شوري يا كوششهاي حزب سوسيال ناسيوناليست و فاشیستهاي آلمان، اقدامات شكست خورده و مفتضحانهاي است كه سعي داشتند تا چارچوبهاي ارزشی و ايدئولوژيكي مغاير با چارچوبهاي تفكر و عقلانيت علمي را به علوم جديد تحميل كنند.
نقد و سنجش
اين ادّعاي دكتر عبد الكريمي كه مفاهيم «دين و الهيّات» و «علوم انساني» در بحث علم ديني به هيچ وجه روشن نيست، قابل قبول به نظر نميرسد. مقصود مدافعان جدّي علم ديني در ايران كساني چون دكتر خسرو باقري، دكتر حسين بستان، آيت الله جوادي آملي و مدل پاد، از مفاهيم دين و علوم انساني كاملاً روشن است.
به عنوان نمونه مدل پاد تصريح ميكند كه «مراد ما از علوم انساني اسلامي، علمي است كه بر پايه منابع و متون ديني به روش خاص كه روش اجتهاي ناميده ميشود و اين نوشتار عهده دار تبيين آن است، استخراج ميشود.»310
آنچه از اين عبارت بدست ميآيد آن است كه اين مدل، دين را همان مفاهيم و معارفي ميداند كه در منابع و متون ديني آمده است. همين ديدگاه درباره مقصود خود از علوم انساني ميگويد: «مراد از علوم انساني در اين نوشتار، آن چيزي است كه امروزه در دانشگاهها و مراكز علمي دنيا به عنوان علوم انساني و الهيّات تلقي ميشود؛ از قبيل روان شناسي، علوم اجتماعي، علوم تربيتي و …»311
دكتر خسرو باقري نيز در مقدمه كتاب هويت علم ديني مينويسد:
«مقصود از علم در تعبير “علم ديني” علم تجربي است. از اين رو، اين تعبير، ناظر به روابط محتملي است كه پژوهندگان، ميان شاخههايي از علوم تجربي و دين برقرار ميكنند و از تعابيري چون روانشناسي اسلامي، جامعه شناسي اسلامي، تربيت اسلامي و مانند آنها سخن به ميان ميآورند.»312
بنابراين واضح است كه مقصود ايشان از علوم انساني، علم النّفس نيست بلكه به علوم انساني تجربي مانند روانشناسي، جامعه شناسي و علوم تربيتي نظر دارند. درباره معناي دين نيز دكتر باقري در تمام اين كتاب دين را همان معارف و آموزههايي ميداند كه در قالب متون ديني يعني قرآن و روايات معتبر عرضه شده است. به عنوان مثال ايشان در تقرير يكي از ديدگاهها، درباره هويت دين مينويسد: «براساس اين نظريه، دين حاوي همه حقايق هستي و پاسخ به همه نيازهاي آدمي است و متون ديني همچون نسخه كاملي است كه در بردارنده اين حقايق و پاسخ به حوايج آدمي است.»313 روشن است كه ايشان در اين بيان، متون ديني را نسخه مكتوب دين ميداند.
دكتر حسين بستان نيز حدود نيمي از جلد اول كتاب گامي به سوي علم ديني را به بحث درباره ماهيت علوم تجربي اختصاص ميدهد؛ لذا روشن است كه مقصود ايشان از علوم انساني، علم النّفس نيست بلكه مراد ايشان علوم انساني تجربي است. همين نويسنده پس از بيان يكي از تعاريف علم ديني ابراز ميدارد: «اينكه علم ديني در مقام ساختن فرضيهها و نظريههاي خود به دين متّكي باشد، به دو شكل قابل تصوير است: يكي اينكه علم ديني تمام فرضيهها و نظريههاي خود را از متون ديني بگيرد و در نتيجه، از نظر فرضيه سازي و نظريه پردازي خودكفا باشد و ديگر اينكه دين تنها يكي از منابع تأمين كننده فرضيهها و نظريههاي علم ديني باشد و استفاده از منابع ديگر نيز براي اين منظور تجويز شود.»314
عبارت ايشان نيز گوياي آن است كه دين در نظر ايشان همان مفاهيم و معارفي است كه در قالب متون ديني ارائه شده است.
در خصوص معناي علوم انساني در بحث علم ديني، دكتر سروش در دوره موافقت خود با اين ايده مينويسد: «امروزه علوم انساني ميگويند و در آن فلسفه و الهيات را هم ميگنجانند. ما در اينجا فلسفه و الهيّات را جزء علوم انساني نميگيريم … بنابراين چند دسته علم به طور مشخص در اينجا مورد بحث ما خواهند بود كه جامعه شناسي، علوم تربيتي، علوم سياسي، اقتصادي و روان شناسي جزء آن هستند.»315
درباره مقصود از علوم انساني در اين بحث حتّي آقاي ملكيان كه جزء منتقدان ايده علم ديني هستند، مراد موافقان را اينگونه گزارش ميكند: «شايد بيشترين تأكيدشان بر ديني و اسلامي كردن علوم تجربي باشد، در ميان علوم تجربي نيز شايد بيشتر به ديني سازي علوم تجربي انساني مثل روانشناسي، جامعه شناسي و اقتصاد، اهتمام داشته باشند.»316
ايشان در جايي ديگر در انتقاد به قرائتي از علم ديني ابراز ميدارند: «چه دليلي داريد بر اينكه مقصود كتاب و سنّت بيان حقايق عقلي و تجربي و تاريخي است؟»317 آنچه از اين عبارت ايشان بدست ميآيد آن است كه تلقي ايشان نيز از دين در بحث علم ديني همان مفاهيم و معارفي است كه در كتاب و سنّت عرضه شده است.
خلاصه آنكه معناي دين و علوم انساني در بحث علم ديني روشن و واضح است. مقصود و مراد مدافعان جدّي علم ديني در ايران از دين، همان مفاهيم و معارفي است كه در قالب قرآن و روايات معتبر عرضه شده است و مراد آنها از علوم انساني، علوم انساني تجربي مانند جامعه شناسي، روانشناسي، اقتصاد، علوم سياسي، علوم تربيتي و مانند آن است و هرگز مقصود آنها علم النّفس نبوده و نيست.
درباره معناي اولّي كه دكتر عبد الكريمي براي دين ذكر كردهاند، به نظر ميرسد تعريف مذكور، در واقع تعريف تجربه ديني است318 نه خود دين و روشن است كه ميان دين و تجربه ديني تفاوت بسياري وجود دارد. لقاء الله و مواجهه با خدا يا امر قدسي به
