
اطلاعاتي كه افراد از آن براي ارزيابي ميزان كنترل فردي خود استفاده ميكند، معمولا گذشته نگر، پيچيده و غير روشن است. در نتيجه، قضاوتهايي كه در مورد كنترل فرديشان انجام ميدهند هميشه واقع گرايانه و براساس حقايق نيست. بعضي اوقات ما دچار حالتي ميشويم كه الن لانگر182 آن را توهم كنترل183 مي نامد، يعني مي پنداريم بر رخدادي كه اتفاقي است، كنترل داريم (به نقل از سارافينو،1383).
2-1-3-10- جنسيت و تفاوتهاي فرهنگي اجتماعي در كنترل فردي
معمولا تفاوتهاي فرهنگي اجتماعي و جنسيتي در كنترل فردي، براثر تجارب اجتماعي افراد ايجاد ميشوند. گاهي اوقات، پدر و مادر و معلمان، ندانسته، دختران را به سوي كانون كنترل بيروني و احساس كارايي پايين سوق ميدهند (دوك و اليوت184، 1983). به دليل آنكه گروههاي اقليت و افراد فقير معمولا از قدرت و پيشرفت اقتصادي محدودي برخوردارند، بيشتر به كانون كنترل بيروني معتقدند (لاندين185، 1987 ،به نقل از سارافينو،1383).
2-1-3-11-زماني كه مردم كنترل فردي ندارند
بر سر كساني كه به مدتي طولاني، دچار استرس شديدي ميشوند و احساس ميكنند هر كاري كه انجام ميدهند فرقي نميكند. چه مي آيد؟ آنان احساس عجز و ناتواني ميكنند. تصور ميكنند گرفتار شدهاند و توانايي جلوگيري از پيامدهاي منفي را ندارند. كارمندي كه هر كاري ميكند نميتواند رضايت خاطر مدير را فراهم آورد. دانشجويي كه نميتواند در امتحان موفق شود، يا بيماري كه نميتواند درد شديد كمرش را تسكين بخشد، همه در موقعيتي قرار دارند كه موجب ياس و دلسردي ميشود. در نتيجه، اين افراد ممكن است دست از تلاش بردارند، باور كنند كه بر وقايع زندگيشان كنترلي ندارند و در موقعيتهايي كه با اعمال كنترل ميتوانند موفق شوند كاري انجام ندهند. مارتين سليگمن (1975) اين موارد را درماندگي آموخته شده186 ناميده است و آن را يكي از ويژگيهاي اساسي افسردگي ميداند.
پژوهشي به وسيله دونالد هيروتو187 و مارتين سليگمن (1975) نشان داد قرار گرفتن افراد در موقعيتهايي كه به شكستهاي مكرر مي انجامد، موجب ميشود آنها احساس درماندگي را بياموزند. اين پژوهشگران دانشجويان را به سه گروه كه صداي بلند گوشخراشي را ميشنيدند، تقسيم كردند. در گروه اول صدا قابل كنترل بود و به آنان گفته شده بود دكمه اي وجود دارد كه با فشار دادن آن، صدا قطع ميشود. به گروه دوم همان دستور كار گفته شده بود، با اين تفاوت كه آنان هر كار ميكردند صدا قطع نميشد. به گروه سوم گفته شده بود كه هر از چند گاهي صدايي خواهند شنيد كه خود به خود قطع خواهد شده و از آنان خواسته شده بود كه سر جاي خود بنشيند و به آن گوش دهند. سپس احساس ناتواني و عجز دانشجويان به شكلي مشابه اندازه گيري شد. دانشجوياني كه در گروه صداي كنترل نشدني قرار داشتند، بيش از دو گروه ديگر احساس ناتواني كردند. سليگمن و همكارانش نظريه درماندگي آموخته را بسط دادند و دو مشاهده ديگر را توصيف كردند (آبرامسون، سليگمن، و تيزدال، 1978). اول آنكه، رخدادهاي كنترل نشدني هميشه به درماندگي آموخته منجر نميشوند و دوم آنكه افراد افسرده اغلب احساس از دست دادن عزت نفس را گزارش ميكنند. اين نظريه، ناگزير از پاسخ دادن به اين پرسش است كه چرا مردم خود را بابت رخدادهايي خارج از كنترلشان سرزنش ميكنند. آنان پس از اصلاح اين نظريه، چنين پاسخ دادند زماني كه مردم با رخدادي كنترل نشدني روبه رو ميشوند، از خود مي پرسند: “چرا من نميتوانم بر اين رخداد تاثير بگذارم و اين رخدادها تا به كي ادامه خواهند داشت؟” آنان به اين پرسش از طريق فرايند اسناد، 188پاسخ ميدهند، به اين معنا كه مردم سعي ميكنند از طريق بررسي اعمال، قصدها، انگيزهها و احساساتشان، به علل وقايع پي ببرند. چگونه؟ مردم براي بررسي علل، سه بعد از موقعيت را ارزيابي ميكنند:
1- دروني- بيروني189: افرادي كه احساس به دام افتادن و ناتواني در كنترل رخدادهاي منفي ميكنند، از خود مي پرسند كه آيا ناتواني آنان در كنترل آن رخداد، باعث ايجاد اين موقعيت شده است يا علل بيروني خارج از كنترل؟ براي مثال، فرض شود بيماري كه براثر تصادم دچار آسيب شده و به يك برنامه فيزيوتراپي ويژه عمل ميكند، نتواند به اهداف هفتگي تعيين شده برسد. او ممكن است اين شكست را ناشي از ضعف تحمل خود بداند يا آن را به برنامه فيزيوتراپي طراحي شده، نسبت دهد. قضاوت او هر چه كه باشد، ممكن است باعث شود او ديگر به برنامه ادامه ندهد. اگر وي علت مشكل را ضعف قدرت شخصي ارزيابي كند، احتمالا دچار كاهش عزت نفس ميشود.
2- دايم- موقت190: افرادي كه با رخداد منفي كنترل ناپذيري روبرو ميشوند، عامل ايجاد موقعيت را از نظر دايم بودن يا موقت بودن ارزيابي ميكنند. اگر آنان تصوركنند عامل ايجاد كننده، هميشگي است، مانند يك بيماري مزمن يا ناتوان كننده، بيشتر احساس افسردگي ميكنند.
3- كلي- اختصاصي191: مردم همچنين از خود مي پرسند كه آيا عواملي كه باعث وقايع كنترل ناپذير شدهاند تاثيري وسيع ميگذارند يا اختصاصي؟كسي كه نميتواند سيگار را ترك كند، ممكن است به اين نتيجه كلي برسد كه “من كلا آدم بد و كم اراده اي هستم” كه در اين صورت بيشتر احساس ناتواني و افسردگي ميكند تا فردي كه به نتيجه اختصاصي برسد، مانند آنكه بگويد “من در كنترل اين بخش از زندگي ام موفق نيستم. ”
بنابراين، كساني كه رخدادهاي منفي زندگيشان را به عوامل دائمي و كلي نسبت ميدهند، در معرض خطر ابتلا به احساس درماندگي و افسردگي قرار دارند. اگر قضاوت آنان دروني نيز باشد، احساسشان شامل از دست دادن عزت نفس نيز خواهد بود. مردميكه تصور ميكنند رخدادهاي بد ناشي از عوامل دروني، دايم و كلي هستند و وقايع خوب، ناشي از عوامل بيروني، موقت و اختصاصي، ديدي بدبينانه در مورد زندگي پيدا ميكنند (كامن192و سليگمن، 1989).
نداشتن كنترل فردي به هنگام شرايط پراسترس زندگي واقعي، چه تاثيري بر افراد ميگذارد؟ تعدادي از پژوهشها، از طريق بررسي دانشجويان خوابگاهها، به اين پرسش پاسخ گفتهاند (باوم، آيلو193 و كالسنيك194، 1978؛ باوم و گچل، 1981؛ رادين و باوم، 1978). در اين تحقيقات ميزان استرس و كنترل دانشجويان ساكن در دو خوابگاهاندازه گيري شد. در خوابگاه اول، راهروهايي كوتاه به گونه اي طراحي شده بودند كه تعداد كمي از ساكنان آن ميتوانستند در يك محل جمع شوند. در خوابگاه دوم، راهروهايي بلند به گونه اي طراحي شده بودند كه تعداد زيادي از ساكنان ان ميتوانستند در طول راهرو بنشينند. اين پژوهشها نشان دادند دانشجوياني كه در خوابگاههايي با راهروهاي بلند زندگي ميكردند، بيش از دانشجويان خوابگاههاي داراي راهرو كوتاه، دچار استرس و ناتواني در كنترل وقايع اجتماعي ناخواسته ميشدند. افزون بر اين، تفاوتهاي فوق با ميزان درماندگي و عجز نيز همبستگي داشت. مشاهده دانشجويان در موقعيتهاي اجتماعي نشان داد كساني كه در خوبگاههاي داراي راهروهاي بلند به سر ميبردند بيش از دانشجويان گروه ديگر احساس ناتواني ميكردند- براي مثال، ساكنان خوابگاههاي داراي راهرو بلند، كمتر با غريبهها باب سخن را باز ميكردند، همكاري كمتري از خود نشان ميدادند و در بازيهاي رقابتي، بيشتر تمايل به تسليم شدن داشتند.
كارول دوك و همكارانش درماندگي آموخته شده و اسناد را در كودكان دبستاني مورد بررسي قرار دادند. در يك پژوهش به دانش آموزان كلاس پنجم، بلوكهايي با رنگهاي گوناگون داده و از آنان خواسته شد كه بلوكها را مانند تصوير روي ديوار كنار هم بگذارند (دوك و ريپوچي195، 1973). به انجام رساندن اين كار با بلوكهايي كه داشتند عملا ناممكن بود. دانش آموزاني كه شكست خود را به عوامل دايم و كنترل ناپذير نسبت دادند، مانند ضعف توانايي خودشان، در انجام دادن كارهاي بعدي عملكرد ضعيف تري داشتند تا دانش آموزاني كه شكست را به عوامل موقت و اصلاح پذير، مانند تلاش نكردن، نسبت داده بودند. بررسي ديگر نشان داد كه بعضي معلمان به گونه اي به دختران پسخوراند ميدهند كه باعث ميشود آنان بيش از پسران احساس درماندگي كنند (دوك، داويدسون، نلسون و انا196، 1978). تجارب كودكان اغلب باعث ايجاد احساس درماندگي در آنان ميشود.
2-1-3-12- كنترل فردي و سلامت
كنترل فردي و سلامت، از دو راه ممكن است با هم ارتباط داشته باشند. اول، افرادي كه احساس كنترل فردي شان قوي است، امكان دارد به ميزان بيشتري توانايي حفظ سلامت و پيشگيري از بيماري را داشته باشند. دوم، به هنگام ابتلا به بيماري جدي، افراد داراي احساس كنترل فردي قوي ممكن است بهتر با بيماري كنار بيايند و در فرايند توان بخشي، نقشي سازنده تر داشته باشند. هر دو اين ارتباطات مورد بررسي قرار گرفتهاند.
محققان از چند رويكرد به منظور اندازه گيري كنترل فردي استفاده كردند، براي نمونه، بعضي از پژوهشگران مصاحبهها يا پرسشنامههايي تدوين كردهاند كه ميزان استفاده فرد از هر يك از انواع كنترلهاي شناختي، رفتاري، يا اطلاعاتي را اندازه گيري ميكند. بعضي ديگر، كانون كنترل افراد را با استفاده از مقياس كانون كنترل دروني- بيروني يا آزمونهايي كه اختصاصا كنترل بر سلامت را مي سنجند، بررسي كردهاند. يكي از بهترين آزمونهاي تدوين شده در اين باره، مقياسهاي چند بعدي كانون كنترل سلامتي197 است (والستون، والستون، و دوليس، 1978). اين آزمون شامل 18 عبارت است. فرد، نظر خود را درباره هر يك، از ميان طيف “به شدت موافق” تا “به شدت مخالف” انتخاب ميكند. اين آزمون شامل سه مقياس است:
1- كنترل سلامت توسط فرد198: اين مقياس ميزان كنترل دروني فرد را بر سلامتش اندازه گيري ميكند، مثلا با عبارتي همچون: “عامل اصلي موثر بر سلامتم، خود من هستم”.
2- كنترل سلامت توسط ديگر افراد قدرتمند199: اين مقياس باور افراد را در مورد اينكه سلامت به وسيله افرادي مانند پزشكان كنترل ميشود اندازه گيري ميكند، مثلا با عبارتي همچون: “هر وقت احساس ميكنم حال ندارم، بايد با پزشك مشورت كنم”.
3- كنترل سلامت به وسيله شانس: اين مقياس اين باور را اندازه گيري ميكند. كه سلامت به وسيله بخت يا تقدير كنترل ميشود. مثلا با عبارتي همچون: “شانس و افراد قدرتمند، ميزان اعتقاد افراد با تاثير منابع بيروني بر سلامت را ارزيابي ميكند.
آيا احساس كنترل فردي بر سلامت فرد، اثر ميگذارد؟ تحقيقات نشان داده است كه افراد بدبين- كساني كه معتقدند كنترل كميدارند- عادتهاي بهداشتي ضعيف تري دارند، بيشتر بيمار ميشوند و به هنگام ابتلا به بيماري، در درمان خود فعال نيستند (كامن، سليگمن، 1989؛ لين200 و پترسون، 1990). احساس كنترل فردي قوي همچنين ممكن است به افراد در تطابق يافتن با يك بيماري جدي و تسريع بهبودي كمك كند، به ويژه اگر باور داشته باشند كه بيماريشان شديد است. افراد مبتلا به بيماريهايي همچون سرطان يا از كارافتادگي كليهها كه در آزمون كنترل دروني امتياز بالايي ميگيرند، كمتر از كساني كه به نقش شانس معتقدند، دچار افسردگي ميشوند (دوينس201 و همكاران، 1981؛ ماركس، ريچاردسون، گراهام، و لوين202، 1986). اعتقاد به اينكه خود آنان يا فردي ديگر ميتواند بر وضعيت بيماريشان موثر باشد، سبب ميشود بيماران به آينده شان اميدوار شوند. افزون براين، بيماراني كه كانون كنترل دروني دارند احتمالا تشخيص ميدهند كه راههاي موثري براي كنترل استرس دارند.
بعضي از انواع كنترل ممكن است بيش از بقيه، در تطابق يافتن بيماران با بيماري جدي شان، به آنها كمك كند. در يك مطالعه، رابطه ميان تطابق با سرطان پستان و استفاده بيمار از انواع كنترل (شناختي، رفتاري و اطلاعاتي) بررسي شد. (تيلور، ليختمن، و وود203، 1984). نتايج اين تحقيق نشان دادكه تطابق يافتن با استفاده بيمار از كنترل شناختي، مانند فكر كردن در مورد زندگي به گونه اي ديگر، يا زندگي را سخت نگرفتن، همبستگي قوي تري داشت. همچنين، بيماراني كه از كنترل رفتاري
