
اعراب و اسرائيل تا حدي از ايدئولوژي کهن «سوريه بزرگ» ناشي ميشود که در بطن دکترين اسد قرار دارد و حاوي اين اعتقاد است که سوريه بايد بر همسايگان عرب خود اعمال رهبري نمايد. دکترين اسد، فکر ماندگار ديپلماسي سوريه است و چنانکه خواهيم ديد، در دوران متأخر و در قالب تفکر جديد سياست خارجي سوريه نيز به حيات خود ادامه ميدهد.72
3- 3. پايان تاريخ انزوا73
با حمله نظامي آمريکا به عراق، روند انزواي سوريه که ساختار يافته بود و با ابتکارات ديپلماتيک قابل حل به نظر نميرسيد، پايان گرفت و طي آن، ديپلماسي سوريه فضاي مناسبتري براي پيشبرد هدف اساسي خود يعني عدم امضاي سازشهاي دو جانبه اعراب با اسرائيل (دکترين اسد) به دست آورد. دليل اين امر به طور کلي، آغاز روند درهم تنيده شدن و يکپارچگي دغدغههاي خارجي جهان عرب بود. حمله آشکار آمريکا به يک کشور عرب وجدان دول عربي را جريحهدار ساخت. حمله به عراق چنانکه ميدانيم، پاياني بر سنت روابط تقريباً يک طرفه اعراب و آمريکا بود. دريافتهاي اعراب (پرسپشنها) عميقاً به سوي دگرگوني رفت، اما سنت روابط و رفتارهاي پيشين، به دليل استحکام ساختاريشان که پيشتر به شيوههاي مختلف شکل گرفته بود، همچنان قدرتمند به نظر ميرسيد. به عبارتي انتزاعيتر، ميان «مصلحت دولت»هاي عرب و هويت منطقهايشان يا تصوري که از خود جمعيشان داشتند، تعارض پديد آمد و آنها را به رفتارهاي دوگانه واداشت. در اين راستا، تدريجاً ديپلماسي عربي هويت قابل درکي يافت: دولتهاي عرب و مخصوصاً مصر و عربستان مجبور به بازيهاي تعادل بخش شدند، به نحوي که از يک سو آمريکا خشمگين نشود (مثال اخير، مواضع آنان در قبال دولت سينيوره است) و از ديگر سو جبهه دول عربي تماماً از هم پاشيده نشود. در زمان ما، در واقع، تحرک ديپلماتيک اعراب، تحرک براي کاري نکردن است: پويشي صرفاً براي ماندن. به طور کليتر ميتوان گفت: جبهه اصلي سياست امروز خاورميانه، نبرد سياست بقا با سياست تحول است.
در هر حال، نقطه عطف بزرگ در دوران پس از حمله آمريکا به عراق، حرکت مسائل اعراب يا سياست عربي به سوي يکپارچگي و نظاموارگي است، به نحوي که بررسي جداگانه يک مسئله خاص در سياست خارجي يک دولت عرب دشوارتر و حتي ناممکن ميشود و اين عطيهاي بس بزرگ به ديپلماسي سوريه است. لطف بزرگ به سياست خارجي سوريه آن است که مسايل سياست خارجي سوريه و ديگر دول عرب مجدداً در حال يکي شدن است اما اين بار نه با محوريت اسرائيل بلکه با محوريت آمريکا؛ نه براساس يک کشور، بلکه خيلي اساسيتر، براساس يک منطقه؛ شرايط جديد در هر حال به احياي دکترين اسد منجر شد و نيز فضاي مناسبي براي الهامبخشي سوريه بزرگ فراهم آورد که حاوي گونهاي هدايتگري اعراب توسط سوريه است. اين شرايط جديد از آنجا شکل نهايي خود را پيدا کرد که سوريه يک تهاجم ناگهاني از سوي آمريکا يا اسرائيل را دفع کرد (قتل حريري و فشارهاي بينالمللي پس از آن) و سپس خود تهاجمي بزرگ، اما تدريجي (اتفاقات بزرگ لبنان و عراق) را عليه دو کشور ياد شده آغاز کرد. از آن پس، اين سوريه بود که با گسترش فضاهايش، شرايط سياست خارجي خود را بر اعراب تحميل کرد. اين حقيقت را از زبان ايهود اولمرت ميتوان فهميد که ميگفت: شرط ما براي گفتگوهاي صلح با سوريه، توقف حمايتها از حماس، توقف حمايتها از حزبالله در لبنان و قطع «پيوندهاي هولناک» با ايران است. در واقع، اولمرت بدين ترتيب سه حوزه اصلي سياست خارجي سوريه را بيان کرد که عبارتنداز اسرائيل، لبنان و ايران. اما اگر عراق را نيز به اين فهرست اضافه کنيم، حوزههاي اصلي سياست خارجي سوريه تکميل ميشود که از گسترش بسياري برخوردارند. در اين حال، به عنوان يک فرضيه ميتوان گفت که سوريه از طريق حوزههاي اصلي سياست خارجي خود، راقم دغدغههاي مشترکي براي جهان عرب است، به نحوي که اعراب را در حالت انتظار و ترصد براي حل مشکلاتي در سطح منطقهاي نگاه ميدارد که تا حل نشوند، مذاکرات دو جانبه با اسرائيل اقدامي بيموقع و عجولانه به نظر خواهد رسيد. سوريه اينک اعراب را مشروط به شرايط خود کرده است و اين خود گونهاي رهبري جهان عرب است. 74
4- ديپلماسي جديد سوريه: تقدم راه حل سياسي بر امنيتي75
حوزههاي سياست خارجي سوريه نيز سخت در هم تنيده شدهاند. مسئله اساسي اين است که سياست خارجي سوريه ديگر معطوف به اين يا آن کشور نيست. به عبارت ديگر، مزيتهاي خاص يک کشور براي سوريه هر قدر هم که بزرگ و تطميع کننده باشد، باز هم نميتواند سوريه را به واکنشي اساسي وادارد. سوريه مجبور به ملاحظات دور، تفکرات ريشهايتر، محاسبات پيچيده و مهمتر از همه، صبر است تا اين کلاف پيچيده و سر درگم، تدريجاً به سوي باز شدن پيش رود. پس، نبايد از سوريه توقع اقدام يک جانبه اساسي يعني اقدامي اساسي در ارتباط با اين يا آن کشور و از جمله اسرائيل را داشت.
ميتوان گفت سياست خارجي آمريکا در دوران پس از جنگ عراق، يک عامل مهم يا مهمترين عامل پيوستگي ميان حوزههاي سياست خارجي سوريه بوده است. هر گونه عمل انفرادي سوريه در برابر آمريکا و اسرائيل – که پراهميت باشد – به معناي آن است که سوريه يک کارت خود را در برابر اسرائيل و آمريکا از دست ميدهد بيآنکه مزيت ماندگاري به دست آورد. آنچه سوريه در شرايط نامتعين کنوني به دست ميآورد نميتواند بيشتر از قول يا وعده باشد. فرد ممکن است به ياد قولهايي بيفتد که دولت فخيمه عليا حضرت ملکه انگلستان به دولتهاي ضعيف استعماري اعطا ميکرد. براي رهايي از هرگونه تضميني از اين دست يا قول متزلزل و آزارنده، سوريه ناچار است در شرايط پر تعليق کنوني، مزايا و کارتهاي خود را پسانداز کند تا بر ارزش آنها تا زمان رسيدن به يک راهحل جامع يا نسبتاً جامع، افزوده شود. راهحل جامع راهحلي است که دغدغههاي چهارگانه سياست خارجي سوريه را حل کند و بخشي نباشد. راهحل جامع راه حلي سياسي و نه امنيتي است. در راهحل امنيتي، تضمين گرفته ميشود، يعني صلح اعطا ميشود اما در راه حل سياسي، صلح موضوع توافق قرار ميگيرد. تفاوت ميان اين دو تفاوت ميان رفتار و نهاد، بين امر موقت و امر نسبتاً ماندگار و بين مشروط بودن و آزادي است. راه حل سياسي و نه امنيتي، دقيقاً اصطلاحي است که بشاراسد آن را به کار برده است. او در ملاقات با آرلن اسپکتر سناتور، دموکرات سناي آمريکا، بر پيوستگي مسائل عراق، لبنان و فلسطين با يکديگر و حل جامع آنها تأکيد کرد و گفت مسائل منطقه راه حل سياسي و نه امنيتي دارند. اين تفکر بشاراسد، يک رهيافت يا نظريه عمومي پراهميت و تعيين کننده است که ميتوان آن را نظريه جديد تقدم سياست بر امنيت دانست.
در اين ديدگاه، آمريکا بر اسرائيل تقدم مييابد؛ دولت صهيونيستي بر خلاف گذشته در صدر ملاحظات دولت سوريه قرار نميگيرد. خود دولت اسرائيل نيز در حال حاضر به گونهاي در حالت انتظار قرار دارد و به نتايج تعامل دولت آمريکا و ديگر دولتهاي عرب پيرامون قضاياي عراق، لبنان و ايران مينگرد. همچنين، از آن جا که در اين ديدگاه، راهيابي توافقات منطقهاي بر راهيابي امنيت ملي چيره شده است، ميتوان گفت مجموعاً شرايط جديد شرايط احياي دکترين اسد است. با تقويت اين دکترين نيز، ميتوان گفت که گذشته بر حال چيره شده است. اين مورد آخر به نحو جالبي گوياي ظهور شرايط جديد براي دولت سوريه و مؤيدي بر ديدگاههاي کهن دولت سوريه مبني بر هدايتگري اعراب و تنبه آنها به خصومت اصولي دنياي غرب با آنان است و از اين حيث، ديدگاه سنتي دو جبهه دوستان ودشمنان را درسياستخارجي سوريه تأييد ميکند. اما براين ديدگاه، عنصراضافهاي نيز بار شده که گويي چشم دوختن به دستان تاريخ است که چه رهاوردي را در انتهاي شرايط پر تعليق کنوني رقم خواهد زد. اينک بر خلاف گذشته که سوريه به ابتکارات اسرائيل چشم ميدوخت، اسرائيل به ابتکارات سوريه براي خروج از بنبست چشم دوخته است.76
1 – 4. مذاکره براي مذاکره77
در گذشته، سوريه به دنبال مقيد ساختن اسرائيل به شرايط مذاکره بود، اما اينک شرايط بر عکس شده است. با توجه به سخنان اولمرت که گفتگوهاي مجدد صلح با سوريه را دوست دارد، اما اصرار دارد که دمشق ابتدا حمايتهاي خود از گروههاي مسلحي چون حماس و حزبا… را قطع کند، به نظر ميرسد اسرائيل در قياس با سوريه، نيروي بيشتري براي انجام مذاکره و سازش صرف ميکند؛ اين در حالي است که سوريه چنين نيرويي را بيشتر براي مذاکره با آمريکا صرف ميکند. اسد در دسامبر 2006 در مسکو گفت گفتگوها با اسرائيل در حال حاضر خارج از دستور کار ماست در حالي که بر عکس، به تصريح بسياري از خبرگزاريها، به دليل نقش مهم سوريه در لبنان و فلسطين، گفتگوها با سوريه در اساس دستورالعمل ديپلماسي اسرائيل قرار دارد. احتمالاً سوريه در شرايط جديد، اسرائيل را در پرانتز تعويق قرار داده و به جاي آن، تأملات خود را مصروف به آمريکا ساخته است. سوريه که تا قبل از سال 2000 ميلادي، در چارچوب فرآيند جامع صلح حاضر به مذاکره بود يعني مذاکره را به مثابه ابزار صلح ميانگاشت، اينک ديگر گويا مذاکره براي اين کشور ارزش فينفسه پيدا کرده است. اين موضع سوريه هوشمندانه به نظر ميرسد. ابزار يا رهيافتي که دههها سوريه را آزار ميداد اينک به ابزاري در دست اين کشور براي آزار اسرائيل بدل شده است؛ همان اسرائيلي که قبلاً از صلح يا از شعار صلح به مثابه روشي براي تضمين برتري خود استفاده ميکرد. ديپلماسي سوريه در گذشته، بيشتر از انديشه جنگ، از انديشه صلح دولت اسرائيل آزار ميديد. اينک شرايط کاملاً به عکس شده است. سوريه از مذاکره به عنوان ابزاري که ارزش فينفسه دارد و نه ابزاري در جهت اين يا آن هدف مشخص بهره ميجويد: مذاکره براي فرسايش رقيب و اتلاف وقت، ترصد فضاهاي جزيي تازه، تلطيف فضا، افزايش مشروعيت بينالمللي، عدم ملزم شدن به اتخاذ مواضع جديد و ممانعت از تحميل شدن آنها برخود، توپ را در زمين حريف انداختن و… از نتايج راهبرد مذاکره به عنوان يک ابزار فينفسه است (اجراي يک تکنيک ايراني؟). ساده، سوريه نيز براي آنکه در اوضاع جديد کاري نکند، پيشنهاد مذاکره به آمريکا ميدهد. زيرا تداوم اوضاع کنوني به ضرر آمريکا و به نفع سوريه و همچون مجالي براي افزايش تدريجي حق انتخابهاي دمشق است. بيجهت نيست که وليد معلم وزير امور خارجه سوريه طي مصاحبهاي مطبوعاتي در آمريکا اظهار داشته بود که سوريه آماده مذاکره، بدون هيچ پيش شرطي درباره ارتفاعات جولان است. اما طبيعي است که خطاب اصلي اين سخن به اسرائيل نيست به آمريکاست! نظريه کنوني سياست خارجي سوريه اين است: مذاکره آري اما پيشرفت اصولي در مذاکره (بدون پذيرش توافقات عمومي درباره مسائل منطقه از سوي آمريکا) هرگز. سوريه سيگنالهاي مذاکره را فقط براي آمريکا ميفرستد. همين رهيافت است که منابع تصميمگيرنده در دولت اسرائيل را در مورد ميزان عزم و جديت بشاراسد براي مذاکره با اسرائيل به آشفتگي کشانده است. در حالي که سرويس جاسوسي موساد ميگويد: بشار اسد اصالتاً نفعي در مذاکره با اسرائيل نميبيند، دايره اطلاعات نظامي ارتش اسرائيل ميگويد اسد در صورت بازگشت ارتفاعات جولان به سوريه آماده مذاکره است. اسد سيگنالهاي مذاکره را به ويژه پس از شکست اسرائيل در جنوب لبنان ميفرستد. گويا اسرائيل در درک مقصد اين سيگنالها دچار آشفتگي است. ظاهراً همچنان در اسرائيل تحليلگراني هستند که گمان ميکنند ديپلماسي سوريه همچنان بر مدار جولان ميچرخد در غير اين صورت «يوسيبايداتز» تحليلگر ارشد دايره اطلاعات نظامي ارتش اسرائيل نميگفت: سوريه به مذاکره با اسرائيل علاقهمند است و علائم علاقهمندياش را براساس هدف باز پسگيري ارتفاعات جولان ارسال ميکند. تحول تازهاي که در اين ميان رخ داده آن است که دولت سوريه که قبلاً پيامهاي آمادگي براي مذاکره را در شرايط فشار و محدوديتهاي بينالمللي ارسال ميکرد، اينک در شرايط ابتکار عمل چنين ميکند. در اين حال به روشني، به نظر ميرسد نفع آمريکا در اين باشد که رهيافت مذاکره دو جانبه موردي را با سوريه در پيش گيرد.
