
يا ذهني بودن آن
امنيت را احساس و ادراکي ميدانند که اين اطمينان بايد در ذهن توده مردم، دولت مردان، زمامداران و تصميم گيرندگان به وجود آيد که براي ادامه زندگي بدون دغدغه، امنيت لازم وجود دارد. تعريف امنيت، ترسيم عرصه و دامنه آن از يک سو پيوندي مستقيم و مشترک با ذهنيت و درک نخبگان و مردم يک جامعه از آسيب پذيري و تهديد داشته و از طرف ديگر متأثر از پيش فرضها و پيش تجربههاي آنان در مقولههايي همچون منافع ملي، ارزشهاي ملي، مصالح علمي، قدرت ملي و غيره است. بسياري از جنگها، تنشها و بحرانهاي بينالمللي از ذهنيت امنيتي نادرست و غير کارشناسي تصميم گيرندگان و زمامداران شکل ميگيرد. نوع شخصيت روان شناختي تصميم گيرنده در اين ميان نقش بسزايي دارد و در حقيقت بسياري از اوقات تصور از تهديد امنيتي جاي خود را به تهديد امنيتي ميدهد و به تبع آن اين تصور شکل دهنده يک سري از جريانات و وقايع ميشود. ذهني بودن امنيت معمولاً دست آويز خوبي براي حکام کشورها است تا با بهانه قرار دادن امنيت کشور اذهان عمومي را نسبت به مسائل داخلي و نابسامانيهاي سياسي و اقتصادي منحرف کرده و اتحاد و اتفاق مردم در حمايت از رژيم حاکمه را در برابر تهديدهاي خارجي شکل دهند.
ج- تجزيه ناپذيري امنيت
امنيت در مفهوم و گستره ملي با هدفها و حاکميت ملي و استقلال رابطه ملموس دارد. بر همين اساس ميگويند امنيت يک عنصر تجزيه ناپذير است. به عبارت ديگر وقتي کشوري در يک نقطه از سرزمين خود فاقد امنيت باشد اين وضعيت در تمام شئون و ارکان آن تأثير ميگذارد. تجزيه ناپذيري امنيت در سطح ساختار نظام بينالمللي ملموس است. شکل گيري نظامهاي امنيتي دسته جمعي خود مؤيد و معرف اين روند است.
تنوع مؤلفههاي امنيتي از نظر صاحب نظران عناوين مختلفي دارد “باري بوزان” در کتاب “مردم، دولت و هراس” خود امنيت اجتماعات بشري را به پنج مقوله زير تقسيم ميکند:
الف- نظامي
ب- سياسي
ج- اقتصادي
د- اجتماعي
ه- محيط زيست
وي امنيت نظامي را اثرات متقابل تواناي هاي تهاجمي و دفاعي مسلحانه دولتها و نيز برداشت آنها از مقاصد يکديگر مربوط ميداند. امنيت سياسي ناظر بر ثبات سازماندهي دولتها، سياستهاي حکومتي و ايدئولوژيهايي که به آنها مشروعيت ميبخشند، دسترسي به منابع ماليه و بازارهاي لازم براي حفظ سطوح قابل قبول از رفاه و قدرت دولت را امنيت اقتصادي تعريف ميکند و امنيت اجتماعي در اين ديدگاه قابليت حفظ الگوهاي سنتي زبان، فرهنگ، مذهب، هويت و عرف ملي با شرايط قابل قبول از تحول تبيين ميشود و بالاخره امنيت زيست محيطي را ناظر بر حفظ محيط محلي جهاني به عنوان سيستم پشتيباني ضروري تمام حيات بشر بدان متکي است. وي اين پنج بخش را جدا از يکديگر نميداند و هر يک از آنها را داراي کانون مهمي در درون مسئله امنيت و روشي براي تنظيم اولويتها از طريق ارتباطات قوي به يکديگر متصل هستند ميداند.(بوزان،34:1378)
“رابرت ماندل” امنيت و وجوه آن را در چهار بعد زير طرح ميکند:
الف- نظامي
ب- اقتصادي
ج- منابع – محيط
د- سياسي – فرهنگي
وي معتقد است علاوه بر اختلاف نظر بر حسب تأکيد روي امنيت فردي، دوستي، منطقه جهاني يا بر جوامع توسعه يافته و در حال توسعه عناصر فوق اند که تابعيت کاربردي و عملياتي شدن را دارند. هر يک از ابعاد چهارگانه در محدوده ملي يا بينالمللي مطرح ميشود و بر اساس نوع کاربردي آن تعريف مقتضاي خود را ميطلبد.
معمولاً تحولات پديد آمده بر سر حوزه اقتصاد، فرهنگ و سياست تعريف تازهاي از امنيت در آستانه قرن بيست و يکم پديد آورده است که “آردي مک بين” و “لاري آرلتيل” براي آن چهار ويژگي برمي شمرند. آنان معتقدند:
1- در وهله اول نخست تحولات رخ داده در عرصه بينالملل به توليد مفهوم “امنيت مشترک” منجر شده است. اين مفهوم اولين بار در کميسيون مستقل ويژه مسائل خلع سلاح و امنيت17 به کار رفته است. منظور آنان اين بود که تأمين امنيت بدون مشارکت همگان ميسر نيست.
2- در مرحله بعدي به مفهوم امنيت دسته جمعي پرداخته ميشود.
3- در سومين مرحله مفهوم “امنيت فراگيرها” مطرح ميشود که بيشتر به تغيير ماهيت نظامي امنيت و تحول ابعاد اقتصادي، سياسي و فرهنگي و غيره نظر دارند.
4- امنيت جهان را بايد نمونههاي فراگير بالا به شمار آورد (از حيث قلم و ماهيت).
ژئوپوليتيک
حميد احمدي در ترجمه کتاب فرهنگ علوم سياسي آکسفورد در ذيل واژه ژئوپوليتيک18 آورده است: سياست جغرافيايي (ژئوپوليتيک) “رهيافتي به سياست (است) که از اواخر آلمان قرن نوزدهم ريشه گرفت و ضمن تأکيد بر قيد و بندها و محدوديتهاي تحميلي محل و محيط بر سياست خارجي ، به تأکيد بر تداوم واقع گرايي سياسي مدرن کمک کرد. کارهاشوفر، هالفورد مکيندر عضو ليبرال پارلمان انگلستان و آن اسپايکمن و اس ب. کوهن نويسندگان آمريکايي اين انديشه را به سياستگذاران منتقل کردند که کنترل مجموعه سرزمين اروپايي – آسيايي (اوراسيايي) يا هارتلند شرط اوليه سلطه جهاني است و اين مسئله به دلمشغولي هاي پي در پي آلمان ، انگلستان و ايالات متحده نسبت به قدرت روسيه در آسيا، نگراني دموکراسي صنعتي از توسعه طلبي آلمان و نگراني ايالات متحده و متحدان آن از گسترش کمونيسم به سوي به اصطلاح حاشيههاي آسياي جنوب شرقي ، اروپاي شرقي و جنوبي خاورميانه طي جنگ سرد ، تبديل شد.” (مک لين، 1381)
در اينجا لازم است تا نگاهي بر دو مفهوم جغرافياي سياسي و ژئوپوليتيک داشته باشيم تا به اهميت اين واژگان در ادبيات علمي امروزه پي ببريم.
فزوني گرفتن نوشتههاي جغرافياي سياسي و ژئوپوليتيکي در چند ساله اخير، در کتب و رسانههاي فارسي زبان به منظور تجزيه و تحليل چگونگي بروز، اثرگذاري و پيامدهاي دو رويداد بزرگ دهه 1990، يعني فروپاشي شوروي و پيمان ورشو و نيز حمله عراق به کويت که به صف آرايي بزرگ غرب (ناتو) براي بازسازي و استقلال سياسي کويت انجاميد و همچنين حمله يکجانبه آمريکا و انگليس به عراق براي سرنگوني صدام بدون تأييد شوراي امنيت سازمان ملل متحد، مبحث جغرافياي سياسي و ژئوپوليتيک را به جمع مباحث کاربردي جاري در فرهنگ سياسي روزمره دنياي فارسي زبان افزود. اين دگرگوني نويد بخش در جهان انديشي سياسي جغرافيايي، در دنياي فارسي زبان بي سابقه است و اينک براي نخستين بار ميتوان اينگونه ادعا نمود که گفتگو درباره مفاهيم جغرافياي سياسي و ژئوپوليتيک ميرود تا در بستر اصلي مباحث دانشگاهي مطبوعاتي دنياي فارسي زبان قرار گيرد. اين پيشرفت ارزنده در کاربرد علمي اين مباحث آسان به دست نيامده و راه درازي تا به سر منزل مقصود پيموده است.
جغرافياي سياسي و ژئوپوليتيک دو مبحث مکمل هم از يک موضوع علمي است و به مطالعه نقش آفريني قدرت سياسي در محيط جغرافيايي ميپردازد. (مجتهدزاده 43:1376)
جغرافياي سياسي اساساً درگير تحليل فضايي پديدههاي سياسي است و به نمادهاي فضايي فرآيند سياسي توجه دارد. مطالعات جغرافياي سياسي، مطالعاتي است سياسي که از ديد فضايي با استفاده از تکنيکهاي جغرافيايي صورت ميگيرد. در اساس جغرافيدانان سياسي (مثل ساير جغرافيدانان) ويژگي علم خود را مکان ميدانند و معتقدند که آنها بايد علل و اثرات فضايي فرآيندهاي سياسي را روشن کنند. (درايدل و بليک 2:1373)
بنابراين مفهوم ژئوپوليتيک به اين شرح است که؛ در سياستهاي جغرافيايي يا ژئوپوليتيک که به معناي سياست زمين است نقش عوامل محيط جغرافيايي در سياست ملل بررسي ميشود. (عزتي ، 1:1372)
سادهترين تعريفي که جغرافيدانان از ژئوپوليتيک در مقايسه با جغرافياي سياسي ارائه ميدهند اين است که ژئوپوليتيک توجه خود را عمدتاً به عوامل جغرافيايي که در شکل گيري سياستها مؤثرند معطوف ميدارد. در صورتي که جغرافياي سياسي بيشتر به تصميمات و فرآيندهايي که الگوهاي جغرافيايي را تغيير ميدهند نظر دارد.
براي مثال يک واقعيت جغرافياي مانند ذخاير معدني و يا يک گروه اقليت قومي، زماني که محرک يک تصميم گيري سياسي در سطح بينالملل گردد يک عامل ژئوپوليتيکي است در صورتي که جغرافياي سياسي تصميماتي را که اجراي آنها الگوهاي جغرافيايي مثل مرزها يا توزيع غذا را تغيير ميدهند مورد مطالعه قرار ميدهند.
مهاجرتهاي اجباري را ميتوان به عنوان يکي از اين تصميمات در سطح بينالملل ذکر کرد. واضح است که با پيدايش واقعيتهاي جديد سياستهاي جديد هم طرح ريزي ميشود که به نوبه خود در تغيير چشم انداز جغرافيايي مؤثرند. به اين ترتيب ملاحظه ميشود که اين دو مفهوم با هم در ارتباط نزديک هستند و در واقع هر دو يک دانش منسجم را تشکيل ميدهند. (دره ميرحيدر ص 1)
در يک تعريف مقايسهاي ديگر ميخوانيم که جغرافياي سياسي به مطالعه اثر تصميم گيريهاي سياسي در محيط جغرافيايي ميپردازد، مانند تقسيم کردن سرزمين و پديد آمدن مرزها، در حالي که ژئوپوليتيک نقش محيط جغرافيايي را در تصميم گيريهاي سياسي بررسي ميکند. مانند تصميم گيري در زمينه نقش آفريني و رقابتهاي سياسي منطقهاي و جهاني از راه بهره گيري از امکانات محيط جغرافيايي جغرافياي سياسي به مباحثي ميپردازد که بيشتر به جنبه جغرافيايي دارد و هميشگي است اما ژئوپوليتيک موضوعاتي را مورد توجه قرار ميدهد که بيشتر به محيط سياسي مربوط ميشود و دگرگون شونده است. ( مجتهدزاده 35:1376)
ژئوپوليتيک به مطالعه اثر عوامل جغرافيايي روي سياستهاي دگرگون شونده جهاني ميپردازد در اين برخورد به نظر ميرسد ژئوپوليتيک توجه اصلي خود را بر اشکال دگرگون شونده سلسله مراتب قدرت جهان که خود دستاورد بازيهاي سياسي جهاني قدرت است، متمرکز ميسازد و به تعبيري ديگر ژئوپوليتيک از جهتي عبارتست از مطالعه ترتيب و توالي قدرت در جهان سياسي تقسيم شده و از هم گسيخته، مطالعهاي که هم شکل جهاني اين ترتيب و توالي را در نظر دارد و هم اشکال منطقهاي آن را بررسي ميکند. (مجتهدزاده 1376)
مفهوم ژئوپوليتيک
تعريف ژئوپوليتيک در آکسفورد اينگونه آمده است: “مطالعه چگونگي تأثيرپذيري سياستها از عوامل جغرافيايي”. رابرت استراوش هوپ ژئوپوليتيک را چنين تعريف ميکند: “ژئوپوليتيک يک طرح کلان و راهنماست که به ما ميگويد چه چيزي را تصرف کنيم و چرا و راهنمايي براي استراتژي است که سادهترين روش پيروزي را نشان ميدهد.”
گراهام فولر در کتاب “قبله عالم” چنين تعريفي ميدهد: “ژئوپوليتيک بخشي از يک فن قديمي است که در حقيقت کلاسيک خود بر جغرافيا به عنوان عامل تعيين کننده رفتار دولت تأکيد ميکند. از ديدگاهي سنتي محل استقرار يک کشور را محدود مينمايد.”
پاتريک – ا- سيلوان در کتاب “ژئوپوليتيک” بيان ميدارد که “ژئوپوليتيک عبارت است از مطالعه جغرافياي روابط بين قدرتمندان اعم از اينکه فرمانرواي کشور باشند يا فرمانرواي مجموعهاي از کشورها”. (اخباري، 1388: 1)
اصطلاح (ژئوپوليتيک) اولين بار توسط رودلف کيلن19 استاد علوم سياسي دانشگاه اوپسالا در سال 1916 مطرح شد، وي سخت تحت تأثير افکار راتزل بود منظور وي از اين اصطلاح، ساختار فيزيکي دولت بود. به عقيده وي دولت از پنج رکن تشکيل شده است که عبارتند از: ساختارهاي فيزيکي، حکومتي، اجتماعي، اقتصادي و جمعيتي.
به همين دليل ديدگاه سنتي ژئوپوليتيک، بر جغرافيا به عنوان عامل تعيين کننده و اصلي رفتار دولت تأکيد ميکند و منظور از جغرافيا موقعيت مطلق و نسبي کشورها، محورهاي ارتباطي و منابع طبيعي هستند که از آنها به عنوان عامل تغيير ناپذير که اعمال دولت را محدود مينمايد، ياد ميشود. در راستاي همين تفکر ناپلئون معتقد بود سياست هر کشور در جغرافياي آن کشور قرار دارد. ژنرال دوگل نيز با تکرار آن گفته، از موقعيت جغرافيايي فرانسه براي توجيه سياستهايي که داشت استفاده ميکرد. از اين بحث به اين نتيجه ميرسيم که تحولات جغرافياي سياسي در راستاي تحولات ديدگاهي و فلسفي جغرافيا بوده است. در حالي که ژئوپوليتيک تحت تأثير جو سياسي زمان و با توجه به برداشتهاي مختلفي که دولتمردان و سياستمداران در جهت حفظ منافع ملي
