
از استقلال تلاش کرد تا براي خود هم پيماني دست و پا کند. اين کشور تلاش نمود تا از يک طرف با برقراري ارتباط با شوروي برخي کاستيها را جبران کند و از طرف ديگر روابط خود را با آمريکا آغاز کرد. نقطه عطف رابطه سوريه و آمريکا را ميتوان سال 1974 ميلادي ذکر نمود که طي آن سال نيکسون رئيس جمهور وقت آمريکا از سوريه با هدف ميانجيگري ميان اعراب و اسرائيل ديدار کرد. بايد گفت در مناسبات دو جانبه تلاش سوريه بر آن بود که حمايت آمريکا براي باز پسگيري جولان از طريق فشار آمريکا بر اسرئيل را بدست آورد.
چالشهاي پيش روي سوريه و آمريکا را مي توان در مواردي چون حمايت سوريه از جنبش هايي که به زعم آمريکا تروريستي محسوب مي شود، تلاش سوريه براي دست يابي به سلاحهاي کشتار جمعي، نا امن کردن لبنان، اتحاد با ايران و به مخاطره افکندن امنيت اسرائيل برشمرد.
ترور رفيق حريري اتفاق مهمي بود که باعث شد روابط آمريکا و سوريه وارد تنش گردد که طي آن آمريکا سوريه را به عنوان متهم درجه اول به جهان معرفي نمود. حريري کسي بود که از ديد بسياري از تحليل گران روند رو به اتحاد لبنان را طي ميکرد. در نتيجه ترور وي سبب شد که بار ديگر موجي از ناامني و بي ثباتي لبنان را فرا گيرد.
پس از ترور حريري، شوراي امنيت سازمان ملل متحد با صدور قطعنامه 1595 گروه تحقيقي را مأمور بررسي اين ترور نمود. رياست اين گروه تحقيقاتي را دتليو مهليس آلماني به عهده داشت. پس از گزارش مهليس، شوراي امنيت با صدور قطعنامهاي مجدد، سوريه را به همکاري کامل با گروه تحقيق سازمان ملل فراخواند و به سوريه درخصوص عواقب عدم همکاري کامل هشدار داد. در ادامه قطعنامه 1636 به طور اجماع و با رأي مثبت همه اعضاي شوراي امنيت (حتي الجزاير) به تصويب رسيد.
طي سالهاي گذشته ايالات متحده در برابر سوريه پنج گزينه را در پيش داشت که عبارت بود از:
1 – 4 – 3 – 2. مداخله نظامي همهجانبه؛ اين گزينه (برخورد گسترده) که توسط هفتهنامه نيوزويک مطرح گرديد، در آمريکا موافقان و مخالفاني دارد. اما با توجه به شرايط منطقهاي و شرايط داخلي آمريکا و نيز عدم وجود يک جانشين مناسب در بين مخالفان بشاراسد، اين احتمال ضعيف است.
2 – 4 – 3 – 2. ضربه نظامي محدود؛ ضربه نظامي محدود در صورت تحقق يافتن به قصد تضعيف و هراساندن سوريه و تغيير مواضع منطقهاي سوريه در نظر گرفته شده بود که در عين حال تبعات منفي حمله گسترده را نيز براي نيروي مهاجم در برنداشت.
3 – 4 – 3 – 2. تغيير داخلي يا انقلاب:که با توجه به عدم انسجام نيروهاي داخلي و فقدان رهبري مناسب براي مخالفان بعيد به نظر ميرسد.
4 – 4 – 3 – 2. کودتا؛ اين سناريو خواستار انجام کودتا عليه بشار شده بود که به طور مشخص از آصف شوکت به عنوان جانشين بشاراسد نام برده شد. در اين گزينه بحث همکاري ميان نيروهاي سني و نظاميان مخالف (اپوزيسيون درون و بيرون حکومت) عليه جريان علوي حاکم بر سوريه پيشبيني شده بود.
5 – 4 – 3 – 2. استفاده از ابزار شوراي امنيت جهت تشديد تحريمها؛ آمريکا در اين راه تاکنون همراهي اعضاي شوراي امنيت و اتحاديه اروپا را با خود داشته است. تحريمهاي اقتصادي اولين محمل فشار بر سوريه خواهد بود که توجه به شرايط نابسامان اقتصادي، ميتواند آغازي براي نافرماني اجتماعي و اغتشاش داخلي باشد.
گزينه آخر بيشتر از ديگر گزينهها مورد توجه کاخ سفيد قرار گرفت. خاصه آنکه با آمدن باراک اوباما ايالات متحده تلاش نمود تا با نزديک شدن به سوريه، علاوه بر آنکه سياستهاي سوريه در مسير مطلوب قرار ميدهد، سوريه را از متحد اصلي خود يعني ايران جدا ساخته و ايران را از همراهي کردن با سوريه محروم ميسازد.
3-تبيين تفکر نوين سياست خارجي سوريه و نتايج و دورنماهاي آن
از ابتداي تأسيس دولت سوريه تاکنون، سياست خارجي سوريه نسبت به قدرتهاي بزرگ و همسايگان خود، تابعي از تعارضات قديمي اعراب و اسرائيل بوده است؛ اما از دوران جديد يعني از دوران پس از حمله آمريکا به عراق در سال 2003، سياست خارجي سوريه ديگر تابعي از مناقشات اعراب و اسرائيل نيست، بلکه ناشي از تعارضات منطقهاي با آمريکا در حوزههاي مختلف (ايران، عراق، لبنان و نيز اسرائيل) ميباشد. اينک ديگر تعارضات عربي با اسرائيل و نيز خود اسرائيل، جايگاه خود را به عنوان فوريترين اولويت در انديشه جديد سياست خارجي سوريه از دست داده است. در گذشته دولت سوريه، از موضع اسرائيل يا با واسطگي اسرائيل به آمريکا مينگرست، اما در اين دوره از موضع آمريکا، به اسرائيل مينگرد. به عبارت ديگر، در اين تفکر، آمريکا به جاي اسرائيل قرار گرفته و دغدغههاي سوريه گسترش يافته و منطقهاي شده است. مشخصه اصلي و بزرگ تفکر جديد سياست خارجي سوريه اولويت رويکرد سياسي بر رويکرد امنيتي است که مخصوصاً پس از نبرد 33 روزه ارتش اسرائيل با حزبا… لبنان در اوت 2006، ابعاد قابل درکي يافت. در ادامه اين رويکر به صورت تفصيلي بررسي مي گردد:
1– 3. دانش مرکزي اما مغفول: عدم قطعيت
مسئله اساسي در سياست امروز کشورهاي جهان سوم، همچون گذشته، ناپيوستگي است؛ يعني نظامهاي قديمي رو به شکاف و گسست ميروند، اما نظامهاي جديد هنوز شکل نهادينهاي نگرفته و جايگاهي نيافتهاند. مسئله ناپيوستگي مخصوصاً در خاورميانه قابل مشاهده است؛ جايي که شکستها، گسستها و عدم توازنها در آن غالب است. تصور غالب آن است که آمريکا در پي استقرار وضع مطلوب خود در خاورميانه است؛ حال آنکه مسئله اصلي آمريکا در خاورميانه عدم وجود وضع مطلوب نيست (عدم مطلوبيت نظامهاي سياسي و شرايط اجتماعي در خاورميانه)، بلکه نامعين بودن روندها، عدم نهادينگي، عدم تشخصها و وضعيتهاي گذار – گونه است. اين وضعيت مانع از آن ميشود که آمريکا به درکي روشن و عملياتي از مطلوبيتهاي خود در خاورميانه دست يابد. در واقع، از منظر آرمانگرايانه، براي سياست خارجي آمريکا سه مرحله تاريخي وجود دارد. در مرحله تاريخي اول آمريکا با عدم شکلگيري ساختارها، عدم استقرار ثبات و هماهنگي در هويت، ساز و کارهاي اقتصادي، نظام سياسي و غيره مواجه است. دوم، مرحله ساختيابي و نهادينگي سياسي در خاورميانه است، گرچه اين مرحله به طور کامل مطلوب آمريکا نيست و حالتي موقتي يا ابزار گونه دارد؛ منظور، استقرار ديکتاتوريهاي ثبات بخش صدام، مبارک وغيره است. سومين مرحله، استقرار يک خاورميانه مطلوب آمريکاست. چنين خاورميانهاي به خوبي در چارچوب نظريه يا طرح «خاورميانه بزرگ» قابل درک است.
هدف نهايي اصلاحاتي که در چارچوب طرح خاورميانه بزرگ مطرح است، ادغام منطقه خاورميانه در نظام اقتصادي – سياسي جهاني است به طوري که اسرائيل قطب اين منطقه را تشکيل دهد و منطقه در راستاي منافع کلاني حرکت کند که متأثر از نظام ارزشهاي جوامع غالب انگليسي زبان و پروتستان مذهب باشد. واقعيت آن است که ما، همچنان در مرحله اول و نه مرحله دوم به سر ميبريم؛ در مرحله اول عدم قطعيّت مطرح است و در مرحله دوم، با قطعيّت موقت يا ابزاري سر و کار داريم. چالش ايران و آمريکا و کل سياستهاي منطقهاي بر سر شکل دادن روندها، يا بهتر بگوييم، بر سر تشکيل هويتها و تحکيم ساختارهاست و در برگيرنده هدايت آنها و يا بهرهبرداري از آنها نميباشد. هنوز چندان چيزي خلق نشده است که بتوان آن را هدايت کرد؛ واقعيّت اين است که دولتها به دنبال تحولات حرکت ميکنند نه اينکه تحولات به دنبال دولتها باشند. به عبارت کليتر، خاورميانه و به ويژه سياست آن، پديدهاي متعلق به آينده است نه زمان حال. دانش مرکزي اما با اين حال مغفول درباره خاورميانه، آگاهي يافتن از عدم قطعيت و خارج از کنترل بودن روندهاست. درک سياست خارجي جديد سوريه (و البته ايران و همه بازيگران سياست خاورميانه) فقط با شروع از موضع همين دانش مرکزي امکانپذير ميباشد.
1 – 3 . دکترين اسد و استمرار آن
هدف دوگانه سياست خارجي حافظ اسد حل مطلوب تعارض سوريه با اسرائيل در مورد بلنديهاي جولان و افزايش پرستيژ سوريه در ميان ديگر کشورهاي عرب بود. سوريه در دو جنگ اعراب و اسرائيل در سالهاي 1967 و 1973 مشارکت داشت. در جنگ 73، سوريه بلنديهاي جولان را از کف داد و اين بلنديها همينطور باشد تغيير نکند رسماً به خاک اسرائيل منضم شد. ده سال بعد حافظ اسد رضايت داد که در يک کنفرانس صلح منطقهاي با اسرائيل مشارکت کند تا بلکه اين بلنديها به خاک سوريه باز گردد. گفتگوهاي صلح تا ساليان بعد هم ادامه يافت اما هيچ توافقي حاصل نيامد.
حافظ اسد در سال 2000 و قبل از وفات خود، آخرين مساعياش را براي نيل به توافقي با اسرائيل به واسطهگري ايالات متحده انجام داد. اما اين نيز کوششي ناموفق بود. اسد اصرار داشت که توافق نهايي صلح بر طبق قطعنامههاي شوراي امنيت سازمان ملل متحد باشد، اما اين درخواست با مخالفت دولت صهيونيستي همراه بود و هنوز نيز هست. ميتوان گفت، نتيجه مجموع فعاليتهاي دستگاه سياست خارجي سوريه تا سال 2003 (زمان حمله آمريکا به عراق)، گونهاي انزوا در ميان اعراب بود و اين وضعيت، بر خلاف آن هدفي بود که اسد فقيد همواره آن را پي ميگرفت: تعارضات با حزب بعث عراق طي مدت 20 سال، خشم اعراب از حمايت سوريه از ايران در طي جنگ با عراق، حمايت سوريه از آمريکا در جريان اخراج ارتش عراق از کويت و سرانجام مداخله پيوسته نظامي در لبنان از سال 1976 به بعد، … . به طور کلّي گونهاي سوء ظن و هوشياري را در برابر امکان جاهطلبيهاي سوريه در ميان اعراب برانگيخته بود. به همين منظور و در راستاي ورود مجدد و صميمانه به خانواده عربي بود که سوريه در سال 2002 از طرح عربستان مبني بر شناسايي اسرائيل و صلح با آن در ازاي خروج از سرزمينهاي عربي اشغالي در سال 1967 بود، حمايت کرد. با اين حال، روند انزواي سوريه با اين ابتکارات ديپلماتيک قابل حل نبود: به دليل پيمان کمپ ديويد بين مصر و آمريکا و اسرائيل، توافقات دو جانبه گاه و بيگاه بين اردن و مصر و تسلط اسرائيل بر بخشهايي از جنوب لبنان، سوريه خود را آخرين دولت در ميان دولتهاي عربي ديد که در عين حالي که معارض با اسرائيلاند، مرزهاي مشترکي نيز با آن دارند. سوريه معتقد بود مناقشات اعراب و اسرائيل به تعارض دو جانبه سوريه و اسرائيل تقليل يافته است که در آن، طرفهاي ديگر عربي همچون فلسطينيان حاشيه محسوب ميشوند. در مقابل منتقدين نيز ميگفتند که سوريه شرايط عام منطقهاي را به شکل دو جانبه ميبيند و به عبارت ديگر، جهان عرب را به دو اردوگاه تقسيم کرده است: جبهه طرفداران سوريه و متحدين آن که نفي کننده بهبود روابط با اسرائيل هستند و جبهه تسليمگراياني که براي کسب امنيت، از اعطاي امتيازات به اسرائيل طرفداري ميکنند. اما اين جبههگرايي از نظر منتقدين انزواي منطقهاي سوريه را تشديد ميکند و ثابت ميکند که سوريه هنوز در فضاي جنگ سرد ميانديشد. اما حافظ اسد نميتوانست تسليم اين انتقادات شود. باز پسگيري ارتفاعات جولان از اسرائيل انگيزه ويژه سياست سوريه بود، اما با اين حال اين امر خود بخشي از هدف هژموني منطقهاي سوريه نيز به شمار ميآمد. از اينرو، هدف سوريه عبارت شد از ممانعت از اينکه اردن، سازمان آزاديبخش فلسطين يا لبنان به انزواي سوريه با ورود به توافقات جداگانه سازش با اسرائيل رسميت ببخشند. سوريه اعلام کرد حکومتهاي عرب فقط در قالب يک کنسرت هماهنگ عربي ميتوانند حداکثر امتيازات را از اسرائيل بگيرند. اين سياستي است که ناظران آن را «دکترين اسد» ناميدهاند. محتواي دکترين اسد اين فرض است که سوريه آهنگ مذاکرات دول عربي با اسرائيل را رهبري خواهد کرد. البته اين دکترين به طور غيرمستقيم اشاره به فقدان رهبري عملي سوريه بر اعراب دارد. اما هر چند اين درست است که سوريه در اين معنا کشوري محافظهکار بوده است که رهبري رفتارهاي مسالمتجويانه اعراب را در اختيار نداشته است، اما روشن است که سوريه به يمن روابط ويژهاش با آمريکا و اسرائيل و کسب يک جايگاه منطقهاي متمايز، همواره تحميل کننده اساسيترين شرايط بر سياست خارجي اعراب بوده است. نقش مرکزي سوريه در مناقشه
