
فرمان داد تا آن گلولهها را بر سر نزديكان خود بريزند، و هر كه گلولهاى در دستش قرار مىگرفت آن را باز مىكرد و آن حواله را بيرون مىكشيد و براى اخذ آن به خزانهدار مأمون مراجعه مىنمود و دريافت مىكرد، و از سوى ديگر كيسههاى طلا آورده در ميان گذاشتند، و مأمون همه را در بين افسران و سرلشكرها و باقى مردم بخش كرد، و عاقبت همه حضّار از آن مجلس دارا و ثروتمند خارج شدند، و همچنين مأمون صدقاتى به فقرا و مسكينان داد، و از آن روز به بعد مأمون پيوسته حضرت جواد علیه السلام را گرامى مىداشت، و قدر و مرتبه آن حضرت را بزرگداشته و او را بر همه اولاد و خاندان خود مقدّم مىداشت.
شخصیتها: همان شخصیت های صحنه های قبل هستند.
1- میزانسن: از متن روایت پیداست در زمان عباسیان برای صله و هدیه دادن در مجالس شادی، به گونهای بوده که روی سر حضار طلا و جواهر و بنچاقهای املاک را میریختند. این صحنه که در متن آمده به خاطر حرکت و تکاپوی حضار از جنبه ی نمایشی بیشتری برخوردار است. از این صحنه معین می گردد که عدهای برای بدست آوردن پول و اموال پا به مجالس مناظره می گذاشته اند.
2- مکان و زمان: دربار مأمون سال 204هجری روز بعد از مراسم(روز دوم حضور امام در دربار)
متن مناظره ی دوم و تحلیل آن:
مأمون پس از آنكه دخترش امّ الفضل را به زوجيّت امام جواد(ع) درآورد، روزى در مجلسی با حضور آن حضرت و يحيى بن أكثم و گروه زيادى جمع بود.
يحيى بن أكثم گفت: اى زاده رسول خدا، نظر شما در باره ی اين خبر چيست: «روزى جبرئيل بر رسول خدا (ص) فرود آمده و گفت: اى محمّد، خداوند عزّ و جلّ سلامت رسانده و مىفرمايد: از أبو بكر بپرس آيا از من راضى است، چون من از او خشنودم؟
حضرت فرمود: من منكر فضل أبو بكر نيستم، ولى بر راوى اين خبر واجب است كه حديثش را با حديث ديگرى كه از آن حضرت(ص) نقل شده مقابله كند كه در آخرين سفر حجّ فرمود: «دروغ بر من بسيار شده، و پس از من نيز زياد خواهد شد، پس هر كه از روى عمد بر من دروغى ببندد بايد جايگاه خود را در آتش قرار دهد. پس چون حديثى از من به شما رسيد آن را بر كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، پس هر چه موافق قرآن و سنّت من بود آن را برگيريد، و مخالف آن دو را نگيريد»، و اين خبرى كه تو نقل كردى با قرآن نمىخواند، خداوند متعال فرموده: «و همانا ما آدمى را آفريدهايم و آنچه را نفس او وسوسه مىكند مىدانيم، و ما به او از رگ گردن نزديكتريم. پس بنا بر مفاد حديث بر خداوند( عزّ و جلّ) رضا و سخط أبو بكر مخفى بوده تا از مكنون سرّ خود بپرسد، اين مطلب محال عقلى است.
يحيى گفت: و در خبر است كه: «مثل أبو بكر و عمر در زمين مثل جبرئيل و ميكائيل است در آسمان».
حضرت فرمود: اين مطلب نيز قابل تأمّل است، زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرّبى هستند كه هرگز معصيت پروردگار را نكرده و حتّى براى لحظهاى از طاعت خداوند فارق نشدهاند، ولى أبو بكر و عمر مدّتى به خدا مشرك بودند هر چند پس از آن اسلام آوردند، پس بيشتر عمرشان مشرك بودهاند، پس تشبيه آن دو به آن دو محال است.
يحيى گفت: و حديث است كه: «فقط آن دو سيّد و سرور پيران أهل بهشتند» نظر شما در باره اين حديث چيست؟
حضرت جواد (ع) فرمود: اين حديث نيز محال است، زيرا اهل بهشت همگى برنا و جوانند، و پير و سالخوردهاى ميانشان نيست، و اين خبر از جعليات بنى اميّه در ضدّيت با حديثى است كه رسول خدا(ص) در باره حسن و حسين(ع) فرمودند: كه آن دو سرور و آقاى اهل بهشت مىباشند.
يحيى گفت: نقل است كه تنها عمر بن خطّاب چراغ اهل بهشت است.
امام فرمود: آن نيز محال است، زيرا بهشت مكان فرشتگان مقرّب الهى و آدم و محمّد(ص) و تمام انبياء و مرسلين است، آيا بهشت به نور ايشان روشنايى نمىيابد تا به نور عمر روشن گردد؟!
يحيى گفت: نقل است: سكينه و آرامش بر لسان عمر سخن مىگويد.
فرمود: من منكر فضل عمر نيستم، ولى أبو بكر افضل از او بود؛ با اين حال بر منبر گفت: مرا شيطانى است كه بر من عارض مىشود هر گاه منحرف شدم مرا به راه آوريد!
يحيى گفت: نقل است رسول خدا (ص) فرموده: اگر من مبعوث نمىشدم عمر مىشد.
امام فرمود: كتاب خدا صادقتر از اين حديث است، خدا فرموده: و ياد كن آنگاه كه از پيامبران پيمان ايشان گرفتيم، و از تو و از نوح- احزاب: 7، با اين اخذ ميثاقى كه خداوند از انبياء گرفته چطور امكان دارد آن را عوض كرده يا تبديل نمايد؟
هيچ كدام از حضرات انبياء حتّى براى لحظهاى به خداوند شرك نورزيدند، پس چگونه كسى كه بيشتر عمرش مشرك بوده مبعوث به نبوّت شود؟ و رسول خدا(ص) فرموده: من به پيامبرى برگزيده شدم و آدم ميان روح و جسد بود؟
يحيى گفت: نقل است كه رسول خدا (ص) فرموده: هر وقت وحى از من قطع مىشد گمان مىبردم كه بر آل خطّاب نازل شده.
حضرت جواد (ع) فرمود: اين نيز محال است، زيرا جايز نيست كه پيامبر در نبوّت خود شكّ كند، خداوند متعال فرموده: خداوند از ميان فرشتگان و مردم رسولانى بر مىگزيند (حجّ :75 )، پس چگونه ممكن است كه نبوّت از برگزيده خدا به مشرك منتقل شود؟!
يحيى گفت: نقل شده كه رسول خدا (ص) فرموده: اگر عذاب نازل شود فقط عمر نجات خواهد يافت.
حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا خداوند متعال مىفرمايد: و خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند در حالى كه تو در ميان ايشانى، و خدا عذابكننده ی آنان نيست در حالى كه آمرزش مىخواهند( انفال :33) با اين آيه خداوند خبر داده كه تا رسول خدا در ميان ايشان باشد كسى را عذاب نمىكند و تا زمانى كه آمرزش مىخواهند. (طبرسی، جعفری،ج2، 520-522)
تحلیل بررسی ظرفیتهای نمایشی مناظره ی دوم:
این مناظره دارای یک صحنه میباشد و سؤالات مطرح شده در این مناظره، با مناظره ی اول امام با ابن اکثم متفاوت است. در مناظره ی اول سؤالات مطرح شده از ناحیه ی امام و یحیی، سؤالاتی فقهی بود ولی در این مناظره که( به حسب قرائن در زمانی اتفاق افتاده است که علم و مقام امام برای درباریان ثابت شده است) سؤالات از جنس اعتقادی و گاهاْ سیاسی مطرح میشود. بحث خلافت و جایگاه خلفا در بین اهل سنت، از اعتبار بالایی برخوردار است و ابن اکثم تلاش میکند در این مناظره با کشاندن بحث به سمت خلفا، امام را به چالش بکشد. در این مناظره امام با استفاده از علم الهی خود تمام جوابها را به قرآن مستند ميکند و با بهره بردن از تفسیری دقیق از آیات قرآن بار دیگر ابن اکثم را مغلوب هوش و درایت خود میکند. سؤال اینجاست چرا ابن اکثم سؤالاتی را از امام میپرسد و در شأن کسانی احتجاج میکند که از نگاه ابن الرضا، جایگاهی در خلافت ندارند؟
شخصیت ها:
امام جواد(ع) – یحیی ابن اکثم – مأمون –
حضار: تنها نکته قابل ذکر درباره ی این مناظره این است که در این مناظره آن طور که در متن مناظره آمده است، مأمون زمانی که جلسه خلوت شد و حضار از مجلس بیرون شدند این مناظره را پیش کشید. شاید او میدانست که امام قادر به پاسخگویی به سؤالات یحیی است و از این حیث اکراه داشت افراد زیادی در مجلس حضور داشته باشند. از طرفی منکوب شدن یحیی در مقابل استدلالهای قوی امام، تهدیدی برای مأمون و بستری برای مطرح شدن بیش از حد امام بود که این مهم از دید مأمون مغفول نمانده بود.
دیالوگ: اساساْْْْْْ گفت وگو در این صحنه بر محور اعتقاد و باور هر یک از طرفین گفت وگو میچرخد. هر یک از طرفین سعی دارد با استفاده از مبانی خود به پاسخگویی براید. با این فرق که یحیی به راحتی میتواند از عقاید خود دفاع کند و از موضعی به استدلال بپردازد ولی امام جواد(ع) در چهارچوب آیات قرآن و احتیاط حرکت میکند. به نظر میرسد در زمان انجام این مناظره، ظرفیت علمی امام جواد(ع) بر عباسیان آشکار شده و خطر حضور امام در دربار بیش از پیش است و طرح مسائلی در حوزه ی اعتقادی میتواند جمعیت مخالف را به بهانهگیری علیه ابن الرضا وا دارد.
مکان و زمان: مکان دربار مأمون و زمان این مناظره نامعلوم است. شاید این مناظره در زمان حضور اول امام در دربار مأمون اتفاق نیفتاده باشد.
متن مناظره ی سوم:
مناظره ی امام جواد(ع) با احمد بن ابی دواد و تحلیل آن:
عیاشی از زرقان روایت میکند که روزی دوست من ابن ابى داود از پيش معتصم برمیگشت ولى خيلى غمگين و افسرده بود.
گفتم: چه شده؟
گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم.
پرسيدم براى چه؟
گفت: به واسطه ی كارى كه از اين سياه چهره، پسر على بن موسى الرضا (حضرت جواد) در حضور امير المؤمنين انجام شد.
گفتم: جريان چه بود؟
گفت: يك سارق را آوردند كه اقرار به دزدى خود كرده بود از خليفه درخواست داشت كه او را پاك نمايد به وسيله ی جارى كردن حد. به همين جهت فقها را در مجلس خود جمع كرده بود و محمّد بن علي (حضرت جواد) نيز بود. از ما پرسيد چه قسمت از دست دزد بايد قطع شود؟
من گفتم: از مچ.
گفت: به چه دليل؟
گفتم: زيرا دست اطلاق می شود بر انگشتها و كف دست تا مچ. خداوند در آيه تيمم نيز ميفرمايد: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ، حرف مرا گروهى از دانشمندان قبول كردند.
يك دسته ديگر گفتند: بايد تا آرنج قطع شود پرسيد به چه دليل؟
گفتند:زيرا خداوند در اين آيه ميفرمايد: وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ در مورد وضو گرفتن ميفرمايد: دستهاى خود را بشویيد تا آرنج. معلوم مىشود دست تا آرنج شامل مىشود.
در اين موقع معتصم رو به جانب محمّد بن على كرد و گفت: شما چه ميگویيد؟ اينها نظر خود را در مورد دست دزد گفتند. شما را بخدا سوگند، شما نيز نظر خود را بفرمائيد.
ابن الرضا فرمود: اكنون كه قسم دادى ميگويم كه اينها بر خلاف دستور پيامبر اكرم(ص) ميگويند: زيرا دست دزد بايد از آخر انگشتان قطع شود و كف دست باقى بماند.
گفت: به چه دليل؟
ابن الرضا فرمود: به دليل فرمايش پيغمبر اكرم كه فرموده است؛ سجده بر هفت موضع انجام مىشود. صورت و دو دست و دو زانو و دو پا. اگر دستش را از مچ يا آرنج قطع كنند ديگر دستى نخواهد ماند تا سجده نمايد.
خداوند در اين آيه میفرمايد:«أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» سجدهگاهها مخصوص خدا است. منظورش همين هفت موضع است كه با آن سجده ميكنند «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» آنچه اختصاص بخدا داشته باشد قطع نميشود.
معتصم حرف ایشان را پسنديد و دستور داد دست دزد را از انتهاى انگشتان قطع كنند و كف دست را باقى بگذارند.
ابن ابى داود گفت: براى من قيامتى به پا شد. آرزو داشتم كه زنده نباشم.
زرقان گفت: ابن ابى داود بعدها به من گفت: بعد از سه روز نزد معتصم رفته و گفتم خير خواهى براى امير المؤمنين بر من واجب است. من مي خواهم در موردى با شما صحبت كنم كه ميدانم به واسطه ی اين حرف اهل جهنم خواهم شد.
پرسيد: منظورت چيست؟
گفتم: وقتي امير المؤمنين تمام دانشمندان مملكت و فقيهان را در مجلس خود احضار ميكنند براى حكمى از احكام دين و از آنها ميپرسد ايشان نيز نظر خود را ميدهند با اينكه در چنين مجلسى خويشاوندان امير المؤمنين و سپهداران و وزيران و منشيان حضور دارند و مردم پيوسته گوش به چنين مجالسى دارند كه چه اتفاق مىافتد. بعد شما سخن تمام دانشمندان را رها ميكنى و گفتار مردى را ميپذيرى كه گروهى از مسلمانان، مدعى امامت براى او هستند و ميگويند او شايسته مقام خلافت است نه معتصم. متوجه شدم رنگ چهره معتصم تغيير كرد و فهميد چه كرده است.
گفت: خدا به تو پاداش اين نصيحت و خيرخواهى را بدهد.
معتصم روز چهارم، فلان نويسنده را دستورداد كه محمّد بن علي (حضرت جواد) را به منزل خود دعوت كند. ولى محمد بن علی نپذيرفت و گفت ميدانيد كه من به مجالس شما نمىآيم.
نویسنده گفت: من شما را براى صرف غذا دعوت ميكنم. آرزو دارم قدم بر روى فرش ما بگذاريد و منزل ما را تبرك فرمائيد. فلان كس نيز از وزيران خليفه آرزوى ملاقات شما را دارد.
محمد بن علی با اکراه به منزل او رفت پس از ميل كردن مقدارى غذا احساس سمّ نمود. مركب سوارى خود را خواست تا برود. صاحب منزل تقاضا كرد كه بيشتر تشريف داشته باشد.
فرمود:رفتن من براى تو بهتر است.
