
يادگار عبدالله را شايد به علت ناكافي بودن شير آمنه و يا به رسم بزرگان عرب همراه حليمه سعديه- از قبيله بنيسعد كه به شجاعت و فصاحت معروف بودند- به روستا (باديه) فرستاد تا در بيرون مكه، در محيط پاك و هواي سالم، بزرگ شود؛ سخن گفتن به لهجة فصيح عربي را- كه در آن زمان اصيلترين جلوة آن در روستا و صحرا يافت ميشد- فراگيرد و از بيماري احتمالي وباي شهر- كه خطر آن براي نوزادان بيشتر بود- مصون بماند.
محمد (ص) بيش از تولد، پدر ارجمندش را از دست داد. چون به شش سالگي گام نهاد، مادر مهربانش ديده از جهان فرو بست و در حدود هشت سالگي، نياي گرانقدرش عبدالمطلب به سراي ديگر شتافت. از اين پس، ابوطالب، كه تنگدستي بزرگوار بود، حامي محمد (ص) شد. (شهيدي، 1362، ص37)
محمد (ص)، براساس سنت جوامع قديم- كه كودكان را از آغاز سن رشد به فعاليت و مشاركت در اقتصاد خانه واميداشت- و به سبب كافي نبودن درآمد ابوطالب، تصميم گرفت مانند بسياري از پيامبران، “شباني” پيشه كند.
2-2-3. كليد شخصيت محمد (ص) در نوجواني و جواني
ترديدي نيست كه حضرت محمد (ص)، تا پيش از بعثت- نه در مكه و نه در ميان برگزيدگان جامعه آن- به عنوان يك شخصيت اجتماعي برجسته شناخته نبود؛ اما حوادث و وقايع اين سالها سبب شد كه قريش او را “امين” بخواند؛ امين به فرد امانتدار، راستگو، با وقار، خوشخلق، كريم و شرافتمند گفته ميشود كه از هر ناپاكي و گناه اجتناب ميكند.
3-2-3. جواني
در فضاي تيرة جامعة حجاز كه حتي كهنسالان به گونهاي شرمآور در آلودگي به سر ميبردند و پرچم سياه به علامت جاهليت بر فراز برخي از خانهها نصب شده بود. در اين موقعيت، فرزند پاك عبدالله هرگز تأثير نادرست نپذيرفت و چنان در درستي و صداقت شهره شد كه حتي بعدها دشمنانش او را “امين” ميخواندند. در 20 سالگي، با شركت در پيمان “جوانمردي و نيكوكاري” (حلفالفضول) به دادخواهي ستمديدگان برخاست.
4-2-3. ازدواج
محمد (ص) در سن بيت و پنج سالگي كه ابوطالب بدو گفت: كاروان قريش آماده رفتن شام است. خديجه دختر خُوَيلد گروهي از خويشان تو را سرمايه داده است كه براي او تجارت كنند و در سود آن شريك باشند. اگر بخواهي تو را نيز مي پذيرد. سپس با خديجه در اين باب سخن گفت و او پذيرفت. از ابن اسحاق روايت شده است كه خديجه چون امانت و بزرگواري محمد(ص) را شناخته بود بدو پيام فرستاد اگر آماده تجارت در مال من باشي سهم تو را بيش از ديگران خواهم پرداخت.
بنابراين خديجه، بانوي فهيم و ثروتمند مكه، كه از زنان ممتاز جزيرهالعرب به شمار ميآمد. گويا از راز نهفته در وجود اين جوان پاكدامن آگاه بود. اخبار معنوي دلانگيز سفر تجارتي آن بزرگوار (ع) به شام- كه خود مقدماتش را فراهم آورده بود- شوق وي را فزوني بخشيد. درايت و هوشياري خديجه، زمينة خواستگاري را فراهم آورد. بدين ترتيب نجيبترين جوان قريش- كه دوشيزگان عرب در آرزوي ازدواج با وي به سر ميبردند- در 25 ساگي با خديجة پاكنهاد- كه حدود 40 سال داشت- ازدواج كرد. خديجه- كه ملكة قريش بود- از اين پس خود را كنيز محمد (ص) خواند. او ديگر تنها بانوي خانة محمد نبود، بلكه همراز، همدم، همدل و رفيق راهش به شمار ميآمد. از پس، گرايش به خلوت و انزوا در وجود حضرت (ص) فزوني يافت. انديشههاي عميق دروني، ناسازگاري محيط و فاصلة روحياش با مردم، روز به روز بيشتر شد و خلوت و انديشه به شكلي اسرارآميز زندگياش را فراگرفت. گويا مكه و اجتماع آن روحش را ميآزرد. در طول سال، بارها به كوههاي اطراف مكه و غار حرا ميشتافت و اين امر در ماه رمضان به اوج ميرسيد. يار تنهايي و خلوتش علي بن ابي طالب (ص) ميفرمايد: هر سال در كوه حرا اقامت ميگزيد. من او را ميديدم وجز من كسي وي را نميديد. نور وحي و رسالت را ميديدم و بوي نبوت را استشمام ميكردم.
5-2-3. آغاز رسالت
محمد (ص) در سالهاي نزديك به بعثت از مردم كناره مي گرفت و به پرستش خداي يكتا مي پرداخت. سالي يك ماه در كوهي كه به نام حراء معروف است منزوي مي شد و عبادت مي كرد در اين مدت هر مستمندي نزد او مي رفت به او طعام مي خورانيد سپس با سپري شدن ماه عبادت، به مكه مي آمد و پيش از آنكه به خانه برود هفت بار يا بيشتر كعبه را طواف مي كرد و به خانه خود مي رفت. در يكي از همين سالهاي گوشه گيري وي در حراء بود كه به پيغمبري مبعوث شد. محمد (ص) گفته است: جبرئيل نزد من آمد و گفت بخوان. گفتم خواندن نمي دانم. ديگر بار گفت بخوان. گفتم چه بخوانم؟ گفت: “اِقرَا بِاسم رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ” (علق، 1) چنانكه مشهور است ساليان عمر او به هنگام بعثت به چهل سال رسيده بود. (شهيدي، 1362، ص41) بنابراين27 رجب، در حالي كه محمد (ص) عاليترين مراحل كمال انساني و عقلاني را در چهل سالگي پشتسر ميگذاشت، در نيمهشبي كه آرامشي روحاني وجودش را فرا گرفته بود فرمان رسالت از سوي حضرت احديت صادر شد و با امر به “خواندن” بدو ابلاغ شد و بدين ترتيب ماهيت بعثت، هدايت و دعوت جديد بر پايه معنويت، انسان و علم آشكار شد.
حضرت (ص) در حالي كه با نگاهش جبرئيل را تعقيب ميكرد و پيام آسماني وي- اي محمد تو پيامبر خدايي و من فرشتة وي خداوندم- در دل و جانش طنين ميافكند، از غار حرا بيرون آمد و روانة منزل شد. خديجه كه در پانزده سال زندگي با وي از او جز راستي و درستي نديده بود و با زواياي انديشهاش آشنايي داشت، رسالتش را تبريك گفت و بيدرنگ ايمان آورد. علي (ع) كه بيشتر عمر ده سالهاش را در خانة رسول خدا (ص) گذرانده و زير نظر او پرورش يافته بود، با مشاهدة نشانههاي فرود آمدن فرشتة وحي، به يگانگي خدا و رسالت حضرت محمد (ص) گواهي داد.
6-2- 3. دعوت خصوص- پنهاني و تبليغ عملي
از آنجا كه سرزمين مكه دوراني طولاني به شرك و بتپرستي آلوده بود و مردم در مرداب خرافهها و تعصب روزگار ميگذراندند، اعلان يكبارة دعوت توحيدي و شوريدن دفعي عليه همة مظاهر جاهليت، جز براي گروه خاصي از اهل معرفت، قابل تحمل نبود. رسول خدا، باعنايت به اينكه انديشة قوي و ايدئولوژي غني شرط اساسي اصلاحات عميق و ريشهدار است، تبليغ و دعوت خصوصي را كه گاهي از آن به پنهاني تعبير آورده شده، آغاز كرد تا با عضوگيري و تربيت هستههاي اصلي تبليغ، زمينة اعلام آشكار و عمومي منطق نيرومندش را فراهم آورد. در اين مدت، قريش از ادعاي او خبر داشتند و وقتي او را در معابر ميديدند، ميگفتند: جوان عبدالمطلب از آسمان سخن ميگويد. اما چون در مجامع عمومي سخن نميگفت، از محتواي دعوتش خبر چنداني نداشتند و از همين رو واكنش نشان نميدادند.(شهيدي، 1362،41)
در اين دورة سه ساله، محمد (ص) آشكارا به عيبجويي از عقايد و كردار مكيان نميپرداخت و ماهيت ضدستم و اشرافيت دعوت خويش را آشكار نميساخت؛ بلكه با چهرهاي آرام همراه علي (ع) و خديجه (ع) و كمي بعدتر زيد بن حارثه- كه اساس سازمان اجتماعي و امت او را شكل ميدادند- در مراكز پرجمعيت مكه، مانند مسجدالحرام و منا، به نيايش خداي واحد ميپرداخت. او نماز را كه مجموعة معارف معنوي براي ارتباط با معبود است، در پاي كوه صفا و در منزل يكي از مسلمانان نخستين (منزل ارقم) و گاهي فراروي مخالفان برپا ميداشت. بنابراين پيامبر(ص) تا سه سال، دعوت خود را آشكار نكرد چون زمينه براي آن فراهم نشده بود و به طور مخفيانه با كساني كه آمادگي داشتند ملاقات مي كرد و آنان را به اسلام دعوت مي نمود و به تدريج افراد متعددي اسلام را پذيرفتند. نخستين زني كه اسلام را پذيرفت خديجه همسر آن حضرت بود و نخستين مردي كه مسلمان شد علي ابن ابي طالب (ع) بود. (ابن هشام، 1418، ج 1، ص276- 275)
7-2-3. انذار خويشاوندان و دعوت آشكار
سه سال تبليغ عملي رسول اكرم (ص) و افزايش گروندگان او زمينة ذهني و اجتماعي دعوت عمومي و علني را فراهم آورد. بيش از 40 تن از نزديكان و فرزند زادگان عبدالمطلب- كه ابوطالب، حمزه و ابولهب از آن جملهاند- به مهماني دعوت شدند و علي (ع) به دستور خدا (ع) سفرهاي گسترد. پس از صرف غذا رسول خدا همگي را به خداوند دعوت كرد و از جمع حاضر ياري خواست تا او را ياري كنند، اين موضوع را سه بار تكرار كرد و هر سه بار فقط علي (ع) پاسخ داد و رسول خدا (ص) به علي (ع) اشاره كرد و فرمود: اين، برادر، وصي و جانشين من در ميان شماست. (جعفري، 1362، ص88-89 )
8-2-3. دعوت عمومي و آغاز صفبندي موحدان و مشركان در مكه
رسول خدا (ص) در سومين مرحله از مأموريت خود در دعوت اجتماعي و گذر از جامعة جاهلي گامي بلند برداشت و پس از آنكه فرشتة وحي فرمان هدايت عمومي “فاصدع بما تؤمر” را به وي ابلاغ كرد، طنين “يا صباحاه” او در كوه صفا پيچيد و عموم مردم را به اسلام دعوت كرد.
ابولهب، با توهين به پيامبر (ص) گفتارش را دروغ خواند. در اين هنگام، فرشتة وحي، با فرود آوردن سورة مسد و سرزنش ابولهب جبهه حق را ياري رساند.
نسيم فزايندة آيات الهي و منطق نيرومند پيامبر (ص)- كه بر سه محور عمدة يكتايي خدا، پرستش خداي واحد و سرزنش بتپرستي، و رستگاري در پرتو توحيد استوار بود – نظر بسياري از مردم را به كاركرد اجتماعي دعوت جلب كرد. گروهي اسلام آوردند، دستهاي به تفكر فرو رفتند و گروههايي نيز برآشفتند.(جعفري، 1392، ص92)
9-2-3. علل مخالفت با اسلام
مخالفان دعوت توحيدي پيامبر (ص) سه گروه مشركان، يهوديان و منافقان بودند. برخي از مهمترين علتهاي نپذيرفتن اسلام و مخالفت با پيامبر (ص):
1. جهتگيري ديني و توحيدي دعوت و مخالفت اسلام با الهه اعراب و دين رايج و موروثي حاكم بر مكه مهمترين علت مخالفت قريش بوده است.
2. تيجة جهتگيري اجتماعي دعوت و اسلام آوردن محرومان و جوانان، فروپاشي نظام اجتماعي حاكم بود.
3. جهتگيري اقتصادي قرآن كه نظام اقتصادي جامعه را مورد طعن قرار داد و معبود شدن ثروت و سرمايه را تقبيح كرد و استغنا و ثروت را عامل طغيان معرفي كرد.
4. رقابتهاي قبيلگي و حسادت ورزيدن به موقعيت ارزشي بنيهاشم و فرزندان عبدمناف.
5. بشر بودن پيامبر (ص)
6. روي آوردن مستضعفان به آن حضرت (ص)
7. اعتقاد به جبر
8. درخواستهاي نابجا و ناممكن
9. اطاعت كوركورانه از نياكان
10. دلداگي به دنيا
10-2-3. اقدامات مشركان
سران قريش براي وصول به دو هدف مهيا كردن زمينه انزواي پيامبر يا برخورد رويارو با آن حضرت، وارد صحنه مبارزه شدند.
11-2-3. شگردهاي مسالمت آميز
سران گروههايي كه راه انديشة صحيح را بر خود بسته بودند، ميدانستند تا وقتي حمايت ابوطالب از پيامبر ادامه دارد، به سبب نفوذ فراوان وي، نميتوانند برخوردي يكپارچه و خصمانه با پيامبر داشته باشند. از اينرو، براي پايان بخشيدن به حمايت ابوطالب از رسول خدا (ص) نزد وي شتافتند. آنها تصميم داشتند از رئيس قبيلة بنيهاشم بخواهند كه يا محمد را از ادامة كار باز دارد و يا او را به آنان واگذارد. تدبير عاقلانه و سخنان نرم ابوطالب در سران قريش اثر گذاشت. بنابراين، ابواطلب را رها كردند و رفتند.
شوراي مشورتي قريش براي بار دوم نزد ابوطالب شتافت، سخن تهديدآميز خود را از طريقه ابوطالب به پيامبر (ص) رساند و اين جواب را دريافت كرد:
به خدا سوگند، اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند و بخواهند من را از پيگيري هدفم، كه همان تبليغ آيين اسلام است، دست بردارم، هرگز چنين نخواهم كرد، تا آنكه خداوند آن را پيروز گرداند يا در اين راه كشته شوم.
پس از اين رويداد، ابوطالب- كه براي دفاع نظامي از پيامبر آماده ميشد – گفت: سوگند به خدا، هيچ گاه از ياريات دست برنخواهم داشت. آنگاه هاشميان و مطلبيان را گرد آورد و از آنان خواست در حمايت از رسول خدا (ص) از هيچ كوششي دريغ نورزند. همة حاضران، جز ابولهب، سخن ابوطالب را پذيرفتند.
12-2-3. نيرنگهاي مردم فريب و مجمع تهمت هماهنگ
پس از آنكه مشركان از تأثير در ابوطالب نوميد شدند، طرح گفتگوي بيواسطه با پيامبر را تصويب كردند،
