
رفراندوم, در کل کشور, دو ميليون و چهل و سه هزار و سيصد و هشتاد و نه راي موافق انحلال مجلس هفدهم و يک هزار و دويست و هفت راي مخالف, به صندوق ها ريخته شده بود. به اين ترتيب, مردم با 99.4 درصد رأي به انحلال مجلسي دادند که به دنبال بحران آفريني اقليتي, فلج شده و قادر به قانون گذاري نبود و از همه مهم تر رو در روي مصدق و دولت او قرار گرفته و به دنبال متزلزل ساختن آن بود. مردم در ضمن, با رأي قاطع, حمايت خود را از شيوه کار و سياست هاي مصدق و دولت او به ثبت رسانده بود
در خلال همه پرسی ، پایگاه سیا در تهران گزارش داد که عوامل و جاسوسان آن برای بهره برداری از عدم مشروعیت همه پرسی ، دست به تلاش مضاعف زده اند این روزها یکی از رهبران مذهبی در هر بیانیه ای که صادر می کرد بر این نکته تاکید می ورزید.409 قم مستقیما اعلامیه ای صادر نکرد و بهبهانی نتوانست دلایلی مذهبی برای حرام دانستن همه پرسی بیابد اما کاشانی از تحریم دینی آن فرو نماند و رفراندوم را حرام دانست : ” شرکت در رفراندوم خانه برانداز که با نقشه اجانب طرح ریزی شده ، مبغوض حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است و البته هیچ مسلمان وطن خواهی در آن شرکت نخواهد کرد. گرچه ممکن است بعضی اشخاص غافل و بی اطلاع از حقایق و مضار آن و خائنین وطن فروش برای انجام مقاصد شوم دیگران در رفراندوم شرکت کنند یا این که دولت صندوق را از آرای قلابی پرکند. علی أی حال عمل به رفراندوم بر خلاف قانون اساسی و مصلحت مملکت و ملت بوده و هیچگونه اثر قانونی ندارد. “410
رفراندوم مرداد ماه را اگر وسيله سنجشي ناقص اما به هر حال گوياي ميزان كلي محبوبيت و مشروعيت مصدق در ميان رايدهندگان بدانيم، نتيجه ميگيريم كه آن بخش از مردم ايران كه حق رأي داشتند، از سياستهاي مصدق حمايت و پشتيباني ميكردند.
حتي آنها كه درباره ديكتاتوري مصدق قلمفرسايي ميكردند و در مجلس، لايحه اختيارات او را با درخواست هيتلر از پارلمان آلمان يكسان ميخواندند، نيك ميدانستند كه تنها در حكومت شبه دموكراتيك مصدق است كه آزاديها اگر چه افتادن و خيزان، اما عمدتاً مراعات ميشود.
فروپاشی مجلس هفدهم به وسیله همه پرسی عمومی ،کاشانی را به سمت مخالفت و دشمنی با دولت مصدق گرایش داد. با انحلال مجلس ، نمایندگان مخالف مصونیت پارلمانی و تریبون آزاد خود را از دست دادند و دولت بهتر توانست سیاست خود را دنبال کند، به غير از نماز عيد فطر آيت الله کاشاني در 23 خرداد, هيچ گونه تظاهرات یا ميتينگ سياسي اي از سوي مخالفين مصدق و هواداران شاه تا 28 مرداد در تهران روي نداد. در پايان نماز عيد فطر که در مسجد سلطاني برگزار شده بود و به روايتي “ده ها هزار نفر” در آن شرکت کرده بودند, نمازگزاران شعار, “مرگ بر مصدق” “مرگ بر دولت ضددين” و “مرده باد دشمنان اسلام” دادند و اين تجمع بدون اغتشاش و درگيري به پايان رسيد.411
فداییان اسلام و همکاری با کاشانی بر علیه بروجردی:
نخستين اعلاميه «فدائيان اسلام» كه با عنوان «دين و انتقام» منتشر شد به وضوح بيانگر روش و منش سياسي- اجتماعي اين گروه بود. «فدائيان اسلام» براي نيل به اهداف خود سنت خشونت، ارعاب و ترور فردي را در مقابل سخن و عمل غير باب طبع خود، برجا گذاردند.
پيشينه مبارزاتي كاشاني در ميدان ستيز عليه ارتش انگلستان گوياي آن نوع عملگرايي بود كه نواب صفوي جهت دستيابي به هدف خود به آن نيازمند بود. نواب صفوي و «فدائيان اسلام» كه سري پر شور و تعجيلي بيحد جهت نيل به مقصود داشتند، عملگرايي توام با خشونت و قتل را چون وسيله و تاكتيك دستيابي به هدف ضروري ميپنداشتند.
به دستور قوامالسلطنه، در 26 تير 1325 كاشاني طبق ماده پنج حكومت نظامي بازداشت گرديد. او سپس در بهجتآباد، يكي از روستاهاي اطراف قزوين تحت نظر نگهداري شد. از آنجا كه حكومت به او اجازه حركت و سفر آزادانه در داخل كشور را نميداد، ميتوان از اين دوره به عنوان «تبعيد دوم» كاشاني ياد كرد.
خبر دستگیری کاشانی به سرعت در تمام مطبوعات آن زمان منتشر شد و موجی از اعتراض را به دنبال داشت. مصدق، طی نامه ای به شدت به نخستوزیر، قوام السلطنه، اعتراض کرد و آزادی کاشانی را خواستار شد. این اقدام مصدق باعث شد تا کاشانی طی نامه ای که از تبعیدگاه خویش به مصدق فرستاد، از ایشان تشکر کند. همین نامه، پیمان دوستی و صمیمیت را بین دو مرد سیاسی و روحانی برقرار کرد.412
در ملاقات ميان كاشاني و نواب ميثاق و پيوندي منعقد ميشود كه هدف آن مبارزه مشترك جهت ايجاد يك حكومت اسلامي است. نواب صفوي، با بيان ديدگاههايش قول داد كه در راه اجراي احكام اسلامي و رسیدن به هدف دینی از هرگونه همراهي و مساعدت دريغ نورزد. 413
تبلور اين ائتلاف كليدي را ميتوان مدتي پس از بازگشت نوابصفوي از نجف در اوايل سال 1326 و بازگشت كاشاني از «تبعيد دوم» در خرداد 1326 يافت وبا نخستوزير ی عبدالحسين هژير، در 23 خرداد 1327 ملاط ائتلاف كاشاني و «فدائيان اسلام» تقويت ومستحکم شد و به فعاليتهاي آن شتاب و عمق بخشيد. اگر در اواخر 1326 و اوايل 1327 فعاليت مشترك اين محور حول سياست خارجي و مسئله فلسطين بود از تابستان 1327، عمليات مشترك محور كاشاني- نواب صفوي بر سر مسائل سياست داخلي قرار گرفت.
كاشاني، در اقدامی در تاريخ 23 خرداد 1327، خطاب به نمايندگان اصناف بازار اعلام كرد كه زمامداري هژير به صلاح مملكت ايران نيست ؛ زيرا كه حكومت هژير به نظرات مردم و روحانيون توجه ندارد. به همين خاطر، از همة بازاريان خواست تا بازار و دكاكين خود را به نشانة اعتراض به دولت هژير تعطيل كنند.414
نواب صفوی، در همة تظاهراتي که کاشانی ترتیب داد، حضور فعالی داشت و نقش مهمی در شکل گیری تجمعات ایفا کرد. در 23 خرداد 1327 جمعیت زیادی بعداز پایان سخنان کاشانی، درحالیکه نواب صفوی سردستة آنها بود، از منزل كاشاني خارج و به سمت بازار حرکت کردند تا بازاریان را به بستن مغازه های خود تشویق کنند . اما مأموران شهربانی مداخله کرده و تعدادی از آنها از جمله نواب صفوی را بازداشت نمودند. در اثر اقدامات کاشانی برخی مغازه های بازار بسته شد.415 محور كاشاني- نواب صفوي، از طريق بسيج هوادارانشان در مقابل خانه كاشاني و سپس مجلس، فشار خود را بر حاكميت افزودند. صبح 25 خرداد نزديك 300 نفر در مقابل منزل كاشاني اجتماع كرده و مصراً خواستار آزادي نوابصفوي شدند.416
در همان روز، عدهاي «از كليه طبقات شهر» از جمله ميراشرافي مدير روزنامه «آتش» در منزل كاشاني اجتماع كردند. حائريزاده در ملاقات با كاشاني و چند نفر از سران “فدائيان اسلام” يادآور شد كه: “شما كه فدايي اسلام هستيد، راضي نشويد كه زمام امور مملكت به دست كسي سپرده شود كه مروج دين بهايي است”. نواب صفوي هم روز 26 خرداد آزاد ميشود و يك راست به منزل كاشاني ميرود. روز پنجشنبه 27 خرداد، به دستور سرهنگ دفتري، سربازان به روي جمعيتي كه توسط محور كاشاني- نواب صفوي بسيج شده بودند و به سوي مجلس در حركت بودند آتش گشود و به روايتي حدود 20 نفر كشته و بين 60 تا 70 نفر مجروح شدند. سرانجام، هژیر در نتیجة تضادهاي دروني هيئت حاكمه و مخالفت محافل روحاني به رهبري كاشاني بيش از پنج ماه دوام نياورد و در 15 آبان 1327 استعفاي خود را به شاه تقديم كرد.417
همانگونه كه حمله كاشاني به اوضاع سياسي و اقتصادي نقد عملكرد حكومت شاه و نخستوزير وقت، حكيمي است، اشاره به زوال اسلام و بدتر دانستن وضع آن از دوران يزيد را بايد به عنوان انتقادي صريح و تند از بروجردي به حساب آورد.در بيانيهاي كه به تاريخ 17 اسفند 1326 صادر ميشود، كاشاني وظيفه ديني مسلمين را تعيين كرده و تيغ حمله خود را بار ديگر تلويحاً متوجه بروجردي ميكند. در اين اعلاميه كاشاني در واقع از اخطار به بروجردي فراتر ميرود و به نظر ميرسد كه استدلالي ارائه ميدهد براي عدم كفايت او به عنوان مرجعي كه به يكي از وظايف عمدهاش كه بايستي كوشش در راه مصالح دنيوي مسلمين باشد، عمل نميكند. از اين نوشته كاشاني چنين استنباط ميشود كه از نظر او، بروجردي الگوي مرجعيت نيست، بلكه مرجع كسي بايد باشد كه هم درگير امور سياسي شود، هم در راه امور مسلمين فعال باشد و هم براي پيشگيري از زوال مسلمين شب و روز مجاهدت كند.418
نواب در 1329، با چاپ و انتشار جزوه ای باعنوان “كتاب راهنماي حقايق” و با شعار “الاسلام یعلوولایعلی-علیه” اهداف، اصول و شیوه های سیاسی و برنامه حکومت اسلامی مورد نظر خود را که در حقیقت منشور فدائیان اسلام بود، عرضه نمود.419 در این جزوه فصلي به نام “طريق اصلاح عموم طبقات” وجود دارد كه در آن نواب صفوي به روحانيت ميپردازد. او مينويسد: “مراجع تقليد بايستي كساني كه در لباس روحانيت و مرجعيت بوده و صلاحيت اين مقام را ندارند و وجودشان ناپاك بوده و در باطن امر دوستان و معاونين دشمنان اسلام و اجنبيها و خائنين هستند در هر كجا كه هستند آنان را به جامعه معرفي نموده و از لباس و هدف مقدس روحانيت بيرونشان آرند، تا اسلام و مسلمين از جنايات مرموز آنان مصون و اساس مقدس روحانيت هم از مفاسد آنها منزه ماند.
او ميخواهد مراجع نه به دليل عدم كفايت مذهبي، بلكه به خاطر عدم فعاليت سياسي، مرجعيت غيرسياسي را خلع كنند تا جا براي مرجعي سياسي باز شود. نوشته نواب صفوي با در نظر گرفتن فضاي آن سالها نشان از آن دارد كه مرجعيتي كه بايد تضعيف شده و از صف روحانيت بيرون رانده شود، به احتمال خيلي زياد كسي جز بروجردي نيست. در اواخر همين كتاب، فصلي تحت عنوان “اي بشر راست بگو” نوشته شده كه، نميتوان جهتگيري و موضوع روشن آن را كتمان كرد. اين نوشتار را بايد در شمار بيپرواترين و گستاخانهترين حملات عليه مقام مرجعيت، در تاريخ معاصر ايران به حساب آورد. تو اي بيوفا بشر اي كاش وفاداري را از سگ آموخته بودي؛ تو براي مرجعيت و رياست خود آن قدر كه كوشيدي به خدا براي حفظ اساس اسلام يك هزارم آن در تمام مدت عمرت كوشش نكردي.420
نوشته نواب صفوي سند انكارناپذيري است از عمق خصومت و عناد ساختاري ميان محور كاشاني- نواب و مقام مرجعيت در سالهاي 1328 و 1329.
فدائیان اسلام و رهبرشان بهدنبال آن بودند که در اندک زمان ممکن مواضع خود را به گوش آیتالله بروجردی برسانند. آقای محمدباقر محسنیملایری، از نزدیکان آیتالله بروجردی به یاد آورده است: «در آن زمان، در کوچه مسگرها منزل داشتم. مرحوم نواب صفوی با آقایان واحدی و گلسرخی آمدند آنجا و به من فرمودند: «جزوهای چاپ شده هست، چون تو به آیتالله بروجردی نزدیک هستی، جزوه را به عرض ایشان برسانید.» جزوه راجع به تعیین وظایف مرجع و روحانیت بود. تا آن را خواندم به آقای نواب صفوی گفتم: «اگر مشکلات مالی دارید، من توسط آیتالله بروجردی آن را رفع کنم و اگر ندارید، من این جزوه را به ایشان نمیدهم و انتشار آن صلاح نیست.» فردای آن روز رفتم خدمت آقای بروجردی. شرفیاب که شدم چند نفر آنجا بودند. شیخ علی لر بود و دو، سه نفر دیگر. در مورد جزوه متذکر شدم، آقا فرمودند: «این آقایان تکلیف روحانیت را معین کردند!» معلوم شد که جزوه را برای آقا هم فرستادهاند. یکی از حضار متذکر شد: «شاید آقای آیتالله سیدمحمدتقی (خوانساری) و آقای (سید صدرالدین) صدر از این معانی اطلاع داشته باشند.» یعنی (کار فدائیان اسلام) مورد تایید آقایان باشد. مرحوم آیتالله بروجردی رو کردند به حاجشیخ اسماعیل معزیملایری فرمودند: «از طرف من بروید خدمت آقای صدر و آسیدمحمدتقی و چگونگی را سوال کنید که آیا (نویسندگان جزوه) مورد تایید شما هستند یا خیر؟» ایشان رفت و بعد از دو ساعت برگشت و اظهار داشت: «آقای سیدمحمدتقی فرمودند: خیر، مورد تایید من نیست. آقای صدر هم فرمودند: من این تکلیف را میدانم که معنویات آیتالله بروجردی صرفا برای حفظ روحانیت است و باید حفظ شود و من از این جریان اطلاعی ندارم…»421
آنگونه كه محسنيملايري شرح
