
کسانی؟! گفتم: خیلیها، این روزها گفتهاند شما وابسته به خارج هستید و در پشت این حرکات، نقشهای دارید. پخش نکنید. گفتند: خیلی خوب. با بیاعتنایی برخاستند و گفتند: زودتر برویم، دیر شده. گفتم: کجا؟ گفتند: فیضیه، در بین دو نماز آن را پخش میکنیم. بالاخره تکلیف ما با آقای بروجردی و اطرافیان ایشان باید معلوم شود! این را گفتند و از خانه بیرون رفتند.»435
گويا پس از آگاهي از خبر حمل جنازه رضاشاه به قم در سال 1329، نواب صفوي خود را به قم ميرساند و بعد از درس بروجردي در مدرسة فيضيه شروع به سخنراني ميكند. در سوم ارديبهشت، خبر ميرسد كه فضاي قم پرتنش و بحرانزده است… روزنامة “آتش” به سردبيري سيدمهدي ميراشرافي كه در اين زمان به كاشاني و “مجمع مسلمانان مجاهد” بسيار نزديك بود درصدد رد شايعه ارتباط كاشاني در تبعيد با وقايع قم است… “آتش” به دنبال اشاعه اين خط فكري است كه بروجردي، و نه كاشاني، مسئول ناآراميهاي قم است!436
در قم، عبدالحسين واحدي مسئول و هماهنگ كننده تبليغات و عمليات عليه همكاري و مشاركت طلاب و روحانيون در استقبال از جنازه رضاشاه است.
مقالهاي بنام “صيحه آسمان نجف” از نواب صفوي موجود است كه مربوط به مخالفت وي با انتقال جنازه رضاشاه است. نواب صفوي مينويسد: “آري ميخواهند يك دسته خائن و مزدور را در لباس روحاني به استقبال جنازه ببرند و بدينوسيله روحانيت را موهون و ريشخند كنند و حال آنكه هركس در اين قضيه كمترين مساعدتي بنمايد، جنايت و ناپاكياش بر جامعه روشن ميشود. سهل است، ايمان او هم مورد بحث قرار ميگيرد.”
در نتيجه فعاليتها و تبليغات فدائيان اسلام از يك سو و سياست تهديد و زور و ارعاب آنها از سوي ديگر، بنا به يك روايت روزي كه جنازه رضاشاه بالاخره به قم رسيد، يك نفر طلبه هم در مسير راه حاضر نشد و گفته ميشود كه طلاب “حتي براي تماشا در پشت پنجرهها ديده نميشدند”.
نقل است كه آيتالله خوانساري تا وقتي كه “فدائيان اسلام” از آيتالله كاشاني طرفداري ميكردند، از ايشان پشتيباني ميكرد. ميتوان ادعا كرد كه به همان ميزان كه “فدائيان اسلام” روش و منش خود را با بينش مذهبي بروجردي بيگانه ميدانستند، به همان اندازه آن را با بينش خوانساري همراه و همساز ميپنداشتند و از امكان جانشيني خوانساري بجاي بروجردي استقبال ميكردند.
در يكي از آخرين كلاسهاي سال تحصيلي 1329، قبل از آغاز تعطيلات تابستاني كه احتمالاً همان جلسه 10 خرداد است، كه شهرباني گزارش آن را ميدهد، واعظزاده خراساني از بروجردي نقل ميكند كه؛ “اينان (فدائيان اسلام) با اين موقعيت و وضع مرجعيت من مخالفند. كساني كه از اين گروه حمايت ميكنند، انسان در عدالت و اسلاميت آنان شك ميكند… بيانات صريح بروجردي تكليف و وظيفة طلاب هوادار او را كاملاً روشن و آشكار مينمايد. به شيوه و لحن خود به “فدائيان اسلام” اعلان جنگ كرده و آنها را تهديد كرد كه اگر قدمي ديگر در جهت تضعيف وضع موجود در حوزه بردارند، بايد مسئوليت پيآمدهاي عمل خود را بپذيرند.437
آيتالله خاتميزدي نيز بر اين مطلب صحه ميگذارد كه بروجردي نه تنها صلاح كار حوزه را بر اين ديد كه در مقابل فدائيان اسلام بايستد، بلكه پس از نصيحت و سپس پرخاش به “فدائيان اسلام” و عدم تأثير آن بر ايشان، نهايتاً ايشان را “تهديد به تكفير” كرد.وی می افزاید که دامنه فعالیت و نفوذ فداییان اسلام در شهر مقدس قم نیز در همان ایام فوق العاده زیاد شده بود؛ به طوری که کم کم داشتند زمام حوزه علمیه قم را در اختیار میگرفتند…» 438 آقای محمد یزدی هم در این باره ادامه داده بود: «در آن روزها، در حوزه علمیه این تفکر جان گرفت که فدائیان اسلام، قصد متلاشی کردن حوزه را دارند و میخواهند حوزه را از سمت کار علمی و فرهنگی به سوی مبارزه مسلحانه سوق دهند. حتی معروف شد که مرحوم آیتالله بروجردی(ره) به افرادی دستور داده است که جلو نشر افکار مرحوم نواب صفوی را در میان طلاب بگیرند و اگر لازم شد، با آنها برخورد فیزیکی نمایند. مرحوم آیتالله بروجردی که در راس حوزه قرار داشتند، طبیعی بود که به دلیل سمتی که داشتند و اعتقاد به لزوم حفظ و صیانت از حوه علمیه و جلوگیری از فروپاشی آن، با فدائیان موافق نباشند… »439 نواب صفوی هم در مورد مقصود و هدف فعالیت طلاب «فدائیان اسلام» در این دوره به صراحت گفته بود: «مخصوصا به حاجسیدهاشم حسینی (یکی از اعضای شاخص فدائیان اسلام در قم)… گفتم برو قم و در آنجا انقلاب برپا کن.» بر مبناي اين دادهها ميتوان ادعا كرد كه فرضيه تغيير خط مرجعيت در قم، درست قبل از بازگشت كاشاني از تبعيد، چندان غيرمحتمل نيست.
پس ار اوج گرفتن وگسترده شدن فعالیتهای فدائیان اسلام در قم، آیتالله بروجردی انتقاد از آنان را علنی کرد و این مباحث را به سر درس خارج در مسجد اعظم قم برد. حاج مهدی عراقی بیان کرده است: « (آیتالله) بروجردی در روز چهارشنبه تقریبا 20 اردیبهشت ماه، وقتی سر درس حاضر میشود، عوض اینکه شروع کند به درس دادن، مسائلی که خرده خرده به او گفته بودند و در او موثر واقع شده بود، مطرح میکند عدهای گرگ هستند که به لباس میش درآمده اند، با حوزه مخالف هستند، با من مخالف هستند، میخواهند حوزه را تخریب کنند و میخواهند کاری کنند که در حوزه بسته شود و ما نتوانیم به درس و بحثمان ادامه بدهیم. اینهایی که این کار را میکنند، چون دشمن من هستند، دشمن خدا هستند. حکم تکفیرشان را میدهد، از منبر هم میآید پایین…»440
آقای محمد واعظزاده هم گفته است: « آیتالله بروجردی روی خوشی به آن حرکت (فدائیان اسلام) نشان نمیداد. در آغاز سعی میکرد که آنان را با موعظه از این کار باز دارد. مکرر در ضمن درس میگفت: «اینان (فدائیان اسلام) طلاب و سادات جوانی هستند؛ ناراحت و عصبانی. باید موعظه بشوند. من از آنان میخواهم که این کارها را دنبال نکنند… » اینگونه سخنان، هر از چندگاه، در ضمن درس از ایشان شنیده میشد. تا اینکه سال تحصیلی به پایان رسید و قرار بود حوزه، تعطیل شود. حضرت آیتالله بروجردی در روز آخر درس، طبق معمول برای شاگردان موعظه کرد. در ضمن موعظه گفت: «اینان یعنی با این موقعیت و وضع مرجعیت من مخالفند. کسانی که از این گروه حمایت میکنند، انسان در عدالت و اسلامیت آنان شک میکند»… آیتالله بروجردی معتقد بود، تلاش این گروه به مصلحت حوزه نیست. در آن دوره، عدهای از ما طلاب شاید همینطور میاندیشیدیم. این تندرویها و این سبک کار را به مصلحت حوزه نمیدانستیم. وقتی آن اندیشه، قوت گرفت که میشنیدیم: عدهای از فدائیان اسلام، در جلسات خصوصی به آیتالله بروجردی توهین کردهاند که معلوم نیست شایعه بود یا حقیقت داشت. احتمال دارد همینگونه حرکتها و برخوردها، باعث شد که آیتالله خوانساری یک مقداری خود را از این گروه کنار کشید…»441
در بعدازظهر 14 خرداد 1329، سيدعلي نيشابوري كه از هواداران سرسخت فدائيان اسلام بود، پس از اتمام نماز مغرب آيتالله خوانساري اعلاميههايي را كه شامل دعوت براي استقبال از كاشاني و همچنين توهيننامهاي عليه بروجردي بود در ميان نمازگزاران توزيع كرد… هواداران بروجردي نخست اعلاميههاي پخش شده را جمعآوري كردند و سپس چوب و چماق بود كه از حجرهها بيرون آمد و در دست دوستداران بروجردي به جان “فدائيان اسلام” افتاد.442 ظاهراً خبر درگيري و ضرب و شتم “فدائيان اسلام” در تهران به نواب صفوي رسيد و او خود را شبانه به قم رساند. كوشش نواب جهت ملاقات با بروجردي و اداي توضيحاتي كه منجر به رفع كدورت شود به جايي نرسيد.
كاشاني طي مراسمي پرشكوه در 20 خرداد 1329 به ايران باز ميگردد… سيدمحمدرضا احمدي بروجردي از قول آقايان سلطاني و ملايري نقل ميكند كه پس از مسافرت آيتالله خوانساري از قم به همدان كه جو ضديت با بروجردي در آنجا به شدت حاكم بود، آقايان مصدق و كاشاني مصمم شدند خوانساري را از همدان به تهران آورده، پس از استقبالي با شكوه از ايشان در تهران، “سيد تقي [خوانساري] را با سلام و صلوات به قم برده و ايشان را در مقابل بروجردي مطرح نمایند.”443
به گفته بُدلا، در جلسهاي كه خوانساري و كاشاني در قم داشتند، از كاشاني سؤال ميشود كه “شما در ميان مراجع كنوني قم نظرتان بيشتر متوجه كيست؟” و كاشاني پاسخ ميدهد: “آقاي خوانساري.” اين گفتوگوي ساده نشان ميدهد كه كاشاني، خوانساري را به عنوان مرجع تقليد شاخص، افقه و اصلح بر بروجردي ترجيح داده و او را بيشتر واجد شرايط و مستحق مقام مرجعيت ميدانست. با علم بر همفكري و مواضع سياسي مشترك اين دو، عجيب نخواهد بود اگر عنوان شود كه كاشاني مايل بود مرجعيت را از بروجردي به فردي چون خوانساري كه هم از نظر مذهبي و هم از نظر سياسي مورد نظر و تأييدش بود منتقل كند. اما با فوت آیتالله خوانساری در هفتم شهریور 1331 این نقشه ناكام ماند.
از سوي ديگر با بسيج وسيع طلاب جوان تازه سياسي شده، شايد قرار بر اين بوده كه نيروهاي بروجردي در قم، گوشمالي داده شده و براي او راهي جز ترك مقام مرجعيت مطلق، باقي گذاشته نشود. به اين ترتيب بروجردي از مرجعيت مطلق پائين كشيده شده و خوانساري كه به كاشاني بسيار نزديك بود، بجاي او نشانده شود… برنامه رسمي تشييع جنازه رضاشاه در هر مرحله با موفقيت انجام گرفت، اما در قم به واسطه مخالفت”فدائيان اسلام” با اين مراسم، حادثه آفريد.444
در گزارش شهربانی وقت هم به این اعتراض آیتالله اشاره شده است: «آیتالله بروجردی در سر کلاس گفتهاند: اخیرا بعضی از طلبهها پارهای مذاکرات نموده و دست به اقداماتی میزنند که خارج از وظیفه طلاب علوم روحانی میباشد و حتی بر علیه خود من و سایر طلاب صحبتهایی کردهاند که از مراتب مطلع و به مکنونات خاطر آنها پی بردهام. این اشخاص را نمیتوان جزو طلاب علوم دینیه دانست و باید آنان را از ردیف طالبین علوم روحانی مردود و مطرود نمود و طلاب حقیقی باید به وظایف روحانی خود آشنا و عمل نمایند.»445
اگرچه عكسالعمل قاطع بروجردي نسبت به “فدائيان اسلام”، در اين زمان عمدتاً بدليل عملكرد سياسي ايشان در قم بود، اما برخي اقدامات غيرمتعارف آنها نيز باعث رنجش مردم و شكاياتشان از رفتار و منش ايشان، نزد بروجردي، شده بود. نقل است كه “فدائيان اسلام” توسط نامه از مردم پول طلب ميكردند. در آخر كاغذ نيز مخاطبين خود را تهديد ميكردند كه اگر به “قيام كمك” نكنند، سر و كارشان با خنجر و اسلحه، كه شكل آن را نقاشي ميكردند، خواهد بود. “فدائيان اسلام” هم اين عمل را وامي از مردم جهت تشكيل حكومت علوي ميدانستند. نواب صفوي معتقد بود كه پس از تشكيل حكومت علوي، قرض مردم هم پرداخته ميشد.
فداییان و کودتا
اگر چه واحدي با كاشاني، بقايي، حزب “آريا” و “سومكا” براي مبارزه با مصدق همكاري ميكرد و با بقايي و شمس قناتآبادي در احيا و فعال كردن كميته انتقام جهت ترور سياستمداران شاخص نهضت ملي، زير نظر بقايي همكاري نمود، و برعلیه مصدق شعار می دادند “برای نابودی سپیدموی سیه دل صلوات “446 اما اسناد موجود نشان ميدهند كه نواب صفوي با مشاركت فدائيان در اين جريان سخت مخالف بود.447
در روز 28 مرداد، نواب صفوي به سياست صبر و انتظار پرداخت و منفعل در كناري ايستاد تا نيروهايي كه با آنها موافقتي نداشت، حساب خود را با يكديگر تسویه كنند. اما رضایت خود را با این حال ابراز نمود وی که در زمان کودتا در خارج از کشور بود طی یک مصاحبه در بغداد سقوط مصدق را به شاه تبریک گفت448 و در بیانیه ای که یک هفته بعد از کودتا در روزنامه ی اطلاعات 9 شهریور 1332 به چاپ رسید سوابق مخالفت شدید خود را با دولت مصدق یادآور شده و چنین میگوید:
«هوالعزیز – فرمان خدا بالاتر از هر فرمانی بوده اطاعتش واجب تر از اطاعت هر کسی است و هر کس عملاً با احکام خدا مخالفت کند اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همین دلیل با دولت مصدق به شدت مخالف بوده و
