
استفاده كرده بودند، مثلا با ورزش كردن بيش از پيش، بهتر خود را با بيماري تطابق دادند. اما ميان تطابق يافتن و استفاده از كنترل اطلاعاتي، مانند خواندن كتاب در مورد سرطان رابطه اي مشاهده نشد. دليل اين امر ممكن است آن باشد كه كسب اطلاعات درباره بيماري، امكان دارد باعث افزايش ترس بيماران شود يا بر بيماراني كه امكان كنترل شناختي يا رفتاري ندارند، تاثيري اندك داشته باشد.
كنترل فردي در تلاش بيماران براي توان بخشي خودشان نيز موثر است- به ويژه احساس كارآيي كه موجب تقويت تلاشها ميشود. اين موضوع در تحقيقي درباره افراد مسن مبتلا به بيماريهاي تنفسي جدي، مانند برونشيت مزمن و آمفيزم، نشان داده شد (كاپلان، اتكينس204 و راينش205، 1984، به نقل از سارافينو، 1387). براي هر يك از بيماران، پس از معاينه و انجام گرفتن آزمون ورزش، نوعي ورزش تجويز ميشد. بيماران همچنين كارآيي ورزشي خود- يعني اعتقاد به توانايي خويش در انجام دادن فعاليتهاي جسميبخصوص، مانند پياده روي در مسافتهاي مختلف، بلند كردن وزنههاي گوناگون و بالا رفتن از پلهها- را با پر كردن پرسشنامه اي تعيين كردند. تجزيه و تحليل همبستگي نشان داد هر چه ميزان احساس كارايي در بيمار بيشتر بود، احتمال پيروي او از ورزشهاي تجويز شده نيز بيشتر بود.
2-1-4- مباني نظري سلامت عمومي
سلامت عمومي عبارت است از کليه اقدامات و کاربرد قوانين و مقرراتي که جهت پشگيري از ابتلا به بيماري رواني به کار ميرود و هدف آنها ارتقاء سطح سلامتي فکر است. جدا کردن سلامت عموميبه صورت کاملاً مجزا از ديگر ابعاد بهداشت عمومي امري دشوار است. زيرا بهداشت يا سلامتي واژهاي کلي است و ناشي از کل وجود انسان در سه بعد جسماني، رواني و اجتماعي است (شاملو، 1381).
2-1-4-1- عوامل موثر در سلامت عمومي
عوامل متعددي بر سلامت عمومي موثرند. به طور کلي ميتوان اين عوامل را در سه دسته طبقه بندي کرد.
1-عوامل زيستي: تعدادي عوامل زيستي وجود دارند که از طريق ژنها به نسل بعد منتقل ميشوند. مثلاً افسردگي مادران، قابل انتقال به فرزندانشان ميباشد که بر کارکرد سيستم عصبي مرکزي اثر گذاشته و سلامت روان فرد را بر هم مي زنند. مانند اختلال در ترشح غده تيروئيد، بر مغز اثر ميکند و موجب کم طاقتي و عصبانيت فرد ميشود.
2-عوامل عاطفي و رواني: انتظارات و ذهنيات منفي ما، عاملهاي اصلي مشکلات رواني ما ميباشند. عواملي مانند: فشار رواني، فضاهاي عاطفي سرد، جدايي، تبعيض و بي محبتي موجب افسردگي، وسواس، بي خوابي، بي قراري و اضطراب در افراد ميشوند و سلامتي فرد را به خطر مياندازد.
3-عوامل اجتماعي: خانواده و اجتماع در تامين سلامت عمومي افراد نقش موثري دارند. کمبودهايي در زمينههاي تامين مسکن، شغل، تغذيه و برخورداري از رفاه نسبي، همه و همه بر سلامت روان انسانها اثر دارند (برنز، 1991، به نقل از قراچه داغي، 1370).
2-1-4-2- انواع ديدگاههاي سلامت عمومي
نظريه زيست گرايي: نظريه زيست گرايي، در مطالعه رفتار انسان، بيشترين اهميت را بر بافتها و اعضاي بدن قايل ميشود. اين نظريه که پايه اصلي روان پزشکي را تشکيل ميدهد بيشتر بر بيماريهاي رواني توجه دارد. طبق نظريه زيست گرايي سلامت عمومي زماني وجود خواهد داشت که بافتها و اندامهاي بدن به طور سالم کار کنند. هر نوع اختلال در دستگاه عصبي و در فرآيندهاي شيميايي بدن اختلال رواني به همراه خواهد آورد (گنجي، 1376).
ديدگاه رفتار گرايي: ديدگاه رفتار گرايي206 معتقداست که سلامت عموميبه محرکها و محيط وابسته است بدين ترتيب آنچه را که مکاتب ديگر بيماري رواني به حساب مي آورند از ديد رفتارگرايان، رفتاري است که مانند ساير رفتارها آموخته شده است. به طور مسلم اين رفتارها با رفتاري که در برخي موقعيتها به طور طبيعي اتخاذ و پذيرفته ميشود مطابقت نميکند. با اين همه، رفتار آموخته شدهاي است که بنابراين ميتوان گفت رفتار ناسازگار مثل هر رفتار ديگري، بر اثر تقويت آموخته ميشود. به طور کلي از ديد رفتارگرايان، کسي داراي سلامت عمومي است که رفتارش با محيط معيني، با نوعي بهنجاري رفتاري سازگاري دارد (همان منبع).
واتسون معتقد است که رفتار عادي نمودار شخصيت سالم انسان عادي است که موجب سازگاري او با محيط و در نتيجه رفع نيازهاي اصلي و ضروري ميشود (ميلاني فر، 1378).
ديدگاه شناختي207: طبق اين ديدگاه، سلامت عموميداشتن سازگاري خوب يا احساس خوب بودن است به ويژه هنگاميکه اين نوع سازگاري با احساس يا معيار جامعهاي که فرد در آن زندگي ميکند همخواني داشته باشد (ساعتچي، 1383).
اليس معيارهايي براي سلامت عمومي افراد در نظر گرفته است، از جمله:
1-نفع شخصي، بدين معنا که اين افراد تمايل دارند رغبتها و اهداف خودشان را در اکثر اوقات بر اهداف و رغبتهاي سايرين به ويژه افراد نزديک و مهم مقدم بدارند و آنها را در مرتبه بعدي قرار دهند.
2-رغبت اجتماعي که باعث ميشود فرد با ديگران همکاري داشته و از مزايان زندگي در يک گروه اجتماعي، يا در يک جامعه بهره مند شوند.
3- خود جهت يابي، بدين معنا که فرد مسئول خودش است و نبايد از ديگران در خواست حمايت و ياري کند.
4-انعطاف پذيري: اين ملاک به افرادي که تفکرات انعطاف پذيري، قابل تغيير و بدون تعصب دارند و نگرش آنها نسبت به سايرين براساس همزيستي است، اشاره دارد.
5-خطر نمودن، بدين صورت افرادي که داراي سلامت عمومي هستند، احساس مسئوليت بيشتري نسبت به خطر نمودن منطقي به منظور حصول اهدافي که خودشان آنها را انتخاب نمودهاند از خودشان نشان ميدهند، در اين معنا آنها تمايل بر کارهاي ماجراجويانه دارند، ساير معيارها شامل تحمل، پذيرش عدم اطمينان تعهد و تعلق نسبت به چيزي خارج از وجود خود، تفکر علمي و پذيرش خود (خدا رحيمي، 1377).
ديدگاه انسان گرايي: اين ديدگاه معتقد است که سلامت عمومي يعني ارضاي نيازهاي سطوح پايين و رسيدن به سطوح خودشکوفايي، هر عاملي که فرد را در سطح ارضاي نيازهاي سطح پايين نگهدارد و از خود شکوفايي او جلوگيري کند، اختلال رفتاري بوجود خواهد آورد. يکي از مشهورترين انسان گرايان “آبراهام مازلو” معتقد است که براي داشتن سلامت عموميتا اندازهاي بايد انعطاف پذير بود، يا با واقعيت آن قدر فاصله گرفت که بتوان بيشترين خود مختاري (فرديت و مسئووليت) را به دست آورد. اين فاصله گرفتن يا رها شدن از واقعيت به معني بي علاقگي فرد نيست بلکه شبيه تحليل کسب آگاهي و قبول تجربه رواني و ذهني فرد است. وي براي تحقق عزت نفس و خودشکوفايي معيارهايي را پيشنهاد ميکند:
1-ادراک خوب واقعيت2-پيشرفت در قبول خود، ديگران و طبيعت 3-پيشرفت در داشتن اراده 4-پيشرفتهاي نسبي در موضوعات اساسي 5- آزاد بودن و شوق زندگي داشتن6-خود مختاري فزاينده و مقاومت در تشکيل گروهها7-ابتکار در قضاوت و غني بودن در انگيزش 8-فراواني تجربههاي بسيار بالا 9-همانند سازي خوب با انسانيت10-بهبود در روابط با ديگران 11-راحتي پذيرش ديگران 12-رشد خلاقيت13-تحرک در نظام ارزشها (گنجي، 1376).
مازلو معتقد است که نيازهاي انسان، متناسب با نيرومندي به پنج طبقه يعني نيازهاي زيستي، نيازهاي ايمني، نيازهاي تعلق و عشق، نيازهاي خود شکوفايي تقسيم ميشود. به عقيده او سلامت عمومي عبارت است از حالت کسي است که از نظر نيازهاي بنيادي آن قدر ارضاء شده است که ميتواند براي خود شکوفايي اقدام کند. اين تمايل جنبه همگاني دارد و سعي ميکند برآورده شود هر عاملي که اين نيرو را به حرکت در آورد، فرد را در جهت سلامت عمومي و خلق نيازهاي بالاتر هدايت خواهد کرد. بر عکس، کسي که تمام تلاشهاي او به ارضاي نيازهاي زيستي محدود شود، رشد نخواهد يافت و به سلامت عموميکامل نخواهد رسيد (گنجي، 1376).
ديدگاه بوم شناسي208: بوم شناسي، يعني مطالعه محيطهاي زندگي موجودات زنده و مطالعه روابط اين موجودات با يکديگر و با محيط. بديهي است که زندگي با ديگران از اهميت خاصي برخوردار است و اشتباه خواهد بود اگر تصور کنيم که انسان ميتواند در دنياي بسته رشد کند. از سالهاي پيش معلوم شده که انسان به محيط فيزيکي وابسته است و بر اثر فعاليتهايي که انجام ميدهد به تحول خود کمک ميکند. بنابراين، وقتي از آلودگي هوا، سر و صدا و خشونت صحبت به ميان ميآيد، به محيط و بوم شناسي اشاره ميشود. جالب خواهد بود که اگر بدانيم که فرد و محيط چگونه يک واحد تشکيل ميدهند و چگونه يکي ميتواند ديگري را تحت تاثير قرار دهد.
بنابراين ميدانيم که محيط ناآرام، مغشوش و ناسالم ميتواند بر فرد اثر منفي داشته باشد. برخي از عوامل استرس زاي محيطي شناخته ميشوند، در حالي که برخي ديگر، مثل سرو صداي دائمي جادهها و فروشگاهها، بي آن که شناخته شوند، بر انسانها اثر ميگذارند. همچنين، محرکهاي ديگر وجود دارند که بر ما اثر ميگذارند، در حالي که حواس ما آنهارا تشخص نميدهد. امروزه بيش از پيش از اثر امواج و حوزههاي مغناطيسي و الکترومغناطيسي بر رشد بيماريهاي جسمي صحبت ميشود و تحقيقات زيادي در اين راستا انجام ميگيرد. اغلب، از خطرات مناطق شهري، مناطق پر جمعيت و محيطهايي که در آنها مردم توام با بي اعتمادي رفتار ميکنند، صحبت ميشود. بدين ترتيب که مردم، در نگاه کردن به چشمهاي يکديگر اکراه ميکنند و در محيط زندگي خود، نظام پيچيدهاي از حريمها و قلمروها را به وجود مي آورندکه هر يک معناي خاصي دارد. چهار نوع از اين حريمها شامل (حريم باطني، حريم اجتماعي، حريم شخصي، حريم همگاني) ميباشد (گنجي، 1376).
ديدگاه روان پويشي: روان پويشي، مثل زيست گرايي بر مفهوم تعادل بين ساختها، تشخيص و درمان استوار است. درباره بهداشت روان، مفاهيم روان کاوي زيادي وجوه دارد و برخي شاگردان فرويد از انديشه اصلي او فاصله گرفتهاند تا نظر خاص خود را ارائه دهند. روان پويشي معتقد است که شخصيت فرد از سه عنصر تشکيل ميشود: نهاد، من و من برتر. نهاد تنها عنصر ذاتي شخصيت است، عنصري که به هنگام تولد حضور دارد. نهاد منبع همه نيروهاي عزيزي فرد است و از اصل لذت پيروي ميکند، ميخواهد بلافاصله ارضا شود. نهاد معمولاً به شيوه تکانشي، غير منطقي و غير اخلاقي عمل ميکند. من، از تولد به بعد، همراه با رشد کودک، ساخته ميشود. من تابع اصل واقعيت است: تحليل ميکند، مي فهمد وسازگار ميشود. بالاخره من برتر، در اوايل کودکي آغاز ميشود و از اصل آرمان و از کمال جويي پيروي ميکند. من برتر براي فرد وجدان اخلاقي فراهم ميآورد: او را از ممنوعيتهاي پدر و مادر و الزامهاي اجتماعي آگاه ميکند. به هنگام تولد، کودک تنها نهاد را در اختيار دارد که ميخواهد ارضا شود. او از طريق گريه کردن و خواست نهاد را برآورده ميکند. بنابراين، من، براساس واقعيت، نهاد را ارضا ميکند. بعدها، من برتر وارد جريان ميشود تا نگذارد نهاد در مقابل من خيلي پويا باشد. به عقيده برخي روان کاوان، کار من برتر تنها اين نيست که ارضاي نهاد را به تعويق اندازد، بلکه ميخواهد آن را از ارضا شدن باز دارد. به نظر برخي روان کاوان، بهداشت روان زماني تضمين ميشد که من با واقعيت سازگار شود. همچنين، من تکانشهاي غريزي نهاد را تحت کنترل در ميآورد. حتي برخي روان کاوان، از قابليت سازگاري فراتر ميروند و ميگويند که فرد بايد بتواند بين سه عنصر شخصيت (نهاد، من ومن برتر) تعادل برقرار کند. بنابراين، اگر بين نهاد و من برتر تعارض بوجود آيد، بيماري رواني ظاهر خواهد شد و بر حسب اين که در مقابل يک من برتر خيلي قوي (شخصيت ايستا و منجمد، به علت تاکيد بر اصل آرماني) يا يک نهاد خيلي قوي (شخصيت بزهکار و ضد اجتماعي که بر اصل لذت تاکيد دارد) قرار گرفته باشيم، به صورتهاي مختلف تجلي خواهد کرد. در حالت ايده آل، همان طور که اشاره شد، نهاد، من و من برتر، در ارتباط با يکديگر تعادل دارند.
بنابراين، من به طور خود به
