
بخواهد وحي نمايد. آري اوست بلند مرتبه سنجيده کار،روشن ميشود که خداوند، از سه طريق با پيامبران خود ارتباط برقرار کرده و وحي الهي به گونههايي در اختيار انبيا بوده است:
اوّل، وحيِ مستقيم (الاوحيا)، دوم، ايجاد صوت (من وراء حجاب)، يعني مضامين وحياني در قالب اصوات به گوش پيامبر ميرسد و از آنجا که صاحب صدا ديده نميشود، گويا کسي از پس پرده سخن ميگويد، سوم، از طريق فرشته (اويرسل رسولا)، فرشته وحي: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ*عَلى قَلْبِكَ لِتَکُونَ مِن المُنذِرِينَ(395 روح الامين آن را نازل كرده است، بر قلب (پاك) تو، تا از انذاركنندگان باشى!، از اين آيات استفاده ميشود که يکي از منابع و مأخذ اصلي علم لدنّي انبياء “وحي” ميباشد.
2- 2- 1- 2- تبيين و تفسير وحي (مرجعيت ديني)
چنانکه ذکر شد انبياء الهي(، وحي الهي را بدون تصرف و کاستي و زيادي دريافت و به مردم ابلاغ ميکردند. اما علاوه بر اين، مرجعيت ديني جامعه اسلامي در تبيين و تفسير محتواي وحي نيز از شئون انبياء الهي( است، و بر مردم لازم است زندگي خويش را بر اساس تبيين و تفسير ضوابط الهي بر گرفته از مطالب انبياء، سامان دهند. خداوند در اين رابطه به مسلمانان دستور ميدهد: (وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا( آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد، همچنين به پيامبر ( ميفرمايد که به مسلمانان بگويد اگر خدارا دوست داريد درتمام کارهايتان از پيامبر ( پيروي کنيد: (قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُم(396 بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروي کنيد تا خدا دوستتان بدارد.
بنابراين انبياء عظام (مرجع ديني مردماند، و مردم بايد انبياء( را به عنوان حجت خدا، در اعمال و رفتار خويش الگو قرار دهند و دستورات ديني را از آنان بياموزند: (لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِر(397 مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.
شأن انبياء عظام (در تبيين و تفسير دين و پاسخ گويي به ابهامها و شبههها را ميتوان از اطلاق برخي آيات استفاده نمود: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيم(398 ما هيچ پيامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستاديم تا (حقايق را) براى آنها آشكار سازد سپس خدا هركس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه، و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) هدايت مىكند و او توانا و حكيم است. در اين آيه تفسيرو تبيين وحي بطور مطلق از وظايف انبياء الهي( بيان شده است. لذا توضيحات آنان در رابطه باتفسير پيامهاي الهي معتبر بوده و عمل نمودن بر آن لازم خواهد بود.
2- 2- 1- 3- مرجعيت سياسي و رهبري
يکي از شئون برجسته و مهم انبياء(، رهبري اجتماعي ـ سياسي جامعه است. همانطور که در فصلهاي قبل ثابت نموديم، انبياء( علاوه بر اينکه به عنوان مرجع ديني، بيانگر موضع دين در مسائل گوناگون حيات بشرياند، مأمور برپايي اقتداري پايدار بر اساس دين، هم هستند تا بتوانند مقاصد الهي را به منصه ظهور رسانند و انسانها را به سوي کمال حقيقي و قرب الهي رهنمون شوند. سيره عملي برخي انبياء الهي(، بيانگر تحقق خارجي چنين شأني است؛ مانند فرماندهي جنگها، قضاوت و داوري بين مردم، اعلان جنگ و صلح، برخورد با دشمنان داخلي و خارجي، فرستادن سفراي اسلامي براي رساندن صداي اسلام به کشورهاي خارجي و خيلي از موارد ديگر که نشان از اين مرجعيت و رهبري سياسي ميباشد.
از منظر قرآن کريم، تشکيل حکومت و رفع خصومات، يکي از اهداف بعثت انبياء عظام( است: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه(399 و ما هيچ رسولي را نفرستاديم مگر بدين منظور که مردم به اذن الهي از او اطاعت کنند. بر طبق اين آيه اطاعت و فرمانبرداري از انبياء الهي، اطلاق داشته و دستورات حکومتي آنان را نيز در بر ميگيرد.400
در قرآن، آيات زيادي بر شأن “قضاوت و داوري”، “حاكميت تشريعي”و “صدور احكام ولايي” برايِ نبيّ گرامي اسلام( و لزوم اطاعت از دستورات ايشان، دلالت دارند:
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُول(401 اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدارا،(وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون(402 واز پيامبراطاعت كنيدتا مشمول رحمت الهي شويد،( وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدا(403 وهركس نافرماني خداورسولش كند، آتش دوزخ ازآن اوست وجادانه براي هميشه درآن ميماند، (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ(404 به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داوري طلبند،(وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا(405 هيچ مرد و زن با ايماني حقّ ندارند هنگامي كه خدا و پيامبرش أمري را لازم بداند اختياري داشته باشند؛ و هركس نافرماني خداو رسولش را كند به گمراهي آشكاري گرفتارشده است، (إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ(406 ما اين كتاب را بحق بر تو نازل كرديم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخت، در ميان مردم حكم نمايي، (وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْك(407 در ميان آنها طبق آنچه خداوند نارل كرده داوري كن؛ و از هوسهاي آنان پيروي مكن و از آنها بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احكامي كه خداوند بر تو نازل كرده منحرف سازند.
2-2-2- شئون امامان(
وقتي سلسله انبياء( با نزول کاملترين برنامه هدايت و آخرين پيامبرالهي، يعني حضرت محمد( به پايان ميرسد، تکليف تبيين دين و رهبري الهي جامعه چيست؟ آيا در اين مرحله خداوند اين کار را به مردم واگذار ميکند و يا اينکه اشخاصي هستند که با مأذونيت الهي مأموريت راهبري ديني و حاکميت الهي را عهده دارند؟
در تفکر شيعي امامت، بنابر دستور الهي که پيامبر گرامي اسلام( در آخرين سال حيات پربرکتشان دريافت نمودند: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ(408 اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا (به مردم) برسان! و اگر نكنى، رسالتت را انجام ندادهاى! سکان هدايت و سرپرستي امور، به امام اميرمؤمنان علي (و بعد از او به ذريّه طاهرينش( منتقل شد که به طور مفصل در مباحث پيشين مورد تحقيق و مطالعه قرار گرفت. در اين بخش از مباحث ميخواهيم شئون امامان( را مورد مطالعه قرار دهيم تا در بحث بعدي سخن از ويژگيها و شرايط احراز چنين شئوني داشته، راه به تبيين مبناي مشروعيت حکومت آنان طي نماييم.
2- 2- 2- 1- مرجعيت سياسي
بنابر اعتقاد شيعه، پيامبر (از سوي خداوند، جانشين خود را تعيين نموده و فرموده، بعد از من علي( رهبر مسلمين ميباشد. اما اهل تسنن ميگويند در اين جهت پيامبر( شخص معيني را تعيين نکرد و وظيف? خود مسلمين بوده است که رهبر را بعد از پيامبر( انتخاب کنند.409در ادامه دلايل عقلي و نقلي، اعتقاد شيعه را بيان خواهيم نمود.
2- 2- 2- 2- مرجعيت ديني
در بحثهاي قبلي بيان کرديم که يکي از شأنهاي اساسي انبياء الهي( تبيين وحي الهي و مرجعيت ديني بود، يعني وقتي مردم از پيامبراسلام ( سؤال ميکردند و جواب سؤال هم در متن قرآن نبود، پيامبراسلام ( که مصداق اين آيه شريفه است: ( وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى*إِنْ هُوَ إِلاَّوَحْيٌ يُوحى(410 با استفاده از معارف و علوم الهي خويش، جواب پرسش مردم را ميفرمودند. حال سؤال اين است که بعد از رحلت پيامبر اسلام( در بيان جواب سؤالات مردم و احکام دين به چه کسي بايد رجوع کرد؟ شيعه معتقد است که علي( وصي پيامبر( بود و پيامبر علوم و معارف الهي خويش را به علي( منتقل فرمود و از علي( به امامان بعدي رسيده است.411 که به چند روايت در اين رابطه اشاره ميکنم. علي( فرمودند: “فَإِنَّ رَسُولَ اللَّه(ِ عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ وَلَمْ يُعَلِّمْ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرِي”412 پيامبر( هزار باب از ابواب علم را به من آموخت که از هر بابي هزار باب ديگر گشوده ميشود. “أَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ( قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ( عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ مِمَّا كَانَ وَ مِمَّا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلُّ بَابٍ مِنْهَا يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ حَتَّى عَلِمْتُ عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَلَايَا وَ فَصْلَ الْخِطَابِ”413 اصبغ بن نباته گويد: “شنيدم امير المؤمنين ( ميفرمود: همانا رسول خدا هزار باب از حلال و حرام و آنچه شده است و از آنچه تا روز قيامت خواهد شد بمن آموخت كه از هر بابى از آن هزار باب گشوده ميشد اين هزار هزار باب شد تا آنجا كه دانش سر رسيد مرگها و بلاها و مطالب حق را فرا گرفتم. پيامبر( فرمود: “أ َنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا”414 من شهر علمم و علي( دروازه آن است، پس هر كس حكمت را ميخواهد، بايد از دروازه بيايد.” پيامبر( فرمود: “أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ”415 من شهر علم هستم و علي در آن است هر كه ميخواهد وارد شهر شود پس بايد از در وارد شود.
2- 2- 2- 3- ولايت
يکي ديگراز شئون ائمة معصومين( ولايت است. از نظر شيعه در هر زماني يک انسان کامل وجود دارد که صاحب نفوذ غيبي به جهان و انسان بوده، بر نفوس و قلوب ناظر است.416
در اصول کافي آمده است که وقتي از امام باقر( دربار? آي? شريفه:(فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبير(417 حال كه چنين است، به خدا و رسول او و نورى كه نازل كردهايم ايمان بياوريد و بدانيد خدا به آنچه انجام مىدهيدآگاه است!، پرسيدند؛ امام ضمن توضيح آيه، اين چنين فرمودند: “به خدا سوگند، نور، ائمة هدي( هستند و نور امام در دل مردم با ايمان که تحت نفوذ و سيطر? معنوي او هستند از نور خورشيد در روز، روشنتر است. ايشانند که دلهاي مؤمنان را منوّر ميکنند و خداوند از هرکس بخواهد، نور ايشان را پنهان ميدارد، پس دل آنها تاريک گردد و در ظلمت فرو رود.”418
در حقيقت مقام ولايت امام، نه فقط ارائه طريق؛ بلکه هدايت به معناي ايصال الي المطلوب است، يعني تأثير باطني و نفوذ روحاني و تابش شعاع وجود امام در قلب انسانها و هدايت معنويآنها. توضيح آنکه هدايت جامعه بشري در دو مرحله صورت ميگيرد: الف) ارائه طريق. ب) ايصال به مطلوب و رساندن به مقصود؛ که اين نيز دو شاخه دارد: 1- هدايت تشريعي و تحقق بخشيدن به برنامههاي ديني؛ خواه از طريق تشکيل حکومت و اجراي حدود و احکام الهي و عدالت اجتماعي و خواه از طريق تربيت و پرورش نفوس به طور عملي. 2- راهبري تکويني که يک سير معنوي و دروني است که چنين برنامهاي ويژگيها و آمادگيهاي بيشتري را ميطلبد. با اين دو برنامه، اهداف رسالتهاي الهي، تحقق مييابد و انسانهاي آماده، به تکامل مادي و معنوي ظاهري و باطني ميرسند.419
2- 2- 2- 4- ادّله عقلي و نقلي شئون امامان (
متکلمان شيعه براي اثبات شئون پيش گفته براي امامان( از دلايل عقلي و شواهد
