
بيشتر باشد، اوقات فراغت محدودتر شده و دامنه ارتباطات اجتماعی تنگتر میشود. وجود يک فرزند عقب مانده ذهنی در يک خانواده، بر کارکرد خانواده به عنوان پايگاه برقراری ارتباطات اجتماعی تأثير گذاشته و هر قدر شدت عقب ماندگی بيشتر باشد، تاثير منفی آن بر اين کارکرد مهم خانواده بيشتر خواهد بود (ص123).
چاوشي (1366) در پژوهشي تحت عنوان بررسي مسايل رواني مادران عقب مانده ذهني به اين نتايج دست يافت: وجود فرزند عقب مانده ذهني سلامت جسمي و رواني مادران را تهديد ميكند و غالباً تأثير منفي به دنبال دارد. 58 درصد مادران اظهار كردهاند كه وجود كودك عقب مانده سلامت رواني آنها را مختل ميكند. آسيب پذيري مادران باسواد از داشتن فرزند عقب مانده از مادران بيسواد بيشتر است. مادران جوانتر بيشتر از مادران مسنتر تحت تأثير عقب ماندگي ذهني فرزند قرار ميگيرند.
ورمايز82 (2005) در تحقيقي به بررسي سازگاري رواني والدين در خانوادههايي كه كودك با نقص ستون فقرات دارند پرداخت. بر اساس 33 مطالعهاي كه انجام شده بود، 15 مورد از آن را براي مطالعه فرا تحليلي انتخاب كرد. نتايج تحقيق نشان ميدهد كه كودكان با نقص ستون فقرات در دراز مدت بر سازگاري رواني والدين تاثير ميگذارند و پسراني كه دچار نقص بودند بيشتر بر روي مادر تاثير ميگذارد تا پدر. فاكتورهاي زير با سازگاري رواني والدين ارتباط دارند.
فاكتورهاي كودك (سن، مشكلات ارتباطي، مشكلات عاطفي، عقب ماندگي ذهني)
فاكتورهاي خانواده (سازگاري عاطفي، اميدواري، استرس، سازش و مؤلفههاي والديني)
فاكتورهاي خانواده (درآمد خانواده، روابط با دوستان، محيط خانواده)
فاكتورهاي محيطي (حمايت اجتماعي)
سالوويت83 (2003) به منظور بررسي استرس پدران و مادراني كه از كودك با ناتواني هوشي مراقبت ميكنند بر اساس مدل سازگاريABCX دوگانه تحقيقي را بر روي 116 مادر و 120 پدر كه داراي كودك با ناتواني هوشي 10-1 ساله بودند انجام داد. روش پژوهش: مولفه هاي سازگاري ABCX به صورت جداگانه در پدران و مادران بررسي شده بود. نتايج نشان داد كه مادران (72 درصد) و پدران (78 درصد) استرس داشتند.
ويز84 (2002) در مطالعهاي به ارزيابي تاثير حمايت اجتماعي و توانايي فرد بر سطوح استرس در مادران كودكان ويژه، مادران كودكان اتيسم و مادران كودكان عقب مانده ذهني پرداخت. از هر گروه 40 مادر و مجموعه 120 مادر انتخاب شدند. نتايج نشان ميدهد كه تفاوتهاي معنيداري در گروهها در ميزان افسردگي، اضطراب، شكايات بدني و تحليل توانايي و قواي بدن وجود دارد. همچنين حمايت هاي اجتماعي پيش بيني كننده سازگاري موفق هستند.
مكگلون85 (2002) بررسي استرس در سازگاري پدر خوانده يا مادر خوانده كودكان با نيازهاي ويژه، مطالعه روي 35 پدر خوانده يا مادر خوانده كودكان با نيازهاي ويژه انجام داد. نتايج نشان ميدهد تفاوت معنيداري در سازگاري پايين خانواده با افزايش استرس در آنها وجود دارد، همچنين استرس در طول سالها بدون تغيير ميماند.
رونيتگال86 (2002) در تحقيقي در مورد تفاوتهاي بين پدران و مادران افراد بزرگسال با عقب ماندگي ذهني در سطوح استرس، راهبردهاي سازشي و نگرش در مورد يكپارچه سازي دختران و پسران در جامعه را بررسي كرده است. نمونه شامل85 مادر و 50 پدر كه داراي دختر و پسر 18 تا 26 سال بودند. از 4 پرسشنامه 1) مشخصات دموگرافيك 2) پرسشنامه استرس و منابع 3) پرسشنامه راهبردهاي سازشي 4) پرسشنامه نگرش والدين راجع به عادي سازي استفاده شده است. نتايج نشان ميدهد كه مادران به دليل آگاهي از ناتوانيها و تفاوت كودكانشان با ساير كودكان استرس بالاتري را نسبت به پدران تحمل ميكنند. مادران براي سازگاري از راهبردهاي سازشي هيجان مدار و پدران از راهبردهاي مشكل مدار استفاده ميكنند. همچنين مادران بيشتر از پدران از راهبردهاي سازشي استفاده ميكنند.
به منظور بررسی سازگاری خانوادههايی که دارای کودک با ناتوانیهای رشدی هستند، باریتروت و دياناهيبرت-مورنی87 (2002) 87 خانواده راکه دارای کودک باناتوانی رشدی درسنين پيش از مدرسه بودند را مورد ارزيابی قراردادند و 7 سال بعد وقتی فرزندان آنها در دوره پيش از نوجوانی بودند، والدين را دوباره مورد مصاحبه قرار دادند. از مقياس تاثير ناتواني كودك بر خانواده كه شامل 15 آيتم است و خلاصهاي از ارزيابي مثبت و منفي والدين در مورد كودكشان و يك نمره كلي كه استرس والدين در دراز مدت را پيش بيني ميكند، استفاده شد. نتايج نشان ميدهد كه حتي وقتي متغييرهايي مثل سازگاري زناشويي و سطوح ناتواني كودك كنترل ميشود والدين نسبت به آينده استرس دارند.
پلچت88 (1999) در تحقيقي سازگاري والدين نوزادان ناتوان و رابطه آن با نوع ناتواني را بررسي كرد. آزمودني ها بر طبق سه نوع ناتواني و يك گروه كنترل انتخاب شدند: 1) والدين نوزادان با سندروم داون89 2) بيماري هاي قلبي مادرزادي903) شكاف لب يا شكاف كام914) گروه سالم92
از يك پرسشنامه خودتنظيمي استفاده شده كه شامل ارزيابي استرس، استرس والديني و افسردگي رواني 93است. نتايج نشان داد كه والدين نوزادان با سندروم داون و والدين نوزادان با بيماريهاي قلبي مادرزادي سطح بالايي از استرس و افسردگي رواني را نسبت به والدين نوزادان با شكاف كام و والدين نوزادان سالم داشتند. در كل مادران سطوح بالايي از استرس و افسردگي داشتند.
وارفيلد94 (1999) به بررسي سازگاري در سالهاي اوليه زندگي كودك در بين مادران كودكان با ناتواني پرداخت. نمونهها شامل 79 مادر بودند. براي بررسي استرس مادر در سه دوره سني يك سالگي، سه سالگي، و پنج سالگي كودك، فهرستي از استرسهاي مادر تهيه و بوسيلة مادران تكميل شد. نتايج نشان داد كه استرس مربوط به كودك در طول سه دوره سني بطور معنيداري در مادران افزايش مييافت و در پنج سالگي يك سوم از مادران نمرههاي بالا گرفتند. در خانوادههايي كه انسجام و يكپارچگي بيشتري داشتند و حوادث منفي در زندگي آنها كمتر بود در زماني كه كودك 5 ساله بود استرس كمتري داشتند.
بك من95 (1991) در مقايسه ادراك مادران و پدران از تاثير ناتواني كودك بر آنها تحقيقي بر روي 54 مادر و 54 پدر كه داراي كودك با ناتواني و بدون ناتوانياند، انجام داد. تفاوت معنيداري در مورد استرس پدران و مادران بدست آمد. نتايج نشان ميدهد مادران استرس بيشتري نسبت به پدران گزارش كردند. والدين كودكان با ناتواني استرس و نيازهاي بيشتري را در همه زمينهها مطرح كردند. استرس بطور منفي با حمايت رسمي پدران و مادران ارتباط داشت و بطور مثبت با افزايش نيازهاي مادران ارتباط داشت.
فلينت96 (1989) براي بررسي استرس و رفتارهاي سازشي 90 مادر كودكان با عقب ماندگي ذهني خفيف را مورد بررسي قرار داد. او از استرس و مقياس سازش خانواده با توجه به دوره هاي سهگانه رشد كودك استفاده كرد. نتايج نشان ميدهد تفاوت معنيداري در نمرههاي استرس خانواده و دوره سوم رشد كودك وجود دارد. همچنين تفاوتهاي معنيداري بر اساس نژاد و سن مادر با استرس مادر وجود دارد.
تفاوتهاي معنيداري در رفتارهاي سازشي با نژاد، وضعيت مادي، پايگاه اجتماعي خانواده وجود دارد.
پاتريكيا97 (1985) بررسي سازگاري خانوادههايي كه بخاطر داشتن كودك با نقص عضو استرس دارند. فاكتورهايي كه روي سازگاري اين خانوادهها تاثير ميگذارد و ادراك خانواده از استرس در رابطه با كمكهاي داخلي و خارجي خانواده و خصوصيات كودك ناتوان بررسي شده است.
نمونهها يه گروه از والدين كه كودك داراي نقص عضو مادرزادي داشتند و در مركز پزشكي ماكسي ميلان در تورنتو بودند و يه گروه نيز از والدين كودكان عقب مانده ذهني انتخاب شدند. از 4 پرسشنامه براي جمعآوري اطلاعات استفاده شده بود: 1) مقياس محيط خانه982) مقياس ارزيابي بحران مدار شخصي خانواده993) پرسشنامه استرس و منابع1004) چك ليست خانوادگي
نتايج تحقيق نشان ميدهد كه استرس ادراك شده پايين در ارتباط با داشتن كودك ناتوان بطور مثبتي با يكپارچگي خانواده، بيانگري101 بالا، تعارض پايين، استقلال بالا، كمكهاي روحي بالا، حمايت اجتماعي بالا مرتبط بود. همچنين استرس والدين از نظر نوع ناتواني و موقعيت اجتماعي-فرهنگي والدين متفاوت بود.
به منظور بررسی شيوه سازگاری و تطابق پدر و مادر دارای کودک سندرم داون (دامروش،1982 به نقل از ايلالي) تحقيقی را در مری لند روی 25 خانواده اين بيماران انجام داد. محقق، والدين کودکان شيرخوار تا سن بلوغ را مورد بررسی قرار داد. او از پرسشنامه سازگاری والدين و غمگينی مزمن برای بررسی استفاده کرد. در اين تحقيق تفاوت شيوه سازگاری پدر و مادر به وضوح نشان داد شده است. پدران (83%) تطابق باثبات داشتند ولی مادران (68%) دچار بحرانهای روانی بودند و ميزان بالايی از افسردگی مزمن داشتند. (1%) رفتارهای سازگاری پدر و مادر با هم تفاوت داشت. مادران سطح بالايی از احساس تحمل، بار سنگين فشار، گرفتگی، پريشانی، مطرح كردند. نگرانی از آينده، اضطراب و ترس برای چيزهايی که افراد ديگر درباره آنها میگويند و احساس حسادت و تنفر نسبت به مادران کودکان سالم داشتند.
فصل سوم
روش شناسي تحقيق
اين فصل به منظور شرح روش پژوهش و ملاحظات اخلاقي تدوين شده است.
1-3 روش پژوهش
روش پژوهش در اين بررسي شامل نوع پژوهش، جامعه پژوهش و نمونه پژوهش كه خود مشتمل بر معيارهاي انتخاب نمونه و روش نمونه گيریاست، ميباشد. همچنين در اين بخش از پژوهش به شرح محيط پژوهش، متغيرها و نحوه سنجش آنها، روش كار و تجزيه و تحليل دادهها پرداخته ميشود.
الف) نوع پژوهش
اين پژوهش يك مطالعه مورد-شاهدي102 از نوع تحليلي است. مطالعه تحليلي سعي دارد علل يا عوامل ايجاد يك مساله و يا بيماري خاص را از طريق مقايسه دو گروه و يا بيشتر بر اساس متغيرهاي مربوط تعيين نمايد. در مطالعه تحليلي پژوهشگر هيچ مداخله و دستكاري ندارد، بلكه اثرات مواجهه خود به خودي افراد با عوامل خطر و عوامل تعيين كننده را مطالعه ميكند (عابدسعيدي، 1381ص56).
ب) جامعه پژوهش
جامعه، هرگونه، مجموعه معيني از اشياء، اشخاص، رويدادها يا متغيرهايي است كه به عنوان مبناي طبقه بندي يا اندازهگيري مشخص شدهاند (دلاور، 1377ص183).
جامعه مورد نظر در اين پژوهش عبارت از مادران كودكان عقب مانده ذهني آموزش پذير مدارس استثنايي شهرستان كاشان و مادران كودكان عادي كه در مدارس راهنمايي مشغول به تحصيل بودند.
ج) توصيف نمونه پژوهش
نمونه پژوهش شامل 80 نفر است که 40 مادر دانش آموز عقب مانده ذهنی که در مدارس استثنایی بودند و 40 مادر دانش آموز عادی که در مدارس راهنمایی مشغول به تحصیل بودند.
ویژگیهای فردی نمونهها در جداول ابتدای فصل چهار به نمایش گذاشته شده است.
اولین ویژگی سن کودک بود. بیشترین درصد (25/81) در گروه سنی 14-12 سال قرار دارند و (5/7 درصد) از کودکان در سنین 17-15 سال بودند.
دومین ویژگی سن مادر بود. در مجموع (5/57 درصد) ازمادران هر دو گروه در رده سنی 40-31 سالگی قرار داشتند. کمترین درصد هم در رده سنی 60-51 سال میباشد.
ویژگی سوم طول مدت ازدواج بود. در مجموع (60 درصد) از مادران هر دو گروه 20-9 سال بودند که ازدواج کرده و کمترین درصد (10) مربوط به آنهایی بود که 40-31 سال از ازدواج آنها میگذشت.
ویژگی بعدی سطح تحصیلات مادران بود. در مجموع (75/53 درصد) از مادران هر دو گروه دارای تحصیلات ابتدایی و (20 درصد) از مادران کودکان عقب مانده ذهنی و (5/2 درصد) ازمادران کودکان عادی بیسواد و بقیه دارای سیکل و دیپلم بودند.
ویژگی پنجم تعداد فرزندان بود. (60 درصد) مادران کودکان عقب مانده ذهنی از 3 فرزند بیشتر داشتند و 50 درصد مادران کودکان عادی دارای 2 فرزند بودند.
ویژگی ششم رتبه تولد فرزند بود. (55 درصد) ازمادران کودکان عقب مانده ذهنی کودکشان فرزند سوم و بالاتر بود و (5/57 درصد) از مادران کودکان عادی، کودکشان اولین فرزند بود.
د) معيارهاي انتخاب افراد مورد مطالعه
معيارهاي پذيرش
