
عموم اروپائيان بي اخلاق، بي منطق، عجيب يا خلاف قاعده مي آمدند.در حاليكه در فرهنگهاي گوناگون ممكن است يك مسئله مشخص داراي قوانين عكس هم باشد. موردي كه در يك فرهنگ اخلاقي است در فرهنگ ديگر غير اخلاقي يا خنثي در نظر گرفته شود.
زندگي و مرگ فرهنگها:
فرهنگ از آنجا كه بر پايه زندگي رشد مي كند و از درون زندگي جمعي موجودي به نام انسان سر بر مي آورد، خود موجودي است زنده و زايش و زندگي و مرگ دارد. فرهنگها از سادگي و حالت ابتدايي قبيلهاي بيرون مي آيند، با اقتصاد و پيشه وري و صنعت پيشرفت ميكنند و با خط و نوشته و علوم و حكمت و ادبيات و هنر كاملتر وارد سير تاريخ ميشوند.
در سير تاريخي هر فرهنگي همانگونه كه زاده مي شود، سيري به طرف اوج و كمال و سپس به طرف پيري و مرگ دارد و همچنين فرهنگ در طول حيات خويش سالمي و ناسالمي دارد. فرهنگ سالم فرهنگي است كه نظامي از ارزشها و هنجارهاي رفتاري و انديشه به مردم خود مي دهد، و مردم با پذيرش دروني از آن پيروي ميكنند، در نتيجه زندگي اجتماعي با هماهنگي پيش ميرود و فرد با پيروي از ارزشها و هنجارهاي اجتماعي در خود احساس خرسندي ميكند. ولي اگر ترس از عقوبت مانع پيروي دروني شود و فقط ظاهراً شخص از فرهنگ تبعيت كند، آن فرهنگ بيمار تلقي ميشود. جامعه آي كه در آن ريا باشد، جامعهاي است ناسالم و در حال از هم پاشيدگي . از آنجايي كه فرهنگ ها داراي يك ساختار زنده هستند و داراي تناسبات در تركيب سازهها براي ماندگاري خود هستند اگر توسط سازه ذهني يا مادي تازهاي بهم بريزند (مثل امروزه كه ارزشها و جهان بيني و مسائل مادي و تكنيكهاي جهان مدرن به فضاي زندگي و فرهنگي سنتي وارد شده است) چون فضاها در طول چند قرن رشد كردهاند و آمادگي جذب آنها را ندارند، آشوب و بحران در درونشان پديد ميآيد. براي سازگاري بايد بافتهاي ارزشي و بسياري از عوامل فرهنگي و ذهني ناسازگار با ارزشهاي دنياي مدرن و بسياري از نهادهاي اجتماعي در آنها دگرگون شود.
یکی دیگر از دلایلی که می توان از آن به عنوان عوامل عدم پیشرفت تمدنها و به نوعی عدم حرکت تمدنها با زمان و جاماندن از قافله جهانی نام برد نیاز مردم و نوع برآورده شدن آنها بود در واقع از لحاظ تاریخی هماهنگی بین محیط و اجتماع تعادلی مستدل میان نیازها و برآورده شدن آنها فراهم آورده بوده که این امر عنصری به عنوان تغییر را به دست فراموشی میسپارد . هنگامی که خواستهها و برآورده شدن آنها با هم به صورت یکسان پیش میرود دلیل برای تغییر دیده نمی شود از این رو نیازها و پیشرفت آنها نیز می تواند نقشی اساسی ایفا کند هنگامی که نیازهای مردم جامعه به تناسب پیشرفت زمان دست خوش تغییر میشود جامعه نیز برای برآورده شدن آن باید تغییر کند زیرا اندوختههای گذشته جامعه دیگر پاسخگوی نیازها نیست پس در این صورت جامعه نیاز به تغییر دارد چنانچه این تغییر از دورن شکل گیرد و جامعه خود سعی کند با تغییراتی که ایجاد میکند و تلاشهایی که در این راستا انجام میدهد نیازهای جدید را مرتفع کند جامعه روی به پیشرفت مینهد و در نتیجه برآوردن شدن نیازهای جدید دیگری را در پی دارد و این دوال به کار خود ادامه میدهد.
عامل پیشرفت تمدن ها
سوالی که اینجا در اذهان پیش میآید این است که چگونه میشود دو تمدن با شرایط یکسان و حتی نامتعادل در برههای از تاریخ به خوبی پیشرفت می کند و در بخشی ها از زمان هم در جا نمیزنند؟ چه عنصری بر پیشرفت یک تمدن نسبت به تمدن دیگر به داشتن شرایط یکشان نقش دارد؟ به نظر میرسد که دوران شکوفایی توسعه که قرین موفقیت های چشمگیر بوده است همزمان با تجلی فعالیت های خلاق و توان فرهنگی همراه بوده یا در پی آن بوده است. در واقع اطمینان از اینکه یک تمدن می تواند پیشرفت کند و تمایل به خلاقیت و خودکفایی امری ضروری در پیشرفت تمدن است. از این رو عنصری به نام اطمینان فرهنگی در ظاهر پیش شرطی برای عملکرد جسورانه و ذهنی برای پیش بردن یک ملت در برهه ای از تاریخ خودباوری در اینکه یک ملت می تواند فرهنگ و تمدن خود را به چنان اغنایی برساند که به جای اینکه مصرف کننده تکنولوژی باشد به تولید کننده و الگوی برای دیگر تمدن ها تبدیل شود عنصری ضروری است در جهت رسیدن به جایگاهی که یک ملت و جامعه خواستار رسیدن به آن است در این راستا با دلالت فرهنگی نیز نقشی اساسی ایفا میکند
تعاملات فرهنگی
لوی اشتروس مردم شناس فرانسوی میگوید: تمامی فرهنگ ها آمیزه ای از مبادلات و داد و ستدها هستند. یکی از عواملی که به نظر می رسد پیشرفت موفق نقش موثر داشته باشدگشودگی فرهنگی در مقابل ایده های دیگر به همراه تمایل و قابلیت جذب و همسان سازی آنها در فرهنگ خودی است اگر تغییراتی که محصول ارتباط بین فرهنگ و توسعه هستند متاثر از عوامل داخلی و خارجی باشد در آن صورت اجتماعی که در خود فرو رفته حالت دفاعی به خود بگیرد اقبال متنفع شدن از تاثرات خارجی را از دست می دهد. نکته مهمی که لوی اشتروس به آن اشاره میکند این است که گشودگی فرهنگی و جذب ایده های خارجی باید در قالب فرهنگ خودی انجام شود و به نوعی اصل فرهنگ سازی و همسان سازی ایده های دریافتی با مقتضیات فرهنگی درونی اشاره می کند. در واقع نقطه آغازین اوج گرفتن یک تمدن یا افول تمدن در همین جاست . چنانچه ما ایده های دریافتی را که از طریق گشودگی فرهنگی به دست میآوریم بدون تغییر و بدون همسان سازی با فرهنگ خود مورد استفاده قرار دهیم به وابستگی تکنولوژی و تمدنی دچار می شویم. و کم کم تمدن ما رو به افول می نهد در اینجاست که وقتی ما تغییرات لازم را که تناسب با فرهنگ ماست اعمال نکنیم و ایده یا تکنولوژی وارداتی را همان گونه که هست اعمال کنیم مجبوریم به تناسب ایده وارداتی در فرهنگ خود تغییراتی را ایجاد کنیم این اتفاق خواه یا ناخواه خواهد افتاد و اینجاست که به جای اینکه فرهنگ ما بر ایده خارجی غلبه داشته باشد و آن ایده در پارادایم فرهنگی ما حرکت کند ایده جدید بدون اینکه دستخوش تغییر شود وارد نظام فرهنگی می شود ما دچار مشکلات عدیده ای در زمینه فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خواهیم شد چرا که فرهنگ و تغییرات آن بر کل جامعه تاثیر گذار است .
رابطه فرهنگ و معماري
دیدگاه های مختلف درخصوص رابطه فرهنگ و معماری:
– تعریف کلاید کلاکهون Clyde Kluckhohn)) ، انسان شناس کلاسیک امریکایی از فرهنگ : ” فرهنگ را می توان آن بخشی از محیط دانست که آفریده دست انسان است”.بنابراین معماری به عنوان بخشی از محیطی که توسط انسان ساخته میشود خود حاصل نکات و پندارهای مذهبی ،ارزشی ،هنری واجتماعی……. زیادی است .این نکته را یورگ گروتر معمار و اندیشمند آلمانی نیز در کتاب” زیبا شناختی در معماری” اشاره می کند ، آنجا که می گوید : “هر جامعه ای با هر سیستمی که اداره شود و هر نوع ایدئولوژی که بر آن حاکم باشد، وظیفه اصلی فرهنگ ، نمایش این ایده های ذهنی بوسیله نمود اشکال عینی است. در فرآیند این استحاله معماری نقش اساسی دارد . هر معماری ،به عنوان جزیی از فرهنگ ، وظیفه دارد اندیشه ای را از طریق شکل ظاهری خود عینیت بخشد و به این ترتیب نمودی خواهد بود برای سنجش فرهنگ.”
– معماری یک جامعه در تعاملی نزدیک با فرهنگ آن جامعه است. همانگونه که فرهنگ در شکل گیری معماری ملی یک جامعه نقش عمده ای ایفا می کند، معماری نیز همواره در مقام فرهنگ سازی حضور داشته و این ارتباط را کامل می کند.
– هرمان موتسیوس یکی از اولین نظریه پردازان ورک بوند آلمان در سال ۱۹۱۱ چنین مینویسد: ” معماری وسیله واقعی سنجش فرهنگ یک ملت بوده و هست.
– هر جامعه اي داراي فرهنگ خاص خود است كه شالوده معماري آن جامعه را پايه گذاري مي كند و معماري آن جامعه تصويرعيني آن فرهنگ مي باشد .در واقع معماری بازتاب دهنده فرهنگ است و فرهنگ هر جامعه پاسخگوي چگونگي شكل گيري فضاهاست .
– از نظر علمی، تمامی جوامع، فرهنگ دارند ؛ برای خود اعتقاداتی و آداب و رسومی دارند وچیزهایی را دارای ارزش می شمارند. فرهنگ، دارای بعدی دیگری به نام بعد مادّی نیز هست و منظور از آن، ساختمانها، بناها و… است. اين نوع فرهنگ ریشه در ارزشها، باورها دارد و از همین جا حلقه ارتباط فرهنگ و معماری نمایان می شود.15
– انسان موجودي چند بعدي است و در هر يك از ابعاد وجودي خود نيز داراي نيازها و تمايلاتي است كه حركت و پويايي دائمي را براي او رقم ميزند . تحولاتي كه از ابتداي تاريخ تاكنون در زندگي بشر روي داده حاكي از عرصه هاي گوناگون سياسي، اجتماعي و فرهنگي است. هريك از ابعاد روحي و جسمي انسان ، امكانات و نيز خواسته هايي دراختيار او مي گذارند كه بعضاً در ساير ابعاد نيز تاثير گذاشته و از آنان تاثير مي پذيرند ، و در نهايت از انسان موجودي منسجم مي سازند كه در عين دارا بودن اجزاء و ابعاد متنوع (كثرت) واجد كليتي يكپارچه (وحدت) به شمار ميآيد.
– فرهنگ را در تعريفي كلي مي توان محصول تلاشهاي متفاوت انسان در راه خلق و آفرينش دانست كه از آزادي عمل واراده او سرچشمه ميگيرد . مجموعه آداب، عقايد ، باورها و سنن يك جامعه كه عمدتاً از دورن منبعث شده و در بدو امر نيز درون را تحت تاثير قرار مي دهند، فرهنگ را به وجود مي آورند . گرايش اساسي كمال طلبي پايه ريز شالوده فرهنگهاست. كمال طلبي زير بناي جهان بيني فرهنگي را ساخته و مباني فكري و نظري آن را تنظيم ميكند. و اين مباني به نوبه خود اقدام به ارايه كالبدها و قوالبي در عرصه جوامع مي نمايند كه نمودي از آن زير ساختها به شمار مي آيند. ادبيات، هنر، مذاهب، عرف ، سنت و … از جمله مجاري تبلور يافتن روح فرهنگ يك جامعه ميباشد و از اين ميان روي صحبت ما هنر و در ميان اركان هفت گانه آن تكيه برمعماري به عنوان يكي از عمده ترين محورهايي كه درعين بر آوردن نياز انسان به سر پناه و محيط مصنوع ، رابطه اي تنگاتنگ با فرهنگ برقرار ميسازد، ميباشد.
– معماري به عنوان يك پديده اجتماعي از فرهنگ نشأت گرفته و بر آن تاثير ميگذارد و آينهاي است از انديشههاي انسان در رابطه با فضا، زيبايي شناسي، و فرهنگ. به همين سبب سبك معماري هر دوره انعكاسي از فرهنگ و هنر آن محسوب ميشود و با دگرگونيهائي كه در ساير عرصه هاي زندگي و هنر به وقوع ميپيوندد، متناسب است و هر سبك جديد معماري بر اصول ، روشها و سنتهاي سبك پيشين استوار است ، به همين خاطر بين سبكهاي گوناگون معماري رابطهاي استوار وجود دارد و مرزبندي بين آنها دشوار به نظر ميرسد .
نقاط عطف در مسير فرهنگ و خلاقيت از مهمترين عوامل پيدايش و مكاتب متفاوت معماري ميباشند . هر تمدن و فرهنگ جديدي از نقطهاي شروع ميشود كه تمدن و فرهنگ قبلي به بن بست رسيده و يا با بحران مواجه شده باشد ، ولي مسير آن در ادامه و تكامل مسير قبلي و تاريخي خود مي باشد و صرفاً در مقاطعي به بازسازي ساختار خود مي پردازد. بنابراين با توجه به تاثير مستقيم فرهنگ در معماري، طبيعي است كه تغييرات فرهنگ باعث دگرگوني در مباني و مفاهيم موثر در پيدايش معماري ميشود و در نتيجه آن، انديشههاي متفاوت معماري به وجود مي آيد كه تعيين كننده شيوههاي تعامل بين مفاهيم نظري و فرهنگي به طور عام و مفاهيم نظري و فضاي معماري به طور خاص ميشود.
– جهت گيري فرهنگها ، همواره بر مبناي فطرت بشري و انديشه او انجام ميشود و همين مسير در شكلدهي به فضاي زيست و پيدايش معماري موثر است . چرا كه اين فضا به عنوان يك نياز بشري مطرح است و اينگونه نيازها همواره در مسير عقل و فطرت الهي پاسخ داده ميشوند. بنابراين معماري را قبل از اينكه يك تخصص فني بدانيم يا از نظر هنري به آن بنگريم ، بايد به جنبه فرهنگي آن توجه كنيم . فضاي معماري بر مبناي مفاهيم فرهنگي در عرصه زمان به رشد و تعالي ميرسد و در بعد مكان تجلي مي يابد. هنر به عنوان يك سيستم ارتباطي با زبان و فرهنگ در ارتباط ميباشد و براي دريافت پيام موجود در آن، بايد زمينه فرهنگي اي كه هنر در مسير آن بوجود آمده، مورد شناخت و مطالعه قرار گيرد، در غير اين صورت مفاهيم آن به خوبي قابل درك نخواهد بود. يكي از وظايف هنرمند در اين
