
ميشود. در اساطير ايران باستان و دين زرتشتي سخن از به آسمان رفتن چند شخصیت به میان آمده است. جمشيد، کاووس، زرتشت، ويشتاسپ، كرتير، ارداويراف و سه موعود زرتشتي (هوشيدر، هوشيدرماه و سوشيانس) كساني هستند كه گفته ميشود به آسمان رفته یا خواهند رفت. در مقالهي حاضر به بحث دربارهي ماجراي به آسمان رفتن تك تك كساني كه نام برده شد در روايات و اساطير ايراني میپردازيم.
3. 2. 1 به آسمان و وجهان ماورایی رفتن در اساطیر و فرهنگ ایران زرتشتی
بنا بر باورهای زرتشتیان بهشت در آسمان و دوزخ در شمال زمین در مغاکی قرار دارد. روان درگذشتگان در سپیدهدم روز چهارم پس از مرگ سفر خود را به سوی داوری انجامین و سرانجام بهشت با دوزخ آغاز میکند. داوری انجامین بر فراز البرز کوه در حضور سه ایزد مهر، سروش و رشن انجام گرفته و پس از آن روان میبایست از پلی که از قلّهی البرز تا ستارهی پایه، پایینترین درجهی بهشت، کشیده شده عبور کند. زیر این پل دوزخ قرار دارد که مغاکیست در شمال زمین که پس از حملهی اهریمن و دیوان به جهان اهورایی خانهی ایشان گردیده است و ایشان به دلیل خاصیت وارونهکاری روان درگذشتگان بدکار را در آنجا نزد خود برده و تا روز رستاخیز عذاب میدهند. پس اگر فردی بدکار بود؛ پهنای پل چینود به اندازهی ضخامت تیغ استرهای گردیده و پس از ملاقات با عجوزی زشت و گند که تجسّم کردار بد اوست؛ از بالا به دوزخ پرتاب میشود و اگر نیکوکار بود؛ دوشیزهای زیبا و خوش بو که تجسّم کردارهای نیک اوست به استقبالش آمده و وارد بهشت میشود. بهشت زرتشتی از چهار طبقه تشکیل شده است. ستارهی پایه پایینترین درجهی آن و جایگاه کسانیست که کردار نیکشان هرچند اندک بر کردار بدشان فزونی دارد. ماه پایه جایگاه کسانیست که کردار نیکشان فزونی قابل توجهی نسبت به کردار بدشان دارد و خورشید پایه جایگاه افراد بسیار نیکوکار است. بر فراز همهی اینها «گروتمان/گرزمان» به معنای خانهی سرودها قرار دارد که جایگاه اختصاصی اورمزد و امشاسپندان و شاید انسانهای انگشت شماری در سطح زرتشت است.
3. 2. 1. 1 جمشيد
بنا بر اساطير هندي جمشيد «یَمَ» نخستين انسان و نخستين ميرا و پادشاه قلمرو مردگان است. ولي بر اساس اساطير ايراني او نخستين شاه است و بنا بر فرگرد دوم ونديداد نخستين كسي است كه اهورا مزدا با وي همپرسگي ميكند و از وي ميخواهد كه دين اهورايي را در جهان گسترش دهد. پاسخ جمشيد به اورمزد منفيست و جمشيد دليل ميآورد كه براي اين كار آفريده و تربيت نشده است امّا ميپذيرد تا جهان اهورايي را گسترش داده و به آبادي آن بكوشد. دربارهي كرامات جمشيد و عصر طلايي شاهنشاهي وي سخنان بسياري در روايات آمده از جمله گفته شده كه در نهصد سال از هزار سال پادشاهي وي نه سرما بوده نه گرما، نه مرگ و نه رشك ديو آفريده. بدين ترتيب انسان و گوسفند بيمرگ بودهاند تا جايي كه پدر و پسر پانزده ساله به نظر ميرسيدهاند و آب و گياه خشك ناشدني و خوراكيها فسادناپذيز… (هوم يشت بندهاي ) از جمله كراماتي كه دربارهی جمشيد گفته شده به آسمان رفتن اوست در رسالهی كوچك ماه فروردين روز خرداد آمده: «در ماه فروردين روز خرداد جم پيمانه از دوزخ بياورد و اندر جهان به پيدايي آمد». (عريان،141)
در شاهنامه آمده است:
48 به فرّ کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی
زهامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بدو شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
(شاهنامه ج 1 ص 42-43)
در شاهنامهي البنداري که ترجمهی عربی شاهنامه است و گاه اندک تفاوتهایی با شاهنامههای موجود دارد نیز این مضمون تکرار شده است: «… و تختي ساخت مرصّع به انواع گوهرها كه ديوان برميداشتند. جمشيد بر آن تخت مينشست و ديوانش به هوا ميبردند و به هر جا كه ميخواست ميرفت و اين در نخستين روز از حلول خورشيد به برج حمل بود و اين روز را نوروز خواند.» (البنداري،9)
درست است كه در نقل قول اخير ذكري از ديدار او از آسمان به معني جايگاه اورمزد و امشاسپندان نشده، امّا پيوند جشن نوروز با فروهر درگذشتگان در دين زرتشت از يكسو و پرواز جمشيد به آسمان از سوي ديگر، نشان از ديدار جمشيد از دستكم، فروهر درگذشتگان دارد. و نيز نبايد فراموش كرد كه در اساطير زرتشتي واژهی آسمان به نوعي تداعيگر بهشت است. به گونهاي كه از قلّهي البرز تا ستارهی پايه كه پايينترين درجهي بهشت است تنها پل چينود فاصله است.
3. 2. 1. 2 کاووس
کاووس در اوستا سومین «کَوی» از میان هشت کوی نخستین است که از آنها یاد شده و بنا بر شاهنامه دومین شاه کیانیست که بر تخت سلطنت ایران تکیه میزند. کرامات و بزرگیهای بسیاری بدو نسبت داده شده است. از جمله فرمانروایی بر هفت کشور و بر همهی دیوان و جادوان و پریان، زدن دیوان «مَزَن»، ساختن کاخهایی بر البرزکوه که نیروی جوانی را به پیران باز میگرداند و رفتن به آسمان. از تمامی اعمال مذکور جز به آسمان رفتن وی به نیکی و بزرگی یاد شده است. با کمال تعجّب برخلاف دیگر شخصیّتهای اساطیری و مذهبی ایران باستان که به آسمان رفتن آنها با عنایت خداوند و با حمایت ایزدان انجام شده؛ به آسمان رفتن او گناهی بزرگ و به فریب دیوان، برای ستیز با اورمزد و امشاسپندان و موجب از دست رفتن فرّه و جاودانگی او قلمداد گردیده است!
در یکی از متون پراکنده اوستایی با عنوان «اوگمدیچا»، بندهای شصت تا شصتوپنج گفته شده که هرچند کاووس و افراسیاب یکی به آسمان رفت و دیگری در زمین کاخی ساخت، (هنگ افراسیاب) امّا هیچیک نتوانستند از چنگ «استویهات» دیو مرگ بگریزند و فناپذیر شدند.
«نه آنهایی که به بالا پریدند (پرواز کردند)، نه آنهایی که فرو رفتند (در زمین)، نه آنهایی که به بالا پریدند چون کاووس با همهی قدرت و شکوه شاهیاش نتوانست از «استویهات» بگریزد.»
بنا بر دینکرد هنگام نقل از سوتکر نسک دیوان برای اینکه مرگ بر او مستولی کنند مشورت کردند و سرانجام آرزوی رفتن به آسمان و دیدن جای امشاسپندان در دل او راه یافت تا به همراه مردم بدکار و دیوان به مرز تاریکی رفت و آنجا فرّه از او جدا شد و خود او از سپاه دور افتاده، سرانجام در دریای فراخکرت فرود آمد و بدین طریق میرنده شد. در دینکرد آمده که به گناه به آسمان رفتن نریوسنگ میخواست کاووس را بکشد امّا فروهر کیخسرو نگذاشت زیرا که سیاوش از او زاده نشده بود و اگر این کار را میکرد انتقام از توران غیرممکن میگشت.
در بن دهشن نیز به گناهکار شدن کاووس و از بین رفتن فرّهی او به فریب دیوان اشاره شده است: «و دیوان اندیشهی (کاووس) را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و سرنگون فرو افتاد، فرّه از او گرفته شد.» (بن دهشن 139)
همچنین در متنهای پهلوی دیگری چون مینوی خرد (مینوی خرد 32) و روایات پهلوی به گناهکار شدن کاووس و از دست رفتن فرّهاش سخن رفته و با وجود اینکه گناهان دیگری چون کشتن اوشنر دانا و گاو اساطیری هدیوش و جفا در حق سیاوش از او سر زده است. همهی دانشمندان همعقیدهاند که تنها گناه کاووس که موجب از دست رفتن فرّهاش گردید؛ رفتن بیاجازهی او به آسمان به تحریک دیوان بوده است.
در شاهنامه نیز پس از ذکر بزرگیها و کرامات وی آمده است که دیوان که از وی در رنج بودند؛ برای سقوط و نابودی و بیفرّه کردن کاووس انجمن کردند و سرانجام دیوی داوطلب فریفتن کاووس شد. خود را به شکل غلامی درآورد. با چاپلوسی به خدمت او رسید و به او گفت که با این فرّی که داری آسمان جایگاه توست! تو همهی زمین را فتح کردی امّا هنوز به آسمان دست نیافتی و راز و رمز آفتاب و شب و روز را درنیافتی. دل شاه از این سخن بیراه میشود و دستور میدهد تا جوجهی عقابان را از لانه دزدیده و با گوشت مرغ و برّه بپرورند. آنگاه پای چهار عقاب را به چهار گوشهی تختی که از برای این کار ساخته بود میبندند و بالاتر از عقابان بر چهار نیزه چهار تکه گوشت نصب میکنند و عقابان گرسنه به هوای رسیدن به گوشت بال و پر میزنند و تخت کاووس را به ابر برمیدارند امّا سرانجام خسته و نومید دست از بال زدن برداشته و کاووس به بیشهی شیرخون در آمل پرتاب میشود و تنها برای زاده شدن سیاوش در آینده از اوست که کاووس جواز زنده ماندن را پیدا میکند.
چنان بد که ابلیس روزی پگاه
یکی انجمن کرد پنهان ز شاه
به دیوان چنین گفت کامروز کار
به رنج و به سختیست با شهریار
یکی دیو باید کنون نغزدست
که داند ز هرگونه رای و نشست
شود جان کاووس بیره کند
به دیوان برین رنج کوته کند
بگرداندش سر ز یزدان پاک
فشاند بر آن فرّ زیباش خاک
شنیدند و بر دل گرفتند یاد
کس از بیم کاووس پاسخ نداد
یکی دیو دژخیم بر پای خاست
چنین گفت کاین چربدستی مراست
غلامی بیاراست از خویشتن
سخنگوی و شایستهی انجمن
همی بود تا یک زمان شهریار
ز پهلو برون شد ز بهر شکار
بیامد بر او زمین بوس داد
یکی دستهی گل به کاووس داد
چنین گفت کاین فرّ زیبای تو
همی چرخ گردان سزد جای تو
به کام تو شد روی گیتی همه
شبانی و گردنکشان چون رمه
یکی کار ماندست کاندر جهان
نشان تو هرگز نگردد نهان
چه دارد همی آفتاب از تو راز
که چون گردد اندر نشیب و فراز
چگونهست ماه و شب و روز چیست
برین گردش چرخ سالار کیست
دل شاه از آن دیو بیراه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد
گمانش چنان شد که گردان سپهر
به گیتی مراو را نمودست چهر
ندانست کاین چرخ را مایه نیست
ستاره فراوان و ایزد یکیست
همه زیر فرمانش بیچارهاند
که با سوزش و جنگ و پتیارهاند
جهانآفرین بینیازست ازین
ز بهر تو باید سپهر و زمین
پراندیشه شد جان آن پادشا
که تا چون شود بیپر اندر هوا
ز دانندگان بس بپرسید شاه
کزین خاک چندست تا چرخ ماه
ستاره شمر گفت و خسرو شنید
یکی کژ و ناخوب چاره گزید
بفرمود پس تا به هنگام خواب
برفتند سوی نشیم عقاب
ازآن بچّه بسیار برداشتند
به هر خانهای بر دو بگذاشتند
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و به گوشت بره چندگاه
چو نیرو گرفتند هر یک چو شیر
بدانسان که غرم آوریدند زیر
ز عود قماری یکی تخت کرد
سر درزها را به زر سخت کرد
به پهلوش بر نیزهای دراز
ببست و بر آنگونه برکرد ساز
بیاویخت از نیزه ران بره
ببست اندر اندیشه دل یکسره
ازآن پس عقاب دلاور چهار
بیاورد و بر تخت بست استوار
نشست از بر تخت کاووس شاه
که اهریمنش برده بد دل ز راه
چو شد گرسنه تیز پرّان عقاب
سوی گوشت کردند هر یک شتاب
ز روی زمین تخت برداشتند
ز هامون به ابر اندر افراشتند
بدان حد که شان بود نیرو به جای
سوی گوشت کردند آهنگ و رای
شنیدم که کاووس شد بر فلک
همیرفت تا بر رسد بر ملک
دگر گفت ازآن رفت بر آسمان
که تا جنگ سازد به تیر و کمان
ز هر گونهای هست آواز این
نداند بجز پر خرد راز این
پریدند بسیار و ماندند باز
چنین باشد آن کس که گیردش آز
چو با مرغ پرّنده نیرو نماند
غمی گشت پرها به خوی درنشاند
نگونسار گشتند ز ابر سیاه
کشان بر زمین از هوا تخت شاه
سوی بیشهی شیرچین آمدند
به آمل به روی زمین آمدند
نکردش تباه از شگفتی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان
سیاووش ازو خواست کاید پدید
ببایست لختی چمید و چرید
3. 2. 1. 3 زرتشت
بر اساس روايتهاي زرتشتي، زرتشت در سي سالگي در كنار رود داييتي به پيامبري ميرسد. بدينترتيب كه بهمن امشاسپند خود را بدو مينمايد و پس از پرسيدن نام و نسب او ميگويد: «بالا رو به سوي انجمن
