
حسن
در این مورد چند آیه بررسی می شود:
الف:﴿إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحيمٌ﴾253
ظلم كردن يعني فرصت طلايي را از دست دادن و آسيب زدن به استعدادهاي دروني كه بايد با حسن و نيكي آن را جبران كرد و به رشد رساند. در اين صورت خداوند با اسم ﴿غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ با او برخورد ميكند.
مراد از “ظلم” مطلق نافرمانى خدا، و مراد از “حسن بعد از سوء” توبه بعد از معصيت و يا عمل صالح بعد از عمل سوء است و معناى آيه مورد بحث اين است كه: هر چند گفتيم غير انبياء همه ظالمند، ولي كسى كه با ارتكاب گناه ظلم مىكند و سپس آن گناه و سوء را مبدل به حسن مىسازد، يعنى توبه مىكند يا عمل صالحى انجام مىدهد، من كه غفور و رحيمم ظلم او را مىآمرزم و به او ترحم مىكنم، پس او نيز نبايد بعد از اين از چيزى بترسد.254
ب:﴿وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ﴾255
در اين آيه تقابل دو گروه محسن و ظالم را يادآور شده، گروهي كه در جهت رشد استعدادهاي خود قدم بر داشتهاند، گروهي كه با ظلم، به خود آسيب زدهاند.
بركت داديم بر حضرت ابراهيم عليه السلام، و بر پسر او حضرت اسحق، يعنى آن چه به ايشان كرامت نموديم چه كرامت دينى و چه دنيوى، آن را برايشان ثابت گردانيديم تا آن كه اولاد و ذرارى ايشان را بسيار ساختيم و باقى گذاشتيم تا روز قيامت. يا آن كه از صلب ايشان انبياى بسيار خارج نموديم، و از فرزندان ايشان نيكوكاران به ايمان و طاعت، و برخى ديگر ستمكارند بر نفس خود آشكارا و هويدا به كفر و معصيت، يعنى از نسل ايشان هم مؤمن نيكوكار و هم كافر بدكردارند.256
ج:﴿وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنينَ﴾257
ظالمين بايد بيم داده شوند، پس هنوز جاي رشد و جبران هست. بشارت براي محسنين است، كساني كه به ارزش خود پي برده و در جهت استعدادهاي خود قدم برداشته اند.
محسنين گروه خاصي از متقين هستند كه با دقت در آيات الهي در مي يابيم در مقابل ايشان ظالمين قرار مي گيرند.
در آخر بشارت نيك به اين گروه از متقين ميرسد و آن اين است كه امر ولايت ايشان را خداوند به عهده ميگيرد و خداي تعالي ولي ظالمين نيست، بلكه آن ها خودشان ولي يكديگرند، چون ستمكارند، همان طور كه خداوند ميفرمايد258: ﴿وَ إِنَّ الظَّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقينَ﴾259
3ـ 7ـ 1ـ 6 همنشيني حسنه با سيئه
حسنه و سيئه بر دو گونه است:
1ـ حسنه و سيئه يا (خوبي و بدي ) برحسب اعتبار عقل و شرع.
2ـ حسنه و سيئه به اعتبار طبع و سرشت و اين همان خوبي و بدي است كه طبيعت آن را سبك و سنگين ميانگارد.260
حسنه : از ريشه (ح س ن ) اين واژه، صيغه مؤنث صفت حسن است كه به عنوان اسم به كاربرده ميشود، و بنابراين به معناي هرچيزي است كه متصف به صفت حسن باشد. واژه حسنه در اين معنا، دست كم در بعضي از بافتها، تقريبا مترادف كامل «خَير» در هر دو زمينه كاربرد آن يعني ديني و دنيايي است. ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّار﴾261 در اين آيه واژه حسنه آشكارا معناي شادماني، خوشبختي و سعادت ميدهد، و در اين معنا، هميشه در قرآن همراه با متضاد خود، سيئه به كار ميرود.262
سيئه: از ريشه (س و ء ) مانند متضاد خود حسنه، صيغه مونث است از يك صفت و در قرآن بيشتر به عنوان اسم به كار ميرود. سيئه بر دو چيز كاملا متفاوت دلالت دارد. از يك سو، دلالت ميكند بر گردش نامساعد و نامطلوب امور در حيات انسان، يعني همه آن اتفاقات ناگوار و بدبختيها كه براي آدمي روي ميدهد؛ و از سوي ديگر دلالت ميكند بر هر كار و رفتار بدي كه انسان بر خلاف خواست و اراده خداوند انجام ميدهد، يعني ارتكاب معصيت (نافرماني). 263
در اين مورد چند آيه بررسي ميشود.
الف: ﴿أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً﴾264
مساله اي كه در تاريخ جدل و فلسفه جهاني، به نام “قضا و قدر” يا “جبر و اختيار” معروف است. اين مساله در اثناي حكايت از آن دسته از مردم، و در پاسخ بديشان و تصحيح جهان بيني آنان، ذكر شده است. قرآن به سادگي و بدون كمترين دشواري و پيچيدگي، به حل آن مساله ميپردازد.265
پس در اين آيه منظور از حسنه اعمال خوب و بد نيست. بلكه اتفاق خوب حسنه است و اتفاق بد سيئه. هر اتفاقي هم اگر ظاهرش خوب باشد نميتوان حسنه بر شمرد شايد شر باشد و هر اتفاقي كه در ظاهر بد است را نميتوان شر دانست، شايد خيري در آن نهفته باشد. پس حسنه ظاهري، با حسنه باطني فرق ميكند. همان طور كه سيئه ظاهري با سيئه باطني فرق دارد.
چون تقسيم بندي كافران در حسنه دانستن پيشامدي و سيئه دانستن پيشامدي، يك تقسيم بندي ظاهري بود، دچار اشتباه شده و حسنه ظاهري را براي خود خواسته و سيئه را به موسي عليه السلام و همراهانش نسبت ميدادند. آيه مؤيد آن در سوره مباركه اعراف آمده است: ﴿فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾266
آيه بعدي در همنشيني دو واژه متضاد:
ب: ﴿ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً ﴾267
به بيان حقيقت حسنات و سيئاتى كه به آن جناب مىرسد از لحاظ مبدأ و منشا آن ها پرداخته، خاطر نشان ساخت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فى نفسه و مستقلا خصوصيتى در اين حقيقت كه خود يكى از احكام وجودى و دائر بين همه و يا حد اقل دائر در بين انسان ها است ندارد و حسنات و سيئات در بين همه انسانها جريان دارد، چه مؤمن و چه كافر، چه صالح و چه طالح، چه پيغمبر و چه غير آن.
پس حسنات كه عبارت شد از امورى كه انسان به حسب طبع خود آن را حسن و محبوب مىداند، از قبيل: عافيت و نعمت و امنيت و آسايش همه از ناحيه خداى سبحان است، و سيئات كه عبارت شد از امورى كه انسان از آن تنفر دارد از قبيل: مرض و ذلت و فقر و مسكنت و فتنه و ناامنى، همه و همه منشاش خود انسانها هستند نه خداى سبحان، و بنا بر اين آيه شريفه نزديك به مضمون آيه زير است كه مىفرمايد: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾268 و اين معنا كه حسنات مستند به خداى تعالى و سيئات مستند به خلق باشد، منافات ندارد كه از يك نظر كلى هر دو قسم مستند به خداى تعالى باشد.269
همنشيني دو واژه حسنه و سيئه نشان ميدهد كه حسنات و خيرات از ناحيه خداى سبحان است و ناگواري ها و سيئات از ناحيه خود انسان ها است و در عين حال همه حسنات و سيئات مستند به خداى تعالى است.
ج: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾270
كسى كه عمل نيك كند جزايى دارد بهتر از آن عمل نيك، چون عمل هر چه باشد مقدمه است براى مزد و جزاء، كسى با خود عمل كارى ندارد، هر عملى را انجام مىدهد براى نتيجه و اثر آن است، پس غرض و غايت هر عملى از مقدمه بهتر است.
كلمه “كبت” از كب به معناى به رو انداختن كسى است، پس در حقيقت عملى است كه بر شخص واقع مىشود، نه بر روى او و اگر نسبت آن را به روى آنان داده، از باب مجاز عقلى است. استفهام در جمله ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ استفهام انكارى است و معنايش اين است كه ” لا تجزون الا …”، يعنى جزا داده نمىشويد مگر خود آن عملى كه كردهايد، خود آن عمل برايتان مجسم مىشود و گريبانتان را مىگيرد، پس هيچ ظلمى در جزاء و هيچ جورى در حكم نيست.271
همنشيني اين دو واژه بيان كننده طبيعت حسنه و سيئه است، طبيعتى كه از نظر جزاء دارند، پس در اين دو آيه حكم كسى بيان شده كه فقط عمل نيك دارد، يا تنها عمل زشت دارد، اما كسى كه هم از آن اعمال دارد، و هم از اين، حكمش در اين جا به طور اجمال فهميده مىشود و اما تفصيلش در جاهاى ديگر آمده است.
همانطور كه خير، به تنهايي واژه اي است فوق العاده جامع كه ميتوان آن را در معناي دقيق و كاملا مذهبي «عمل صالح» (صالحه و صالحات) به كار برد، واژه حسنه را نيز براي همان معنا ميتوان استفاده كرد. ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظيماً﴾272 و اين به ويژه موقعي است كه واژه آشكارا در تضاد با سيئه به كار رفته باشد. در اين حال، معناي سيئه نيز از بد و شر معمولا به «خدانشناسي» و «كفر» تغيير مييابد. 273
د: ﴿وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ﴾274
جمله ﴿لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ﴾ معنايش اين است كه: دعوت به سوى خدا با داشتن خصلت نيك، و با نداشتن آن، و داشتن خصلت بد يكسان و تاثيرش در نفوذ برابر با هم نيست. بدى را با خصلتى كه مقابل آن است دفع نما، مثلا باطل آنان را با حقى كه نزد تو است دفع كن، نه به باطلى ديگر، و جهل آنان را با حلم و بديهايشان را با عفو، و همچنين هر بدى ديگرشان را با خوبى مناسب آن دفع كند. وقتى تو همه بديها و باطلها را به بهترين وجه دفع كردى، ناگهان خواهى ديد همان دشمنت آن چنان دوست مىشود كه گويى علاوه بر دوستى شفقت هم دارد.275
3ـ 7ـ 1ـ7 همنشيني متقين با محسنين
﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُون آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنين وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُون وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم﴾276
تقوي: از ريشه (وقي) مصدري است كه به جاي «وقيا» نشسته است.277 معارف حقه و علمهاي سودمند تنها در صورتي به دست بشر ميرسد كه انسان اخلاق خود را اصلاح نموده و فضائل انساني ارزنده خويش را كامل نمايد، تقوي چيزي جز اين نيست. مراد از تقوي در قرآن مجيد پس از ايمان، پارسايي و پرهيز از محرمات الهي و گناهان كبيره است.278
در اين آيه واژه محسن (اسم فاعل از أحسن) با كلمه متقي برابر گرفته شده است، و حال آن كه مدلول عيني آن به طور صريح اعمال گوناگون ناشي از تقوي و ايمان، توصيف شده است.
اين كه كلمه أحسن، در بافت هايي اين چنين عملا مترادف با «به جاي آوردن اعمال صالح» ميباشد، از مثال زيرين روشن تر ميشود.279
﴿هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنينَ الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾280 پس محسنين داراي ويژگي هايي هم چون بر پا دارنده نماز، دهنده زكات، يقين بر آخرت، بر سبيل هدايت پروردگار و از رستگارانند.
ب:﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ﴾281
تقوى اشارت است به تعظيم امر خدا و احسان عبارت از شفقت بر خلق خدا، و مدار كار اسلام و ايمان برين دو صفت است.
ز احسان خاطر مردم شود شاد
