
هستند.
3-7 برادر
بر اساس مجملالتواریخ برادر جوانی به نام کی بهمن داشت که به دست ترکان گرفتار و کشته شد. (46)
عجیب به نظر میرسد که در دیگر منابع هیچ اشارهای به کی بهمن برادر کاووس نشده است.
3-8 سالهای پادشاهی
بنا بر بندهش پادشاهی کیکاووس یکصدوپنجاه سال طول کشید که هفتادوپنج سال آن پیش از رفتن وی به آسمان و هفتادوپنج سال دوم پس از رفتن او به آسمان بود.
همچنین بنا به نظر بيشتر نويسندگان دوران اسلامی از جمله حمزه اصفهانى، ابناثير مقدّسى، طبرى، ثعالبى، بيرونى و صاحب مجمل سالهاى پادشاهى او يكصدوپنجاه سال بوده است.
بر اساس بلعمى طول زندگانى او يكصدوپنجاه سال بوده است و مسعودى در التنبیه و يعقوبى پادشاهى او را يكصدوبيست سال نوشتهاند.
3-9 جانشین
همهی متون دربارهی جانشینی کیخسرو پسر سیاوش بعد از کاووس اتفاق نظر دارند و این متون حتی ثعالبی بهرغم شاهنامه به اختلاف میان هواداران فریبرز و کیخسرو بر سر جانشینی کاووس اشارهای نکردهاند و در تجاربالامم (99) آمده است که کیکاووس توسط امرا و اشراف خلع و تا زمان مرگ محبوس گردید و ایشان کیخسرو را به جای او نشاندند.
3-10 کردار
3-10-1 رفتن به مازندران
هستهى اصلى روايات حملهى كاووس به مازندران در آثار نويسندگان مختلف يكىست امّا تفاوتهايى نيز در جزييات وجود دارد مثلاً صاحب مجمل مدّت زمان گرفتارى كاووس در مازندران را «سالهاى بسيار» آورده است (6-45). و گرديزى شاه مازندران را سحربن عنتر قلمداد كرده و سودابه را دختر او مىداند، يا همو رفتن رستم به مازندران را به صورت يك لشكركشى با دوازده هزار سرباز توصيف مىكند نه سفرى يكتنه آنگونه كه در شاهنامه مىبينيم كه به نظر مىرسد تحت تأثير نبرد با شاه هاماوران قرار گرفته باشد.
3-10-2 رفتن بههاماوران
تطبيق هاماوران با يمن در ذهن نويسندگان دورهى اسلامى آنچنان امرى بديهى بوده است كه اغلب ايشان تنها نام يمن را در اين قسمت داستان آورده و از ذكر سرزمينى با عنوان هاماوران صرفنظر كردهاند. اگرچه در شاهنامه با وجود اينكه هاماوران در همسايگى مصر و حبش و بربر قرار دارد و چنين جغرافيايى را با اندكى تساهل و تسامح مىتوان با يمن تطبيق داد؛ امّا فردوسى هيچگاه به صراحت يمن را معادل هاماوران نياورده است. با وفادارى كه از او نسبت به اصل منابع سراغ داريم مىتوان نتيجه گرفت در هيچيك از كتابهاى خداىنامهى ساسانى و شاهنامهى ابومنصورى كه مستقيم يا غيرمستقيم از منابع شاهنامه به حساب مىآيند، تطبيق هاماوران با يمن صورت نگرفته بوده امّا نويسندگان بعد از اسلام پا را از اين نيز فراتر نهاده و نام عربى اين پادشاه را هم به طور دقيق ذكر كرده و نام دختر او را نيز به جاى سودابه به صورت سُعدى آوردهاند.
ابنبلخى (42) نام شاه يمن را ذوالاذعاربن ابرهه ذىالمنار آورده است.
ابناثير، طبرى و ثعالبى نيز همين نام را آوردهاند و جالب اينجاست كه بلعمى و دیگران شاه يمن را مردى مفلوج مىداند.
3-10-3 رفتن به آسمان
متن اوستایی اوگمدیچا و دینکرد قدیمترین متون موجودی هستند که در آنها به سفر کاووس به آسمان اشاره شده است. این قسمت از دینکرد که خود نقل از سوتکر نسک گم شدهی اوستاست؛ کاووس به فریب دیوان به آسمان رفت و هدف دیوان از این کار، گرفتن بیمرگی از کاووس و میرا کردن او بود.
در رفتن كاووس به آسمان ميان اقوال نويسندگان بعد از اسلام اختلافاتى وجود دارد. برخى اختلافات جزئى هستند؛ مثلاً دينورى (14-13) و ابنمسكويه (97) حملكنندگان صندوق كاووس را به جاى عقاب كركس آوردهاند. و مقدّسى (ج 3، 128) حدس مىزند كه اين پرنده سيمرغ باشد. در روايت ابناثير (29)، بلعمى (60) و طبرى (424) كاووس در سفر خود به آسمان تنها نيست و از كسان و نديمان خويش همراهانى دارد، امّا همهى آنها هلاك شده و تنها كاووس زنده مىماند. جالب است كه ابناثير (29) به آسمان رفتن كاووس را بيشتر به صورت يك مسافرت افقى ميان خراسان و بابل مانند كاركرد هواپيماهاى امروز توصيف كرده است نه سفر براى رسيدن به اسرار آسمان.
ابنبلخى (41-40)، مقدّسى (8-137) و طبرى شروع سفر كاووس به آسمان را از بابل دانستهاند.
در روايت ابنبلخى پرواز كاووس از فراز برج بابل همراه با صندوق و عقابهاست و در روايت مقدّسى كاووس از برج بالا مىرود كه به هر حال وجود ردّ پاى بابل و برج آن (تل عقرقوف) در داستان به آسمان رفتن كاووس نشانهى آشكار خلط داستانهاى او با نمرود است.
بنا بر مجمل، محل سقوط كاووس سارىست (46) و بنا بر ثعالبى سيداف (5-74) يعنى دو نقطهى مقابل يكديگر در شمال و جنوب ايران و در صورتى كه پايتخت كاووس را استخر بدانيم و محل شروع سفر وى به آسمان را نيز همانجا در نظر بگيريم سقوط وى در سيراف منطقىتر به نظر مىرسد. البتّه نبايد فراموش كرد كه فردوسى با همهى امانتدارى خود به اصل روايت بيشهى شيرچين در آمل را محل سقوط كاووس معرفى مىكند.
3-10-4 ماجرای سهراب
ظاهراً داستان رستم و سهراب شهرت خود را بیشتر مدیون شاهنامه فردوسیست زیرا در متون قبل از آن به این داستان اشارهای نشده است و در متون بعد از شاهنامه تنها به صورت فهرستوار اشارهای به داستان رستم و سهراب میشود (46) حتی ثعالبی که درواقع خود شاهنامه ای نسبتاً کامل نگاشته و به شاهنامه ی ابومنصوری نیز دسترسی داشته است به این داستان اشاره ای نکرده است و بعد از آن تاریخ گزیده شرح نسبتاً مفصلتری را در اینباره به ما میدهد که به نظر میرسد منبع آن خود شاهنامه فردوسی باشد.
3-10-5 ماجرای سیاوش
به ماجرای سیاوش به دلیل نقش محوری که در بنیاد داستانهای شاهنامه دارد در تمام متون اشاره شده است و قدیمترین متنی که به این داستان اشاره کرده بن دهشن است. اختلاف نویسندگان نیز بر سر مسایل جزئی میباشد. مثلاً ابناثیر (29) عنوان میکند که کاووس رستم را به خون خواهی سیاوش به توران گسیل داشته است در حالی که در فاصله به قتل رسیدن سیاوش تا بر تخت نشستن کیخسرو، کاووس عملاً برکنار شده است و پهلوانان رأساً به جنگ و مأموریتهای خود خواسته میروند. بلعمی (599) و طبری (423) نیز این حمله را بنا به فرمان کاووس دانستهاند.
3-10-6 شهرهایی که کاووس ساخت
سمرقند
بنا بر روايت شهرستانهاى ايران، سمرقند از بناهاى كاووس است.
کشمیر
همچنين مسعودى (227) كشمير در هند را از بناهاى او مىداند.
کَیکرد
علاوه بر اينها به ساختن شهرستانى به نام كيدر، قيقدر (بلعمى) كيكرو (گرديزى) و كيرد (بلعمى) توسط او اشاره شده كه به نظر مىرسد همان ضبط كَيكرد (آباد شده توسط كى) دربارهى نام اين شارستان صحيح باشد. از توصيفاتى كه در منابع پيرامون جنس ديوارهاى اين شهر از زر و مس و روى و… شده است، مىتوان انگاشت كه اين گزارشها اشاره به هفت دژ كاووس بر فراز البرزكوه داشته باشد كه در دينكرد و بندهش و شاهنامه بدانها اشاره شده.
اشارهى ابناثير دربارهى اينكه مىگويد شياطين اين شهر را ميان زمين و آسمان حركت مىدادند، يادآور كنگدژ سياوشكرد است كه گفته مىشود سياووش آن را بر سر ديوان ساخت و كيخسرو در آنجا متولد شد و آن را از سر ديوان برداشت و در زمين ثابت كرد.
3-11 سرداران و پهلوانان
3-11-1 رستم
برجستهترين و تأثيرگذارترين شخصيت دوران كاووس رستم است. اين تأثيرگذارى تا آنجاست كه در خلال ماجراهاى كاووس مىتوان به اين نتيجه رسيد كه اگر رستم نبود، كاووس با تمام فرّهمندى كه داشت در نخستين ماجراجويىهاى دوران پادشاهىاش ديگر زنده نمىماند و حتّى سلسلهى كيانى منقرض مىشد. خود رستم نيز هنگام گفتوگو با اسفنديار و برشمردن خدمات خود به ايران، به چنين نكتهاى اشاره مىكند.
از طرفى ديگر رستم نيز بدون وجود كاووس و ماجراجويىهايش تا به اين پايه از شهرت و پهلوانى نمىرسيد و گويى اينكه وى نيز براى به ظهور رساندن استعدادهايش نيازمند چنين زمينهاى قوى بوده است. و در يك سخن، رستم نيز بدون وجود كاووس چنین رستمى كه امروزه در ذهن ماست نمىشده است.
البتّه مظلومترين شخصيّت دربار كاووس نيز رستم است زيرا كه علىرغم چنين خدمات بىهمتايى كه به شاه ميكند و جان او را نجات مىدهد، بارها مورد بىمهرى وى قرار مىگيرد كه مىتوان پرخاشِ شاه با وى در داستان سهراب، نفرستادن نوشدارو و به دنبال خواهش رستم براى سهراب و جفا به سياوش كه همانا فرزندخواندهى رستم نيز به حساب مىآيد مثال آورد.
منشور حكومت سيستان براى رستم
در ماجراى هاماوران نه تنها رستم جان كاووس را نجات مىبخشد، بلكه پادشاهى كاووس را كه توسط افراسياب تورانى به تصرّف درآمده آزاد كرده و به وى بازمىگرداند و به پاس اين خدمات، كيكاووس ولايت سيستان را به رستم مىبخشد. اين اتفاق به صورت متواتر در منابع مختلف آمده است، به نظر مىرسد كه متن اين منشور در منابع پيش از اسلام موجود بوده است زیرا نویسندهای امانتدار و دقیق چون ابنندیم متن این منشور را در الفهرست خود آورده است.
3-11-2 طوس
وى كه خود پسر نوذر شاه و شاهزادهى ايرانىست به دنبال اعمال نفوذ زال، پدر رستم، پس از مرگ پدرش نوذرشاه به پادشاهى نرسيد و همواره در مقام سپهسالار ايران با عنوان طوس زرّينه كفش خدمت مىکرد، امّا همواره كينهاى از پادشاهان روزگار خود و خاندان رستم به دل داشت و گاه اين كينه را آشكار مىكرد، از جمله در ماجراى پرخاش كردن كاووس با رستم در داستان سهراب به دنبال فرمان كاووس مبنى بر اعدام كردن رستم، دست رستم را مىگيرد و سعى مىكند كه به ظاهر نشان دهد مىخواهد از فرمان كاووس اطاعت كند و اگرچه چنين قصدى ندارد، امّا همين عمل وى در نظر رستم و پهلوانان ديگر نوعى بىاحترامى به رستم به حساب آمده و رستم با زدن پشتدستى به توس و پرت كردن وى به گوشهاى، به او پاسخ مىدهد.
در ماجراى جانشينى كيخسرو بعد از كاووس نيز توس در جبههى مخالف در مقابل خاندان زال و گودرز قرار مىگيرد و تقريباً يكتنه از جانشينى فريبرز پسر كاووس جانبدارى مىكند، اين كار توس از يك طرف بی حرمتی به زال است كه مسبب به پادشاهى نرسيدن او بوده و از طرف ديگر نوعى همزادپندارى و همدردى با فريبرز است كه قرار است مانند توس از حق جانشينى پدر محروم گردد.
و از همه ناجوانمردانهتر، رفتار توس با فرود برادر ناتنى كيخسرو است كه علىرغم فرمان كيخسرو مبنى بر عدم عبور از قلمرو فرود در كوهستان، توس تمرد كرده و با فرود درگير مىشود و او را به قتل مىرساند.
3-11-3 خاندان كشواد
3-11-3-1 گودرز
بزرگخاندان كشواد، گودرز است كه پهلوانان بسيارى در شاهنامه پسران وى خوانده شدهاند و چند بار در شاهنامه به تصريح تعداد پسرانش هفتاد ذكر شده است.
به جرأت مىتوان گفت كه قدرتمندترين گروه مسلط بر قدرت و ثروت دوران كاووس گودرز و پسرانش هستند. اگرچه حضور گودرز در حماسهى ملّى از دوران منوچهر و بهخصوص نوذر آغاز مىشود، امّا عمدهى نفوذ و تأثيرگذارى وى در دوران كاووس است. نخستين و يكى از دو تنى كه جرأت پرخاش كردن بر كاووس را دارد، گودرز است كه پس از سقوط كاووس از آسمان به طور علنى او را ديوانه قلمداد مىكند. همچنين تنها گودرز است كه مىتواند خشم كاووس را فرو نشانده و او را از رفتارش با رستم پشيمان سازد.
در ماجراى جانشينى كاووس نيز گودرز است كه ادعا مىكند خوابىديده كه بر اساس آن بايد پسر سياوش را كه كيخسرو نام دارد را در توران يافته و براى جانشينى كاووس به ايران بياورند و براى اين كار پسر خود گيو را به مأموريت پنهانى در توران مىفرستد. در واقع كيخسرو دستنشاندهى گودرز و خاندان اوست كه به دلايل روابط نزديك ميان خاندان گودرز و خاندان زال، خاندان زال نيز اين جانشينى را مىپذيرد و توس كه در جبههى مقابل قرار دارد با آن مخالفت مىكند.
3-11-3-2 گيو
گيو
