
ميگيرد، هر چند بدن قادر به نشان دادن بسياري از واكنشهاي موضعي تنيدگي ميباشد.
نشانگان عمومي سازگاري68
نشانگان عمومي سازگاري يك مدل بيوشيميايي تنيدگي است كه بوسيله هانس سليه ارائه شده است. مفهوم عوامل تنيدگيآور بعنوان عواملي كه باعث تنيدگي ميشود نيز بوسيله سليه (1976) بيان شد.
سه مرحله در سازگاري عمومي وجود دارد، اين سه مرحله عبارتند از:
1. در مرحله اول يا واكنش اخطار69
فرد يك عامل تنيدگيآور اختصاصي را دريافت ميكند و مكانيسم هاي دفاعي مختلف فعال ميشوند.
2. مرحله دوم سازگاري عمومي مقاومت 70است. حال با دريافت خط و بسيج منابع بوجود آورنده آن بدن سعي به سازگاري با عامل تنيدگيآور ميكند.
3. مرحله سوم يا خستگي71
كه نتيجه خستگي مكانيسمهاي سازگاري است. بدون دفاع برعليه عوامل تنيدگيآور بدن ممكن است يا به استراحت بپردازد و يا مكانيسمهاي دفاعي خود را براي برگشت به حالت طبيعي بسيج نمايد و يا خستگي كامل رخ دهد و مرگ پيش آيد (تيلور و همكاران، 1997 به نقل از ايلالي، 1376 ص 36-34).
مكانيزم هاي سازگاري در زندگي خانوادگي
با استفاده از مكانيسمهاي رواني، ميتوان كشمكش و مشكلهاي خانوادگي را كاهش داد. در صورتي كه اين روشها، با شدت و وسعت زياد استفاده شود، تبديل به مكانيزمهاي دفاعي خواهد شد. در زير بطور خلاصه اين مكانيزمها شرح داده خواهد شد.
1. سپر بلا شدن يا سرنش كردن72
يكي از اعضاي خانواده به عنوان ايجاد كننده مشكل، شناخته ميشود يا اينكه فرد ممكن است خود را مقصر اصلي قلمداد كنند. چنين روشهايي، از ايجاد درگيري جلوگيري كرده، اضطراب را كاهش ميدهد. ولي به نوبه خود، از برقراري ارتباطي كه ميتواند ريشه مسايل را بشكافد، جلوگيري ميكند.
2. اتحاد يا آميزش مصلحتي بين اعضاء 73
برخي از افراد خانواده، اتحادي را عليه ديگر اعضاءايجاد ميكنند. در نتيجه حالت خصمانه را در واحد به وجود ميآورند.
3. كنارهگيري از بوجود آمدن برخوردهاي رواني74
ارتباط خانوادگي، به منظور جلوگيري از ايجاد كشمكش، كاهش مييابد و ارتباط خانوادگي بسيار سست و سطحي ميشود، در نتيجه اعضاي خانواده، نيازهاي عاطفي خود را خارج از خانه جستجو ميكنند.
4. كشمكش مداوم 75
به منظور كاهش تنش درون خانواده افراد از آزارهاي كلامي و بدني استفاده ميكنند.
5. واكنش معكوس 76
دراين حالت نگرشهاي زيان آور به رفتار مخالف آن انتقال داده ميشود. اين گونه رفتارها از خانوادههايي ديده ميشود كه هماهنگي سطحي با هم دارند (موري ورنتر، 1989 ص 156 به نقل از ظريف صنايعي،1384 ص 59-58)
ديدگاهها در مورد سازگاري اجتماعي
در ديدگاه زيستي ـ رواني ـ اجتماعي
اين مدل به صورت تلويحي، مدلی از سلامتي را ارائه ميدهد كه شامل حالت ذهني، توانايي انجام نقشهاي ارزشمند اجتماعي، رضايت از وضعيت جسمي و بدني و مجموعهاي از متغيرهايي ميشود كه اغلب به عنوان «كيفيت زندگي» مورد مطالعه و بررسي قرار گرفتهاند. در نظام پياژه، سازش، تعادل بين درون سازي و برون سازي است. ميتوان سازش را ساختن مجموعهاي از روابط دانست كه انسان خود را بين آنها قرار ميدهد. چنين وضعيتي در نتيجة مجموعه واكنشهايي كه فرد به وسيلة آنها رفتار خود را تغيير ميدهد تا بتواند به گونهاي موزون بر شرايط محيطي معين يا تجربهاي جديد پاسخ دهد.
همان طور كه به نظر ميرسد مفهوم «سازش زيستي» معنايي نسبتاً دقيق داشته باشد، ولي وقتي جنبههاي رواني ـ اجتماعي سازگاري آدمي مطرح ميشود مسأله بسيار پيچيده ميگردد، چرا كه اين سازگاري شخصاً به خاطر حيات صورت نميگيرد. از نقطه نظر رواني ـ اجتماعي سازگاري به خودي خود به طور انتزاعي وجود ندارد. فرد با چيزي، با موقعيتي و با يك محيط اجتماعي به طبع نظامهاي مرجع خود سازش يافته است كه در ضوابط و معيارهاي آن و آستانه خودداري از سازش را مشخص ميكند، بنابراين بدون توجه به جنبههاي رواني ـ اجتماعي مشكل است كه بتوان حد و مرز اين مفهوم را براي انسان مشخص کرد (شادمان، 1383).
ديدگاه تحليل رواني
از ديدگاه تحليل رواني به فردي سازگار گفته ميشود كه واحد «من» قوي و سالم باشد يا بتواند ميان دو پايگاه ديگر شخصيت يعني «من و فرامن» تعادل و هماهنگي ايجاد كند تا اينها بتوانند به وظايف خود به خوبي عمل نمايند. در اين ديدگاه، شخصيت آدمي همانند يك نظام پوياي انرژي تصور ميشود كه در يك تقسيم بندي از سه قسمت تشكيل شده است. هر يك از اين سه نظام، نيروهاي رواني مشخص دارند كه دائم با يكديگر در درون سيستم كلي شخصيت در حال فعل و انفعال ميباشند كه مبتني بر تعارض پايگاههاي مربوطه ميباشند و بنابراين ديدگاه رفتار و حالات آدمي از جمله رفتارهاي سازگار نتيجه عملكرد اين نيروهاي دروني است. از اين ديدگاه ريشه و عمل همه ناسازگاريها در تجربيات كودكي و در رابطه با چگونگي گذراندن مراحل تحول جستجو ميشود. در اين راستا ناسازگاري كه به دليل وجود تعامل بين تكانههايي كه در جستجوي تخليه و رهايي هستند از يك طرف ديگر به وجود ميآيد. وقتي كه تكانهها نتوانستند در هشياري تحمل شوند و فرد نتواند به طور مؤثري در برابر آنان دفاع كند، من راه ديگري ندارد جز اينكه نشانههاي سازگاري ايجاد نمايد كه در اين صورت هدف رفتار ناسازگار كاهش تنش يا تعارض است (مك اسمراد77 به نقل از ديلمي، 1380).
ديدگاه يادگيري اجتماعي
رويكردهاي يادگيري اجتماعي، سازگاري انسان را به سان حل مسأله يا رفتار كنار آمدن در نظر ميگيرند. منظور ما از كنار آمدن، ميزان يا درجهاي است كه افراد ميتوانند سه چالش مهمي را كه براي موجوديت آنها به وجود ميآيد، برطرف كنند و يا حداقل كنترل نمايند. اين چالشها عبارتند از:
الف)چالشهاي مستقيم حاصل از محيط فيزيكي
ب) چالشهاي ناشي از محدوديتها
ج) چالشهاي بين فردي مربوط به محيط
ديدگاه يادگيري اجتماعي، سازگاري يا قابليت انطباقي فرد را به عنوان توانايي برآورده سازي و كنار آمدن با فشارهاي رواني و مشكلات، همراه با حداقل بينظمي در جريان مداوم زندگي كه پيامدهاي فوري و دراز مدت رفتار را در بر ميگيرد، مورد توجه قرار ميدهد (ديلمي، 1380).
ديدگاه علوم رفتاري
سازگاري از نظر علوم رفتاري عبارتند از:
1ـ عمل برقراري رابطه رضايت بخش ميان خود و محيط
2ـ عمل پذيري و كردار مناسب و موافق محيط و تغييرات فيزيكي
3ـ سازگاري موجود زنده با تغييرات دروني و بيروني (شعاري نژاد، 1370 به نقل از ديلمي 1380).
ديدگاه مراجع محوري
به اعتقاد راجرز78 خويشتن پنداري فرد از اضطرب يا تجربه ارگانيزمي او ناهماهنگ و در تضاد است. هر موقع كه ادراك يك فرد از تجربه خودش تحريف يا انكار شود، تا حدودي حالت ناهماهنگي ميان «خود» و تجربيات فرد، يا حالت ناسازگاري رواني و آسيب پذيري به وجود ميآيد و موجب پيدايش مكانيزمهاي دفاعي ميشود. در حقيقت فرد در مقابل تهديدهاي حاصل از ناهماهنگي ميان تجربه و خويشتن پنداري، احساس اضطراب ميكند و سپس با استفاده از يكي از مكانيزمهاي دفاعي در مقابل تهديد و اضطراب حادثه به دفاع از خود ميپردازد. انسان روان نژند و ناسازگار با مشكل مواجه است زيرا ارتباطشرا با خود و ديگران از دست داده است و روابطش نامطلوب است (شفيع آبادي، 1377).
ديدگاه انسان گرايي
بر طبق مدلهاي انسان گرايي ـ هستي گرايي، رشد شخصيتي تحريف شده يا سد شده، به عنوان عامل عمدهاي است كه سلامت روان را تحت تأثير قرار ميدهد. در اين مدل تأكيد روي انگيزه رشد در مقابل ايستايي لزوم بودن و شكلگيري خود است. اگر شخصي از فرصتهاي رشد محروم شود اضطراب، نااميدي و ناكامي را تجربه خواهد كرد. تحريف طبيعت بشري به وسيله نيروهاي محيطي نامطلوب به ناسازگاري منجر خواهد شد (رستمي،1380).
بر طبق نظر مزلو افرادي كه بيشترين سازگاري را دارند آنهايي هستند كه در سراسر مراحل زندگي خود به طور موفقيت آميزي رشد كردهاند و به بالاترين مرحله كمال يعني خود شكوفايي رسيدهاند. انساني كه به مرحله خود شكوفايي ارتقاء پيدا كرده، نيروهاي بالقوه اساسي خويش را به كاملترين صورت تحقق بخشيده است. شخص ممكن است تكانههاي دروني را بازداري يا تعديل كند و يا بكوشد تا خواست محيطي را به طريقي تغيير دهد تا تعارض را دفع نمايد. پياژه79 به فرايند سازگاري اهميت زيادي ميداد. او اصطلاحات درون سازي 80و برون سازي81 را به كار برد. منظور از اين دو واژه به ترتيب تغيير نسبي خود شخص يا تغيير محيط است. هم درون سازي و هم برون سازي به حل تعارضها ميانجامد (چوهان، 1993 به نقل از رستمي، 1380).
ديدگاه روان شناسي شناختي
در ديدگاه روان شناسي شناختي، انسان سازگار به كسي گفته ميشود كه توانايي و قدرت پردازش صحيح اطلاعات را داراست و چون قادر به چنين كاري است لذا يك نظام ارزشي واقع بينانه براي خود تنظيم مينمايد تا تحت تأثير نوسانات رواني دردناك و اختلاف با ديگران دچار آسيب نشود. اين روند به او كمك ميكند تا به احساس بهتري دست يابد (رستمي، 1380).
مروري بر مطالعات پيشين
نظري (1384) به منظور بررسي نظر والدين كودكان مصروع نسبت به عوامل تنشزا و ميزان سازگاري آنان با اين عوامل در مراجعه كنندگان به مراكز درماني منتخب شهر تهران تحقيقي را انجام داده است.
نمونهها شامل 400 پدر و مادر كودكان مصروع ميباشند. از پرسشنامهاي كه در سه بخش تنظيم شده است: اطلاعات فردي، عوامل تنشزا، رفتارهاي سازگارانه، استفاده شده است.
نتايج نشان ميدهد كه در حيطه عوامل تنشزا مادران (4/80 درصد) و پدران (8/62 درصد) و در حيطه سازگاري مادران (4/70 درصد) و پدران (6/73 درصد) رفتار سازگارانه داشتند. آزمون t نشان ميدهد بين ميزان تنش پدران و مادران كودكان مصروع اختلاف معنيداري وجود دارد (001/0=p). بين ميزان سازگاري مادران با متغيرهاي دموگرافيك سن مادر، ميزان تحصيلات، طول مدت ازدواج، تعداد فرزندان، سن كودك، ارتباط معني داري وجود ندارد.
مطالعهای که توسط احترام السادات ايلالی به منظور بررسی نسبت سازگاری والدين کودکان عقب مانده ذهنی دررابطه باعوامل تنشزا در مدارس استثنايی شهر ساری در سال 1376انجام شده است. واحدهای پژوهش شامل 98 پدر و مادر کودک عقب مانده ذهنی مدارس استثنايی شهرساری ميباشد. پرسشنامهای درسه بخش:1. اطلاعات فردی 2. عوامل تنشزا 3. رفتارهای سازگارانه.
عوامل تنشزا و رفتارهای سازگارانه درسه حيطه زيستی، اجتماعی، روانی سنجيده میشود. نتايج نشان میدهد که: 1) درسه حيطه عوامل تنشزا در والدين بالاترين سطح تنش مربوط به حيطه اجتماعی میباشد که در مادران (62/9 درصد) و پدران (54/2 درصد) میباشد. 2) در سه حيطه سازگاری در والدين بالاترين سطح سازگاری مربوط به حيطه روانی میباشد که مادران (58/4 درصد) و پدران (61/9 درصد) .3) از نظر ارتباط بين عوامل تنشزا با متغيرهای دموگرافيک والدين ارتباط معنیداری باسطح تحصيلات، وضعيت شغلی والدين و همچنين وضعيت تاهل، طول مدت ازدواج، تعدادفرزندان عقب مانده، سن کودک عقب مانده و سن تشخيص عقب ماندگی ذهنی کودک وجود داشت.
شريعتي و داورمنش (1374) به منظور بررسي اثرات معلوليت ذهني فرزند بر خانواده تحقيقي را انجام دادند. نمونه ها شامل 1589 خانواده كه از اين تعداد 833 مورد خانوادههايي كه فرزند عقب مانده ذهني داشتند و 756 خانواده كه فاقد فرزند عقب مانده ذهني بودند. در اين تحقيق براي جمعآوري اطلاعات از فرمهاي اطلاعاتي و ترازومتر استفاده شده بود. يكي از متغييرهايي كه مورد مطالعه قرار گرفته روابط اجتماعي خانواده بود كه براي بررسي آن از شاخصهايي از ارتباط اجتماعي خانواده استفاده شده است. نتايج تحقيق نشان داد كه در مورد روابط اجتماعی خانوادههای استثنايی، ازجمله کميت و کيفيت ميهمانی رفتن خانوادهها و ميهمان آمدن برای آنها و نيز دفعات مسافرت رفتن آنها میتوان نتيجه گرفت اولأ وجود يک فرزند عقب مانده ذهنی سبب محدوديت روابط اجتماعی خانوادهها میگردد و ثانيأ هر قدر شدت عقب ماندگی ذهنی فرزند
