
تعصب نشان ميدهد. اين بحثها روشن کننده اين موضوع است که فرضيات بنيادي تئوريهاي علمي نياز مداومي به مورد بحث و نقد قرار گرفتن دارند. بنابراين عدم قطعيت افقهاي تازهاي را در برابر پژوهشهاي علمي گشود و بحث چگونگي سربرآوردن نظم از درون بينظمي و آشوب که تنها علم نوين قادر به جوابگويي به آن است را مطرح کرد و اين علم نوين با اين تغيير نگرش در آمادهسازي و شکلگيري وضعيت پست مدرن سهيم بوده است.(Calinescu,1987)
ليوتار در “وضعيت پست مدرن : گزارشي درباره شناخت” پست مدرنيته را مجموعهاي از نظامهاي اجتماعي، پسامتافيزيکي، پساصنعتي، پلوراليستي، پراگماتيستي، نامتعين و ناپايداري که عناصرشان از يکديگر متمايز شدهاند ميداند. ليوتار ميگويد : پست مدرن بخشي از مدرن است و يک اثر تنها زماني ميتواند مدرن شود که نخست پست مدرن باشد و در جايي در جواب فوکو که ميپرسد : “پست مدرنيته چيست؟” ميگويد … هنوز به دقت ندانستهام که به چهچيزي ميگويم مدرنيته. و در نهايت شايد سردرگمي در اين شناخت مصداق گفتهاي باشد از هابرماس : تشخيص و شناسايي معضل عصر ماست. به نظر او پست مدرن چيزي است، که در گسترهي مدرن چيز غير قابل عرضه را در خود عرضه نشان ميدهد، جرياني که در پي عرضههاي جديد است، به قصد بيان مفهوم غنيتر از چيز غير قابل عرضه. به نظر ليوتار هنرمند پست مدرن همچون فيلسوفي است، چيزي که ميآفريند زير نفوذ قواعد از پيش تثبيت شده قرار ندارند، و نميتوان با به کار بستن مقولههاي شناخته شده آنها را داوري کرد. اثر هنري خودش در جستجوي اين قواعد خواهد بود و هنرمند بدون در نظر گرفتن قواعد کار ميکند و قواعد خودشان در طول کار شکل گرفته و مشخص ميشوند (ليوتار، 1380)
نامقيد به هر نوع ساز و کار، پست مدرنيسم آزاد است که نه فقط از تصاوير و پديدههاي گذشته بهره ميگيرد بل با ترکيب آنها در متني جديد، مفهوم آنها را نيز به طور اساسي تغيير دهد. آن قدر و منزلتي که در گذشته بر هنرمند و اثر داده ميشود، در اين عصر ديگر مورد تأکيد قرار نميگيرد و بر محتوا و تأثير آن بيش از زيبايي شناختياش ارج نهاده ميشود. ويژگي مهم ديگر پست مدرنيسم انحلال فرمهاي هنري است. بدينسان ديگر تفاوت مشخص ميان نقاشي، مجسمهسازي و عکاسي وجود ندارد. بيشتر براي سهولت در کار است که تمايزي ميان آنها قائل ميشويم. (جانسون،1381)
پست مدرنيسم نگاه انتقادي به مدرنيسم و از آن مهمتر خودآگاهي مدرنيسم است با پست مدرن ما ميتوانيم درک کنيم که چگونه مدرنيته به خود انديشيد و در جهان کارکرد. پست مدرن هنوز با بسياري از موضوعات مدرن درگير است ولي با همين پيشوند پست بر مرحلهاي مهم که شرط گذر از مدرن است پافشاري ميکند.
پست مدرنيسم با توجه به کثرت گرايي که نتيجه آن احترام به فرهنگهاي محلي است و التقاطگري که باعث آميختگي طبقات ميشود و در ضمن آن به رسميت شناختن تفاوتها و دفاع از چند عنوانگي در فرهنگها و اهميت به محتواي آثار به مسائلي ميپردازد که از چشم مدرنيسم دورمانده است.
عصر پست مدرن را ميتوان نتيجه انفجار اطلاعات دانست و گستردگي آن را به دليل ناگزير از جهاني شدن در دنياي امروز که با طرح مسئله عدم قطعيت و به پايان رسيدن دوران علمزدگي دريچهاي نو به سوي انسان امروز باز شد. در نهايت پست مدرنيسم با ديدي وراي مدرنيسم نه در نفي آن، توانست باعث گسترش سبکي در شاخههاي مختلف هنري شود که توانايي ارتباط عميقتر و گستردهتر را به هنر امروز با قشرهاي مختلف مردم زمانش بدهد و با ديدي چند جانبه و التقاطي و توجه به مضمون و جوانب ديگر يک اثر هنر را از انتزاع فزايندهاي که در آن اسير بود نجات دهد.
پست مدرنيسم با ويژگيهاي کثرت گرايي، التقاط گرايي، چند وجهي بودن، نگاه مجدد به سنت، اهميت به محتوا، توجه به تفاوتها (جنسيتي، قومي، …) همراه با استعاره و کنايه و پرداختن به موضوعاتي که مدرنيسم به آنها بيتوجه بود و به علت اين بيتوجهي در ايجاد ارتباط با مخاطب ناتوان بود توانست با مخاطب نخبه و عام ارتباط برقرار کند.
1-3) پلوراليسم
گرايش به کثرت گرايي فرهنگي، مشهودترين تحول در دنياي پست مدرن است و اين جورواجوري اصلاً آگاهانه شکل نگرفته است. کثرت گرايي اکثراً محصول فرعي ارتباطات و سرمايهداري جهاني است و کشورهاي زيادي دعا ميکنند: که شرش از سرشان کم شود. اما جهان حالا، بي آن که بشود به عقب بازگشت، دنيايي اطلاعاتي شده است، آني و بيست و چهار ساعته، جانشين پسا صنعتي دنياي مدرني که با معيارهاي کنوني، برصنعتي بالنسبه لاک پشتي استوار بود (جنکز، 1379) دستور کار پست مدرنيسم توجه خاصي دارد به کثرت گرايي و احترام به فرهنگهاي محلي که در برابر مدرنيزاسيون مقاومت ميکنند. پست مدرنيسم ميل به سرزدن به مذاق فرهنگهاي متفاوت است که اکنون جامعه را قطعهبندي ميکنند، با تدبير فرهنگي جديدي که دو عنوانگي است. پست مدرنيسم به رسميت شناختن تفاوتها و طور ديگري بودنها است و گرايش به چند فرهنگي دارد.
اگر پست مدرنيسم به يک مذهب و ايمان پايبند باشد آن پلوراليسم يا “چندگانه باوري” و “چند انگاري” است. پست مدرنيسم، چندگانه باوري را همچون تعصب مذهبي در رويارويي با هرگونه مفهوم مطلق “حقيقت” يا “اختيار” به کار ميگيرد و از همين رهگذر هم هست که همواره مشوق و مروج تفسير و تعبير چند وجهي متون و شرايط بوده است. چارلز جنکز، پلوراليسم را “ايسم” روزگار ما ميداند و واقعيت هم آن است که پلوراليسم، هم بزرگترين مجال و امکان و “فرهنگ گزينش” دوران ما شمرده شده است، و هم بزرگترين مسأله و درد سر آن.
امروز پلوراليسم به تنهايي در عرصة هنر عنوان يک انديشه و ميثاق پذيرفته شده را به خود گرفته و با تأثيرگذاري بررابطة ميان اثر هنري و تماشاگر، برشکل نگرش و دريافت هنر نيز انگشت تأثير کشيده است. افزون بر اين همه، چندگانه باوري بر برجستهترين واقعيتهاي زندگي مدرن نيز انگشت ميگذارد و گوناگوني بي سابقة توليد آثار هنري، سرزندگي نامنتظره بودن و چند وجهي بودن آفرينش هنري امروز را برآمده از انديشههاي پلوراليستي ميداند.
پلوراليسم در دهة 1970 بيش از هرزمان ديگر اهميت يافت چرا که در آن دوران هيچ يک از گونههاي هنر مهم شمرده نميشد. به بيان ديگر هنري که بتواند عرض اندام کند و يک سرو گردن بالاتر از هنريهاي ديگر بايستد و متمايز شمرده شود پديد نيامده بود. انگار همه چيز به از دست رفتن مفهوم سبک مسلط اشاره داشت و از يک سردرگمي همگاني حکايت ميکرد. رويدادهاي سياسي و اجتماعي، نگاه مردم را از سبک و فرم برگرفته و به محتوا معطوف کرده بود. مضمون نه تنها در پيوند تنگاتنگ با محتوا دريافت ميشد، بلکه به عنوان گسترش قلمرو هنر و تأثيرگذاري آن در جهاني گستردهتر نيز به شمار ميآمد. در فضايي ازاين دست بود که گونههاي تازهاي از هنر از جمله هنر فمنيستي و هنر سياسي، با ايدئولوژيهاي مشخص در حيطة توليد هنر پا به ميدان نهادند.
پلوراليسم در حيطة هنر از بار و مفهومي سياسي نيز برخوردار بود و نميشد آن را فقط به خودسري و هرج و مرج تعبير کرد. مي خواست با موجه شمردن آشتي ناپذيري ميان گروههاي گوناگون و احياناً رقيب و متخاصم، صلح برقرار کنند و به هر يک جيره و سهميهاي فراخور حال خود بدهد پست مدرنيسم دورگه بودن را بر اصالت، و پيچيدگي را بر سادگي ترجيح ميدهيد حتي در معماري به ابعاد نشانه شناختي تأکيد ورزيده ميشود و چارلز جنکز بر آن است که پلوراليسم به معناي واژگونه کردن ارزشهاي نهادينه شده گذشته نيست بلکه ناظر بر پذيرش گوناگوني هاست از ديدگاه جنکز پلوراليسم يکي از يازده ويژگيهاي شمرده شده است که هر بناي پست مدرن بايد داشته باشد.
امروز پلوراليسم در هنر شکل دگرگشت بنيادين در آگاهيهاي هنرمند، انقلاب در نگرش او و عدم اطمينان به سمت و سوي بعدي هنر را به خود گرفته است. کسي نميتواند آينده هنر را پيشبيني کند و اينکه هيچ کدام از روشهاي توليد هنر بر ديگري برتري دارند.
شرايط و زمينههايي که پيشتر هنر مفهوم گرا چيده بود، امکاني فراهم کرد تا پلوراليسم شکل نوعي فضيلت را به خود بگيرد، با شتابي کم نظير همگاني شود و بر مصرف چند وجهي هنر و سبکهاي چندگانه تأکيد بورزد.
1-4) هويت
امروز بيش از هر زمان ديگري با واژة هويت و معناي پيچيده و تعريف ناپذير آن سروکار داريم. هويت فردي، هويت اجتماعي، هويت ملي، هويت قومي، هويت جنسيتي و تعبير و تفسيرهايي که از هر يک از اين مفاهيم به دست داده شده ذهن انسان امروز را به خود معطوف داشته است.
هويت هم مانند بسياري از واژگان ديگر، پيشينه و تاريخ خود را دارد. روزگاري تصور ميشد که هرکس به هر حال وارث يک هويت است و از هويتي برخوردار است که از پدران و نياکان به او رسيده است. اما امروز تمام جر و بحثهاي پيرامون هويت بر اين محور است که هويت کيفيت موروثي نيست بلکه اکتسابي است، حاصل معاشرت و زندگي کردن با ديگران است و تمام نگاهها معطوف به فراگردي است که در جريان آن هويت ساخته و پرداخته ميشود.
روايت و قرائتي که پست مدرنيسم از هويت دارد و بي شک نميتواند رها از شک انديشيهاي پيشين دربارة مفهوم هويت هم باشد، داراي چندين وجه و جنبة گوناگون است و در پيوند با فرهنگ، اجتماع، زبان، سنت، مذهب، ايدئولوژي سياست و … مورد مطالعه قرار ميگيرد اما به طور کلي ميتوان گفت که همه چيز برگرد اين محور اصلي ميگردد که “خويشتن، در پايه و اساس اجتماع است”.
يکي از تأکيدهايي که امروز در مطالعة هويت بر آن انگشت گذاشته ميشود اين است که هويت هرگز نمي تواند به شکلي انتزاعي مورد مطالعه قرار گيرد و هرگونه کند و کاو در آن بايد در پيوند با زمان وفضا باشد. افزون براين مطالعة هويت بايد لزوماً استوار بر چيزي باشد که اصطلاحاً مدرک و دليل ناميده ميشود. هنگام مطالعة هويت، فرآيند گزينش، تأکيد و در نظر گرفتن ديناميکهاي اجتماعي مانند طبقه، نژاد، مليت، تربيت، جنسيت و مذهب نيز نقش اساسي دارد. مجموعة اين عوامل ميتواند شکل يک روايت را به خود بگيرد و از همين رهگذر است که هرکس هنگام پاسخ دادن به پرسشي دربارة هويت خود، به نقل يک روايت ميپردازد زيرا که هويت او جدا از آن چه براو گذشته است نخواهد بود.
داگلاس کلنر در مقالهاي به نام “فرهنگ عوام و ساختار هويت پست مدرن” مراحل گذر به هويت پست مدرن را شرح داده و براي آن سه مرحله قائل شده است :
1. هويت پيش مدرن : در جوامع پيش مدرن، هويت همواره اجتماعي بوده و کمتر ديده شده که ترديدها و شکانديشيهاي فردي در آن خللي وارد آورد. از همين روست که خيلي سؤالها در مورد جايگاه انسان مطرح نميشود و هويت فردي هم نميتواند معنا و اعتباري داشته باشد.
2. هويت مدرن : در بخشي از دوران مدرن است که هويت براي نخستين بار با بحران روبرو ميشود. و از همين جا است که دل نگرانيهاي انسان آغاز شد و پاي اين پرسش به ميان آمد که واقعاً کي هست؟ و يا چه کسي ميتواند باشد؟
3. هويت پست مدرن : زندگي اجتماعي امروز پيچيدهتر از دوران مدرنيته است. انسان بايد در فرصتهاي کوتاه، نقشهايي را که مدام بردامنة آن افزوده ميشود را به شکلي گذرا ايفا کند و همين واقعيت، برخورداري از يک هويت يکپارچه را دشوار و حتي ناممکن کرده است.(روسنائو، 1380)
پست مدرنيسم مسئلة هويت را امري قطعي ميداند و برخي از نظريهپردازان پست مدرن نوعي آگاهي تازه از برخي هويتهاي مشخص را پيشنهاد کردهاند و سعي شان همه آن بوده است که شايد با اين تمهيدات، شخصيت و هويت دوران پست مدرن را تعريف کنند به عنوان نمونه هايسن براي پست مدرنيسم، چهار هويت تازه قائل شده است و اين چهار هويت را “پديده”مينامد و بر آن است که اين هويتها با فرهنگ پست مدرن عجين شده و در آينده نيز با آن خواهد ماند :
1. هويتهاي ملي،
2. هويتهاي جنسي،
3. هويتهاي زيست محيطي،
4. هويتهاي قومي
تجزيه و تحليل هايسن پا را از محدودة هنر فرا نهاده و تمامي گفتمان فرهنگ را در بر ميگيرد. براساس همين انديشهها بود که هنر فمنيستي و هنر زيست
