
برخورد و اصطكاك مستقيم و شديد با منافع و ضوابط گروهي جلوگيري به عمل آيد (اسلامينسب، 1373 ص37).
سازگاري فرايندي در حال رشد و تحول پويا است كه شامل توازن بين آنچه افراد ميخواهند و آنچه جامعهشان ميپذيرد به عبارت ديگر، سازگاري يك فرايند دوسويه است؛ از يك طرف به صورت مؤثر با اجتماع تماس برقرار ميكند و از طرف ديگر، اجتماع نيز ابزارهايي را تدارك ميبيند كه فرد از طريق آنها تواناييهاي بالقوه خويش را واقعيت ميبخشد. در اين تعامل، فرد و جامعه دستخوش تغيير و دگرگوني شده و سازشي نسبتاً پايدار به وجود ميآيد (دينوكاوكيل، 1999 به نقل از شادمان، 1383).
سازگاري اجتماعي به وضعيتي گفته ميشود كه افراد يا گروهها، رفتار خود را به تدريج و از روي عمد و غير عمد تعديل ميكنند تا خود را با فرهنگ موجود سازگاري نمايند مانند رعايت عادتها، عرف و تقليد. به عبارتي سازگاري اجتماعي آن نوع واكنشهايي است كه شخص براي رعايت محيط اجتماعي از خود نشان ميدهد و آنها را به علت هماهنگيشان با معيارهاي اجتماعي و پذيرفته شدن از طرف آن، اساس رفتارخود قرار ميدهد (آكسفورد، 1980 به نقل از ديلمي، 1380).
انسان محصول اجتماع است و مسلماً تحت تأثير نظامها و فرهنگهاي جامعه خود قرار دارد و سازگاري او يك سازگاري اجتماعي است؛ و در چنين شرايطي است كه بايد نيازهاي خود را بر آورده سازد و آرامش و تعادل خود را حفظ كند، بنابراين انسان ميبايد با اجتماع سازش يا سازگاري نمايد (اسلامينسب، 1373 ص 38).
موشازيندر65 دو نوع شيوه سازگاري را مطرح ميكند:
سازگاري هيجان مدار: شامل استراتژيهاي تخيلي كردن، فعاليتهاي هوشياري كه تحت تأثير قانونمندي خاصي است.
سازگاري مساله مدار: شامل استراتژيهاي حل مساله، عقلاني كردن، كمكردن موقعيت استرسزا (موشازيندر، 1996 ص 9).
تحليل فرايند سازگاري
جريان سازگاري از مراحل به هم پيوسته گوناگوني تشكيل شده كه افراد را در حالات گوناگون در برميگيرد. آغاز فرايند سازگاري از نياز يا سائق شروع شده و با ارضاي آن تمام ميشود. بنابراين ميتوان مراحل سازگاري را خروج از حالت تعادل و رسيدن به حالت تعادل مجدد دانست.چرخه سازگاري را به صورت زير ميتوان مطرح کرد (اسلامينسب، 1373 ص82-81).
احساس آرامش و تعادل در انسان رسيدن به هدف و ارضاي نياز
(عدم تعادل) احساس نياز يا تهديد كارآمدي يكي از روشها
انتخاب هدف انتخاب روشهاي ديگر
حركت به سوي هدف شكست در روش نخستين
برخورد با مانع يا سد
بهداشت روان و سازگاري
هدف اساسي بهداشت رواني، پيشگيري از ابتلا به بيماري رواني در سه سطح اوليه، ثانويه و ثالثيه است. به عبارت ديگر سيستم بهداشت رواني، درصدد سلامت جامعه ميباشد. سلامت رواني رابطة تنگاتنگ و نزديكي با سازگاري دارد.
در گذشته هاي دور بيماران رواني را از آن رو كه رفتاري متفاوت از ساير مردم داشتند به طرق مختلف طرد ميكردند. آنها را مجنون و شيطاني قلمداد نموده و از اجتماع دور ميكردند تا دكتر پينل66 فرانسوي براي اولين بار در جهل حاكم بر آن روزگار و براي اثبات درمان پذيري و غير انساني بودن اين طرز برخورد غل و زنجير از پاي آنها گشود و به آنان زندگي دوباره بخشيد. بايد بتوان مفهوم سلامت، بيماري رواني و حدود آنها را معين نمود. افراد اجتماع وقتي با مفاهيم اوليه بهداشت رواني آشنايي ندارند چگونه ميتوانند روش سازگاري را بيابند.
انسان سازگار ابعاد بهداشت رواني را شناسايي كرده، به آنها عمل ميكند. البته گذشت زمان، پيشرفت فرهنگ، آداب، رسوم، سطح دانش مردم، ميزان بيماريها و تقسيم بندي افراد بهنجار و نابهنجار و نوع رفتارهاي قابل قبول جمعي ميتواند در نحوه عملكرد مورد انتظار دخيل باشد (اسلامينسب، 1373 ص21).
دلايل سازگاري:
1- مي خواهيم به آرمان و آرزويمان برسيم.
2- به خود شناسي و خود سازي اقدام و سپس احساس سلامت كنيم.
3- نيازهاي معنوي را پاسخ بگوييم.
4- رابطهاي با خداوند برقرار كنيم و احساس كنيم كه خالق از بنده راضي است.
5- در طريق منطقي و عقلي گام گذاردن است.
6- براي پيشرفت و تعالي و جلو رفتن و بهتر شدن است (اسلامي نسب، 1373 ص 17).
ملاك و معيار سازگاري
در فرايند سازگاري اجتماعي مشكلات و مسايل رواني ـ شناختي بروز ميكند. انگيزش و نيازهاي اكتسابي، نيازهاي غالب و متفاوت، ناكامي، تعارضها، اضطرابها و رفتارهاي دفاعي در اين فرايند آشكار ميشوند. شايد به همين علت باشد كه سلامتي و بهنجاري افراد را به منزلة سازش و سازگاري با توقعات جهان بيرون در نظر گرفته ميشود. ناسازگاري در يك موقعيت گذشته براي سازگاري در موقعيتهايي در آينده لازم و ضروري است. بنابراين بهتر است كه توانايي فرد براي سازگاري را در نظر گرفت. بر اين اساس هر فردي كه بتواند با مسايل و مشكلات خود كنار بيايد با خود و اطرافيانش سازش يابد و در برابر تعارضهاي اجتناب پذير دروني از خود سازگاري نشان دهد، انساني به هنجار تلقي ميگردد. چنين فردي واجد تواناييهاي دفاعي و سازشي است و ميتواند بين خود و نيازهاي كشانندهاي خود و واقعيت، تعادل برقرار سازد (دادستان، 1370 به نقل از شادمان، 1380).
ناسازگاري ميتواند جزئي يا كلي باشد. ناسازگاري جزئي مربوط به برخي از جنبههاي شخصيت و رفتار فرد است. ولي ناسازگاري كلي مجموعة فرايندهاي اجتماعي شدن فرد را به مخاطره مياندازد. پس ميبايست ناسازگاري به معناي خاص را از ناسازگاري به علت عدم استعداد براي نگهداري يك موقعيت سازش يافته متمايز دانست.
در سازگاري با محيط دروني، هدف اين است كه تنشهايي كه سلامت و تعادل فرد را مورد تهديد قرار ميدهد، كاهش يابد. اما براي كاهش اين تنشها برآوردن توقعات محيط بيروني كافي نيست. ممكن است رفتار يك فرد منحرف با واقعيت دروني خود سازگاري يافته باشد، بدون اينكه با واقعيت اجتماعي سازگاري باشد. پس يك تعامل پويايي ميان اين دو واقعيت وجود دارد، سازگاري بيروني در واقع مستلزم درجهاي سازش با واقعيت دروني است (شادمان،1380).
معيارهاي معيني براي ارزيابي كفايت سازگاري يك فرد نسبت به محيط ابداع شدهاند. براي مثال، ويژگيهاي زير براي ارزيابي به عنوان پيشرفت اهميت زيادي دارند.
آسودگي يا آرامش روان شناختي: يكي از ضروريترين علايم ناتواني در سازگاري آن است كه احساس گناه يا ترس از بيماري و غيره در فرد شکل ميگيرد. تجربه كردن ناراحتي اغلب به معناي بيكفايتي در سازگاري روان شناختي است.
كارايي شغلي: نشانه ديگري كه شاخص مشكلات سازگاري است، ناتواني در استفادة كامل از قابليتهاي اجتماعي است.
نشانههاي جسماني: گاهي تنها علامت سازگاري نامناسب به شكل آسيب به بافتهاي بدن جلوه ميكند. يك شخص بهنجار و داراي سازگاري خوب نبايد از نشانههاي جسماني رنج بكشد.
پذيرش اجتماعي: بعضي از افراد سازگار از نظر اجتماعي مورد پذيرش هستند، يعني افرادي هستند كه ديگران آنها را ميپذيرند (شوهان، 1993).
برخي از خصوصيات انسان سازگار به شرح زير است:
-به ميزان كافي ميتواند فعاليت كند و براي كاري كه بر عهده گرفته است شايستگي لازم را دارد و لزومي نميبيند كه شغل خود را مرتب تغيير دهد.
– از اضطراب و تعارضي كه او را از فعاليت سود بخش باز دارد، دوري ميجويد.
– بتواند با مشكلات مواجه شود و درباره آنها بينديشد و تصميم بگيرد و عمل كند.
– بتواند نيازها، افكار و عواطف ديگران را بشناسد و پاسخها يا واكنشهاي مناسب از خود نشان بدهد.
– بيماريهاي بدني نتوانند شايستگي و فعاليت او را كاهش دهند.
– انسان سازگار يا سالم مسؤوليت همه اعمال، افكار و رفتارهاي خود را ميپذيرد و عاقلانه به نتايج آن ميانديشد.
– شخص سازگار، پذيرش و تحمل اضطراب را ياد ميگيرد و ميداند چرخ زندگي هميشه به دلخواه شخص نميگردد و به هر حال ناراحتيهايي در زندگي به وجود خواهد آمد و اينها نيز به نوبة خود موجب اضطراب و نگراني ميشوند.
– فرد سازگار بايد بتواند بعضي از ناكاميها را تحمل كند، زيرا در حقيقت تحمل ناكامي مانند پذيرش اضطراب نشانه سازگاري مطلوب در شخص است (اسلامينسب، 1373 ص23-22).
مهارتهاي سازگاري عبارتند از:
1- توانايي در ارتباط كلامي با ديگران
2- توانايي در مراقبت از خويشتن
3- رسيدگي و انجام امور روزانه زندگي
4- مهارت در ارتباط اجتماعي با افراد
5- توانايي در پيدايش و تعيين راه و مسير ادامه زندگي و اهداف
6- توجه به بهداشت و سلامتي فردي
7- توانايي يادگيري، آموزش و ادامه تحصيل
8- استفاده صحيح از ساعات تفريح و آزادي خود
9- انجام كارها و مسئوليت هاي كاري
10- توانايي ايجاد رابطه سالم با افراد خانواده، همقطاران و افراد مختلف اجتماع (ايرجمعاني و همكاران، 1379 ص 336).
عوامل مؤثر در سازگاري
سازگاري رضايت بخش فرد با موفقيتهاي اجتماعي عمده زندگي، به طور مستقيم با ميزان ارضاي همه نيازهاي اساسي مرتبط است. نيازها و ارضاء آنها به ادراك فرد با توجه سن، جنس، استعدادهاي ارثي و فرهنگي، طبقه اجتماعي، شغل، محل جغرافيايي، تعليم و تربيت، تجارب و سازگاريهاي زندگي اشخاص ديگر بستگي دارد (گريسون و همكاران، 1967 به نقل از حسن آبادي، 1381).
متغييرهايي كه در سازگاري مؤثر هستند:
1ـ شخصيت فرد
2ـ ادارك فرد از مشكل
3ـ شدت مسأله و مشكل
4ـ حمايت اجتماعي
5ـ تعداد راههاي ممكن براي رسيدن به هدف
6ـ توانايي و استعداد براي مراقبت از سلامتي خود
7ـ درك فرد از موقعيت خود
8ـ درك خانواده از موقعيت فرد
9ـ توانايي و استعداد فرد براي جذب حمايتهاي اجتماعي
10ـ سابقه برخورد فرد با بحرانها يا ضربههاي رواني
11- وضعيت اقتصادي
12- سلامت رواني
13- انگيزه فرد براي زندگي
14ـ نگرشها و فعاليتهاي محيط مؤثر (اسلامي نسب، 1373 ص46).
نشانه شناسي اختلالات سازگاري؛ اگر فرد نتواند سازگار شود دچار علائم مرضي ميشود:
1- خلق افسرده
2- آمادگي جهت گريه كردن
3- نوميدي
4- نگراني
5- افزايش وابستگي
6- ناتواني شغلي، فرهنگي، تحصيلي
7- انزواي اجتماعي
8- شكايات جسمي مانند سردرد، كمردرد و ساير دردها و خستگي (اسلامينسب، 1373 ص 204).
عوامل مستعد كننده دراختلالات سازگاري
1. نظريه بين فردي ساليوان (1956): نقش مادر و محيط پرورش ظرفيت كودك را نسبت به واكنش در مقابل فشار رواني در آينده مورد تأكيد قرار داده است. عدم توانايي مادر است كه اجازه استقلال به كودك نميدهد و در نتيجه فرد در آينده دچار مشكلاتي در ارتباط با سازش با مسائل زندگي ميشود.
2. نظريه روان پويايي اريكسون (1963): يك روش منظم و سازماندهي شده را جهت تشكيل شخصيت كه با كسب وظايف خاص در هر يك از مراحل زندگي به وجود آيد، پيشنهاد كرده است اشكال در سازش رواني مواقعي اتفاق ميافتد كه فرد نتواند با موفقيت كار و وظايف متناسب با آن سن را انجام دهد و در سطح پايينتري از رشد و تكامل تثبيت شود.
3. نظريه يادگيري ولف (1973): به نظر او كليه رفتارها آموخته ميشوند و ميتوان آنها را از ياد برد و يا با رفتار مناسبتر و مؤثرتر جايگزين كرد. افراد مبتلا به مشكلات سازشي، يادگيري منفي را از طريق الگوي ناكافي در نظام خانوادگي معيوب يا ناتوان تجربه كردهاند (اسلامينسب، 1373 ص 203).
نشانگان موضعي سازگاري67
نشانگان موضعي سازگاري يك واكنش موضعي بدن نسبت به تنيدگي ميباشد. اين واكنش شامل كل بدن نيست و شامل قسمتي از بدن ميباشد (بافت، عضو). تنيدگي باعث سازگاري موضعي ميشود ممكن است ضربهاي يا بر اثر بيماري باشد. سازگاري موضعي يك واكنش سازگاري كوتاه مدت است و مقدمتاً براي حفظ ثبات محيط داخلي صورت
