
پرواز کن! ما را بیش از این منتظر نگذار!» امپراتور کومننوس که در کنار سلطان ترک در آنجا حضور داشت گفت که این کار خطرناک و بیهوده است و مرد عرب برای ردّ این مدعا از فراز برج پریده و ابتدا مانند پرندهای اوج گرفت امّا به خاطر سنگینی وزنش به پایین کشیده شد و بالهایش نتوانستند او را نگه دارند. پس سقوط کرده؛ استخوانهایش شکست و اندکی بعد مرد. (ویویان، 1919 : 10-11)
3. 2. 2. 10 یوان هوانگ تو
مورّخان دربارهی «گائو یانگ» امپراتور ظالم چین در قرن ششم میلادی نوشتهاند که زندانیان محکوم به مرگ را مجبور کرد تا با بالهایی که از چوب بامبو و کاغذ ساخته شده بود پرواز کنند و از این میان تنها پرواز شاهزادهی زندانی یوانهوانگتو موفّقیّتآمیز بود که توانست حدود 2500 متر در آسمان پرواز کرده و به سلامت فرود بیاید. (نیدهام، 1994 : ج4 ، 285)
آباريس
آباريس فرزند سئوتس، حكيم افسانهاى، شفادهنده و روحانى آپولو در يونان باستان بود. دربارهى او گفتهاند كه قدرت پيشگويى نيز داشته است و لباس سكايى پوشيده. بنا بر روايت هرودوت او بر فراز سرتاسر جهان سوار بر تيرى پرواز كرد. (بيله، :1735 12)
اَتنه
بنا بر گلنبشتههاى نامنامهى شاهان سومرى، اتنه سيزدهمين فرمانروا از سلسلهى نخستين كيش پس از طوفان بوده است و طبق اين متون وى نخستين كسىست كه به آسمان بر شده است. اين افسانه با نشست خدايان و رايزنى آنان دربارهى سرنوشت و نحوهى راهبرى مردم آغاز مىشود و سرانجام آن فرو فرستادن پادشاهى از آسمان بر زمين و استقرار آن در شهر كيش است.
پس از گذر از اين مقدمه، مار و عقابى در برابر خداى داورى، خداوند شمش پيمان دوستى مىبندند و سوگند مىخورند كه سخت بدين پيمان وفادار باشند و انواع نفرينها و پادافرهها را از بهر شكنندهى اين پيمان خواستار مىشوند.
پس از روزگارى خوش كه با يكديگر سپرى مىكنند؛ هر دو داراى فرزندى مىشوند و هنگامى كه جوجه عقاب كمى بزرگ مىشود، انديشهاى اهريمنى به ذهن عقاب راه مىيابد و به فرزندش مىگويد: «من فرزند مار را خواهم خورد، به آسمان بر خواهم شد، جايگاهى كه شايد در آن جاى كنم، پس از آن بر شاخسار فرود خواهم آمد و ميوه خواهم خورد».
جوجه عقاب پدر را از اين كار ناشايست بازمىدارد و او را از پادافره خداى شمش مىترساند. امّا عقاب گوش نداده و اين كار اهريمن را انجام مىدهد.
مار اشكريزان از خداى شمش پادافره عقاب را مىخواهد و خداى شمش مار را راهنمايى مىكند كه چگونه بالها و شهپرها و چنگالهاى عقاب را بدرد و او را به گودالى بياندازد تا از گرسنگى و تشنگى بميرد و مار همان كار را مىكند. عقاب دست زارى به سوى شمش برمىدارد و بخشايش او را خواستار مىشود. پس از تضرّع بسيار، خداى شمش به او رحم مىكند و مىگويد: «آگاه باش مردى را سوى تو خواهم فرستاد و او دست تو را خواهد گرفت».
از طرف ديگر، اتنه كه ظاهراً صاحب فرزند نمىشود از شمش مىخواهد كه به او گياه زادن ببخشد و شمش او را به بالاى سر عقاب مىفرستد. اتنه عقاب را درمان مىكند و پس از گذشت هشت ماه عقاب بهبودى خود را باز مىيابد و پس از آن عقاب اتنه را براى يافتن گياه زادن به آسمان مىبرد و آنقدر بالا مىروند كه دريا در نظر اتنه چون سبد نانى و زمين چون مزرعهاى شيار خورده مىشود و پيش از رسيدن به بارگاه خدايان سقوط مىكنند و با وجود ناقص بودن متن به نظر مىرسد كه دست كم اتنه زنده مىماند و به آرزوى خود مىرسد، زيرا بر اساس نامنامهى پادشاهان سومرى پس از وى پسرش به نام بليخ به پادشاهى مىرسد. (ارفعى؛ :1369 6-191)
نتيجه گيري
جز در مورد کاووس در تمام مواردي كه ذكر شد به آسمان رفتن يا به منظور دريافت پيام از جانب اورمزد و امشاسپندان بوده است (در مورد جمشيد و زرتشت) يا به منظور تقويت ايمان شخصي در اثر دیدار از جهان مينوي (در مورد گشتاسب) و يا به منظور انتقال مشاهدات بيننده براي مردمان ديگر و در نتيجه تقويت ايمان شنوندگان و خوانندگان گزارش آن معراج است. (در مورد كرتير و ارداويراف) معراج گشتاسب و ارداويراف به دنبال مصرف مواد خلسهآور و در حالت خلصه و به گونهاي شهودي صورت گرفته، حال آنكه معراج زرتشت و جمشيد جسماني است. ( البتّه نبايد فراموش كرد كه اين دو خود آيفت كوبيدن مادهي خلسهآور و البتّه مقدّس به پدرانشان هستند.) در مورد كيفيت معراج كرتير هم سخني به ميان نيامده. امّا به يك معراج شهودي بيشتر نزديك است تا جسماني) سابقهي استفاده از مواد سكرآور براي كشف و شهود عوالم بالا به پيش از دين زرتشت برميگردد (اديان شمني) و پس از آن نيز ادامه دارد (اسماعيليه و حشاشين).
3. 3 بررسی تطبیقی موارد مشابه عشق نامادری به ناپسری در اساطیر و ادبیات ملل
داستانهای «سیاوش و سودابه»، «یوسف و زلیخا» و «هیپولیت و فدرا» در میان ملل جهان شهرت ویژهای دارند. طرح اصلی اغلب اين داستانها چنین است که همسر پادشاه یا بزرگی، عاشق ناپسری یا پسرخواندهی خود شده و عشق و تمایلات خویش را بدو ابراز مینماید امّا پسر به سبب پاکدامنی و وفاداری به پدر یا پدرخواندهی خویش به خواهشهای نامادری هوسباز پاسخ نمیدهد. زن نيز با توطئهچيني و نيرنگ در پی انتقام برمیآید و پدر را ميفريبد تا مجازات و آزارهای سختی را بر پسر خود روا دارد. درمقالهی حاضر نخست موارد گوناگون عشق میان نامادری و ناپسری در روایات اساطیری، ادبی و تاریخی ملل مختلف به كوتاهي نقل و سپس به مقایسهی آنها با یکدیگر پرداخته شده است و پرداختن به دلیل یا دلایل اساسی طرح گستردهی اينچنین داستانهايي در میان ملل مختلف، از مباحث ديگر اين پژوهش است.
هرچند در بيشتر داستانهای مشهور به عشق نامادری و ناپسری، این نامادریست که عشق خود را به ناپسری ابراز میدارد و ناپسری از پاسخ گفتن به تمایلات نفسانی وی و خیانت به پدر سرباز زده و به دنبال انتقامجویی نامادری، متحمل تهمتها و مجازاتهایی که سزاوار آن نیست میگردد. امّا مواردي هم وجود دارد که در آنها پسر با نامادری همداستان ميشود و یا عشق از طرف پسر به نامادری ابراز میگردد و در بیشتر موارد با پاسخ مثبت از سوی نامادری روبهرو میشود. در اين جا ابتدا روایتها به دودستهی نامادری عاشق و ناپسری عاشق تقسیم شده است. دستهی نخست به دلیل فراوانی، روایتها از لحاظ جغرافیایی به زیرشاخههای 1. ایرانی، 2. هندی، 3. هلنی، 4. لاتینی 5. شمال اروپا و سلتیک، 6. اسلاوی 7. بینالنهرینی- مصری 8.. چینی، تقسیم شدهاند. همچنین روایتهای دستهی دوم (ناپسری عاشق) به دو زیر شاخهی نامادری همداستان و نامادری پاکدامن تقسیمبندی و آنگاه در یک بخش مستقل عناصر مشترک موجود در آنها استخراج و با یکدیگر مقایسه شدهاند. در ادامه به احتمال اقتباس برخی از این روایتها از یکدیگر و انگیزهی نهفته در این طرح داستانی و نظریههایي كه دربارهي اين داستانها ارایه گرديده، پرداخته شده است.
3. 3. 1 نامادری عاشق و ناپسری درستکار
3. 3. 1. 1 روایتهای ایرانی
سیاوش و سودابه
بنا بر گزارش شاهنامه كيكاووس از همسر خود – كه نامش در شاهنامه نيامده – صاحب فرزندي به نام سياوش ميشود. رستم تربيت كودك را به عهده ميگيرد و پس از آن كه از تربيت كافي برخوردار شد و به سن جواني رسيد، او را به دربار باز ميگرداند. سودابه (دختر شاه هاماوران كه در نبرد هاماوران به همسري كيكاووس در آمده است) با ديدن سياوش دلباختهی او ميشود و از او میخواهد كه روزي قدم در شبستان شاه بگذارد. سياوش كه به مهر نارواي او پي برده بود از اين كار سر باز میزند امّا سرانجام به توصيهی پدر به شبستان میرود و پس از ديدار با خواهران خود نزد پدر بازمیگردد. شبهنگام سودابه از كيكاووس میخواهد كه از دختران سراپردهی شاهي، همسري براي سياوش اختيار شود. كاووس كه از ستارهشناسان شنيده بود كه از فرزندان سياوش يكي به شاهي خواهد رسيد با اين درخواست موافقت میكند و از سياوش میخواهد كه از دختران شبستان همسري برگزيند. امتناع سياوش از اين كار بينتيجه میماند و او ناچار به حرمسرا میرود و پس از آن كه دختران يكي يكي از پيش او میگذرند و حرمسرا خلوت میشود سودابه پرده از چهره برمیگيرد و عشق خود را به سياوش آشکار مینماید. سیاوش سرشار از شرم و وفاداری به پدر محترمانه از هوسهای وی سر باز میزند امّا از ترس انتقام سودابه بدو وعده میدهد که با یکی از دخترانش ازدواج کند. بار دیگر سودابه سیاوش را احضار کرده و این بار علنیتر و با وعدههای شیرین او را به خود میخواند و تهدید میکند که در صورت سرپیچی روزگارش را تباه خواهد کرد. سیاوش با خشم آنجا را ترک میکند. سودابه نيز جامههایش را چاک کرده و با فغان و ناله سیاوش را به دستدرازی به خود متهم میسازد.
شاه، سياوش را فرامیخواند و از حقيقت امر آگاه میشود امّا به سبب دلبستگي به سودابه و داشتن فرزندان خردسال از او، از كشتن سودابه صرفنظر میكند و از سیاوش میخواهد که این اتّفاق فاش نشود. از سوی دیگر وقتی سودابه میفهمد که دل شهریار بر او سرد گشته است؛ با همكاري زنی نیرنگساز وانمود میكند كه به سبب رفتار سياوش دو فرزند دوقلوي او سقط شدهاند. کاووس از ستارهشمران یاری میخواهد و ایشان میگويند که این دو بچّه از پدر و مادر دیگری هستند. شاه با موبدان خلوت میکند و ایشان چاره را آزمایش آتش اعلام میکنند. سیاوش با جان و دل این آزمایش را پذیرا میشود و با اسب به آتش میزند و بیهيچ آسیبی از آن بیرون میآید. پس از چند روز کاووس سودابه را برای مکافات پیش میخواند و سودابه سالم بیرون آمدن سیاوش از آتش را جادوی زال میداند. کاووس فرمان به کشتن سودابه میدهد امّا سیاوش پادرمیانی میکند و شاه او را میبخشد.
از طرف دیگر افراسیاب به ایران میتازد و سیاوش برای رهایی از نیرنگهای سودابه همراه با رستم به نبرد با افراسیاب میشتابد. این نبرد به پیروزی ایرانیان میانجامد. افراسیاب به سیاوش پیشنهاد صلح میدهد و سیاوش میپذیرد. رستم نزد کاووس رفته و ماجرای صلح با توران را بدو بازگو میکند. امّا کاووس برمیآشوبد و رستم و سیاوش را سرزنش میکند. سیاوش که دیگر تمايلي به بازگشت به ایران ندارد؛ به توران میرود و مورد لطف پیران ویسه و افراسیاب قرار میگیرد. این دو، دختران خود جریره و فرنگیس را به همسری سیاوش در میآورند امّا سرانجام برتری جسمانی سياوش و مهربانی افراسیاب با او موجب برانگیختن رشک گرسیوز برادر افراسیاب و تهمت بستن او به سیاوش میگردد تا جایی که افراسیاب نسبت به وی دل بدگمان گشته، دستور قتل او را میدهد. از آنسو هنگامي که رستم از کشته شدن سیاوش باخبرمیگردد؛ به شبستان کاووس وارد شده و سودابه را سر میبرد و سپس به توران حمله میکند. (شاهنامه، ج 3 ،1387: 1-196)
شاهزاده و کنیزک
بنا بر کتاب سندبادنامه، پادشاهی صاحب پسری میشود. طالعبینان وی را پسری فرخندهفال مییابند امّا پیشبینی میکنند که در ایّام جوانی خطری او را تهدید خواهد کرد که به یمن رای و تدبیر مرتفع خواهد گشت. شاه پس از مدّتی تربیت شاهزاده را به حکیمی خردمند به نام سندباد میسپارد. سندباد روزی در طالع او میبیند که هفت روز آينده براي شاهزاده سرشار از نحوست خواهد بود پس به او توصیه میکند که در این یک هفته مهر سکوت بر لب بگذارد. فردای آن روز وقتی شاه و درباریان سکوت او را میبینند تصمیم میگیرند که او را به حرم بفرستند مگر زبانش گشاده شود. در حرم پادشاه کنیزکیست كه شاهزاده را دايگي كرده بود و دل در گرو مهر او داشت. كنيزك از پادشاه میخواهد كه شاهزاده را براي درمان به او بسپارند. كنيزك شاهزاده را به حجرهی خود میبرد و به او اظهار عشق میكند و وعده میدهد كه شاه را با زهر خواهد كشت تا او پادشاه شود. شاهزاده خشمگين از حجرهی او بيرون میآيد و كنيزك از ترس اينكه روزي شاهزاده به سخن گفتن در آيد و آنچه را كه رفته است بازگو
