
( و شيعيان با تصوف رسمي چگونه بوده است؟
رابطه تصوف و تشيع مسئله پيچيده و بغرنجي نيست. بررسي پيوندهاي ماهوي و تاريخي اين دو ميتواند تا حدود زيادي زواياي پنهان اين رابطه را آشكار سازد و به بخشي از پاسخهاي براي پرسشهاي فوق دست خواهيم يافت؛ بر آنيم تا نشان دهيم، معنويت تشيع جنبهاي كاملاً اصيل از اسلام است و اهلبيت( و پيروان ايشان، بدون اينكه كوچكترين مقصودي در ايجاد تفرقه يا شكاف بين مسلمين داشته باشند، به حفظ ميراث معنوي اسلام اهتمام ورزيدند. در اينجا با دفاع منطقي از جايگاه اهلبيت( در ارتقاء معنويت و زهد، زمينه گفتگوي بين دو بخش اصلي اسلام را هموارتر سازيم، چرا كه معتقديم گفتگوي ميان تشيع و تسنن از راه تصوف دلپذيرتر، آرامتر و نتيجهبخشتر خواهد بود. آنچه در اين بررسي در پي آن خواهيم بود، يافتن شواهدي است كه اثبات ميكند عرفان اسلامي داراي خاستگاه شيعي است؛ هر چند بستر رشد و گسترش آن اكثريت اهل سنت بوده است.
با تحليل وقايع صدر اسلام و تبعات انحراف از ولايت و خلافت انتصابي و بررسي وضعيت معنوي جامعه در صدر اول اسلام تا اواخر سلطنت امويان، درمييابيم كه در اين دوران در ميان اكثريت قريب به اتفاق مسلمين از سيروسلوك معنوي خبري نبود، تنها برخي از صحابي عارف و زاهد چون سلمان، اويس، كميل كه بعد از پيامبر اكرم( اطراف وجود نوراني اميرالمؤمنين( گردآمده بودند، در نتيجه اين وضع، معارف اعتقادي و عرفاني اسلام روزبهروز رو به سقوط ميرفت و شيوه و طريق درك اين حقايق، يعني طريق سيروسلوك معنوي، رهسپار وادي فراموشي ميشد.
با تأمل در آثار اسلامي و احاديث و اخباري كه درمورد ياران و اصحاب پيامبر اكرم( بهدست ما رسيده، اين حقيقت آشكار ميگردد كه بيشتر اين اخبار، گزارش كارهاي نيك اصحاب و پيروي اينان از سيره ايشان است. قسمت كمي از اين احاديث هم مشتمل بر حكمتهاي پر مغز و موعظههاي دلنشين و اصول و مبادي دين است، اما احاديثي كه به معارف معنوي و باطني و فلسفه الهي و رموز و دقايق علوم عاليه ـ كه دلها را شيفته و قلبها را با بارگاه عظمت و جلال و ابّهت آفريدگار هستي مرتبط ميسازد ـ بپردازد بسيار اندك است و شايد احاديث وارده در اين باب با پيچيدگي و غرابتي كه دارد، از چند حديث تجاوز نكند بلكه به چند عدد هم نرسد.
علامه طباطبايي در رساله «علي و فلسفه الهي» پس از پرده بر داشتن از اين حقيقت، درباره ميراث معنوي بهجا مانده بعد از پيامبر اكرم( ميگويد:
اصولاً آنچه در مورد معارف الهي از اصحاب پيامبر( براي ما باقي مانده، چيزي نيست جز يك سلسله اخبار در زمينه تجسيم و تشبيه و يا احياناً تنزيه باريتعالي. پارهاي نيز شامل معلومات بسيار سطحي و ساده و عوامانه است در حالي كه تعداد و شماره صحابهاي كه ترجمه و شرح حال آنان در كتب تراجم و رجال آمده، بالغ بر دوازده هزار نفر ميباشند و مسلمانان هم در نقل حديث و ضبط اخبار از ايشان كوتاهي و قصور نكردهاند. مگر سخنان امام علي بن ابيطالب( كه از معارف الهي ميجوشد و بر حيرت و شگفتي عاشقان فلسفه الهي ميافزايد و افكار والاي جويندگان حقيقت را در اقيانوس بيكران الوهيت به منتهاي اوج و ترقّي ميرساند، تا آنجا كه همگي خسته و كوفته از پيشرفت بيشتر، باز ميمانند، اما امام علي بن ابيطالب( مَثَل بارز و اعلاي الهي است كه به تنهايي پيش ميرود و كسي به گرد او هم نميرسد.11
لذا بدون هيچ ترديدي، نهضت تشيع، جنبشي براي نگهداري اسلام و حفظ آن بر مبادي و اصول صحيح نخستين آن يعني تعاليم قرآن و سنت نبوي بود، و كساني كه از اين عقيده پيروي ميكردند، همان مسلماناني بودند، كه فقط به مصلحت اسلام و بقاي آن بر آنچه خداوند اراده كرده بود و پيامبر اكرم( بنا نهاده بود، نظر داشتند. در واقع كساني كه از تشيع پيروي ميكردند همان كساني بودند كه به حقيقت ناب اسلام عقيده و علاقه داشتند، و به جهت معنويت و حقيتي كه در اسلام واقعي ديده بودند، سعادت و مصلحت خود را در پيروي از آن ميدانستند. اين گروه به سفارش قرآن و نبي اكرم(، حفظ اسلام و بقاء بر اصول صحيح آن را در پيروي از امام علي( ميدانستند.
معناي اصطلاحي و مصاديق اهلبيت(:گرچه محبت و احترام به اهلبيت( و اعتقاد به بسياري از فضائل ايشان مورد اتفاق شيعيان و اهل سنت است، اما در معنا و مصاديق اهلبيت اختلاف است. اهلبيت همچون سائر كلمات عربي مثل صلاهْْ، زكات، حج افزون بر معناي لغوي و عرفي، معناي شرعي و اصطلاحي ويژهاي دارد. شيعه بر اساس آيات قرآن و روايات و سنت نبوي( معتقد است، معناي اصطلاحي اهلبيت، شايستگاني از خاندان نبوت است كه از خطا و گناه، همچون پيامبر اكرم( مصون هستند و به همه علومي كه از جانب خدا به آن حضرت وحي شده، آگاهند و از طرف خداوند به ويژگيهاي خاصي برگزيده شدهاند و چنين افرادي را جز از طريق معرفي پيامبر( نميتوان شناخت. اينان سيزده تن از خويشان و نوادگان پيامبر( هستند: به باور اماميه، بر اساس بر اساس نص نبوي، امام علي(، حضرت فاطمه(، امام حسن و امام حسين( و نه نفر از فرزندان و ذريه امام حسين( مصاديق اهلبيت ميباشند، احاديث متواتري از پيامبر اكرم( در دست است كه حجّتهاي الهي بر خلق پس از آن حضرت ائمّه دوازدهگانهاند كه به نام همه آنها تصريح شده است. و تصريح شده كه ايشان خليفه خداوند بر روي زمين هستند. پيامبر اكرم( فرمودند: خداوند فهم و علم و حكمت مرا به دوازده تن از خاندانم عطا كرده و آنان را از سرشت من آفريده است، واي بر كساني كه پس از من نسبت به آنان تكبّر ورزند، و درباره آنها پيوند مرا با خود ببرند».12
بُعد معنوي و عرفاني اهلبيت( (در مقابل بعد سياسي): از آنجا كه تعاليم شيعه پيوسته در پرتو بُعد سياسي و جو حاكم زمانه نگريسته شده، كاركردهاي معنوي و عرفاني آن تاكنون جايگاه شايسته خود را نيافته و تا حد زيادي ناشناخته مانده است؛ 13 لذا پرداختن به بُعد معنوي و عرفاني شيعه و دستاوردهاي آن، خصوصاً در زمانه حاكميت سياسي شيعه، ضرورتي انكارناپذير است. متأسفانه ارزيابيهاي انتقادي از شيعه ـ كه غالباً رنگ و بوي سياسي داشته ـ سهم بزرگ و بيبديل اهلبيت( و شيعيان ايشان را در تكوين نهضت معنوي اسلام تحت الشعاع قرار داده است. آنچه كه بايد روشن شود اين است كه تاريخ شيعه، يكسره جنبههاي سياسي نيست و نقش انكارناپذير شيعه در گسترش معنويت و عرفان اسلام بيش از آن است كه تاكنون به آن پرداخته شده و همواره مغفول واقع شده است. برخي نيز با ناديده گرفتن حقيقت تشيع، شيعه را به حركتي انحرافي و عمدتاً با انگيزههاي سياسي قلمداد كرده و ستمي تاريخي و جبرانناپذيري بر شيعه روا داشتهاند. يكي از اشتباهات اينان اين است كه گناه برخي تندرويهاي غلات را ـ كه در مذاهب ديگر نيز بيسابقه نيست ـ بر گردن شيعه نهادند.14
ولهاوزن شرقشناس و شيعهپژوه معاصر گويد:
اگر تشيع نبود، اسلام در قالبهاي خشك و بيروح منجمد ميشد و نميدانم در چنان حصارهائي چه سرنوشتي به سراغش ميآمد؛ شگفتا كه محققان به اين امر يعني نقش معنوياي كه شيعه در ايجاد محتواي عقيدتي اسلام داشته است آنچنانكه سزاوار است توجه نكردهاند و علت آن اين است كه جنبه سياسي شيعه انظار را بيش از جنبههاي ديگر آن به خود جلب كرده است در صورتي كه بُعد سياسي شيعه تنها يكي از ابعاد آن بهشمار ميآيد و از نظر ارزش ذاتي پايينترين مقام را در اين مذهب دارا است.15
تقابل اهلبيت( با دستگاه حاكم، از نوع اختلافات قومي و ريشهدار بنياميه و بنيهاشم نبود، بلكه از نوع تقابل ماديت و معنويت بود؛ دستگاه حاكم جهت عشرتطلبي، عياشي، فساد، تضييع حقوق و سيطره نامشروع بر خزانه بيتالمال در صدد انكار مشروعيت و مقبوليت اهلبيت( بودند. از همين جا بود كه بنيعباس نيز كه بهعنوان عموزادههاي اهلبيت( بودند و با شعار الرضا من آلمحمد( روي كار آمدند، همان مسير بنياميه و بنيمروان را در پيش گرفتند. فعاليتها و مبارزات اهلبيت( با دستگاه خلافت فراتر از بحث اختلاف بر سر خلافت بود، بلكه تلاش در جهت حفظ اصل اسلام و قرآن و مبارزه با هر آنچه اعتبار اسلام، قرآن و پيامبر اكرم( را خدشه دار ميكرد، بود. از همان آغاز و بهويژه از زمان معاويه جرياني پنهان به جعل احاديث در بياعتباري اصل اسلام و اركان آن گماشته شدند. اين جريان خطرناك به جعل احاديثي در بياعتباري كلام پيامبر اكرم(، برتري اسرائيليات و قصص بنياسرائيل بر قرآن در حجيت، شرافت بيت المقدس بر كعبه، احتمال تحريف قرآن و مانند آن، كم كم جعل فضائل ساختگي براي برخي منافقين در ميان صحابه، و سپس انكار احاديث نبوي در فضائل اهلبيت( همت گماشتند و بدين سان قدم به قدم تيشه بر ريشه اسلام وارد ميگرديد.16
هانري كُربن در اولين ملاقات با علامه طباطبايي ميگويد:
آنچه از مطالعات و پيجوييهاي علمي براي من كه يك مستشرق مسيحي پروتستان ميباشم دستگير شده، اين است كه به حقايق و معنويات اسلام از دريچه چشم شيعه، كه نسبت به اسلام جنبه واقعبيني دارد، بايد نگاه كرد و هرگونه مشكلي را كه براي سوق دادن انسانيت بهسوي معنويات و رسيدن به هدف پاك و حقيقي يك دين واقعي، بهعهده اسلام است كه حل نمايد، با اصول و مباني شيعه و طرز تفكر اين طايفه بايد حل كرد. به عقيده من مذهب تشيع تنها مذهبي است كه رابطه هدايت الهيه را ميان خدا و خلق براي هميشه نگه داشته و بهطور استمرار و پيوستگي ولايت را زنده و پا برجا ميدارد.17
عبدالرحمن بدوي پژوهشگر معاصر عرب، با توجه به معنويت انباشته در تعاليم شيعه، واژه شيعه را بر موج معنوياي اطلاق ميكند كه در اعماق دروني هسته اوليه اسلام نفوذ كرده و ارزشهاي برآمده از متون برجسته اين دين را شكوفا ساخته است.18
سيره عرفاني زندگي اهلبيت(: بيشك يكي از منابع عرفان اهلبيت( سيره عملي ايشان ميباشد. شيوه زندگي آن بزرگان نمونه كامل و گواه روشني از حيات معنوي اسلام است. اين سيره به جهت وحدت و هماهنگي كامل در همه اهلبيت( و برخورداري از عصمت الگوي دويست و پنجاه سالهاي از حيات معنوي و سلوك عرفاني را فراراه سالكان و عارفان قرار ميدهد وبيشك اين حضور و سيره و سلوك معنوي، آثار مستقيم و غير مستقيم تعيين كنندهاي بر افراد و جريانهاي معنوي در جامعه داشته است. در اينجا به برخي از گزارشات از حيات و سيره معنوي ايشان اشاره ميكنيم.
بنا به گزارش اميرالمؤمنين(، پيامبر اكرم( آنگاه كه به نماز ميايستاد از سينه او – از شدت گريه – صدائي چون غلغل ديگ جوشان شنيده ميشد.19 اين حالات معنوي در خلوت و جلوت اهلبيت( گزارش شده است؛ بخشي اندك از مناجاتهاي اميرالمؤمنين(، در مسجد و نخلستانهاي كوفه و نيز خلوتهاي ايشان در مكانهائي مانند صحرا و قبرستان و برخي حالات ايشان، توسط برخي از خواص و اصحاب سر ايشان مانند كميل بن زياد، ميثم تمار، نوف بكالي، حبه عرني، اصبغ بن نباته و صعصعة بن صوحان گزارش شده است. در احوالات مولا اميرالمؤمنين(، اينگونه آمده است كه ايشان پيوسته تمام شب را نماز ميخواند، و ساعت به ساعت بيرون ميآمد و به آسمان مينگريست و قرآن تلاوت مينمود. حضرت در شب ضربت خوردن به آسمان نگريست و به ستارگان خطاب كرد: هيچگاه در اين موقع مرا خواب نديديد. نوف ميگويد: شبي حضرت بعد از گذشت پاسي از شب از كنار من گذشت و فرمودند: «اي نوف، خوشا به حال كساني كه نسبت به دنيا زاهد و بيميل، و به آخرت رغبت دارند. آنان كه وقتي تاريكي شب ايشان را فرا ميگيرد، زمين را به عنوان زيرانداز، و خاك آن را به عنوان رختخواب، و آب آن را به عنوان عطر، و قرآن را به عنوان لباس روئين(دثار) و نيايش را به عنوان لباس زيرين(شعار) خويش برگزيده اند.20 حبّه عرني يكي از شبهاي حضرت را اينگونه گزارش ميكند: من و نوف در محوطه مسجد خوابيده بوديم، ناگهان در اواخر شب اميرالمؤمنين(، را ديديم كه مانند شخص واله و سرگشته دست خويش را بر ديوار گذاشته و اين آيه را تا آخر تلاوت ميفرمودند: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ وي ميگويد: حضرت اين آيات را ميخواند و
