
اين بهرهمندي از تعاليم اهلبيت( ميشد. از سوي ديگر سكه بسياري از تعاليم اهلبيت(، همچون فضائل ايشان به نام ديگران ضرب ميشد. حاكمان اموري و عباسي تلاش ميكردند. فضائل و تعاليم اهلبيت( را به نام خود نسبت و ضبط نمايند. (پيش از اين در مورد غارت معارف اهلبيت( توسط دشمنان ايشان اشاره شد). لذا اهل تصوف در مواردي تعاليم اهلبيت( را بهصورت بينام يا به نام ديگران مييافتند و از اين دشمني آشكار حاكميت با اهلبيت( بيخبر بودند.681
علت كمبهره بودن صوفيه از اهلبيت(: صوفيه كه گروهي از مسلماناني بودند كه در جامعه دنيازده و پشت كرده به معنويات در حسرت جستجوي زهد و معنويت صدر اسلام و دوران پيامبر اكرم( و اهل صفّه بودند. اينان در واكنش به فساد و ماديگري اكثريت و دستگاه حاكم به سمت زهد و سادهزيستي، بلكه افراط و سختزيستي گرايش پيدا كرده. (درباره افراط در زهد و رياضت در آينده بحث خواهيم كرد. ) اما اهلبيت( به دلايلي در كانون توجه ايشان قرار نگرفت. يكي بهخاطر تبليغات منفي گسترده حكومت در جهت بياعتقاد كردن مردم به مشروعيت و مقبوليت و مرجعيت اهلبيت پيامبر( بود. از بين رفتن مرجعيت علمي اهلبيت ( و تعطيلي حوزه تعليم و تربيت ايشان فاجعهاي بود كه دامنگير عالم اسلام گرديد. حاكمان و كساني كه در رأس امور جامعه بودند در عين حال كه در ظاهر اهلبيت( را احترام ميكردند، در باطن در تضعيف موقعيت اجتماعي آنها ميكوشيدند و آنها را در هيچ منصب حساسي مداخله نميدادند و آنها را مجبور به يك زندگي بيامتياز همچون ساير مردم كردند، و از سوي ديگر، با سلب امتيازات اهلبيت و دادن اين افتخار به همه خويشاوندانِ پيامبر(، روز به روز بر احترام صحابه ميافزودند و اخلاصي كه مردم طبعاً به ياران پيغمبرشان داشتند، مضاعف ميشد.682 از طرفي فشار بياندازه حاكميت بر اهلبيت( و پيروان آنها باعث ميشد حتي دوستان ايشان – مگر اندكي- را از اطراف ايشان متفرّق شده و دشمنان را بر آنها چيره ميساخت. اين عوامل دست به دست هم داده، باعث شد هر نوع ارتباط با اهلبيت( مستلزم پرداختن بهايي سنگين شود. لذا صوفيه راه كمهزينهتري را در پيش گرفتند. عزلت، انزوا، زهد و رياضت.
باز تذكر اين مطلب ضروري است كه صوفيه در تأثيرپذيري از اهلبيت( يكسان نبودهاند. اين تأثيرپذيري، بسته به منطقه جغرافيائي، سلسله و طريقت عرفاني، نوع مذهب فقهي و ويژگيهاي شخصيتي صوفيان متفاوت بوده است؛ صوفيان برخي مناطق مانند كوفه تأثير عميقتري از تعاليم اهلبيت( داشتهاند، برخي گرايشها و سلسلهها مثل نقشبنديه جنبههاي سنيگري قويتري داشتهاند، شافعيان برخلاف حنابله پذيرش بيشتري داشتهاند و نهايتاً افراد با تعصبات و عرق كلامي ـ حديثي، بهره كمتري از تعاليم اهلبيت( بردهاند. مانند ابومنصور معمر اصفهاني حنبلي، ابوالقاسم كُركاني، خواجه يوسف همداني و ابوحامد غزالي و در مقابل صوفيه با تعصبات كمتر مذهبي مثل جنيد بغدادي، ابوسعيد ابوالخير، ابوالحسن خرقاني، حلاج، عينالقضات بهرمندتر بودهاند. همچنين زهاد و صوفيه با بصيرت و بينش سياسي بهتر و آگاه به معنويتسوزي دستگاه حاكم، به طور طبيعي، در برابر حاكميت و با قرابت بيشتري به اهلبيت( بودند.
تصوف: مقابل، موازي يا همسو با اهلبيت(: تصوف هيچگاه بهعنوان خطي در مقابل خط اهلبيت( نبوده، حتي با وجود حمايت حاكميت از آن. آنچه همواره مقابل اهلبيت( بود، دستگاه حاكميت بود و تصوف در مقابل اين دو كه يكي قدرت ظاهري و ديگري نفوذ معنوي داشت. از شهرت و قدرت و نفوذي بالا برخوردار نبود. تصوف هيچگاه نميتوانست در مقابل اهلبيت( يا دستگاه حاكم عرض اندام كند.
تصوف بر خلاف برخي تحليلها يك جريان اعتراضي بر حاكميت هم نبود. درباره خاستگاه تصوف برخي تصوف را به مثابه يكي جريان سياسي دانستهاند كه اين جريان بهعنوان اعتراضي بر گرايش دستگاه حاكميت به دنياطلبي، بيعدالتي و آلودگيهاي ناشي از آن پس از دوران طلايي صدر اسلام بود. بر اين اساس اين جريان واكنش و مبارزه منفي كساني بود كه بازگشت دوران خوش صدر اسلام را در خاطر ميپروراندند. برخي نيز تصوف را به مثابه يك جريان فكري و معرفتي ميدانستند كه در اعتراض به تقليل اسلام به صرف شريعت و بعد ظاهري آن و غفلت از ساحت باطني آن دانستهاند. بر اين اساس تصوف يك رويكردي در جهت باطنيگري و توجه به ساحت باطني دين بوده كه به زهد و رياضت و عزلت و ذكر انجاميد.683
آنچه شايان توجه و تأمل است اينكه تصوف و باطنيگري در اهل تسنن بريده از ابعاد سياسي، اجتماعي و حتي در مواردي بريده از بعد فقهي ظهور كرد، در حالي كه در عالم تشيع بعد معنوي و باطني اسلام بر ساختار همه ابعاد سايه افكند و بهصورت مجموعهاي هماهنگ در تعاليم معنوي و ديني اهلبيت( مطرح شد. اما آنچه بهنظر ميرسد تصوف يك جريان اصيل و ريشهدار در متن جامعه ديني بود و نميتوان آن را اعتراض و واكنشي منفي دانست، بله شايد جنبههاي افراطي آن را واكنشي اعتراضگونه به جنبههاي تفريطي اكثريت جامعه و دستگاه حاكم دانست، اما تصوف، خود تبلور معنويت و باطنيگري در خطي جداي از اهلبيت( و دستگاه حاكميت بود.684
تأثير تصوف از اهلبيت( در تعامل با دستگاه حاكميت: هر چند تضاد صوفيه و اهلبيت( با دستگاه حاكم در همه جوانب از يك مقوله نبود، اما حتي آنجا كه تصوف را به مثابه يك جريان اجتماعي و سياسي مورد مطالعه قرار دهيم، باز به وجوه مشترك و متأثر صوفيه از اهلبيت( در تعامل با جريانهاي اجتماعي و سياسي حاكم برميخوريم. با رخت بر بستن ايمان و معنويت از دربار حكومت كه از عوامل اصلي تشديد فاصله ميان خط اهلبيت( و حكومت ميشد؛ نفرت و انزجار در بخشي از اكثريت اهل تسنن كه همان صوفيه و افراد متمايل به زهد و معنويت بودند را در پي داشت. اين دو جريان نسبت به دستگاه حاكم سياسي بياعتماد و رويگردان بودند. هر دو به لايهها باطني و معنوي اسلام تمايل داشتند و برخلاف دستگاه حاكم سياسي به آن اصالت ميدادند. البته صوفيه در همان لايههاي باطني باقي ماندند و نميتوانستند با لايه ظاهري دين ارتباط درستي برقرار كنند، اما شيعه جمع صحيحي بين اين دو داشت. شيعه در آموزههاي باطني و معنوي مانند زهد و قناعت… بهسبب اتصال به تعاليم غني اهلبيت( دركي هماهنگ با منظومه معارف اسلامي داشت.685
فصل دوم: روزنههاي نفوذ معارف و احاديث اهلبيت( به تصوف
➢ گفتار اول: آشنائي مشايخ صوفيه با معارف اهلبيت(
➢ گفتار دوم: ورود معارف اهلبيت( به تصوف، از طريق كتب عرفاني
درآمد
آنچه در اين فصل به آن پرداخته ميشود، روزنههاي نفوذ معارف و احاديث اهلبيت(، به تصوف است. مباحثي چون مشايخ عرفاني آشنا به معارف اهلبيت(، دسترسي عرفا و صوفيه به روايات عرفاني و ادعيه و مناجاتهاي اهلبيت( و بررسي جايگاه برخي كتب مهم صوفيه در انتقال معارف اهلبيت( به تصوف، مهمترين مباحث اين فصل است كه در ضمن دو گفتار با عنوان «آشنائي مشايخ صوفيه با معارف اهلبيت(» و «ورود معارف اهلبيت( به تصوف، از طريق كتب عرفاني» سامان خواهد يافت.
گفتار اول: آشنائي مشايخ صوفيه با معارف اهلبيت(
معارف اهل در كلمات صوفيه: علاوه بر ستايش و اذعان به مقام معنوي اهلبيت(، سيره معنوي، سخنان، ادعيه و مناجاتهاي ايشان همواره مورد توجه زاهدان و عارفان در سراسر جهان اسلام بود. وجود پر حجم اين سخنان در كلمات و سخنان صوفيه نخستين (به صورت بي نام يا با نام)، تأثيري غير قابل انكار در سيره عملي و عقائد عرفاني صوفيه داشت. اين نفوذ آنجا كاملتر گرديد، كه مجموعه اين تعاليم از طريق كلمات اين عرفا، در سدههاي چهارم و پنجم، در كتب اوليه و دائرةالمعارفگونه عرفاني گردآوري شد. و از طريق اين كتب به تار و پود تصوف وعرفان درآميخت و مانند روحي در كالبد عرفان دميده شد. علامه طباطبائي دراين باره كلامي محكم و زيبا دارد، ايشان گويند:
كسي كه آشنايي كامل به كتب علمي اين طوايف دارد، اگر با نظر دقّت به اين كتب مراجعه نمايد، صدق گفتار ما [يعني اينكه ظهور اين طايفه، از تعليم و تربيت ائمّه شيعه سرچشمه ميگيرد] را به رأيالعين مشاهده خواهد كرد. وي يك رشته معارف خاصّة تشيّع را كه در غير كلام ائمّه اهلبيت(عليهمالسّلام) نشاني از آنها نيست، در اين كتب مشاهده خواهد كرد و نيز به مطالبي برخواهد خورد كه هرگز با معارف نام برده، قابل التيام نيست. وي خواهد ديد كه روح تشيّع در مطالب عرفاني كه در اين كتابها است، دميده شده است، ولي مانند روحي كه در يك پيكر آفت ديده جاي گزيند و نتواند برخي از كمالات دروني خود را آنطور كه شايد و بايد از آن ظهور بدهد يا مانند آيينهاي كه به واسطه نقيصه صنعتي، گرهها و ناهمواريهايي در سطحش پيدا شود، چنين آيينهاي صورت مرئي را نشان ميدهد، ولي مطابقت كامل را تأمين نميكند.686
مشايخ عرفاني آشنا و معتقد به معارف اهلبيت(: مشايخ مهم و تأثيرگذار در تصوف يكي از مهمترين روزنههاي نفوذ تعاليم و احاديث عرفاني اهلبيت( در انديشه صوفيان بودند. در كه ما در اينجا به بررسي آنها براساس سير تاريخي ميپردازيم:
حسن بصري:687 شخصيت و جايگاه حسن بصري، نزد صوفيه واضح است. كمتر كتاب در مورد مشايخ عرفا و صوفيه را ميتوان يافت، كه نام او در رديف مشايخ اوليه و تأثيرگذار و ممدوح ذكر نشده باشد. با بررسي سخنان حسن بصري، كه بخش عمده آن، مواعظ او در مذمت دنيا و ترغيب به زهد است، مييابيم كه بيشتر سخنان او برگرفته از كلام و سخنان ائمه( است. سيد مرتضي درباره حسن بصري ميگويد: «همه يا بخش عمده سخنان او در موعظه و مذمت دنيا، برگرفته از كلام امام علي( است».688 حسن بصري رواياتي از علي( را نقل كرده است؛ اين روايات گاهي با عنوان قال ابوزينب و گاهي بدون استناد به امام و گاهي بهصورت استناد مجهول ميباشد، كه بعيد نيست خفقان و اختناق حاكم بر جامعه از طرف بنياميه، او را به تقيه و پنهانكاري واداشته است. وي روايتي از امام باقر( نقل ميكند، كه در آن حضرت پنج خصلت نيكو را برميشمرد كه پنجمين آن حبّ محمّد و آلمحمد( ميباشد.689 مكاتبات او با امام حسن( و نوع سخنان او در مورد اهلبيت( مقام و جايگاه اهلبيت( نزد او را روشن ميكند. حسن بصري كتاب سليم بن قيس كه از معارف مختص شيعه است از ابان بن تغلب استماع كرده است.690 جريان مشهور بوي سيب و استشمام آن براي شيعيان مخلص از مرقد امام حسين( را حسن بصري و امسلمه نقل كردهاند و احتمالاً حسن بصري از امسلمه نقل ميكند.691
فضيل عياض: فضيل عياض داراي جايگاهي ويژه نزد عرفا است. بهعنوان نمونه ابونعيم در حلية الاولياء مينويسد: ابراهيم بن اشعث گويد: هيچكس را همچون فضيل نديدم كه خداوند در سينهاش اينقدر عظيم باشد. هرگاه خداوند را ياد ميكرد يا در نزد او از خداوند ياد ميشد و يا به قرآن گوش ميداد، خوف و حزن در او ظاهر ميشد و چشمهايش باراني ميشد و به حدي گريه ميكرد كه آنان كه در نزدش بودند به حالش ترحم ميكردند. او همواره محزون و بسيار در حال فكر بود.692 اما نحوه ورود و نفوذ احاديث و معارف شيعه از طريق او را بايد در آشنايي او با سخنان و تعاليم امام صادق( دانست. وي از راويان و شاگردان امام صادق( بود. مهمتر از آن اينكه كتابي از او وجود دارد، كه در آن تعاليم امام صادق( را جمعآوري كرده است. روايات مهمي در معارف و حقايق ناب شيعي در كتب روايي ما مطرح است كه از فضيل روايت شده است. برخي كتاب مصباح الشريعة را كه در آن معارف اهلبيت( گردآوري شده و به امام صادق( نسبت دادهاند، منسوب به فضيل عياض ميدانند.693 ماسينون وي را اولين ناقل تفسير عرفاني امام صادق( ـ كه تأثير مهمي در تصوف داشت ـ ميداند.694
سفيان ثوري: سفيان ثوري گويد: از مواعظ امام صادق( بهرهها بردم.695 جايگاه وي در صوفيه و انتقال تعاليم امام صادق( به جريان تصوف با مراجعه اندك به كتب مهم تصوف بديهي مينمايد. سفيان ثوري گويد: بعد از
