
تيپ
مزومورفيسم
اكتومورفيسم
آندومورفيسم
مزومورفيسم
29ر0-
41ر0-
63ر0-
مأخذ: ( کي نيا 572:1388)
جدول (3-7) همبستگي بين مولفههاي مربوط به منش شناسي
تيپ
سوماتوتوني
سربروتوني
ويسروتوني
سوماتوتوني
34ر0-
37ر0-
62ر0-
مأخذ : ( کي نيا 572:1388)
جدول (3-8) همبستگي بين ويژگيهاي بدني و ويژگيهاي رواني
تيپ
آندومورفيسم
مزومورفيسم
اكتومورفيسم
ويسروتوني
سوماتوتوني
سربروتوني
79ر0+
29ر0-
32ر0-
23ر0-
82ر0+
58ر0-
40ر0-
53ر0-83ر0+
مأخذ : ( کي نيا 572:1388)
معهذا انتقادات تندي نسبت به طبقهبندي شلدن نشده است و به نتيجه تحقيقات او بيش از ساير طبقهبنديها اعتماد دارند. “بنا به گفته پرفسور استفاني(56)، شلدن يك نظريه جزمي درباره تبهكاري و خصوصيات جسماني ابراز نكرد وي كوشيد با محاسبه آماري همبستگي بين دو طبقهبندي را نشان دهد. از نظر روانپزشكي نيز، شلدن به وجود همبستگي بين تحريك مانياك با آندومورفي پي برد و همچنين دريافت كه در ويسروتونها و سوماتوتونها اين تحريك قوت ميگيرد، شلدن به تبعيت از وجوه سه گانه كه در طبقهبنديهاي شكل و ظاهر و منشهاي آدميان به كار برد”.(کي نيا، 1388: 560)
گي پالماد از او چنين دفاع ميكند :
“شلدن پژوهشهاي مربوط به مزاج را قبل از تحقيقات سيماشناسي انجام داده است. پس از خاتمه تحقيقات منش شناسي به سوي سيماشناسي گرائيد به اين ترتيب نميتوان گفت كه شلدن سه مولفه مزاجي را بر حسب سه مولفه سيماشناسي تشخيص داده است. از سوي ديگر بررسي همبستگي بين مولفههاي بدني و منشي تقشي تعيين كننده در كارهاي انجام شده او دارد. سيستم شلدن كه بدين ترتيب استوار گرديد از شائبه پيشداوري بركنار بوده است. زيرا وي نخست از طريقه مصاحبه خصوصيات رواني را طبقه بندي كرد و سپس به طبقه بندي از نقطه نظر سيماشناسي آن عده پرداخت و سرانجام به ضرايب همبستگي چشمگيري بين دو طبقه بندي رواني و جسماني دست يافت”(کي نيا، 1388 :550).
پرفسور لئوته درباره شلدن چنين اظهار نظر ميكند :”طبقه بندي ويليام شلدن امريكايي داراي اين مزيت است كه يكي از معايب اصلي طبقه بندي كرچمر را حذف كرد. طبق طبقه بندي شلدن ديگر اجباري در بين نيست كه هر كس را ولو آنكه 50 درصد ويژگيهاي سيماشناسي طبقهاي را حائز باشد در آن طبقه جا دهند. موارد مختلط يا آميزهاي از چند تيپ بدني، بدون اشكال، در طبقه بندي شلدن موضعي جداگانه براي خود مييابند … و از اين رهگذر او مانند كرچمر در خور ملامت نيست. شلدن به اين اكتفا كرد كه فرد مورد آزمايش تا چه حد از سه گرايش عمومي مربوط به سيماشناسي برخوردار است . به اعتقاد نگارنده در يک مطالعه تطبيقي مي توان مقايسه اي بين تيپ شناسي کرچمر ، شلدن و تيپ شناسي اخلاطي را بدين گونه در جدول (3 -9) نشان داد .
جدول (3-9) بررسي تطبيقي نظريات کرچمر و شلدن با تيپ شناسي بقراطي
كرچمر
شلدن
بررسي تطبيقي
لاغر اندامان يا استخوانيها يا لپتوزومها-اسكيزوتيمها
اكتومورفها – سربروتونها
سوداوي
سخت پيكران يا عضلانيها يا آتلهتيكها
مزومورفها – سوماتوتونها
صفراوي
فربهتنان يا پيكنيكها
اندومورفها – ويسروتونها
بلغمي
مأخذ: ( کي نيا 554:1388)
3-6- 4- نارسائيهاي غدد
تاثير بدکاري يا کم کاري غدد آندوکرين بر شخصيت بزهکار
از آنجا که خوب عمل کردن غدد آندوکرين يا درون ريز در ساختمان طبيعي يک فرد – خواه از نظر جسمي يا رواني – غير قابل بحث است مطالعه اين غدد جرم شناسان را به جستجوي رابطه غدد جسمي با روان فرد مجرم کشانيده و در اين کاوش تحقيقات دامنه داري در زمينه ارتباط هورموني و اغتشاشات متعد رفتار يا حالت بيمار گونه انجام شده است.
3-6-4-1-نظريههاي زيست – شيميايي و عصب شناختي
در دهههاي اخير پژوهشهاي متعددي درباره تاثير عوامل زيست -شيميايي و عصب شناختي به شکل گيري رفتار جنائي انجام شده است. يکي از زمينههاي پژوهشهاي زيست-شيميايي، تعيين نقش کمبود ويتامينها و مواد معدني در ارتکاب جرم بوده است. “هيپ چن” کمبود ويتامين B3 را يکي از عوامل اصلي فزونکشي در کودکان و نوجوانان ميداند.دادستان، (1389) و “ويس” بر اين باور است که خطر بروز بزهکاري آتي در کودکان فزونکش به مراتب بيش از کودکان ديگر است.
در پژوهشهاي ديگري ارتباط عوامل تغذيهاي مانند سطوح پروتئين کمربوهيدرات و قند با رفتار جنائي بررسي شده است. وبسياري از پژوهشگران نيز تاثيرات هورموني، واکنشهاي حساسيتي، افزودههاي غذايي و آلودگي سرب را مورد توجه قرار دادهاند. (دادستان،65،1389)
هستههاي رفتار جنائي از زاويه عصب فيزيولوژيکي نيز توجه بسياري از محققان را به خود معطوف کرده است. راهبردي که معمولاً در اين تحقيقات به کار ميرود مقايسه گروههاي مجرم و غير مجرم از زاويه کنش وري عصب-فيزيولوژيکي است.
سنجش اين کنشوري به وسيله موج نگار مغزي يعني ابزاري که فعاليت الکتريکي کرتکس را تعيين ميکند، انجام ميگيرد. موج نگار مغزي را ميتوان براي کشف الگوهاي فعاليت نامعمول يا دستيابي به نارساکنش وريهاي عصب شناختي بکار بوده است. در دهههاي پنجم و ششم قرن بيستم، وجود امواج نابهنجار مغزي را با جنايتهاي غير معمول مانند ارتکاب فعلهاي جنوني آميز وابسته ميدانستند. اما در حالي که برخي از پژوهشگران بر وجود ارتباط بين نتايج نابهنجار موج نگاري مغزي با خشونت تاکيد ميکنند و گروه ديگري آن را به بزهکاري نسبت ميدهند و با همبستگي دراز مدت آنها را با رفتارهاي بعدي ثابت ميکنند.
برخي از تحقيقات در مورد مبتلايان به اختلال شخصيت ضد اجتماعي نيز توانستهاند وجود نابهنجاري امواج مغزي به خصوص در آنهايي که خشنتر و پرخاشگرتر بودهاند ثابت کنند و دو نوع نابهنجاري در اين زمينه دست يابند. وجود امواج مغزي کند و خطوط نوک تيز مثبت.
در مورد نخست بايد گفت که امواج کند مغزي که متمايز کننده کودکان است رشد نايافتگي مغز را در بخشهايي که مسئول درک مفاهيم اخلاقي و نظم دهي به رفتارند القا ميکند.
دو آنکه، وجود خطوط مثبت نوک تيز نيز در نگارهاي مغزي 40 تا 45 درصد از مبتلايان به اختلال شخصيت ضد اجتماعي در برابر 1 تا 2 درصد از جامعه کلي مبين ويژگيهاي فيزيولوژيکي خاص گروه نخست است که با رفتار برانگيختهوار و پرخاشگرانه و فقدان احساس اضطراب و گناه نيز همراه است.
3-6-4-2- تحقيقات آماري در ارتباط با نارسائيهاي مغز و بزهکاري
– تحقيقات دکتر “هيل” در آمريکا حاکي از اين است که يک بزهکار طبيعي داراي منحني مغز طبيعي است.
– مطالعه 14 متهم زنداني در انگلستان معلوم کرد که 37% از اين متهمين داراي منحني مغز طبيعي نبوده اند.بخصوص در بزهکاران متمايل به جرائم شديد و “پسيکوپاتها” اين نارسائي بيشتر به چشم مي خورد.
– تحقيقات کلينيکي و راديو گرافي “ن- پاند” و “ب ني يو دي توليو” آسيبهاي مغزي در ميان بزهکاران را تاييد مي کند. پاند با عکسبرداري از مغز 76 بزهکار بالغ در زندانهاي رم و 30 مجرم در مرکز مشاهدات بزهکاران جوان به نتايج قابل توجهي رسيده است. اين محقق در 40% بزهکاران بالغ و 20% جوانان آسيبهاي غالباً مخفي مغز را مشاهده کرده است.
3-6-5- رواني – زيست شناختي
اگر چه نقش فرايندهاي زيست شناختي در ارتکاب جرم اغلب کم و غير مستقيم است و در انواع انحرافات فردي اهميت يکساني ندارد، در حال حاضر، بنا بر دلايلي که در دست است، جرم شناسي نميتواند دادههاي حاصل از تحليلهاي زيست شناسي را ناديده بگيرد. در قسمتهايي که در پي ميآيد پژوهشهايي را ارائه خواهيم داد که ميزان ارتباط بين عوامل ژنتيک و جرم را برجسته کردهاند مطرح خواهيم کرد.
3-6-5-1- عوامل ژنتيک و جرم
بسياري عقيده دارند که ژنها مشخص کننده محدوده رفتارند در حالي که عوامل محيطي فرآيند تحول را در چهارچوب اين محدوده تعيين ميکنند. نظريههايي که به تبيين جرم بر اساس انفعال ژنتيکي محض ميپردازند آن را محصول مستتقيم وراثت ميدانند و بر اين باورند که جرم تحت تاثير تاريخچه زندگي فردي شکل نميگيردبلکه، فرد مجرم متولد ميشود. اگر چه نظريه پردازان معاصر چنين ديدگاهي را به صورت تام و تمام نميپذيرند و معمولاً موضع تعاملي را ترجيح ميدهند اما اين طرز تفکر بخش اصلي نظريه لمبروزو را تشکيل داده است. (دادستان،1389)
لمبروزو پزشک و جرم شناس قرن 19 ابتدا بر اين عقيده بود که مجرمان بار وراثت خود را به دوش ميکشند اما به تدريج به اين نتيجه رسيد که آنها داراي ويژگيهايي هستند که در برخي از افراد غير مجرم نيز مشاهده ميشود. بدين ترتيب، لمبروزو مفهوم “وراثت غير مستقيم” را عنوان کرده مفهومي که بر اساس آن ، فرد ميتواند از راه تماس با افراد منحط يا معتاد به الکل نيز ارتکاب جرم را بياموزد. وي در آخرين آثار خود، به گسترش ديدگاهش پرداخت و از سوئي، شرايط محيطي مانند فقر، آموزش و پرورش را در زمره عوامل ايجاد کننده جرم قرار داد و از سوي ديگر اذعان کرد که تقريباً متخلفان مجرم متولد ميشوند و ارتکاب جرم در بقيه آنها به علل ديگري نسبت دادني است.
ديدگاه لمبرزوز در بين معاصران وي بحثهاي گستردهايي را برانگيخت و تحقيقات متعددي را در جهت اثبات يا نفي نظريه وي انجام شد. براي مثال ميتوان به پژوهش گورينگ در سال 1913 در نمونهاي متشکل از 3000 مجرم انگليسي اشاره کرد. پژوهشي که سطح پايينتر از حد مورد انتظار را در افراد نمونه تحقيق نشان داد. از انجا که در آن زمان عقيده داشتند که هوش جنبه ژنتيک دارد بنابراين نتيجه گرفتند که رفتار مجرمانه نيز داراي مباني ژنتيکي است. در آثار برخي ديگر از محققان دهههاي سوم و چهارم قرن 20 ميلادي نيز دلايلي به سود فرضيه ژنتيک ارائه شد. هم چنانکه گاهي در کارهاي معاصر نيز با چنين موضعگيريهايي مواجه ميشويم. (دادستان،1389) ديدگاه لومبرزوز با تاکيد بر نيروهاي ژنتيک بيش از اراده آزاد و توانايي فرد در مهار خويش، آشکارا در چهار چوب مکتب اثباتينگر قرار ميگيرد. اگر چه پژوهشهاي او و معاصرانش از سوئي به علت فقدان گروههاي گواه و از سوي ديگر، به دليل استفاده از نمونههايي که معرف جامعه نبودند در بيماران وراني و افراد واجد نابهنجاريهاي کروموزومي را نيز در بر ميگرفتند. مشکلات روان شناختي عمدهاي را مطرح کردند با اين حال ميتوان لمبرزوز را با توجه به آخرين موضعگيريهايش بنيانگذار جرم شناسي جديد دانست و نقش قابل ملاحظه وي را به علت تاکيد بر اهميت يافتهها و نظريههاي مبتني بر روش شناسي علمي و فاصلهگيري از جدالهاي مذهبي و فلسفي در ارتقاي شيوههاي بررسي جرم پذيرفت.
به اعتقاد نگارنده در حال حاضر هيچ پژوهشگري وجود “ژن جرم زا” يعني ژن متمايز کننده افراد مجرم از غير مجرم را نميپذيرد. به عبارت ديگر بايد تاکيد کرد که نظريهپردازان معاصر از مفهوم يک ژن جرمزاي واحد به سود تبيينهاي مبتني بر ژنهاي متعدد فاصله گرفتهاند و نقش احتمالي عوامل ژنتيکي را در تبيين پديده مجرم موضوع بررسيهاي خود قرار دادهاند.
خانواده و فرزند خواندگان جامعههاي مورد نظر اين پژوهش هستند.
3-6-5-2- خانواده
در پژوهشهاي جرم شناختي، به دو دليل اصلي به بررسي خانوادهها پرداختهاند؟
نخست براي بررسي و تعيين تفاوتهاي احتمالي بين کنش وري خانوادههاي مجرمان و غير مجرمان، دوم به منظور ارزشيابي در جهت مشابهت بين رفتار مجرمان و بستگان زيست شناختي آنان. راهبرد اخير به خصوص وقتي به بررسيهاي طولي مبتني است، اطلاعات ارزندهاي درباره زمينه خانوادگي بزهکاران به دست ميدهد / همچنين تحقيقات درباره هم خوني نيز ميتواند به پرسشهاي مرتبط با وراثت پاسخ گويند.
به هر حال، تحقيقاتي که درباره خانواده يا شجره خانوادگي انجام شدهاند، فراواني رفتارهاي ضد اجتماعي در بستگان زيست شناختي مجرمان و غير مجرمان را مقايسه کردهاند. نتايج حاصل از تمامي اين پژوهشها حاکي از آن است که والدين مجرم به احتمال بيشتري داراي فرزندان مجرم خواهند بود. براي
