
یادگیری اجتماعی را توسعه دادند. آنها معتقدند الگوهای رفتاری از طریق مشاهده رفتار دیگران، شکل میگیرد. باندورا بر نقشهای برجسته فرایندهای نمادی و خود تنظیمی تأکید میکند و طی آن گفته میشود توانمندی انسان برای استفاده از نمادها به او یاری میدهد تا رویدادها را باز نماید، تجربه آگاه خود را تحلیل کند و با دیگران در هر فاصله زمانی و مکانی ارتباط برقرار کرده و به طرح، خلق، تصور و پرداختن به اعمال دور اندیشانه اقدام ورزد. از نظر باندورا، رفتار در نتیجه کنش متقابل بین شناخت و عوامل محیطی بهوجود میآید. شخص میتواند با کمک فرایند الگوسازی و با مشاهده دیگران، چه بهصورت تصادفی و چه آگاهانه یاد بگیرد و الگوی برگزیده شده توسط فرد میتواند مطابق با ارزشها و هنجارهای رسمی جامعه باشد و همچنین فرد ممکن است الگوی رفتاری انحرافی را برگزیند. او معتقد بود که ستارگان سرشناس رسانهها، الگوهای رفتاری قدرتمندی هستند که افراد جامعه رفتارهای خود را بر اساس آن الگوها بنا مینهند. به اعتقاد او رسانهها مؤثرترین راه برای آموزش شیوههای جدید رفتاری هستند و بهویژه بر کودکان و نوجوانان تأثیر عمیق بر جای مینهند. فرایند مدلسازی در کانون توجه نظریه یادگیری اجتماعی قرارداد که در آن شخص رفتار اجتماعی دیگران را بهوسیله مشاهده و تقلید یاد میگیرد و آموختنیها از طریق پاداش و تنبیه تقویت میشود (احمدی، 1384: 95ـ94).
بنابراین رسانهها بهعنوان یکی از عوامل جامعهپذیری و عنصری از محیط فرهنگی و اجتماعی افراد، در این روند میتوانند نقش بهسزایی داشته و در کنار نهادهای مختلف فرهنگی همچون مدرسه، خانواده، باشگاه و . . . نقشآفرین باشند (بحرانی و علیپوریان، 1388: 172). با توجه به این نظریه، شبکههای اجتماعی اینترنتی مجموعهای از عوامل بهویژه قدرتمندی برای یادگیری اجتماعی هستند و تردیدی نیست که این نوع شبکهها نقش عمدهای در اجتماعی ساختن نوجوانان و جوانان ایفا میکنند. از سوی دیگر محتوای این رسانهها حاوی القائات ارزشی بسیاری هستند که در اشکال متنوع و گوناگون و به شکلی دائم تکرار میشوند و احتمال دارد با القائات سیاسی، عقیدتی، فرهنگی همراه باشند و به سهم خود بر نظام ارزشی نوجوانان و جوانان مؤثر واقع شوند.
2ـ10ـ1ـ2ـ نظریه ناهماهنگی شناختی46 فستینگر
عمومیترین نظریه از میان تمام نظریههای هماهنگی و نظریهای که گستردهترین دادههای تجربی را بهوجود آورده است، نظریه ناهماهنگی شناختی لئون فستینگر47 است. این نظریه در عین حال مناقشه زیادی نیز در حوزه روانشناسی اجتماعی ایجاد کرده است. مفهوم سازوارهای و هماهنگی بر این فرض استوار است که ناهماهنگی موجب تنش روانشناختی یا ناسازگاری در انسان میشود که نتیجه آن فشار درونی برای از میان بردن یا کاهش ناهماهنگی و در صورت امکان حصول هماهنگی است (سورین و تانکارد، 1381: 211).
بر حسب نظریه ناهماهنگی، دو عنصر آگاهی در رابطهای ناهماهنگ قرار دارند. اگر با در نظر گرفتن این دو عنصر به تنهایی، مشاهده یک عنصر از عنصر دیگری پیروی کند. مثل دیگر نظریههای هماهنگی، در این نظریه اعتقاد بر اینست که ناهماهنگی که از جهت روانشناختی، ناراحتکننده است، شخص را به کوشش برای کاهش ناهماهنگی و حصول هماهنگی برمیانگیزد و علاوه بر کوشش برای کاهش ناهماهنگی، شخص فعالانه از موقعیتها و اطلاعات که احتمال دارند ناهماهنگی را افزایش دهند، پرهیز میکند. در ناهماهنگیشناختی عناصر مورد بحث ممکن است:
1ـ با یکدیگر بیارتباط باشند.
2ـ با یکدیگر سازگار باشند.
3ـ با یکدیگر ناسازگار باشند. لازم نیست روابط از نظر منطقی با سازگاری یا ناسازگاری مرتبط باشند (همان: 226).
اما تأکید اصلی این نظریه بیشتر روی چگونگی استفاده افراد از اطلاعات است. اطلاعات جدیدی که افراد از رسانههای جدیدی مثل شبکههای اجتماعی اینترنتی دریافت میکنند، ممکن است با اطلاعات و شناختههای افراد در اثر جامعهپذیری و تأثیر محیط، ناهماهنگ یا ناسازگار باشند و افراد را به تنششناختی سوق و در حوزهی رفتار نیز ممکن است افراد با ناهنجاریهای بریده از واقعیت و بیگانه با ارزشهای جامعه مواجه گردند.
2ـ10ـ2ـ رویکرد جامعهشناختی
2ـ10ـ2ـ1ـ جامعه شبكهاي48 كاستلز
مانوئل كاستلز نيز اثرات گسترش رسانههاي ارتباطي و مهمتر از آن، اثرات گسترش تكنولوژيهاي اطلاعات بر زندگي اجتماعي انسانها را بررسي كرده است. بهنظر كاستلز، علاوه بر حوزه اقتصاد، حوزههاي سياست و فرهنگ نيز كاملاً تحت تأثير تكنولوژيهاي اطلاعاتي قرار گرفته و دگرگونيهاي عظيمي در آنها پديدار شده يا در حال پديدارشدن است. كاستلز جامعه كنوني را تحت عنوان جامعه شبكهاي مينامد؛ يعني جامعهاي كه تمامي عناصر آن بهواسطه تكنولوژي اطلاعاتي در هم تنيدهاند. در چنين جامعهاي دگرگونيهاي عظيمي در حوزههاي هويت و فرهنگ پديدار شده يا در حال ظهور است. از يك طرف فرهنگ مدرن ـ غالباً غربي ـ در حال گسترش به سراسر جهان و بسط هژموني خود است و از سوي ديگر، در برابر هژموني اين فرهنگ مدرن، در حوزههاي ديني، فرهنگي، ملي، قومي و محلي مقاومتهايي در سراسر جهان ـ حتي در بخشهايي از جهان توسعهيافته ـ پديدار شده است (كاستلز، 1380: 17). کاستلز معتقد است انقلاب ارتباطی ـ اطلاعاتی سده بیست و یک را باید بسیار فراتر از صرف الکترونیکی کردن رابطه انسانها دانست. تکنولوژیهای توین ارتباطی و اطلاعاتی، با فراهم آوردن امکان پیدایی جامعه شبکهای که افراد و جوامع را در قالبهای تازه هویت بخشیده، نهتنها قواعد و قوانین حاکم بر ارتباط و تعامل میان انسانها، بلکه ایستار ما را نسبت به خود، دیگران و جهان تغییر داده است (همان: 20).
به نظر او جامعه، پيرامون جريانها شكل ميگيرد كه جريانهاي اطلاعات، جريانهاي تكنولوژيك، جريانهاي متقابل سازماني، جريانهاي تصاوير، صداها و نمادها از آن جملهاند. بنابراين، جريانها تجلي فرايندهاي نمادين مسلط بر زندگي ما هستند و تكيهگاه مادي آنها مجموعهی عناصري است كه از اين آنها حمايت ميكنند. كاستلز سه لايه از تكيهگاههاي مادي فضاي جريانها را چنين تشريح ميكند:
لايهی نخست توسط مداري از محركهاي الكترونيكي مثل ميكروالكترونيك، مخابرات، پردازش ايجاد ميشود. اين IT كامپيوتري، سيستمهاي راديو و تلويزيوني و حمل و نقل سريع متكي بر زيرساخت تكنولوژيك صورتي از فضا و تكيهگاهي مادي براي عملكردهاي اجتماعي همزمان است. در اين شبكه، هيچ مكاني به خودي خود وجود ندارد، چون جايگاهها بهوسيلهی جريانها تعريف ميشوند. بنابراين، شبكهی ارتباطي سازماندهندهی فضاست. مكانها از بين نميروند بلكه منطق و معناي آنها در شبكه جذب ميشود.
لايهی دوم از گرهها، بازوها و محورهاي آنها تشكيل ميشود. گرهها و محورهاي ارتباطي عواملي هستند كه نقش هماهنگكننده را در تعامل ميان اجزاي شبكه ايفا ميكنند و بر اساس اهميتي كه در شبكه دارند بهگونهاي سلسله مراتبي سازمان يافتهاند. ويژگيهاي گرهها به نوع كاركردهاي هر شبكه بستگي دارد. مهمترين فرايندهاي مسلط جامعه در شبكههايي تحقق يافتهاند كه مكانهاي مختلف را به يكديگر پيوند ميدهند و در سلسله مراتب توليد ثروت، پردازش اطلاعات و ايجاد قدرت نقش و ارزش ويژهاي را به هر يك محول ميكنند.
لايهی سوم به سازماندهي مكاني نخبگان اشاره دارد. بنا به نظريهی فضاي جريانها جوامع بهگونهاي نامتقارن پيرامون منافع مسلط كه خاص هر ساختار اجتماعي است سازمان يافتهاند. فضاي جريانها يگانه منطق مكاني جوامع ما نيست ولي مسلطترين آنهاست كه توسط نقشآفرينان اجتماعي اجرا ميشود و تجلي مكاني آنها بخشي از جنبههاي بنيادين فضاي جريانها را تشكيل ميدهد. بنا به اين سخن، نخبگان جهان وطني هستند، در حالي كه زندگي و تجربيات مردم در مكانها، فرهنگ و تاريخ آنها ريشه دارد.
نخبگان براي حفظ انسجام اجتماعي خويش مرز بين خودي و غيرخودي را در جامعهی فرهنگي و سياسي خود ترسيم ميكنند و جامعهی خود را خرده فرهنگي وابسته به مكان تعريف ميكنند كه بهصورت شبكهاي ميان افراد سازمانيافته است. به اين ترتيب، يكي از روندهاي عمدهی تمايز فرهنگي نخبگان در جامعهی اطلاعاتي، ايجاد سبك زندگي و طراحي شكلهاي فضايي است كه هدفشان يكپارچه ساختن محيط نمادين سراسر جهان است كه جايگزين ويژگيهاي تاريخي هر مكان ميشود از آنجا كه شهروندان هر جامعهاي هنوز هم در مكانها زندگي ميكنند، ولي در جوامع ما كاركرد و قدرت در فضاي جريانها سازمان يافتهاند، اين سلطهی ساختاري بهگونهاي بنيادين معنا و پويايي مكانها را تغيير ميدهد. گرايش مسلط به جانب چشمانداز فضاي جريانهاي شبكهاي و غيرتاريخي است كه ميخواهد منطق خود را بر مكانهاي تكه تكه و پراكنده تحميل كند. به اين ترتيب، ممكن است ما بهسوي زندگي در دنياهاي موازي حركت كنيم كه چون در ابعاد مختلف «ابرفضاي اجتماعي» قرار دارند، زمانهاي آنها نميتوانند با يكديگر برخورد كنند، مگر اينكه بهگونهاي آگاهانه پلهايي فرهنگي و فيزيكي بين اين دنياها بسازيم (همان: 494-480).
فرضيهی كاستلز در اين باره چنين تبيين شده است كه فضاي جريانها از ريزشبكههاي فردي تشكيل شده است كه منافع خود را در شبكههاي كلان كاركردي مطرح ميكنند. مارتين اينس49 اين مفهوم را دشوارترين و در عين حال بنياديترين بخشهاي اين نظريه ميداند كه مستقيمترين جلوهی دگرگونيهاي تكنولوژيك موجوديت انساني است (اینس و کاستلز، 1384: 480). او در تشريح و تفسير اين نظريه فضا را نهتنها بر ساختهاي فرهنگي كه بر ساختهاي ذهني ميداند كه براي درك آن بايد از فضاي تجربهی مستقيم زندگي يعني فضاي اقتصاد يا فضاي اطلاعات يا فضاي علم يا فضاي هنر و همهی قلمروهاي فعاليت فراتر رفت كه در نهايت زندگي ما را قالببندي ميكنند. بايد فضا را به مثابهی بر ساختهاي مادي فهميد كه توازي زماني دارد، يعني چيزي كه موجب جمعشدن اعمال انسان در زمان ميشود. بهعبارت ديگر، فضا در انديشهی كاستلز در فرمولبندي ميان نظامهاي زماني و مكاني و توازي ميان آنها قابل فهم است.
كاستلز با نقد نظريات پيشين خود اكنون «فضاي جريانها» را در مقابل فضاي مكانها قرار نميدهد و با طرح مفاهيمي چون «مردميشدن فضاي جريانها» از وجود همزمان «فضاي جريانها» و «فضاي مكانها» سخن ميگويد كه هر دو ميتوانند بيانگر منافع اجتماعي متعارضي باشند، اما الزاماً وجه تمايز آنها نخبگان و عامه نيستند. به اين ترتيب، در انديشهی كاستلز از آنجا كه فرهنگها بر فرايندهاي ارتباطي و همهی اشكال ارتباط بر مبناي توليد و مصرف نشانهها استوارند، هيچگونه جدايي بين واقعيت و نمايش نمادين وجود ندارد و ويژگي مهم جامعهی شبكهاي نه القاي واقعيت مجازي بلكه ايجاد مجاز واقعي است (کاستلز، 1380: 431).
2ـ10ـ2ـ2ـ تئوري منطقهزدايي تاملينسون
جان تاملينسون50 از فرايند جهانيشدن بهواسطه پيشرفت شگفتآور فنآوريهاي ارتباطي و متحولشدن رابطه ميان مكان با فرهنگ و هويت، بهعنوان منطقهزدايي ياد ميكند؛ يعني كاهش اهميت موقعيت اجتماعي ـ جغرافيايي، نسبت به جريان خاكي تجربه فرهنگي صورت ميگيرد. اين به آن معنا نيست كه جهانيشدن، محليگرايي را نابود ميكند (چنانكه براي مثال طبق نظريه خام همانندسازي، همه دنيا به تدريج از نظر فرهنگي يك شكل شوند) بلكه منظور اينست كه تجربه فرهنگي به طرق مختلف از وابستگي سنتي خود به محليتهاي خاص، فاصله ميگيرد. يكي از راههاي درك اين مطلب فكركردن به اين واقعيت است كه مكانهايي كه ما در آن زندگي ميكنيم، بر اثر ارتباطات ناشي از جهانيشدن، به شكل فزايندهاي نفوذپذير شدهاند. ممكن است ما در مكانهايي زندگي كنيم كه تمايز خود را تا حد زيادي حفظ كرده باشند. اما اين خاص بودن، ديگر (آنطور كه پيش از اين بوده است) مهمترين عامل تعيينكننده تجربه فرهنگي نيست. به اين ترتيب انديشه منطقهزدايي به روشي
