
اين آيه امر شده به تقواى الاهى به آن اندازه كه حدّ تقواى الاهى است، يعنى نهايت درجهی تقوا را بايد دارا باشيد و نهايت درجهی تقوا به اين است كه هم از محرمّات مسلّمه اجتناب كنيم و هم، از محتملالتحريمها و از طرفی هم امر، كه ظهور در وجوب دارد. بنابراین، اجتناب از مشتبه نيز واجب است و این معنای احتیاط است.
آیه دوّم
فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِيعُواْ وَ أَنفِقُواْ خَيرْا لّأِنفُسِكُمْ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛99 پس تا آنجا كه مىتوانيد از خدا بترسيد و بشنويد و اطاعت كنيد و اگر انفاق كنيد براى خودتان بهتر است و كسانى كه موفّق شده باشند که از بخل نفسانى خويشتن را حفظ كنند چنين كسانى رستگارانند.
این آیه، نخست دستور به اجتناب از گناهان مىدهد (چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدّمه اين اطاعت است میدهد، و از ميان طاعات بخصوص روى مسأله انفاق، كه از مهمترين آزمايشهاى الاهى است، تكيه مىكند و سرانجام هم میفرماید، سود تمام اين اعمال نصیب خود شما مىشود، پس برای رستگاری قدم اوّل دوری از گناه است، که احتیاط نیز مقدّمه دوری از گناه است.
آیه سوّم
وَ جَاهِدُواْ فىِ اللَّهِ حقّ جِهَادِهِ؛100 و در راه خدا چنان كه شايسته جهاد است، جهاد كنيد.
بسیاری از مفسّران اسلامى، «جهاد» را در اينجا به معناى خصوص مبارزه مسلّحانه با دشمنان نگرفتهاند، بلكه همانگونه كه از مفهوم لغوى آن استفاده مىشود به معناى هر گونه جهاد و كوشش در راه خدا و تلاش براى انجام نيكيها، و مبارزه با هوسهاى سركش (جهاد اكبر) و پيكار با دشمنان ظالم و ستمگر (جهاد اصغر) دانستهاند101 .
و چون احتیاط در شبهه بدویه تحریمیّه مصداق تقوا و جهاد است که در این آیات به آن امر شده و ظهور امر در وجوب است، بنابراین احتیاط واجب است.
از طرفی حقّ مجاهدت و نهايت درجهی مجاهدت با هواى نفس براى رضاى خداوند اين است، كه حتّا از مشتبهات هم اجتناب كنيم و ظاهر امر هم وجوب است، پس اجتناب واجب است.
از این استدلال نیز اصولیان در دو بخش پاسخ دادهاند: بخشی پاسخ از آیات امر به اصل تقوا و مجاهده و بخشی دیگر پاسخ از آیات حقّ تقوا و حقّ جهاد است. بخش نخست پاسخ این است که ارتکاب شبهه حرمت با استناد به ادلّه قطعی برائت، با تقوا منافات ندارد،102 بلکه میتوان گفت ارتکاب آن حتّا با نبود دلیل برائت نیز با تقوا منافات ندارد، زیرا آنچه با تقوا منافی است، ترک واجبات و ارتکاب محرمّاتی است که وجوب و حرمت آنها قطعی و مسلّم باشد. آری ارتکاب شبهه تحریمیه با حقّ تقوا منافی است؛ نه اصل تقوا و ازاین رو این ادعا را میپذیریم که احتیاط مصداق حقّ التقوی و حقّ الجهاد است و ممکن است گفته شود مدُعای اخباریان ثابت میشود، زیرا در آیات به حقّ التقوی و حقّ الجهاد نیز امر شده است. بنابراین، باید از ارتکاب موارد احتمالی حرمت پرهیز کرد. اینجاست که بخش دوّم پاسخ مطرح میگردد که گرچه ترک مشتبهات (مانند ترک مکروهات و انجام دادن مستحبات) مصداق حقّ تقواست؛ ولی تردیدی نیست که این مرتبه از تقوا و جهاد، واجب نیست، بلکه مستحب است و ازاین رو از ظهور امر به حقّ تقوا در وجوب، رفع ید میشود، زیرا حقّ تقوا و حقّ جهاد همانند واژه «اَتقی» در آیه «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّهِ اَتقکُم؛»103 است و با توجّه به افعل تفضیل بودن دو واژه «اَتْقی» و «اَکْرم» مفاد آیه این است که گرامیترین انسانها پرهیزگارترین آنهاست و مفهوم آیه این است که اگر کسی با تقواترین مردم نباشد، بلکه مرتبهای پایین تر از تقوا را داشته باشد او نیز در نزد خداوند گرامی است؛ نه آنکه مطرود و رانده شده باشد و این مطلب خود قرینهای است بر اینکه اتقی بودن و حقّ تقوا داشتن مستحب است؛ نه واجب و همین طور بر اساس آیه «فَاتَّقُوا اللّهَ مَااستَطَعتُم» رعایت مرتبه برین تقوا، یعنی تا حدّی که در توان آدمی است، مستحب است و آنچه واجب است رعایت اصل تقواست؛ نه حدّ اعلای آن.
ج) آیات منع هلاکت نفس خویش:
و لا تُلقوا بِاَیدیکُم اِلَی التَّهلُکَةِ؛104 خويشتن را به دست خود به هلاكت نيفكنيد.
إلقاء: از ماده لقاء است، كه به معناى به هم رسيدن و در برابر همديگر قرار گرفتن است، و إلقاء به معناى رسانيدن چيزى است به ديگرى و در افعال جهت صدور فعل از فاعل منظور مىشود، چنانكه در مفاعله و ملاقات و لقاء جهت استمرار فعل و تداوم آن در نظر گرفته میشود.
و اين معنى (به هم رسيدن و رسانيدن) لطيفتر و مؤثّرتر است، از مفاهيم مجازى اين كلمه (افكندن، انداختن، و غير آنها)
أيدى: جمع يد است، و يد به معناى قوّه فعّال و اجراء كننده عمل است، و اين موضوع با اختلاف انواع موجودات تفاوت پيدا مىكند، و اين كلمه در باره خداوند متعال نيز استعمال شده است، كه عبارت است از صفت قدرت ذاتى او میباشد، و در عوالم روحانى عبارت مىشود از ظهور و فعليّت قدرت و توانايى آنها، بنابراین مفهوم حقيقى يد، عبارت است از قوّه فعّال، و يد عضوی از مصاديق خارجى اين مفهوم میباشد، كه مظهر قوّت و قدرت در وجود انسان است،و حرف باء دلالت مىكند به مطلق ربط فيمابين دو موضوع.
و تهلكه: مصدر است مثل هلاك، و به حركات سه گانه در لام خوانده شده است، و به معنای سقوط و از بين رفتن حيات است. و اين معنای كه زوال و منقضى بودن حيات است در همه مراتب وجود جريان پيدا مىكند، يعنى در هر طبقهاى از موجودات، كه آثارى از حيات در آن هست قهراً با منقضى بودن آن حيات، مفهوم هلاكت محقّق میگردد.
جمله «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» (با دست خويش خود را به هلاكت نيفكنيد) هر چند در مورد ترك انفاق، براى جهاد اسلامى وارد شده است، ولى مفهوم وسيع و گستردهاى دارد كه موارد زياد ديگرى را نيز شامل مىشود، از جمله اينكه انسان حق ندارد، از جادههاى خطرناك (چه از نظر ناامنى و چه عوامل جوّى يا غير آن) بدون پيشبينىهاى لازم بگذرد، يا غذايى كه به احتمال قوى آلوده به سم است تناول كند، و يا حتّادر ميدان جهاد بدون نقشه و برنامه وارد عمل شود، در تمام اين موارد، انسان بىجهت جان خود را به خطر انداخته و مسئول است.105
بیان استدلال این است که ارتکاب حرام احتمالی به هلاکت افکندن نفس است، ازاین رو توقّف و احتیاط در ارتکاب این گونه اعمال برای حفظ نفس واجب است.
د) آیات و رویارویی با شبهه:
فَاِن تَنزَعتُم فی شَیء فَرُدّوهُ اِلَی اللّهِ و الرَّسول106،در استدلال به این آیه گفته شده است:
«بتقريب: أنَّ التنازع كناية عن عدم العلم بالشيء، و المراد من الردّ إلى اللّه و رسوله: التوقّف و عدم المضي في مورد الشبهة، فتدلّ الآية بناء على هذا على وجوب الاحتياط.
و الجواب: إنَّ ظاهر الآية إنَّ الردّ إلى اللّه و رسوله فيما إذا يمكن الرجوع إليه (صلى اللّه عليه و آله) و إلى خزائن علمه و لو بالرجوع إلى ما ورد عنهم من الأحاديث و الأخبار و إزالة الشبهة بذلك.أمّا فيما لا يمكن إزالة الشبهة بعد الفحص و اليأس عن إزالة الشبهة و ورود الترخيص من الشارع فلا تشمله الآية قطعا.»107
استدلال از آیه : تنازع در امری کنایه از عدم علم به مورد است و مراد از ردّ الی الله و رسوله توقّف و عدم عبور از مورد شبهه میباشد پس آیه بر وجوب احتیاط در موارد شبهه دلالت دارد. ولی باید توجّه داشت که بنابر ظاهر آیه ردّ به خدا و رسولش زمانی است، که رجوع و ازالهی شبهه به وسیله رسول خدا (صلی الله علیّه و آله وسلّم) ممکن باشد امّا در مورد زمانی که از بین بردن شبهه بعد از تحقیق و جستجو امکان نداشته باشد، آیا باز هم باید احتیاط کرد؟ در جواب میگوییم این آیه مذکور دلالت بر احتیاط در این مورد ندارد، چرا که طبق این آیه همان طور که بیان شد، لزوم احتیاط در جایی است که امکان دسترسی به کتاب یا سنّت پیامبر (صلی الله علیّه و آله وسلّم) موجود باشد.
گفتار دوّم: اصل احتیاط در سنّت نبوی
با توجه به مطالبی که در مقدّمه گفته شد، اصل احتیاط در مقام علم اجمالی که نوعی عدم علم است جاری می شود حال باید بحث شود که آیا این گونه عدم علم در پیامبر راه دارد یا نه.
عقیده ما شیعیان این است که انبیاء و امامان (علیهم السّلام)، معصوم هستند .
اصل اوّل عصمت
عصمت به معنى مصونيت بوده و در باب نبوّت داراى مراتب زير است:
الف) عصمت در مقام دريافت، حفظ و ابلاغ وحى.
ب) عصمت از معصيت و گناه.
ج) عصمت از خطا و اشتباه در اُمور فردى و اجتماعى.
عصمت پيامبران در مرحلّه نخست، مورد اتّفاق همگان است، زيرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در اين مرحله، اطمينان و وثوق مردم را خدشهدار مىسازد و ديگر پيامهاى پيامبر مورد اعتماد و اطمينان نخواهد بود، در نتيجه هدف نبوّت نقض مىشود؛ گذشته از اين، قرآن كريم يادآور مىشود، كه خداوند پيامبر را تحت مراقبت كامل قرار داده است، تا وحى الاهى به صورت صحيح به بشر ابلاغ شود، چنانكه مىفرمايد:
عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً إلّا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم واحاط بما لديهم و احصى كلّ شيء عددا؛108 او آگاه از غيب است، و حقايق غيبى را بر كسى آشكار نمىسازد، مگر آن كس كه مانند پيامبر مورد رضايت او است، پس براى مراقبت از وى، پيش رو و پشتسر او، نگهبانى مىگمارد تا بداند ( محقّق شود) كه آنان پيامهاى پروردگارشان را رساندهاند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چيز را شمارش كرده است.
در آيه ياد شده، دو نوع نگهبان براى صيانت از وحى وارد شده است:
الف) فرشتگانى كه پيامبر را از هر سو احاطه مىكنند.
ب) خداوند بزرگ كه بر پيامبر و فرشتگان احاطه دارد.
علّت اين مراقبت كامل نيز تحقّق يافتن غرض نبوت يعنى رسيدن وحى خداوند به بشر است.
اصل دوّم
پيامبران الاهى، در عمل به احكام شريعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونيت دارند، و اصولاً هدف از بعثت پيامبران در صورتى تحقّق مىپذيرد، كه آنان از چنين مصونيتى برخوردار باشند. زيرا اگر آنان به احكام الاهى كه خود ابلاغ مىكنند، دقيقاً پايبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از ميان مىرود و در نتيجه هدف نبوّت تحقّق نمىيابد.
محقّق طوسى در عبارت كوتاه خود به اين برهان چنين اشاره كرده است: «و يجب في النبي العصمة ليحصل الوثوق فيحصل الغرض؛109 عصمت براى پيامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوّت تحقّق يابد.
عصمت پيامبران از گناه، در آيات گوناگون مورد تأكيد قرآن كريم قرار گرفته است، كه به برخى از آنها اشاره می شود:
الف) قرآن، پيامبران را هدايتشدگان و برگزيدگان از جانب خداوند مىداند: « وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ110»: و آنان را برگزيديم و به راهى راست هدايت نموديم.
ب) يادآور مىشود آن كس را كه خدا هدايت مىكند، هيچ كس قادر به گمراه ساختن وى نيست: « وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ 111»؛ و هر كه را خدا هدايت كند، او را هيچ گمراهكنندهاى نخواهد بود.
ج) معصيت را ضلالت مىداند: « وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا112»؛ و همانا شيطان گروه بسيارى از شما را گمراه كرد.
از مجموع اين آيات استفاده مىشود كه پيامبران از هر نوع ضلالت و معصيت پيراستهاند.افزون بر اين، آن برهان عقلى كه پیش از این بر ضرورت عصمت پيامبران اقامه شد، بر لزوم عصمت آنان پیش از بعثت نيز دلالت مىكند، زيرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف كند و سپس پرچم هدايت را به دست بگيرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمىگيرد، ولى كسى كه از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پيراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. از طرفی اگر نبی در گذشته اهل معصیت بوده باشد، غرضورزان و منكران رسالت مىتوانند، به سادگى روى گذشتههاى تاريك وى انگشت نهاده و به ترور شخصيّت و مخدوش ساختن پيام وى بپردازند. در چنين محيطى، تنها انسانى كه در
