
الهي شعر سروده است اما خواست او از اين نظم حکیمانهاش بهرهگيري از آن براي تمثيلات انسانشناسانهي او در حوزه دين است. او خود، بارها به آزمون بودن اين رخدادها سخن كرده است. نا گفته نماند كه ارتباط اين امور قرآني با شعر و ادب پارسي در نوشتههاي به نظم در آمدهاي چون سرودههاي عطار و جز او نيز جاي كار باقي است و بر اين انديشه نيستيم كه همهي كار را حتي در مثنوي، به انجام رسانيده باشيم.
بيشترين كرامات و رخدادهاي خارق عادت و حتي معجزات ياد شده در كتاب آسماني اسلام، در برابر درخواست ديگران به ويژه بيايمانان ناسپاس بود. شماري نيز در جريان دستگيري خداوند از مؤمنان است و اندكي هم جهت اطمينان قلبي برخي پیامآوران وحي صورت پذيرفت. از بيايمانان هم امور بهظاهر، خارق عادت برمیآید اما كرامت نيست چرا كه راه يادگيري دارد، هر چند همان هم بيخواست خدا توان انجامش نيست.
ضرورت و امكان و وقوع جانشيني خدا در ميان اولياي الهي حرفي است كه از آبشخور اساسي دين بر میآید.
نكته اي كه گستردگي فرهنگ عرفاني قرآن را بيش از پيش میرساند اين است كه بارها با توصيف دلايل و داستانهای پيامبراني چون موساي كليم و عيساي مسيح(عليهما السلام) از تولد و كودكي، بانواني مانند مادران ايشان را داراي كرامت میداند و يا ولي بودن ايشان را به ثبت میرساند. و اين نشان میدهد كه راه ولايت ويژه مردان نيست.
وقوع اموري همچون سحر به عنوان خوارق عادات از سوي منبع وحياني اسلام سخني است كه از يافته هاي قرآني در اين زمينه است.
نجات اولياي الهي با انجام كرامات و رخدادهاي اعجاب انگيز امري است كه قرآن از آن پرده برداشته و نشان داده كه دوستان خدا هماره در پناه پشتيباني حضرت حق اند گرچه به پشتوانه كارهاي حيرت آور و دستهای غيب.
و سخن پاياني اينكه: از آيات قرآن كريم بهره میگیریم كه كرامات آزمون است و نه افتخار. اما همان هم به اذن خدا، به اراده او، به فضل او، با ياري او، با دستگيري او، با ابزار حق، در فضاي حق، براي حق، به هدف حق، به دست انسان داراندهي حق، و خود حق است. در برخي از موارد، حقِ وصفي و در اندكي، منظور حق اسمي است. تمامي بزرگان اهل معنا از عارفان و صوفيان و نيز حكيمان و متكلمان همين سخن را بازگو میکنند اما نگارنده، به دنبال تحقيق اين يافتهها در قرآن كريم بوده كه به اندازهي توان خويش، از آن بهره جسته است.
گفتار دوم:
بازيابي مفهومي و بررسيهايي دربارهي
مفهوم كرامت و وليّ در قرآن
1. واژهشناسي كرامت در قرآن
2. واژهشناسي ولي و ولايت در قرآن
3. درنگي در پيشينهي چالشي به نام كرامتخواهي و چگونگي برخورد قرآن كريم با آن
4. انديشهي قرآن در امكان و وقوع كرامت
5.كرامت و قاعدهي عليت در قرآن
6. توحيد افعالي و تصرف ولي در پرتو ولايت تكويني در قرآن
7. جستاري در ولايت غير خدا در قرآن
8. ولايت پاداشي در قرآن
9. توحيدمحوري قرآن و نگاهداشت فاصلهي ميان مقام الوهيت (خالق) و جايگاه ولايت (مخلوق)
1. واژهشناسي كرامت در قرآن
بهمثل:« فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ: پروردگارم بى نياز بخشنده است.»394 در مصباح فيومى395 و اقرب الموارد «كريم» بمعنى نفيس و عزيز است. « فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ: پس او را به آمرزشى و پاداشى ارزشمند بشارت ده.»396 راغب اصفهاني نيز با اندك تفصيلي همين سخن را بازگو مي كند و «كرم» را در دو فضا معنا نموده، يكي، آنكه وصف براي حضرت حق قرار گيرد كه مراد از آن «احسان و نعمت آشكار خدا» ميشود بهمانند: « فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ »397 و ديگري، اين كه وصف براي انسان باشد كه «نام اخلاق و افعال پسنديده» اوست كه از وى آشكار ميشود. پس به كسى را كريم نگويند مگر پس از آنكه، آن اخلاق و افعال از وى ظاهر شود؛ و البته بعضي از لغتشناسان گفته اند: كرم مانند «حريه» است جز اين كه حريه در «نيكيهاي كوچك» كارايي دارد و كرم در «محاسن بزرگ» بهكار ميرود چون: « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ: گرامىترينتان در نزد خداوند پرهيزگارترينتان است.398» و نيز هر چيزي كه در نوع خود، «شريف» است با كرم توصيف ميشود، همچون: « كَمْ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريم399، وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ400، إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ401، قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً402 » كه در نبات، مقام، كتاب و قول، هر كدام، برترشان را كريم خوانده است.403
پس هر جا كه در قرآن، واژه كريم يا كرامت و يا فعل آن آمد با در نظر گرفتن تناسب محل ميتوان آن را به يكى از معانى چهارگانه كه در آغاز گفته شد گرفت، از قبيل كريمه: « وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ…: و آنان را بر بسيارى از آفريدگان خويش چنانكه بايد برترى داديم.404» كه به معناي «فضيلت» آمده است. و كريمه: «… هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ: اين كسى را [كه او را] بر من گرامى داشتهاى [از چه سبب است؟] 405» كه باز به معناي «فضيلت» است. و نيز كريمهي: «… أَكْرِمِي مَثْواهُ: او را گرامى دار406.» كه بهمعناي «گرامي داشتن» است.407 بنابراين آنچه در قرآن كريم از ماده «كرم» و در قالب برگرفتههاي گوناگون از آن آمده، 29 مورد و آيه است بهمانند: « كِرامٍ بَرَرَةٍ، مَرُّوا كِراماً، كِراماً كاتِبينَ، كَرَّمْتَ عَلَيَّ، كَرَّمْنا بَني آدَمَ، زَوْجٍ كَريمٍ، مَقامٍ كَريمٍ، أَجْرٍ كَريمٍ، لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ، رَسُولٍ كَريمٍ، رِزْقٌ كَريمٌ، مَلَكٌ كَريمٌ، كِتابٌ كَريمٌ، غَنِيٌّ كَريمٌ، لَقُرْآنٌ كَريمٌ، مُدْخَلاً كَريماً، قَوْلاً كَريماً، أَكْرِمِي مَثْواهُ »408 كه هيچكدام به معناي امر خارق عادت و از باب كرامات اوليا نيست.
به عكس واژه وليّ، كلمه «كرامة» بهگونهي مستقيم و با همين هيئت، حتي يكبار هم در قرآن كريم به نوشتار در نيامده است، هر چند كه بسيار از «آيت»، «بيّنة» و «معجزه» به عنوان امور خارق عادت و حتي از «استدراج» سخن بهميان آمده است. البته قرآن كريم، پژوهنده را در اين گفتار و نوشتار از محضر وحي، بيبهره نگذاشته، چرا كه ماهيت و خارجيت كرامت جز معجزه نيست و هر دو به اذن مولي است و به قداست روح بسته و راه فكري و مسير علمي را براي رهزنان طريق حق بسته است و مرتاضان و جادوگران را بر جاي خود نشانده است.
بنابراين نتيجه اينكه، واژهي مورد بحث يعني «كرامت» با معناي مورد نظر ما يعني امر خارق عادت، در قرآن كريم بهكار نرفته است؛ و البته چرايي اين نيستي، بايد كه در جايي ديگر به پژوهش گذاشته شود. سخني كه تاب تاكيد دارد اين است كه مقوله كرامت با گفتار معجزه و نيز با كهانت و همسانهايش در هم آميخته نشود.
2. واژهشناسي وليّ و ولايت در قرآن كريم
واژهي «وليّ» و «ولايت» و مولي و همگنهاي آنها در قرآن كريم از خانوادههاي پركاربرداند كه البته
هم در معناي الهي و هم در معناي شيطاني استفاده شده است. هم ولايت خدا و هم ولايت خلق او و از مخلوقات نيز هم از ولايت انس و هم جن و امثال آن به سخن گذاشته شده است. گاهي در قالب اسم و جايي به هيئت فعل در آمده، گاهي به صورت مفرد و زماني به شكل جمع به لوح نشسته و اینها همه حكايت گر بايستگي مفاد اين واژه است كه سيماي مصحف شريف را به زيبايي با دست اعجاز پر كرده است. 233 نوبت409 بازگويي اين واژه و برگرفتههاي ديگر از مادهي «و ل ي» گوياي بايستگي معناي فراخواندهي آن در نزد صاحب وحي است. ماده «و ل ي» 233 بار و در 201 آيه و در 55 سوره از كتاب آسماني ما بازگو شده است كه در شكلها و معنيهاي مختلفي همچون ولي، ولايه، مولي، موالي، أولي، أولياء، تولّي، وال، بهگونه اسم و فعل درآمده و اين خود، نشان از بايسته بودن معنا و مصداق آن است. ولي به قصد فاعل يعني موالِي در آياتي مانند: «فالله هو الولي410، اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا411، ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا412» به كار گرفته شده است.و در آياتي چند نيز براي مفعول يعني موالَي به كار رفته است: «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً»413 «وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا»414 و هم دربارهي «بنده» به كار میرود و هم در مورد خدا كه البته در قرآن كريم فقط در مورد خدا به كار رفته است.415
ولايت كه امري اضافي است اگر به فتح واو باشد اثرگذاري آن يكسويه است و از كسي كه وليّ است به عنوان والي ياد میشود. از اين رو در قرآن فرمود: «هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَق: اينجاست كه كارسازى از آن خداوند حقّ است.»416 يعني اگر روزي دولتمندي مالش را از دست بدهد در آن لحظه براي شخص آشكار میشود كه ولايت از آن خداست.417 «اللَّهُ هُوَ الْوَلِي: خداوند است كه كارساز است.»418 ولايت به معناي سرپرستي ويژهي خداي سبحان است. چنانچه دو جانبه باشد، از او به ولايت به كسر واو تعبير میشود و خداوند، وليّ و والي است يعني خدا سرپرست است و موجودات و مخلوقات تحت ولايت و سرپرستي او قرار دارند.419
3. درنگي در پيشينهي چالشي به نام كرامتخواهي و چگونگي برخورد قرآنكريم با آن
از آنجا كه ماهيت كرامت همان چيستي معجزه است پيشروترين نوشتهاي كه كرامتها و مسائل آن را در خود جاي داده است كتابهاي اديان الهي و در اسلام عزيز، قرآن كريم است، چه اينكه تاريخ كرامتخواهي و كرامتنگاري اولياي الهي به درازاي تاريخ اولياي خداست. بر اساس برخي آيات قرآني، منكران انبياي روزگاران ديرين، به پيامبران ميگفتند: شما جز آدمياني مانند ما نيستيد، و اگر ميخواهيد ما را از آنچه گذشتگان ما پرستيدند، بازداريد، بايد اعجازي از خود نشان دهيد. انبيا ميگويند: آري! ما آدمياني مانند شماييم اما پروردگار بر كساني از بندگان خود منّت ميگذارد و آنها را به پيامبري برميگزيند، و ما نبايد اعجازي به شما نشان بدهيم مگر به فرمان خدا!420 همين معنا در آيهاي ديگر421 نيز بازگو شده است.422 اما آنچه در پاسخ از ايشان شنيدند جز اين نبود كه ما نيز بشري چونان شماييم كه به ما وحي ميرسد و همين معنا باز در آيهاي ديگر423 نيز آمده است424.
افزون بر اين، در 88 آيه از قرآن كريم، سخن از وحي است، در 27 آيه سخن از اين است كه كار پيامبر جز ابلاغ رسالت و رسانيدن امر پروردگار نيست و در 21 آيه هم، وظيفه پيامبر فقط نشر دعوت حق و باز همان ابلاغ رسالت و رسانيدن امر پروردگار به بندگان است.425
تا اينجا سخن از رسالت است و وحي و ابلاغ امر پروردگار، و سخن از معجزه و وقوع خارق عادتي نيست. اما در ديگر آيات، وقوع امري فراتر از وقايع جاري اين جهان به اراده پروردگار مطرح است: در آيهاي426 سخن، اين است كه منكران ميگويند: «چرا بر او «آيَةٌ مِّن رَّبِّه: نشانهاى» از [سوى] پروردگارش فرو فرستاده نشده است؟» و پروردگار ميگويد: در پاسخ به آنها «بگو: جز اين نيست كه [دانش] غيب از آن خداست، شما چشم به راه باشيد. من [هم] با شما از چشم به راهانم.»427
در آيات ياد شده، كرامات و معجزات، هر دو، آيات قدرت الهياند؛ و در كريمهاي چنين ميفرمايد كه: هر كه منكر اين باشد «جايگاهش در آتش است»!428 پس خداوند قصد قدرتنمايي بر دست اوليايش را ندارد مگر به جهت در هم كوبيدن انكار منكران، آن هم نه با هر انكار و نه در هر زماني. منكران دهان باز ميكردند و به پيامبر خاتم ميگفتند بايد اعجازي بياوريد، نشانهي قدرتي بياور، اي محمد(صلی الله علیه و آله) «بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّـ429»ك بياور و خود انبيا اقرار دارند كه مانند بقيهي مردماند. اما خداوند، زبان به سخن ميگشايد و از فرستادگان خود دفاع ميكند كه اينان «بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّـ430»هِم دارند پس نگوييد كه: با سايرين فرقي ندارند. همو خود، خبر ميدهد به اينكه: پيامبران كارشان جز ابلاغ رسالت
