
میگفتند به خدايت بگو اگر میتواند اين كار را انجام دهد، بهمثل آنكه «حواريان حضرت عيسي از پيامبر خود خواستند كه پروردگارت ـ و نه خودت ـ سفرهاي آسماني بر ما فرو فرستد.»452 و او نيز در پاسخ آنها آن شگفتآور را از خدا میخواست نه اينكه خود به يكسره دست به كار شود.453
احتمال دومي كه داده شده اين است كه فاعليت مطلق شخص وليّ را بپذيريم و چنين بگوييم كه از آيات در اين باره اين را ميفهميم كه: فعل، از آنِ شخص وليّ است كه به وسيلهي نفس رحماني و الهي، خود، دست به امور خارق عادت میزند.
آنچه از آياتي از جمله آيات معجزات حضرت عيسي(علیه السلام)، موساي كليم(علیه السلام) و نيز امر كرامت آصف برخيا دست میدهد اين است كه: « اين منم كه از گل براي شما مانند قيافه پرنده میسازم و پرنده ميگردد و باز اين منم كه كور مادر زاد و پيس را شفا میبخشم و نيز اين منم كه مردگان را زندگاني میبخشم و اين منم كه از آن چه تناول میکنید و نيز هر چه در خانههاتان ذخيره ميكنيد برايتان بازگو میکنم.»454
دگر بار، قرآن كريم همين سخن عيساي مسيح(علیه السلام) به قوم خود را بازگو ميفرمايد كه: «اي عيسي ياد كن هنگامي را كه تو در گاهواره با مردمان سخن میکردی و هنگامهاي را كه تو از گل به شكل پرنده میساختی پس تو در آن میدمیدی و ياد بياور زماني را كه تو كور مادر زاد و پيس را از بيماري رهايي میدادی و ياد آور آنگاه را كه تو مردگان را زنده از قبر به در میآوردی و زندگي میبخشیدی.»455
باز در مجالي ديگر، قرآن كريم اين سياق را میرساند كه اين شخص است كه امر خارق عادت انجام میدهد و تنها به اذن خداست نه اينكه خداوند مباشر در اين كار باشد: « و هيچ رسولى را نرسد كه جز به اراده [و اجازه] خداوند معجزهاى در ميان آورد. هر اجلى [سر آمدى] معيّن دارد.».456
در جريان آوردن تخت ملكه سبأ به پيشگاه سليمان پيامبر نيز عفريت از جنيان اعلام كرد كه من آن را به نزد تو خواهم آورد و ادعاي توانايي بر اين كار را نمود: « قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينٌ» «عفريتى از جنّ گفت: من آن را پيش از آنكه از جايت برخيزى، برايت مىآورم و من بر آن [كار] تواناى امين هستم.»457
نيز در همين گاه، بزرگي كه در نزد خود علمي الهي داشت لب گشود كه من آن را در حضور شما حاضر خواهم كرد: «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي… كسى كه به نزدش علمى از كتاب [الهى] داشت، گفت: من پيش از [يك] چشم به هم زدنت آن را نزد تو مىآورم. و چون آن را در نزد خود مستقر يافت، گفت: اين از فضل پروردگار من است.»458
در جايي ديگر حضرت عيسي(علیه السلام) را آورنده اينگونه امور دانسته و بني اسرائيل به ترديد افتاده و آن كار را سحر دانستند: « و چنين بود كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل، من فرستاده خداوند به سوى شما هستم، تصديق كننده آنچه از تورات كه پيشاروى من است و مژده دهنده به رسولى كه پس از من مىآيد كه نامش «احمد» است. پس چون با معجزهها به سوى آنان آمد، گفتند: اين جادويى آشكار است. »459 نيز اينكه گروه موساي كليم(علیه السلام) كارهاي اعجازگونهي وي را سحر و خود او را سحر زده میپنداشتند، گوياي اين است كه خود حضرتش انجام دهنده يك سري كارهاي خارق عادت بود: «و به راستى به موسى نُه نشانه آشكار داديم. پس از بنى اسرائيل چون موسى به سوى آنان آمد [حكايت اين نشانهها را] بپرس. كه فرعون به او گفت: اى موسى من تو را جادو زده مىبينم.»460
از اين دست آيات چنين دست میدهد كه فاعل راستين امر خارق عادت شخص ولي است و اين امر، امر انساني است گرچه حكم و مشيت اين كار از سوي پروردگار هستي بخش است و هر آنچه از وليّ خدا و ديگران از كارهاي عادي و فرا عادي سر زند يافتهاي از آبشخور هستي است.
اما نظريه سوم اينكه: ميان فاعل بودن خداوند متعال و مأموران الهي گرد آوريم و بر اين انديشه باشيم سخن آيات مورد بحث اين است كه: برخي از اين افعال دستاورد كار خدا و و شماري كار مأموران اوست. اين گفتار تقریباً بی مناقشه است چرا كه میتوان آن را به گفتار و نظريه نخست بازگردان كرد كه اينان معتقدند به اينكه فرشتگان نيز به حكم و قدرت الهي دست به اين گونه امور میزنند.
چهارمين باور بهمثل سخن پيشين، جمع بين دو گروه از فاعل است اما اينبار ميان فاعليت خداوند متعال و اولياي الهي. پس بگوييم آيات ياد شده اين را ميرسانند كه: بعضي خوارق، فعل خداوند و برخي فعل اولياي خداست. در اين نظريهي تفصيلي شماري از اين امور، معلول و متأثر از نفوس اولياي خداست و تعدادي نيز به مباشرت خداوند انجام میگیرد. بدين سان میتوان بين آياتي كه انجام اينگونه امور را به مباشرت خداوند میداند و آیاتی كه انجام اين كارها را به دست اوليا میداند جمع نمود.
اما آنچه به مجموع باورهاي قرآني نزديكتر است اين است كه انديشه درست قرآني در مورد كنندهي اعجازگونهها اين بدانيم كه فعل وليّ خدا در قدرت و حكم الهي ادغام شده است. در اين نظريه، اينگونه امور كار مستقيم وليّ است اما به قدرت و اذن خداوند متعال انجام ميگيرد. از جمع آيات مربوط به امور خارق عادت اين برداشت را میتوان داشت كه سر زدن كار فراعادي از جز خداوند متعال شدني است و اگر از آیات، اينگونه استفاده بريم كه اين امور به يكسره كار خداست و شخص انسان هيچ دخالت و تصرف بيواسطهاي ندارد اصل امكان انجام امور خارق عادت به دست وليّ خدا بي جهت خواهد بود. و ما پيش از اين در ابتداي بخش دوم، این مسئله را از سر گذرانديم.
قرآن كريم همانگونه كه معجزات را به نفوس انبيا نسبت میدهد، به خداوند نيز بسته میداند. بخش پاياني آيه شريفه كه میفرماید: « پس چون فرمان خدا [در ميان] آيد، به حقّ حكم شود »461، رهنمون بر اين است كه تأثیر مقتضى نامبرده منوط به امرى از ناحيه خداى تعالى است، كه آن امر با اذن خدا صادر میشود، پس تأثیر مقتضى وقتى است كه مصادف با امر خدا، و يا متحد با آن باشد، و اما اينكه امر چيست؟ در آيه «جز اين نيست كه فرمانش- چون [آفريدن] چيزى را بخواهد [اين است] كه به او گويد: موجود شو. پس بى درنگ موجود مىشود.»462 كلمهي ايجاد و كلمه (كن) تفسير شده و آيات زير، اين اناطه به امر خدا را آماده مىكنند: «بى گمان اين پندى است. پس هر كس كه بخواهد به سوى پروردگارش راهى [در پيش] گيرد.» «و نمىخواهيد مگر آنكه خدا بخواهد.»463 نيز آيهاي كه میگوید: «آن [قرآن] براى جهانيان جز پند نيست. براى كسى از شما كه بخواهد راست كردار شود. و نمىتوانيد كه خواهيد مگر آنكه خدا بخواهد، پروردگار جهانيان.»464
اين آيات دلالت كرد بر اينكه آن امرى كه انسان میتواند ارادهاش را بكند و زمام اختيار وى به دست آن است، هرگز تحقق نمىيابد مگر آنكه خدا بخواهد، يعنى خدا بخواهد كه انسان آن را بخواهد، و خلاصه، ارادهي انسان را اراده كرده باشد، كه اگر خدا بخواهد انسان اراده مىكند، و میتواند بخواهد، و اگر خداوند نخواهد، اراده و خواستى در انسان پيدا نمیشود.465
آرى، آيات شريفهاى كه ارائه شد، در مقام بيان اين نكتهاند كه كارهاى اختيارى و ارادى بشر هر چند به دست خود او و به اختيار او است، و لكن اختيار و اراده او ديگر بدست او نيست، بلكه گواهمند به مشيت خداى سبحان است، برخي گمان كردهاند كه آيات در جايگاه رساندن اين معنا است كه هر چه را انسان اراده كند خدا هم همان را اراده كرده، و اين خطايى است فاحش، چون لازمهاش اين است كه در موردى كه انسان ارادهاى ندارد، و خدا اراده دارد، مراد خدا از ارادهاش تخلف كند، و خدا بزرگتر از چنين نقص و عجز است. افزون بر اينكه اصلاً اين معنا مخالف با ظواهر آياتى بىشماري است كه در اين مورد وارد شده، مانند آنجا كه میفرماید: « و اگر مىخواستيم به هر شخصى هدايتش را مىداديم. ولى [اين] وعده از جانب من تحقق يافته است كه جهنم را از جنّها و مردمان، همگى پر كنم.»466 يعنى هر چند كه خود آن نفوس نخواهند هدايت شوند، پس مشيت خدا تابع خواست مردم نيست، و نيز در جاي ديگر میفرماید: « و اگر پروردگارت مىخواست همه آنان كه در زميناند، همگى ايمان مىآوردند….»467 پس روشن میشود كه اراده مردم پيرو خواست خداست، نه به عكس، چون مىفرمايد: اگر او اراده مىكرد كه تمامى مردم ايمان بياورند، مردم نيز اراده ايمان مىكردند، و از اين قبيل آياتى ديگر.468
پس اراده و مشيت، اگر تحقق پيدا كند، معلوم میشود تحقق آن مراد، به اراده خداى سبحان و مشيت او بوده، و همچنين كارهايى كه از ما سر مىزند مراد خداست، و خداوند خواسته كه آن افعال از طريق اراده ما، و با وساطت مشيت ما از ما سر بزند، و اين دو يعنى اراده و فعل، هر دو موقوف بر امر خداى سبحان، و كلمهي (كُنْ) است. پس تمامى امور، چه عادى، و چه خارق عادت، و خارقالعاده هم، چه طرف خير و سعادت باشد، مانند معجزه و كرامت، و چه جانب شرّش باشد، مانند سحر و كهانت، همه مستند به اسباب طبيعى است، و در عين اينكه مستند به اسباب طبيعى است، موقوف به اراده خدا نيز هست، هيچ امرى پديد نميآيد مگر به امر خداى سبحان، يعنى به اينكه سبب آن امر مصادف و يا متحد باشد با امر خداى تعالى.
تمامى پديدهها، هر چند از نظر استناد وجودشان به خدای تعالى به طور مساوى مستند به او هستند، به این معنا كه هر جا اذن و امر خدا باشد، موجودى از مسير اسبابش وجود پيدا مىكند، و اگر امر و اجازه او نباشد تحقق پيدا نمىكند، يعنى سببيتِ سببش تمام نمیشود، جز اينكه قسمى از آن امور يعنى معجزه پيامبران، و يا دعاى بنده مؤمن، همواره همراه اراده خدا هست، چون خودش چنين وعدهاى را داده، و در باره خواست انبيايش فرموده: « خداوند مقرّر داشته است كه به يقين من و رسولانم پيروز مىشويم.»469 و در باره اجابت خواسته مؤمن وعده داده و فرموده: « دعاى دعا كننده را هنگامى كه مرا [به دعا] بخواند، روا مىدارم.»470
6. توحيد افعالي و تصرف ولي در پرتو ولايت تكويني او در قرآن
يكي از شاخههاي شجره طوباي توحيد، توحيد در ولايت است و وليّ، يكي از اسماي حسناي الهي است. ولايت داراي معاني متعددي است اما آنچه در اينجا مطرح است ولايت به معناي سرپرستي تدبير امور است و بحث كلامي است.
6-1. بررسي آيات قرآن درباره صفت فعلي ولايت
اين ویژگیها مانند ساير اوصاف خداي سبحان، چند دسته است:
6-1-1. آياتي كه ولايت را براي خدا ثابت میکند
مانند: «جز اين نيست كه ولىّ شما، خداوند و رسولش و مؤمنانى هستند كه نماز بر پاى مىدارند و آنان در اوج فروتنى، زكات مىپردازند.»471 با توجه به ذيل آيه، مفسران شيعه و سني گفتهاند كه: اين آيه، دربارهي اميرمؤمنان، علي(علیه السلام) نازل شده است.472
در قرآن نوعي ولايت براي شيطان و طاغوت نيز ثابت شده است: «كسانى كه كفر ورزيدهاند، كارسازانشان طاغوتاند»473، «به راستى ما شیطانها را براى كسانى كه ايمان ندارند، كارگزار
قرار دادهايم.»474 البته ولايت شيطان بر كفار، مستقل از ولايت خدا و در عرض آن نيست بلكه اين ولايت نوعي عذاب و كيفر الهي است كه شیطان همچون سگ دستآموزي بهگونه تكويني مأمور است آن را نسبت به كساني اعمال كند كه از سر عمد، ولايت تشريعي ديگران را جايگزين ولايت خداي سبحان کردهاند.
6-1-2. آياتي كه ولايت را از غير خدا سلب میکند
«وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ فِي الْأَرْضِ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ: و شما در زمين گزير و گريزى نداريد و برايتان جز خداوند هيچ كارسازى و ياورى نيست.»475، «مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ: جز او هيچ دوست و شفاعت كنندهاى نداريد.»476، «مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ وَاقٍ: تو را از [عذاب] خداوند هيچ كارساز و باز دارندهاى نيست.»477 سرّ اينكه ديگران هيچ سهمي از ولايت ندارند اين است كه
