
در شکل اولیهاش، این است که در خیلی موارد، قابل تکرار نیست و اگر هم بخواهد تکرار شود دو یا سه بار بیشتر امکان تکرار ندارد.
دومین نکتهای که پرفورمنس را در تقابل با تئاتر قرار میدهد، این است که قصهای ندارد و اصولاً هم نمیخواهد قصهای داشته باشد. نه تنها نمیخواهد روایی باشد، بلکه نمیخواهد قصه هم داشته باشد و همانطور که قبلاً اشاره کردم از اجزایی تشکیل شده که مستقلاند و هیچ ارتباطی با هم ندارند و اگر هم ارتباط داشته باشند دیگر پرفورمنس نخواهد بود.
سومین اختلاف این هنر با تئاتر در این است که اجراکنندگان آن تلاش دارند نوعی از پرفورمنسآرت را که از شکل اولیهاش بهوجود آمده و هنوز هم عده ی زیادی به دنبالش هستند، نضج دهند و آن این است که تماشاگر را به طور کامل در تئاتر دخالت بدهند؛ البته نه از نظر عاطفی و احساسی، بلکه عملاً او را در اجرا دخالت بدهند تا جایی که به قول “ریچارد چکنر83″، نتوان تفاوتی بین بازیگر و تماشاگر احساس کرد. این هم چیزی است که در تئاتر نه اتفاق میافتد و نه میتواند به این شکل وجود داشته باشد.
نکته دیگری که در تقابل با تئاتر قرار میگیرد، این است که در تئاتر؛ اعم از شکل کلاسیک و شکل مدرنش، معمولاً در هر لحظه از نمایشنامه و اجرا، توجه تماشاگر به یک مساله خاص جلب میشود و از اینکه توجه تماشاگر به چند موضوع خاص جلب شود، خودداری میکنند. این مسأله برای پیشبرد داستان خیلی مهم است؛ البته مسایل جانبی همیشه وجود دارد؛ ولی آن چیزی که در مرکز توجه قرار میگیرد در هر صحنه و یا در هر لحظهای از صحنه، یک مسأله است و نه چند مسأله. اجراکنندگان پرفورمنس، علاقهمند هستند که معکوس عمل کنند؛ یعنی در هر لحظه، تماشاگر به چند نقطه و چند موضوع متفاوت توجه داشته باشد و او را در انتخاب، آزاد میگذارند و در نتیجه هر کس، یک جا را نگاه میکند و یا یک چیز را تعقیب مینماید و همه اینها همزمان اتفاق میافتد. به این ترتیب پرفورمنس از چند دیدگاه متفاوت در تقابل با تئاتر قرار میگیرد. اجازه بدهید نگاهی به شروع پرفورمنس بیندازیم و سپس به عناصر آن بپردازیم.
از دهههای ۱۹۷۰ میلادی، پرفورمنس اجرا شده و بتدریج شکل تکامل یافتهتر خودش را یافته؛ اما پایگاهش قبل از اینکه تئاتر باشد، هنرهای تجسمی بوده؛ یعنی در واقع از نقاشی و مجسمهسازی شروع شده است. علت این امر این است که در آن سالها، هنرمند نگاه دیگری به مسأله هنر داشته و در واقع هنرمندی که در آغاز در رشتههای تجسمی کار میکرده، معتقد بوده که هنرش وسیلهای تجاری شده است. این نکته، بخشی از یک تحرک اجتماعی است. مثلاً هنرمند تابلویی را میکشد و یا مجسمهای را میسازد و آن را به موزهها میدهد و قیمت پیدا میکند و عدهای میخرند و عدهای مبلغ دیگری روی آن میکشند و چند برابر میشود و میفروشند و… همه چیز تجاری است و اینها بهوسیله یکسری تاجرها انجام میشود.
عدهای گفتند کاری کنیم که هنر ما در راستای عرضه تجاری نباشد. در نتیجه آغاز کار پرفورمنس از اینجا شروع شد و بوم را کنار گذاشتند و یا نقاش، بدن خود را آغشته به رنگ کرد و روی یک صحنه یا سطح سفید در حالی که عدهای تماشایش میکردند و موسیقی هم به صورت زنده نواخته میشد، غلتید و شکلی روی زمین یا صفحه سفید ساخت و اثر هنری خود را عرضه کرد و بعد هم همهچیز را شسته و همهچیز از بین میرود.
هدف این عده، خلق اثری بود که قابل فروش و معامله نباشد. این حرکت در بسیاری از گالریها شروع شد. عمدتاً این اتفاق در آمریکا و اروپا رخ داده است. مجسمهساز هم برای اینکه مجسمهاش تبدیل به یک وسیله تجاری نشود از بدن خود استفاده میکند و به صورت مجسمه در گوشهای و در سکون کامل میایستد و آدمهایی که از آنجا عبور میکنند، توقف کرده و نگاهش میکنند و بعضیها هم برایش پول میگذارند و یا یکی پهلویش میایستد و موسیقی میزند و او بعد از چند ساعت از آن سکویی که بر روی آن بوده پایین میآید و تمام میشود. از آنجایی که شکل ایستادن مجسمه به نحوه زندگی شخصی و همچنین به تفکرات خودش برمیگردد، این نحوه کار، رنگ بیوگرافی شخصی هم به خود میگیرد.
هنرمند تئاتر از روز اول بیشتر با ابزار بدنش کار کرده و حال که میبیند ابزار کارش را دیگران هم استفاده میکنند، میاندیشد که چه بهتر او هم از این ابزار که همیشه داشته و استفاده میکرده، به انواع متفاوت دیگر استفاده کند و به این ترتیب از آن طریقی که پرفورمنس در نقاشی و مجسمهسازی شروع شده و شکل گرفته، آن را وارد تئاتر میکند.
همانطور که میدانید در هنر تئاتر، عناصر تئاتر، عناصری مشخص هستند که بارها شنیدهاید. طرح، اشخاص بازی، کشمکش، تعلیق و… از آن جملهاند که در تئاتر شنیدهایم. این عناصر در پرفورمنس وجود ندارد و یا حداقل کیفیت بسیار متفاوتتری دارند؛ مثل غافلگیری که وجود دارد؛ اما شکلش متفاوت است.
‹‹آنتونی هابر84›› تا آنجا که من مطالعه و برخورد کردهام، شخصی است که بیشترین تحقیق را در این زمینه دارد و بیشتر از هرکس دیگری مسایل پرفورمنس را تئوریزه کرده است. وی مطالعاتش را از سال ۱۹۷۰شروع کرد و نخست، جزوهای را بیرون دارد و آخرین اثرش در سال ۲۰۰۲ درباره پرفورمنس است و شامل تمام تلاشهایی است که در این زمینه اتفاق افتاده است. تلاش او این بود که یک شکل علمی و عملی ارایه دهد و مبانی تحقیقی را از طریق پژوهش پیدا کند. آنچه که من به عنوان مبانی پرفورمنس میگویم در واقع تئوریزه شده بحثهای اوست. او معتقد است که پرفورمنس، سه عنصر اصلی دارد: سکون، تکرار و عدم تداوم و غافلگیری. بقیه عناصرش مثل زبان، محل اجرا، چگونگی بازیگری و میزان حضورش و… مسایل جانبی و ثانویه هستند.
سکون در تئاتر هم وجود دارد؛ ولی سکون تئاتر، سکونی است لحظهای بهطوری که بازیگر میایستد و لحظهای به چیزی برای تعمق و یا برای گمراه کردن و یا برای تفکر در یک شی و به دلایل متفاوت که هدفمند است، نگاه میکند.
سکون در پرفورمنس؛ مثل بوم نقاشی برای نقاش است و این بوم، پایه ی همه کارهاست و بر روی آن بوم است که تکراری و عدم تداوم و غافلگیری اتفاق میافتد؛ یعنی از سکون شروع شده و به سکون ختم میشود و در طول کار، دوباره به سکون باز میگردد و بعضی اوقات، سکونها بسیار طولانی است و میتواند از چند دقیقه تا چند ساعت ادامه داشته باشد.
نگاهی که تماشاگر پرفورمنس به سکون میکند؛ مثل نگاهی است که به تابلو نقاشی میکند. میایستد و به شخص ساکن نگاه میکند؛ مثل اینکه تابلوی نقاشی یا مجسمه را نگاه مینماید. در حالی که در تئاتر، توجه به این شکل نیست. سکون، گذراست و ساختار تئاتر، طوری است که شما نمیتوانید مثل تابلوی نقاشی رو به رویش بایستید. همه چیز به سرعت رد شود؛ حتی سکون.
به عنوان مثال نمایشنامهای در نیویورک اجرا شد به نام “سایت85”. در این نمایشنامه، تابلویی ترسیم میشود. خانمی بر روی یک کاناپه دراز کشیده و “رابرت موریس”86(کارگردان) میگوید که یک انسان زنده به کار میبرم و بر روی کاناپه، بازیگری را حدود دو ساعت(مدت اجرا) به شکلی که “مونه”87 آن را نقاشی کرده با همان شکل، لباس و گریم در حالت سکون کامل قرار میدهم. از اینجا بود که ورود این عناصر به تئاتر شروع شد و بعد تمایل کامل به سمت پرفورمنس رخ داد.
عنصر دیگر تکرار است. تکرار در تئاتر هم وجود دارد؛ ولی نوع آن متفاوت است و هدفمند؛ اما تکرار در پرفورمنس، یکی از عناصر اصلی است و ممکن است تا بینهایت ادامه پیدا کند و یا تا چند ساعت این عمل تکرار شود.
همه اینها را از زندگی گرفتهاند. سکون در زندگی وجود دارد. تکرار یکی از پایههای زندگی است؛ مثلاً تنفس، تکرار یک عمل است و نیز راه رفتن. ضربان قلب، تکرار یک ریتم و عمل خاص است. تکرار، موجب تداوم زندگی است.
تکرار در پرفورمنس، همانند تکرار در طبیعت است و هیچ هدف خاصی جز خود تکرار وجود ندارد. گویا فقط دوست داشتن و خوشآمدن، ملاک تکرار کردن است که برآمده از ضمیر ناخودآگاه است و گویی چیزی از پشت ذهن، دستور انجام این کار تکراری را میدهد؛ البته میدانیم که تکرار، بعد از مدتی خسته کننده میشود و دیگر معنا ندارد. پس اگر نخواهیم تکرار کنیم، چکار کنیم؟ در نتیجه دوباره به سکون باز میگردیم. شاید هم تداوم در عمل تکراری را از بین ببریم و کار دیگری را تکرار کنیم. به زودی به این مرحله میرسیم که آنچه را میتوانیم انجام دهیم، فقط برای یکبار انجام داده و تمام شود. ازسوی دیگر کار دیگری نداریم که انجام دهیم و باید دوباره به سکون بازگردیم. برای اینکه این اتفاق بیفتد آن وقت دست به کارهای عجیب و غریب زده میشود.
یکی از شیوهها این گونه است: به اسم خود فکر کن و برای هر یک از حروف آن کاری انجام بده و یا منوچهر را تکرار کرده و سپس تداوم آن را از بین ببر. با “م”، مویت را بکن؛ یعنی فکر کن و این کارها را انجام بده. “ن”، ناله کن؛ “و” وسط ابرویت را بخاران؛ “چ” چمباتمه بزن؛ “هـ” هوا را با صدا از دهانت بیرون کن و… بلافاصله به چیز دیگری فکر کن؛ مثلاً اتاق، تاق باز خوابیدن.
باید این موارد به سرعت انجام شود و فکر نکرد و به گونهای پیش رفت که گویی همه چیز از پشت ذهن بیرون آمده و اصلاً فرصت اینرا که درباره “ق” چکار بکنم، نداشته باشیم. خود به خود میآید. ما حق انتخاب نداریم و باید به سرعت کار خودمان را انجام دهیم و اگر انجام ندهیم به سکون میرسیم. کار بسیار مشکلی است. ضمناً هر کاری که انجام میشود باید نسبت به کار قبلی جذابتر بوده و یا حداقل همان مقدار جذابیت صورت گیرد و داشته باشد وگرنه به چیزی تبدیل میشود که کسی حوصله نگاه کردن به آن را ندارد و آنوقت این تلاش فقط برای جذابیت، موجب میشود شما دست به هر کاری بزنید.
عناصر بعدی و فرعی پرفورمنس، نیازها و انسان است. از نیازهای انسان استفاده میشود تا اشکال متفاوت او در حّد نهایت جلوه یابد؛ چون قرار است زندگی باشد.
در گروه “جزیره بزها”88 میبینم که یک نفر مشغول انجام دادن یک کار تکراری در بیرون استخر میشود و بقیه اعضا باید در زیر آب بمانند تا وقتی که آن فرد از مرحله تکرار خارج شود و به عدم تداوم برسد؛ یعنی عملاً همه به مرحله خفگی میرسند و باید تا آن حّد تحمل کنند.
یا عدهای، خودشان را آنقدر بیدار نگه میدارند که پس از این مدت ۵ روز به طور مداوم در جای پر سر و صدا هم از خواب بلند نمیشوند و به خواب عمیق میروند. گشنه نگه داشتن خود و خوراندن اجباری به ماشین و یا به یک ربات تا آنجا که از دست و پا بیفتد و بعد غذا دادن دیگران به او و… تحت عنوان نیازها در پرفورمنس مطرح است و یکی از عناصر اصلی اجراکنندگان این هنر به شمار میرود.
زبان در پرفورمنس به کار نمیرود و اگر به کار رود، معنای زبان را ندارد؛ یعنی مفهومی را القا نمیکند و گیجکننده است. به اصطلاح خودشان از زبان به عنوان شی استفاده میکنند. همچنان که از انسان به عنوان شی استفاده میشود. استفاده از شی به عنوان زبان، مسألهای است که ویژگیهای خاص خودش را دارد.
در عدم تداوم به آشفتگی و هرج و مرج میرسیم که باز بخشی از عناصر پرفورمنس است. میدانید که در تئاتر، آشفتگی نداریم. آشفتگی جایی است که کاری را آنقدر انجام میدهیم که دیگر کاری برای انجام دادن نداریم و جلوی کار بازیگر دیگر را میگیرد. مثلاً بازیگری از وسایل بازیگر دیگر استفاده میکند و یا تماشاگر را بر روی صحنه میکشد و او را وادار به انجام کاری میکند و یا هر کاری را که او انجام میدهد، او نمیگذارد که آن کار را انجام بدهد و به همین ترتیب، هرج و مرج را به وجود میآورد. نتیجه آنکه درباره مقوله نیازها از عناصر به گونهای استفاده میشود که بازیگر دیگر امکان عمل ندارد و از پا میافتد و او را کشان کشان بیرون میبرند. این موجب آن میشود که حالا اجراکننده؛ چون باید عین واقعیت باشد به خودش اجازه دهد هر کاری را که میخواهد، انجام دهد.
قتل هم همانطور که در “جزیره بزها” ذکر شد، انجام میشود و به صورت واقعی شکل
