
كه نهايتاً اعمال نظر و صدور حكم قطعي توسط حكومت انجام ميگيرد (اکبری 1388، 57).
احزاب داراي جهات مثبت و منفي و يا به بياني برخوردار از كاركردهاي مثبت و منفي هستند. از مهمترين كاركردهاي مثبت احزاب سياسي ميتوان به مواردي چون تدوين سياستهاي عمومي، برخورد سياسي و انتقاد از حكومت، رقابت سالم سياسي و حاضر كردن مردم در صحنه و بالا بردن دركمندي آن ها، آموزش سياسي جهت افزايش آگاهي سياسي مردم، كم كردن خطر استبداد قوهي مجريه، بالا بردن اعتبار قوهي مقننه، تقويت جامعه مدني با بزرگ كردن نهادهاي مابين مردم و حكومت، نزديك كردن افكار به همديگر، تسهيل حكومت پارلماني، تضمين دموكراسي و نجات كشور از بحران و خطرهاي بزرگ (حفظ امنيت ملي)، هماهنگي و انسجام ملي، مشروعيت، جامعهپذيري، تبديل حكومت طبقاتي به حكومت مردمي، تقويت قانون و روحيهي نظم و انضباط در جامعه، تغيير و نوآوري، تسهيل حكومت نخبگان و شايستهسالاري در جامعه و… اشاره كرد. مخالفان احزاب نيز معمولاً مواردي چون غيرطبيعي بودن حزب، ايجاد تفرقه، تصفيهسازي و كنار زدن استعدادها، تشويق رياكاري و دورويي و فرصتطلبي، خرد كردن فرديت و هويت انسان، ترجيح منافع حزبي و گروهي بر منافع ملي و جمعي، تنگنظري اعضاي حزب و… را از جمله معايب حزب به شمار ميآورند (رحیمی 1375، 132-131).
6-2 احزاب و دموکراسی
احزاب سياسي به معناي اعم كلمه به صورت دستهبنديهاي مختلف در همه جوامع از زمان باستان تا روزگار ما وجود داشتهاند. در نظامهاي باستان گردهماييهايي را كه موجب تقسيم جمهوري ميشدند، حزب ميخواندند و در ايتالياي عهد رنسانس، حزب عبارت از دستههايي بود كه دور افرادي مجتمع ميشدند. در برابر اين گروهها، دستههايي ديگر مركب از سازمآن هاي وسيع مردمي كه مبين افكار عمومي در مردمسالاريهاي نوين هستند نيز حزب ناميده ميشوند. احزاب نوين سياسي از قرن هجدهم ابتدا در اروپا توسعه يافتند، آمريكا از فن اروپايي احزاب سياسي- ضمن دگرگون كردن آن- تقليد كرد و سپس اكثر كشورهاي جهان همين راه را طي كردند. بنابراين احزاب سياسي پديدههاي نويني هستند كه همراه با مردمسالاري و شكلگيري مسئله مشاركت و گسترش حق رأي و افزايش قدرت مجالس انتخابي به وجود آمدهاند و به تدريج سازماني دايمي در مقياس ملي به دست آوردهاند (اخوان مفرد 1375، 18).
احزاب سياسي تحت شرايط اجتماعي خاصي پديد ميآيند. طبعاً ميبايستي جامعهي مدني به ميزاني از پيشرفت و پيچيدگي رسيده باشد تا ضرورت پيدايش احزاب به عنوان نمايندهي منافع و علايق گوناگون پيش بيايد؛ به علاوه بخشهايي قابل ملاحظه از جمعيت بايد از لحاظ فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي آمادگي مشاركت در حيات سياسي را به دست آورده باشند؛ و فرض بر اين است كه وجود، تعدد و تنواع احزاب سياسي به طور كلي با توسعه سياسي يك جامعه ارتباط مستقيم دارد. در جوامع توسعهيافته، احزاب به عنوان نهادهاي غيرحكومتي جزء جداييناپذير مردمسالاري و از ابزارها و نهادهاي اصلي مشاركت عمومي محسوب ميشوند (اخوان مفرد 1375، 16).
در مباحث علم سياست- به ويژه در انديشههاي سياسي غرب- معمولاً از احزاب به عنوان يكي از نمادهاي دموكراسي و جامعهي مدني ياد ميشود و بر همين مبنا هواداران تحزب، وجود احزاب را مايهي توسعه و ثبات سياسي، افزايش مشاركتهاي سياسي، اجتماعي و عامل تحقق دموكراسي به شمار ميآورند و تعادل و پايداري نظام را از كارويژههاي اين پديده محسوب ميكنند. از سوي ديگر، اين نظام كاملاً پذيرفته و اثبات شده است كه ناكارايي احزاب و آفتزدگي آن ها به بيثباتي نظامهاي سياسي و تضعيف دموكراسيها انجاميده است.
در نظامهاي سياسي مردمسالارانه كه شاخصهاي «ثبات و تعادل سياسي، مردمسالاري با همهي لوازم آن، اقتدار دولت، مشاركت سياسي (جذب كامل نخبگان و نمايندگان قشرها و طبقات در قدرت دولتي و گسترش پايگاه مشروعيت نظام) و قانونيت» براي آن ها شناسايي شده است، وجود توسعه سياسي و احزاب سياسي خودجوش، واقعي و مؤثر تقريباً لازم و ملزوم يكديگرند و با توجه به آمار، از ميان 119 كشور، همه توسعه يافتهها از نظام چند حزبي برخوردارند و مسئوليت احزاب در اين نظامها عبارت است از: «شكل دادن به معتقدات پراكنده كه بر اساس ايدئولوژي مشخص است، پشتيباني از منافع فرد در مقابل ديوانسالاري، تمركز افراد در گروه، پرورش رهبران سياسي آينده، آشنا ساختن افراد به وظايف خود، بالا بردن سطوح دانش و آگاهي سياسي- اجتماعي و اقتصادي مردم، تشويق مردم به شركت در انتخابات و استفاده از حق رأي، تجمع خواستهها و طبقهبندي آن ها، جامعهپذيري سياسي و برقراري ارتباطات سياسي (اخوان مفرد 1375، 19).
مشارکت سیاسی جزء لاینفک توسعه سیاسی و ناشی از رشد آموزش است که از طرفی باعث افزایش آگاهی های عمومی و از طرف دیگر موجب تحول اجتماعی می شود. تحرک اجتماعی، موجب افزایش انتظارات می گردد و خواسته ها را زیاد می کند؛ چنانچه نظام های سیاسی نتوانند به این تقاضاها پاسخ مثبت دهند، دچار بحران مشروعیت خواهند شد و جامعه را به ورطه بی ثباتی سیاسی می کشانند وسرخوردگی های اجتماعی و شکاف های اجتماعی را زیاد می کند ولی چنانچه نظام سیاسی ساز و کارهایی را جهت پاسخ مناسب در سیستم سیاسی تعبیه کرده باشد و به تقاضاها جواب مساعد دهد، مشارکت سیاسی، باعث ثبات و بقای نظام سیاسی می گردد. مشارکت سیاسی از طریق احزاب سیاسی عملی می شود و احزاب در حقیقت، نقش سیستم اعصاب را در هر کشور عهده دارند؛ نارسایی های سیستم سیاسی را منعکس می کنند؛ و تقاضاها را انتقال می دهند. چنانچه این شبکه ارتباطی وجود نداشته باشد، مشکلات و ضعف ها خود را نشان نمی دهند و باعث فروپاشی دفعی نظام سیاسی می گردند. البته سیستم احزاب در جوامع غربی نیز اشکالات و ایرادات جدی دارد. سیستم تک حزبی که در کشورهای بلوک شرق شوروی سابق حاکمیت یافته بود، چنین مکانیزمی را ایجاد نخواهند کرد، چرا که در این نوع جوامع، رقابت سیاسی وجود ندارد. در ضمن در پاره ای از کشورهای جهان سوم هم گروه ها و روزنامه ها به نوعی عهده دار این وظیفه هستند، ولی به نظر می رسد اقدامات آن ها گر چه لازم است ولی کافی نیست (اطاعت 1378، 68-67).
در كشورهاي عقبمانده، مهمترين جنبهي سياسي حزب، كاركرد نوسازي آن است. اين در حالي است كه در اين كشورها مسئله نوسازي و توسعه يكي از حادترين مسائل ميباشد، چرا كه آنان از بسياري لوازم ساختاري نظير احزاب براي تسهيل روند نوسازي محروم هستند. بنابراين وجود احزاب قدرتمند به منظور اعمال حق حاكميت مردم و توسعه يكي از نيازهاي ضروري كشورهاي عقبمانده است. ثبات هر جامعه سياسي به رابطه سطح مشاركت سياسي به سطح نهادمندي سياسي آن جامعه بستگي دارد. ميزان نهادينگي سياسي در جامعهاي با سطح پايين مشاركت سياسي، به مراتب پايينتر از جوامعي است كه از سطح مشاركت بالاتري برخوردارند. در كل ثبات سياسي، انسجام ملي و امنيت ملي تا حدود زياد به سطح نهادينگي و مشاركت سياسي شهروندان بستگي دارد كه اين امر بدون وجود احزاب، ناممكن است. براي كشور ما در اين برهه تاريخي، وجود احزاب قدرتمند يكي از حياتيترين امور است و لازمهي توسعه سياسي و حفظ امنيت ملي به شمار ميرود (رحیمی 1375، 128).
امروز همهي احزاب و گروههاي مهم دستي در قدرت دارند و حتي اپوزيسيون هم افزون بر سهيم بودن در قدرت و استفاده از منابع به صورت دورهاي و نوبتي، قدرت را تجربه خواهد كرد. در نتيجه، برخلاف گذشته رأيدهنده حتي امكان مجازات حاكمان را در صورت نارضايتي از دست ميدهد. به بياني ديگر انتخابات در فضايي «اجماعي» و نه «رقابتي» انجام ميپذيرد و نتيجهاي جز «ثبات» را به دنبال نخواهد داشت و نميتوان از انتخابات اميد «تغيير» داشت (ایوبی 1388، 106). بنابراين انتخابات برخلاف گذشته ابزاري براي كنترل دولت به وسيلهي جامعهي مدني نيست و دولت چيزي جز حزب حاكم نميباشد. دولت يا همان حزب حاكم ميكوشد هزينهي انتخابات را به كمترين كاهش دهد و اين كاهش هزينه با دادن سهمي به همهي به اصطلاح رقيبان امكانپذير است. برخلاف گذشته كه صحنهي سياست ميدان نبرد هماوردان و رقيبان سياسي و ايدئولوژيك بود، امروز صحنهي سياست عرصهي رقابت همكاران حرفهاي است كه همهي آن ها دستي در قدرت دارند. پس رقابت به كلي معناي پيشين خود را از دست ميدهد و همدستي و رفاقت جاي تنش و رقابت را ميگيرد. اگرچه بيشتر احزاب سياسي در اروپا به سوي كارتلي شدن در حركت هستند، ولي همچنان جريآن هاي مهمي در اين كشورها وجود دارند كه در مدل ماير19 و كارتز20 نميگنجند. احزاب دست راستي افراطي و يا چپهاي افراطي تنها راه رسيدن به قدرت را در هم شكستن كارتلهاي حزبي ميدانند و ميكوشند با از بين بردن اين ائتلافها راهي به قدرت پيدا كنند. حزب دست راستي افراطي فرانسه نمونهي بارزي از احزابي است كه در كارتلهاي حزبي فرانسه نميگنجد. نظريهي كاتز و ماير را برخي از نويسندگان مانند كوول مورد نقد قرار داده و آن را فاقد هماهنگي و انسجام كافي به عنوان يك مدل ميداند. در نهايت بايد گفت دولتي شدن احزاب سياسي خود را با واقعيتهاي جوامع سازگار كردند. به بياني ديگر تحولات احزاب سياسي هماهنگ با دگرگوني ساختارهاي سياسي و اجتماعي در غرب صورت گرفته است (ایوبی 1388، 106).
موريس دوورژه كه كتاب احزاب سياسياش بيش از نيم قرن بر نظريههاي احزاب حكم رانده، حزب سياسي و انتخابات را ميوه همگاني شده حق رأي ميداند. از ديدگاه دوورژه، احزاب سياسي در غرب زماني پديد آمدند كه فزون بر اشراف لايههاي گوناگون اجتماعي به ميدان رقابتهاي سياسي وارد شدند. با از بين رفتن نظام معروف به «سانسيتر21» كه فقط به مردان ثروتمند اجازه رأيدهي ميداد، همه مردان حق يافتند پا به عرصه سياست گذارند. بدين ترتيب از دهه چهل قرن نوزدهم به بعد حق رأي به همه مردان سرايت يافت. موريس دوورژه در كتاب احزاب سياسي فرآيند تشكيل نخستين احزاب سياسي در غرب را به رقابتي شدن انتخابات گره ميزند. در اين فرآيند اشراف كه قدرت را در اختيار داشتند براي ماندن بر قدرت و حفظ كرسيهاي نمايندگي چارهاي جز مبارزه سازمانيافته با رقيبان تازه را نداشتند. اشراف با تكيه بر ستادهاي انتخاباتي و گروههاي همفكر خود در پارلمان نخستين احزاب سياسي را كه دوورژه آن ها را «احزاب خواص22» يا اشراف ناميده، به وجود آوردند. در دومين مرحله كارگران و لايههاي فرودست با بسيج نيروهاي خود و براي رويارويي با اشراف احزابي را پديد آوردند كه دوورژه آن ها را «احزاب تودهاي دوورژه يا عوام نام داده است (ایوبی 1388، 94). خلاصه اينكه احزاب سياسي از ديدگاه دوورژه همزاد دموكراسي و همگاني شدن حق رأي ميباشند. نگاه دوورژه طرفداران بسياري دارد و پس از نويسندگان بسياري حزب سياسي و انتخابات را دو روي يك سكه دانستهاند. كاركردگرايان آمريكايي و اروپايي مانند كيلاوسون نيز چنين رويكردي دارند و مهمترين كارويژه حزب سياسي را ساماندهي نظام انتخاباتي ميدانند (ایوبی 1388، 95).
از ديگر نظريهپردازان كلاسيك احزاب سياسي لاپالومبارا و واينر هستند. اين دو نويسنده حزب سياسي را نتيجه توسعه سياسي در غرب ميدانند. از اين ديدگاه نظامهاي سياسي در جريان گذار به دموكراسي بحرآن هاي مختلفي را پشت سر گذاشتهاند. بحران همبستگي، بحران مشاركت و بحران مشروعيت، بحران اصلي نظامهاي سياسي توسعه يافته و مردمسالارند. با گذار از نظامهاي سنتي به نظامهاي مردمسالار نظام سياسي خود را با چالشهاي تازهاي روبرو ميديدند. مشروعيت بيترديد گذشته جاي خود را به مشروعيتهاي پرچالش قانوني- عقلاني دولتهاي مدرن داد. هجوم لايههاي جديد به عرصه سياست بحراني به نام مشاركت را پديد آورد. در چنين شرايطي احزاب سياسي براي ساماندهي مشاركت سياسي و مقابله با بحران مشروعيت پديد آمدند. از اين ديدگاه نيز احزاب سياسي و نظام دموكراسي همزادند (ایوبی 1388، 95).
لاپالومبارا و واينر به بحث احزاب سياسي كشورهاي در حال توسعه ميپردازند و بر اساس دو شاخص تركيب
