
آن را از درون حفظ ميکند. بروز تغيير، چه در عناصر بيروني و چه در عناصر دروني گروه تغييراتي را در سيستم گروه موجب ميشود. سيستم دروني گروه از طريق کنش متقابل و احساسات متقابل اعضاي گروه، که به منظم با يکديگر در کنش متقابلند، حفظ ميشود. تغييرات در سيستم دروني گروه همچنين ميتواند از نوساناتي ناشي شود که در خود اعضاي گروه پديد ميآيد. تغيير در نگرش ها، احساسات و هنجارها ميان اعضايي که در گروه تفرقه ايجاد ميکنند، نياز به اصلاح دروني سيستم فعال را ايجاب ميکند.
حافظت اصولي از سيستم دروني گروه، دست کم تا حدي، بستگي به ساختار گروه دارد. تصميمگيريهاي فردي اعضاي گروه، چه خودخواهانه باشد و چه در جهت تأمين منافع گروهي، از عوامل مؤثر در تأثير گذار بودن کنشهاي گروه است. کنش اعضاي گروه را غالباً منزلت آنان در ساختار گروهي تعيين ميکند؛ اين معني که هر عضو مسئوليتهاي گوناگوني براي حفظ سيستم اجتماعي به عهده دارد. رفتار اجتماعي در مجموع، عبارت است از مبادله پاداشها (و هزينه ها) بين اعضا. اگر همه اعضاي گروه برابر نباشند، برابري اجتماعي بين هر دو نفر از اعضا مستلزم آن است که آنان پيش از اين، در مقايسه با سايرين، احترام، و در پي آن، منزلت رسمي متمايزي يافته باشد (ديليني، 1387).
2 – 21 – 7- عامليت و فرهنگ مارگارت آرچر65
آرچر، كارش را با اين قضيه آغاز ميكند كه مسأله ساختار و عامليت، قضيه فرهنگ و عامليت را تحت شعاع قرار داده است او نيز مانند بيشتر جامعهشناسان ميان اين دو عامل تمايز قايل ميشود اما اين تمايز يك قضيه مفهومي است زيرا ساختار و فرهنگ در جهان واقعي آشكارا در هم بافتهاند در حالي كه ساختار قلمرو پديدهها و علايق مادي است فرهنگ دربرگيرنده پديدهها و انديشههاي غيرمادي است نه تنها ساختار و فرهنگ ذاتاً متفاوتاند بلكه به نسبت مستقل از هم نيز هستند.
قضيه موازي در چهارچوب حوزه فرهنگي اين است كه شرايط فرهنگي بر كنش متقابل اجتماعي فرهنگي تأثير ميگذارد و دوباره همين كنش متقابل به تكميل ساختار ميانجامد در هر دو مورد زمان در نظريه تكوين شكل نقشي اساسي دارد شرايط فرهنگي به اجزاء يا عناصر سازنده نظام فرهنگي اطلاق ميشود كنش متقابل فرهنگي اجتماعي با روابط ميان عوامل فرهنگي سروكار دارد پس رابطه ميان شرايط فرهنگي و كنش متقابل فرهنگي و اجتماعي صورتي است از قضيه (فرهنگي) ساختار و عامليت (ريتزر، 1388).
آغاز كار آرچر با نظام فرهنگي است؛ زيرا هر كنش فرهنگي – اجتماعي در هر موقعيت تاريخي، در زمينه انواع بيشمار نظريهها، باورداشتها و انديشههاي بهم مرتبطي رخ ميدهد كه پيش از كنش تحول يافتهاند و همچنان كه خواهيم ديد بر كنش تأثير مشروطكنندهاي ميگذارد نظام فرهنگي اجتماعي تقدم منطقي بر كنش و كنش متقابل اجتماعي فرهنگي دارد و براين كنش تأثير ميگذارد همچنان كه تحت تأثير آن قرار ميگيرد سرانجام اينكه تكميل فرهنگي بعد از كنش و كنش متقابل اجتماعي فرهنگي و دگرگونيهايي كه تغيير نظام اجتماعي فرهنگي در اين كنشها پديد ميآورد پيش ميآيد آرچر نه تنها به تبيين عام تكميل فرهنگي بلكه به نمودهاي خاص آن نيز علاقمند است آرچر رهيافت زماني، ديالكتيكياش را در مورد رابطه ميان سه مرحله بدين سان خلاصه ميكند تكميل فرهنگي آيندهاي است كه در زمان حال قوام ميگيرد و بر مبناي ميراث گذشته با نوآوري كنوني طراحي ميشود.
نظريهپردازي آرچر از بعد كشمكش و نظم نيز برخوردار است؛ اجزاي نظام فرهنگي ممكن است با هم تعارض داشته و يا مكمل هم باشند اين امر بستگي به آن دارد كه عوامل انساني ديگر روابط سامانمند با يكديگر شوند و يا روابط كشمكشآميزي با هم پيدا كنند اين روابط نيز به نوبه خود مشخص ميسازد كه روابط فرهنگي استوارند يا متغير (ريتزر، 1388).
اگر عوامل انساني در چهارچوب يك نظام فرهنگي با هم روابط هماهنگ و منظمي داشته باشند اجزاي نظام فرهنگي مكمل همديگر ميشوند اما اگر همين عوامل با يكديگر روابط كشمكشآميزي داشته باشند اجزاي نظام فرهنگي با هم تعارض پيدا ميكنند و اين تعارض غالباً به تغيير الگوهاي روابط فرهنگي منجر ميشود. تركيب از بالا به پايين نخستين جهتگيري آرچر در رهيافت فرهنگي است منظور از اين تركيب اين است كه فرهنگ به عنوان يك پديده سطح كلان از بالا بر كنشگران سطح خود تأثير ميگذارد به گونهاي كه خود كنشگران از اين تأثير آگاه نيستند (ريتزر، 1388).
2 – 21 – 8- رابرت عذرا پارک66
به نظر پارک جامعه را بايد محصول کنشهاي متقابل افراد ترکيبکننده آن دانست که در ضمن با يک رشته سنتها و هنجارهايي که در اين فراگرد کنش متقابل پديد ميآيند نظارت ميشود. نظارت اجتماعي، واقعيت اساسي و مسأله کانوني جامعه است. جامعه در همه جا يک سازمان نظارتکننده است و کارکرد آن سازمان دادن، يکپارچه کردن و جهت دادن توانائيهاي افراد ترکيبکننده جامعه است (کوزر، 1380).
پارک چهار فراگرد اجتماعي اصلي را بازشناخته است رقابت، کشکش، توافق و همرنگي. به نظر او رقابت يک صورت بنيادي و عام کنش متقابل اجتماعي است و نوع عمل متقابل بدون درگيري است که ميان انسانها براي به دست آوردن کالاها يا ارزشهاي مطلوب صورت ميگيرد، بيآنکه هريک از واحدهاي فردي از رقيبانش آگاهي داشته باشد.
زماني که ذهنها با يکديگر برخورد پيدا کنند و معناي يک ذهن با معناي ذهن ديگر اصطکاک يابد کشمکش اجتماعي پيش ميآيد و رقابت ناآگاهانه به کشمکش آگاهانه تبديل ميشود. توافق، بر فرونشستن کشمکش دلالت ميکند و زماني پديد ميآيد که نظام تخصيص منزلت و قدرت، روابط بالادست و زيردست موقتاً تثبيت شده باشد و از طريق قوانين و آداب و رسوم تحت نظارت درآمده باشد.
پارک معتقد است توافق و سامان اجتماعي پديدههاي طبيعي نيستند و تنها سازگاري موقتياند که با سربلند کردن کشمکشهاي فروخفته اين سازگاريها يکباره در هم ميشکنند. برخلاف توافق همرنگي فراگردي از درهمآميختگي و درهمفرورفتگي است که طي آن اشخاص و گروهها خاطرات، احساسات و رويکردهاي اشخاص ديگر را از آن خود ميسازند و با سهيم شدن در تجربه و تاريخ ديگران، با آنها در يک فرهنگ مشترک عجين ميگردند.
مفهوم فاصله اجتماعي پارک نيز به درجه نزديکي ميان گروهها و افراد راجع است و درجه نزديکي ميزان نفوذي را که هرکس برديگري اعمال ميکند اندازه گيري مينمايد هرچه فاصله اجتماعي افراد و گروهها بيشتر باشد ميزان نفوذ متقابل آنها کمتر است.
از نظر وي تعصب همان گرايش کم و بيش غريزي و خودانگيخته به حفظ فاصله اجتماعي ميباشد و تعصبي که به صفات دوستانمان داريم نميگذارد در مورد فضائل دشمنانمان انصاف داشته باشيم (کوزر،1380).
مفاهيم مورد استفاده در بومشناختي که پارک پايهگذار آن بود به شرح زير است:
1- تسلط: به اين معنا که درخت بلند بر محيط مسلط ميشود و نور را به خود تخصيص ميدهد.
2- هجوم و استقرار: هجوم به معني حرکت يک گروه نژادي يا قومي به يک منطقه است که در صورت موفقيت به استقرار آن گروه منجر ميشود.
3- همزيستي: اين مفهوم به معني وابستگي متقابل سازوارههاي متفاوت و اجتماعي است.
رابرت پارک محيط اجتماعي را متفاوت از محيط طبيعي ميداند و سازمان اجتماعي را به دو بخش تقسيم ميکند: فرهنگي و زيستي. پارک معتقد است که سطح فرهنگي بسيار پيچيده و تحليل آن دشوار است، امّا سطح فرهنگي متأثر از سطح زيستي است. در واقع سطح زيستي زيربناي سطح فرهنگي است و به همين دليل براي تحليل سطح فرهنگي بايد از سطح زيستي آغاز کرد. قانون حاکم در سطح زيستي رقابت است و قانون حاکم در سطح فرهنگي سنت و اخلاق، توافق و همکاري است. وي پارک معتقد بود که اجتماع همانند محيط طبيعي است و در آن جريانهاي شبهفرهنگي مانند رقابت، همکاري، تضاد و يگانهشدن وجود دارد. يعني اجتماع شهري محيطي زنده است که تحت تأثير نيروهاي شبهطبيعي و شبهفرهنگي قرار دارد. آنچه او در نظر دارد، حرکت جمعيت با بررسي سن، جنسيت، نژاد، قوميت و ابعادي از اين قبيل است. (ممتاز، 1381).
2 – 21 – 9- ديدگاه فيشر67
فيشر معتقد است که جمعيت زياد و متراکم و ناهمگوني فرهنگي شهرنشينان، ويژگيهاي خردهفرهنگي (يعني ويژگيهاي مبتني بر سطح درآمد، نژاد، جنس، پيشينهي مذهبي و…) ايشان را تشديد ميکند و پويايي و تنوع منحصر به فردي به زندگي شهري ميدهد. جمعيت زياد شهر باعث پيدايش گروههاي اجتماعي ميشود. به بيان ديگر، وقتي تعداد معيني از مردم با ويژگيهاي خاص در شهر باشند، يکديگر را پيدا ميکنند و يک گروه اجتماعي تشکيل ميدهند.
به نظر فيشر، فرآيند ديگري در شهرهاي بزرگ سبب تشديد وضعيت خردهفرهنگها ميشود و آن تضاد منافع ميان برخي از خردهفرهنگهاست که البته بر اثر تماس بين آنها وجود ميآيد. به نظر او ازخودبيگانگي احساس بريدگي، از قبيلهاي است که انسان عضويت آن را دارد. وي سه نوع از خودبيگانگي را مورد توجه و بررسي قرار داده است: 1- احساس زبوني 2- بيهنجاري 3- انزواي اجتماعي و چنين نتيجه گرفته است که شهرنشيني فينفسه هيچ يک از خصوصيات فوق را ندارد(کامران و همکاران، 1388).
2 – 22 – چارچوب نظري تحقيق
شايد نتوان نظريهاي را يافت که بطور مستقيم موضوع مشکلات فرهنگي دانشجويان خوابگاهي را مورد اشاره و تبيين قرار داده باشد؛ ليکن با تعمق و تأمل در نظريات مورد اشاره در رساله حاضر ميتوان ارتباط بين متغيرهاي متفاوت با متغير فرهنگ و مسائل فرهنگي را برداشت نمود. از جمله نظرياتي که به نحوي موضوعات فرهنگ، خردهفرهنگ، مسئله فرهنگي و… را مورد مطالعه و بررسي قرار داده و بعنوان چارچوب نظري مورد استفاده محقق قرار گرفته است، ميتوان موارد زير را نام برد:
به اعتقاد تريانديس؛ هرچه فاصله فرهنگي بيشتر باشد، شباهت درک کمتر و هر چه علم ما از فرهنگ ديگر بيشتر باشد (مثلاً زمانيکه آموزش بين فرهنگي مؤثري داشته باشيم) شباهت درک شده بيشتر خواهد بود؛ فلذا هر چه توانش زباني عامل در زبان فرد ديگر بيشتر؛ هر چه شبکه ارتباطي فرد با شبکه ارتباطي افراد ديگر همپوشتر؛ هر چه تماس هم پايه بين دو نفر بيشتر و هرچه اهداف فرادستي موجود بيشتر باشد شباهت درک شده بيشتر است. به عبارت بهتر افراد داراي توانش زباني بالاتر و روابط اجتماعي مستحکمتر، بالتبع با مشکلات فرهنگي محدودتر و کمتري در محيط خوابگاه روبرو خواهند شد. همپوشي شبکه ارتباطي بيشتر و ويژگيهاي هم شکل، ضربه فرهنگي کمتري به وجود ميآورد و در جهت کاهش تعارضات و تضادهاي فرهنگي عمل مينمايد.
و اما بيلز، روابط اجتماعي را در درون گروههاي کوچک بدين منظور بررسي نمود تا تشخيص دهد که انسانها تا چه اندازه نسبت به يکديگر رفتار دوستانه يا خصمانه دارند و چگونه اين دوستيها و دشمنيها به وجود ميآيد. هدف بيلز اصلاح جامعه و تقويت پيوندهاي اجتماعي و بهبود روابط انسانها با يکديگر بود، تا آنها به يکديگر کمک کنند و با هم محبت داشته باشند، نه اينکه بر ضد يکديگر کار کنند و برآيند نيروهاي اجتماعي يکديگر را خنثي کنند. همچنين ميتوان (در بدترين حالت) از تئوري بيلز براي تخريب روابط اجتماعي در گروهها استفاده کرد، يعني دشمنان يک جامعه ميتوانند روشهاي درگيري، متلک، زخم زبان، نيش زدن، فحش و جک ساختن براي گروههاي محلي (ترکها فلانند، رشتيها فلانند…)را در يک جامعه رواج دهند. در ايران متأسفانه اينگونه زخم زبانها به عناصر فرهنگي تبديل شدهاند. بهرحال افرادي با رفتارهاي داراي بعد احساسي مثبت، پيوندشان با گروه قويتر بوده و بالتبع با مسائل و مشکلات فرهنگي محدودتري دست و پنجه نرم مينمايند. بنابراين اگر يك شخص در رفتار متقابلش با ديگري، حتيالمقدورآن ديگري را تاييد كند، پيوند ديگري با وي قويتر وتمايلش به او بيشتر ميگردد.
همچنين دورکيم؛ به دروني شدن اخلاقيات از طريق آموزش و به ويژه جذب اخلاق اجتماعي از طريق جامعهپذيري فرد معتقد است. يعني اخلاق اجتماعي ابتدا در سطح فرهنگي وجود دارد ولي افراد آن را
