
است که کارگزاران رسانههای ارتباطی تصور میکنند پیچیدگی این فرایند از یک طرف به پیچیدگی، تعدد یا ابهام موجود در نشانهها و پیامهای سمعی و بصری رسانهها، و از طرف دیگر، به زمینههای تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و روانی و روانشناسی مخاطبان برمیگردد. بههمین دلیل این امکان وجود دارد که مخاطبان در رمزگشایی یا تفسیر پیامهای رسانهها بهگونهای عمل کنند که به هیچ وجه مورد انتظار کارگزاران رسانهها نبوده باشد. بهعبارت دیگر مخاطبان ممکن است تفسیری کاملاً متفاوت و حتی معارض از نشانهها یا پیامهای تلوزیونی که مدنظر کارگزاران بوده است، ارائه دهند هال معتقد است كه جهانيشدن يك فرايند پيچيده، تعارضآميز و ديالكتيك است كه در جريان آن بسياري از هويتهاي فردي، قومي، و ملّي دچار دگرگونيهاي بنيادي شدهاند. در مدرنيته متأخر بسياري از منابع هويتي، يعني طبقه، جنسيت، قوميت، نژاد و مليت كه در گذشته پايگاه مستحكمي براي ما فراهم كردند، دچار از هم گسيختگي شدهاند. به گفته هال، مدرنيته نيز همانند يك دولت ملّي كه ممكن استد يكسانسازي فرهنگي بر آيد، در صدد است كه هژموني فرهنگي خود را به جوامع مختلف تحميل كند. اما از آنجا كه اقوام و جوامع مختلف داراي علايق خاصي به منابع هويتي و فرهنگي خود هستند، به سادگي تمامي عناصر هويتي خود را كنار نميگذارند؛ حتي فرهنگهاي محلي اين توانايي را يافتهاند كه از طريق رسانههاي ارتباطي مختلف، خود را در معرض فرهنگها و ملتهاي ديگر قرار داده و بر آنها اثرگذار باشند. از اينرو امروزه ميان فرهنگهاي محلي و فرهنگ جهاني نوعي تبادل برقرار شده است و همين قضيه پيچيدگي فرايند جهانيشدن را بيشتر كرده است (ساروخانی و بابایی فرد، 1387).
از اين نظريات هال چنين بر ميآيد كه رسانهها بهطور مستقيم بر مخاطبان تأثيري ندارند و وي معتقد به مخاطبان فعال و كنشگر ميباشد كه بهطور گزينشي مطالب و پيامهاي رسانههايي همچون اينترنت را بررسي و آنچه كه به تكوين شخصيت و هويت وي ميتواند كمك كند، گزينش ميكنند. از سوي ديگر زمينههاي اجتماعي ـ فرهنگي متفاوت مصرفكنندگان پيامهاي رسانهاي ارتباطي بينالمللي از جمله شبکههای اجتماعی اينترنتی، در چگونگي رمزگشايي و مصرف چنين پيامهايي مؤثر هستند و چنين زمينههايي حاكي از اين هستند كه جوامع انساني همواره متمايل به حفظ تفاوت خود از جوامع ديگر هستند؛ به همين دليل يكسانسازي يا همگوني فرهنگي جهاني امري ناممكن است.
2ـ10ـ2ـ6ـ فرهنگ بستهبندی شده54 مارکوزه
هربرت مارکوزه55 با دو مفهوم انسان تکساحتی و فرهنگ بستهبندی شده، به انتقاد از وضعیت آگاهیبخشی موجود توسط رسانهها پرداخت. او معتقد است که در شرایط حاکم جهانی، آگاهی بهوسیله نظام اجتماعی جذب میشود و از آغاز و در هسته و بهوسیله آن شکل و رنگ میگیرد. بنابراین آنچه به ظهور میرسد انطباق و هماهنگسازی نیست، بلکه تقلید و نوعی یکی شدن فرد با جامعه است. نتیجه آنکه نه تنها آگاهی فردی بلکه تمامی میراثهای فرهنگی و معنوی گذشته انسان خصوصیت یکپارچگی مییابند و شیوههای اندیشیدن و سخن گفتن به نحوی یکسان، در این یکپارچگی هضم میشود. به این ترتیب اندیشه و رفتار تکساحتی بهوجود میآید. یکی از پدیدههای مهم که باعث چنین وضعی میشود، رسانهها، صنعت سرگرمکننده و وقتگذران و همچنین آموزش و پرورش است که خلاقیت و اندیشه فردی را از میان میبرد و پیام چنین وضعی به عقیدهی مارکوزه غیر سیاسی شدن جامعه و حذف مسائل سیاسی و اخلاقی از زندگی عمومی است. مارکوزه در مفهوم فرهنگ بستهبندی شده، به نقش تشدیدکنندهی رسانهها و غرقشدن سنتهای فرهنگی طبقات پایین جامعه در فرهنگ بستهبندی شده تأکید میکند. بر پایه این نظر، رسانههای نوین در پاسخ به ملاحظات صنعت تبلیغات و افزایش مصرف شکل گرفتهاند و نوعی شعور کاذب ایجاد میکنند. در این وضعیت مردم منافع واقعی خود را درک نکرده، به نظم اجتماعی یکپارچه، سرکوبگر و نالایق خو میگیرند. مارکوزه با تفکیک خواستههای راستین بشر از خواستهای کاذب، نقش رسانهها را پس زدن خواستهای راستین به ضمیر ناخودآگاه و دامن زدن به خواستهای کاذب میداند (رزاقی، 1381: 21). هربرت ماركوزه در كتاب انسان تكساحتي تحت عنوان منطق سلطه از عقلانيت تكنولوژي بحث ميكند معتقد است پيشرفت فني تكنولوژي در جامعه بهجاي اينكه به آزادي و تسلط انسان بر طبيعت منجر شود به عاملي در بهرهكشي بيشتر انسانها تبديل شده است. از نظر او انسان داراي يك بعد ماشيني شده و ابعاد ديگر شخصيت انسان از بين رفته است. اخلاق، زبان، فرهنگ، هنر، عواطف همه از حاكميت تكنولوژي متاثر گرديدهاند و در نتيجه تفكر تكساحتي در جامعه تكساحتي ايجاد گرديده و حقوق و آزاديهاي فردي از مفهوم سنتي گذشته دوري جسته و جاي خود را به فرهنگ مادي سپرده است (کفاشی، 1384: 85). با توجه به نظریات مارکوزه، سرمایهداران که رسانهها من جمله شبکههای اجتماعی اینترنتی را در کنترل خود دارند، از آن برای تبلیغ ارزشهای خود بهره میبرند و محتوای آنها به هیچ وجه آگاهیبخش و بیطرف نیست، بلکه ایدئولوژیک بوده و بهصورت نامرئی فرهنگ و ارزشهای خود و مصرف هرچه بیشتر را تبلیغ میکنند.
2ـ10ـ2ـ7ـ جامعه سرشار از نشانههای56 ژان بودریلار
ژان بودریلار57 یکی از متفکران سرشناس پستمدرن این بحث را مطرح میکند که رسانهها نقشی حساس در مخدوش کردن مرز میان خیال و واقعیت ایفا میکنند. او میگوید که ما امروزه در جامعهای سرشار از نشانهها زندگی میکنیم. او برخلاف نشانهشناسان و ساختارگرایان، اعتقاد ندارد که این نشانهها معنای ضمنی دیگری جزء معانی صریح خود داشته باشند. رسانههای پستمدرن از ملغمهای از تصاویر مختلف تشکیل شده است که نظم مشخصی ندارند تا حرف خاصی بزنند یا موضوع ویژهای بگیرند و رسانهها آن نقشی میانجی بین این یا آن واقعیت، بین یک حالت از واقعیت و حالت دیگر از آنرا از دست داده است و سطح و سبک به مهمترین جنبههای تعریفکننده رسانههای جمعی بدل شدهاند و جای محتوا، بحث و مفاهیم را سرگرمی و سطحیبودن گرفته است. به نظر وی همچنانکه رسانهها و پیامهای آن نیز متکثر شدهاند، هویت و خودشناسیهای افراد نیز روشن و منسجم نیست و هویت فردی یک بنیاد اجتماعی متشکل از عناصر متفاوت و گاه متضاد است و فردیت محصول طبقه، جنس، نژاد، قومیت، ملیت، سن و عوامل دیگر است و لاجرم هویت آن نه یگانه است و نه تغییرناپذیر، بلکه برعکس چندگانه و متکثر است (ویلیامز، 1386: 79ـ76).
بودریلار برداشتی منفی و بدبینانه از مردم عادی دارد و از آنها بهعنوان «سیاه چالهها» یاد میکند و مردم را در برابر امواج پیامهای بیمعنایی که از رسانهها سرازیر میشود، منفعل نشان میدهد. او در عین حال معتقد است که مخاطب قدرت مقاومت هم دارد. از نظر او مردم با جذب صرف پیامهای رسانهای و بیآنکه به آن واکنش نشان دهند (چیزی که خوب آنرا نفی معنا میخواند) در برابر رسانهها مقاومت میکنند. بهعبارت دیگر او به قدرت سکوت اشاره میکند (همان). بنابراین نظریه بودریلار نیز در چهارچوب مخاطبان منفعل قرار میگیرد. بر طبق نظریه وی کاربران شبکههای اجتماعی اینترنتی منفعلانه در برابر هنجارها و فرهنگ این نوع رسانهها رفتار میکنند. آنها قدرت آنرا ندارند از میان آن همه پیامهای مندرج در شبکههای مذکور دست به گزینش بزنند.
2ـ10ـ2ـ8ـ ذهن بیخانمان58 پیتر برگر
پیتر برگر59 جامعهشناس معاصر در کتاب «ذهن بیخانمان؛ نوسازی و آگاهی» به بررسی تأثیرات بسط فنآوری نوین ارتباطی و دیوانسالاری مدرن و عوارض ناشی از آن در زندگی فردی بهصورتهای بیهنجاری، بیگانگی از خویشتن، سوگمکردگی و بیخانمانی ذهن و هویت پرداخته است.
او شهرنشینی مدرن و فنآوریهای نوین ارتباطی را دو تحول خاص مدرن میداند که تحولی را در هویت فرد بهوجود آوردهاند. به اعتقاد او شهری شدن آگاهی با پیشرفت رسانههای جمعی جدید، بسیار شتاب گرفته است. ابداع تعاریف شناختی و هنجارهای تازه درباره واقعیت در شهر به سرعت از طریق انتشارات انبوه، رادیو، تلوزیون، سینما، در سراسر جامعه پخش میشود. ارتباط با این رسانهها به معنای درگیرشدن در شهری کردن دائمی آگاهی است. چندگانگی، ذاتی این فرایند است. فرد در هر کجا باشد بهوسیله رسانههای متنوع با اطلاعات گوناگون بمباران میشود. این فرایند از راه اطلاعات به اصطلاح «ذهن فرد را بازی میکند». با این همه، این فرایند درست به همین دلیل، یکپارچگی و مقبولیت «جهانخانه» فرد را سست میکند. در بسیاری موارد این چندگانگی حتی درون فرایندهای جامعهپذیری اولیه یعنی درون فرایندهایی که در دوران کودکی بهطور بنیادی، خود فرد و جهان ذهنیاش را شکل میدهند، راه مییابد. این تحول بیش از پیش، زندگی افراد در جامعه مدرن را تحت تأثیر قرار داده است. در نتیجهی چنین افرادی نه فقط در بزرگسالی، بلکه از همان آغاز تجربه اجتماعی شدن در دوران کودکی، کثرت جهانهای زیست را تجربه میکنند. شاید بتوان گفت که این افراد هرگز دارای یک «جهانخانه» یکپارچه و بدون چالش نبودهاند. این چندگانگی به شیوههای مختلف در زندگی روزمره افراد بروز میکند. یکی از پیامدهای آن، مسیرهای مختلفی است که فرد باید از آن میان، یکی را برگزیند. در واقع برنامه زندگی فرد در جامعه جدید به شدت تحت تأثیر این چندگانگیها قرار میگیرد. برگر برنامه زندگی را منبع اولیه هویتیابی فرد میداند. این برنامه معمولاً خصلتی باز دارد و به شیوهای نامعین تعریف میشود (برگر و دیگران، 1387: 81ـ75).
برگر معتقد است که نتیجه نهایی تمامی این تحولات چندگانه شدن زیست جهان را میتوان بهطور ساده چنین بیان کرد: انسان مدرن از این عمیقتر شدن وضع «بیخانمانی» خویش در رنج است. این خصلت تجربه کوچندگی انسان از خویشتند و جامعه خویش، با آنچه که به خلأ مابعدالطبیعی «کاشانه» موسوم است بستگی دارد (همان: 89). برگر در بخشی از اثرش به فرهنگ جوانان و هویت آنان پرداخته است. که در ضدیت با ارزشهای مدرن و ساختپذیری آن مخالفت میورزند. برگر معتقد است که علاقه فرهنگ جوانان با دو مفهوم ساختپذیری و پیشرفتپذیری مخالفت میورزد. ساختپذیری به منزله طرز تفکری معطوف به تجاوز به عنف و اعمال خشونتی به واقعیت تلقی میشود. مضمون مقابل آن تسلیم و انفعال است که اساساً موضع کنشپذیری در قبال جهان است. تا جایی که ساختن (و نه فقط در ابهام جنسی مصطلح این فعل) بهعنوان خصوصیتی مردانه فهمیده میشود. فرهنگ جوانان بسیار زنانه است. این بار هم خصلتی که به طرزی کاملاً آشکار در نحوهی لباس پوشیدن و حرکات و حالات برخی اعضای این فرهنگ نمایان است (همان: 206).
با توجه به نظر برگر، جامعهپذیری اولیه از طریق نهادهایی همچون رسانهها که در آن زیست جهانهای متفاوتی ارائه میگردد، نهتنها ممکن است ذهن جوانان را باز کند بلکه بهخاطر خصلت چندگانهای که دارد، جوانان را با بیهنجاری، بیگانگی از فرهنگ و ارزشهای خود، سوگمکردکی و بیخانمانی ذهن و هویت مواجه سازد.
2ـ10ـ2ـ9ـ قدرت گفتمان60 فوکو
میشل فوکو61 در مراقبه و تنبیه درباره هویت فرد میگوید: «بدون شک، فرد ذره خیالی نوعی بازنمایی ایدئولوژیک از جامعه است؛ اما فرد همچنین واقعیتی است بر ساخته این تکنولوژی خاصّ قدرت که انضباط خوانده میشود و قدرت واقعیت را تولید میکند؛ قدرت قلمروهای ابژهها و آیینهای حقیقت را تولید میکند، فرد و شناختی که میتوان از او بهدست آورد به این تولید بستگی دارد» (فوکو، 1378: 242).
از منظر او نظامهای معناهای مسلط از طریق نهادهای ایدئولوژیک از جمله رسانهها اعمال میشود و اشکال جدید دانش به اشکال جدید قدرت و کنترل منتهی میشود و همچنین هویت در روابط قدرت ظاهر میشود. از دید او رسانهها مکانیسمها یا دستگاههایی هستند که قدرت گفتمان از طریق آنها اعمال میشود. بهعبارت دیگر، رسانهها عوامل انجام مراقبت و کنترل دائمی
