
یعنی خطسیر رویدادهای اصلی و برخورد شخصیتها با آنهاست. »(بی نیاز، 19:1392). و مستورمیگوید :«طرح را نقشهی داستان نیز تعریف کردهاند. در واقع نویسنده در آغاز، نقشه داستانش را – که چارچوبی است منسجم از روابط منطقی میان شخصیتها و وقایع داستان – طراحی میکند و سپس در مرحله نوشتن داستان، نقشه را به کمک سایر عناصر داستانی در فرایندی خلاقانه به داستان تبدیل میکند.» (مستور، 14:1392) در این پژوهش تعریف میرصادقی ملاک قرار میگیرد. ساختمان هر طرح مبتنی بر عناصری است که در زیر میآید.
1-1.عناصر ساختاری پیرنگ (طرح)
1-1-1. شروع
صاحبنظران حوزهی داستان، دربارهی شیوههای شروع داستان، نظرات تقریباً نزدیکی دارند، از جمله آنها مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه مینویسد:
«شروعها میتوانند با توصیف، تکگویی، گفت وگو، پرسش و یا حادثه شروع شوند اما آنچه که آنها را جذاب و لیز میکند برانگیختن حسی است در خواننده که آنها را به خواندن ادامه داستان ترغیب میکند.»(مستور، 18:1392) و بینیاز معتقد است: داستان میتواند برحسب چگونگی بخشهای میانی و پایانی خود، با کنش یا دیالوگ و حتی توصیف ظاهری شخصیت یا فضاسازی یا رخداد شروع شود. امروز توصیف شخصیت یا فضا یا رخداد را به عنوان شروع (افتتاحیه)به کار نمیبرند، بلکه سعی میشود تصویر به جای آن آورده شود.»(بی نیاز، 32:1392)دراین پژوهش تعریف مستور مبنای عمل است.
1-1-2.گره افکنی(ناپایداری)
نویسندگان و نظریهپردازان ادبیات تعریف تقریباً یکسانی از این عنصر ارائه دادهاند، رضا براهنی در کتاب قصه نویسی در مورد گرهافکنی مینویسد: «نویسنده مقداری از قصه خود را صرف روایت حوادثی میکند تا خواننده را در برابر گرههایی که آدمهای قصه با آن روبهرو خواهند شد، قرار دهد. این حالت را ارسطو «گرهافکنی» نامیدهاست، این گرهافکنی ادامه دارد تا حوادث، اوج خود را به طور مشخص پیدا کند. » (براهنی، 65:1368)«گرهافکنی یعنی بههمریختن تعادل زندگی که در واقع چیزی نیست مگر بینظمی و آشفتگی»(بی نیاز، 24:1392) ومیرصادقی معتقد است:
«گرهافکنی وضعیت و موقعیت دشواری است که بعضی اوقات به طور ناگهانی ظاهر میشود و برنامهها، راه و روشها و نگرشهایی را که وجود دارد تغییر میدهد. در داستان، گرهافکنی شامل خصوصیات شخصیتها و جزئیات وضعیت و موقعیتهایی است که خط اصلی طرح را دگرگون میکند و شخصیت اصلی را دربرابر نیروهای دیگر قرار میدهد و عمل کشمکش را به وجود میآورد» (میرصادقی،72:1392) از آنجا که « عدمتعادل، به دنبال و همراه خود، کشمکش یا درگیری وجدال پدید میآورد »(بی نیاز، 24:1392) به تعریف کشمکش و ذکر انواع آن میپردازیم.
«کشمکش، مقابله دو نیرو یا دو شخصیت است به ویژه زمانی که شخصیت اصلی با نیروهایی که علیه او برخاستهاند و با او مخالفت دارند، به نزاع و مجادله میپردازد. این نیروها ممکن است اشخاص دیگر یا اجسام و وموانع یا قرارداهای اجتماعی و یا خوی و خصلت خاص خود شخصیت اصلی داستان باشد که با او سر ناسازگاری دارد بنا براین کشمکش را میتوان به سه نوع تقسیم کرد:« 1- شخصیت اصلی ممکن است با فرد یا گروه دیگری درگیرشود(انسان بر ضد انسان) 2- ممکن است همین شخصیت بانیروی بیرونی یعنی طبیعت، جامعه یا سرنوشت خویش درگیر شود. (انسان بر ضد طبیعت)3- ممکن است چنین شخصیتی در جدال با برخی از تمایلات و یا خصلتهای درونی خودش باشد (انسان بر ضد خودش).» (سلیمانی، ۱۳۶۲:۲۸)در این پژوهش تعریف میرصادقی از گرهافکنی و کشمکش و انواع کشمکش از نظر سلیمانی ملاک عمل قرار میگیرد.
1-1-3. گسترش
برخی از نویسندگان و نظریه پردازان ادبیات داستانی مثل میرصادقی این عنصر را به عنوان عنصر مستقلی در پیرنگ داستان ذکر نکردهاند و گروهی دیگر، به عنوان عنصرمستقلی در طرح داستان، به تعریف آن پرداختهاند.
مستور در تعریف گسترش مینویسد:«هر ناپایداری به همراه خود پرسشهایی را پیش میکشد که پاسخ به این پرسشها در طول داستان منجر به گسترش طرح میشوند.» (مستور، 20:1392)
بینیاز معتقد است: «ناپایداری به خودی خود موجب پدید آمدن مسائلی میشود که آنها هم به نوبهی خود موجب گسترش پلات میشوند. این مسائل درحقیقت گره پلات تلقی میشوند و بازگشایی آنها داستان را گسترش میدهد.» (بی نیاز، 31:1392) هر چند هر دو تعریف مشابه هم هستند اما چون تعریف مستور خلاصه و مفیدتراست، در این پژوهش ملاک عمل قرار میگیرد.
1-1-4. تعلیق یا شک و انتظار
نویسندگان مختلف در مورد تعلیق داستان، نظرات مختلفی ارائه دادهاند. بینیاز مینویسد: « با افزایش کمی و کیفی پرسشها و فزونی گرفتن کنجکاوی خواننده، داستان به شرایطی میرسد که تعلیق خوانده میشود. تعلیق محصول وضعیتی است که خواننده میخواهد آیندهی داستان را حدس بزند اما به دلایلی نمیتواند.»(بینیاز،۳۲:۱۳۹۲) وی معتقد است که تعلیق میتواند حاصل غافلگیری،”شک و انتظار” و معما باشد و در مورد شک و انتظار مینویسد : « در روایت مبتنی بر شک و انتظار، خواننده ابتکار عمل را به شخصیتها محول میسازد؛ زیرا حالت تعلیق داستان نتیجه شک و انتظار خواننده در پی کنش و دیالوگهای شخصیتها است. «انتظار» بیانگر تردید خواننده نسبت به نتیجه را نشان میدهد» (همان،۳۵)وی تعریف روشنی از غافلگیری و معما ارائه نمیکند و در جای دیگری مینویسد :« شک و انتظار در داستان براساس اتفاقی قابل پیشبینی شکل میگیرد؛ هرچند خواننده نمیداند که آن رخداد چه زمانی و چگونه رخ میدهد، اما در«غافلگیری» همه معادلات خواننده بههممیخورد. »(همان، 32) میرصادقی معتقد است: «تعلیق یا هول و ولا که اندروای نیز نامیده میشود «کیفیتی است که نویسنده وقایعی که در داستان در حال تکوین است میآفریند تا خواننده را مشتاق و کنجکاو به ادامه دادن داستان میکند و هیجان و التهاب او را برمیانگیزد. هول و ولا ممکن است به دو صورت در داستان به وجود آید، یکی آن که نویسنده رازی را در داستان مطرح میکند تا خواننده مشتاق دریافت یا درک آن شود یا شخصیت داستان، چه زن و چه مرد را در وضعیت و موقعیت دشواری قرار بدهد به طوری که شخصیت میان دو عمل، دو راه، باید یکی را انتخاب کند.» (میرصادقی، 75:1392) در این پژوهش به علت سادگی و جامعیت، تعلیق و انواع آن از نظر بینیاز ملاک قرار گرفته است.
1-1-5. نقطه اوج یا بزنگاه
صاحبنظران حوزهی داستان، تعریف تقریبا یکسانی از نقطه اوج دادهاند.
مستور معتقد است: « نقطه اوج هر داستان جایی است که تنش در داستان به اوج خود میرسد. » (مستور، 22:1392) و میرصادقی مینویسد: «نقطه اوج یا بزنگاه که در آن بحران به نهایت خود میرسد و به گرهگشایی داستان میانجامد، نقطه اوج داستان یا نتیجه منطقی حوادث پیشین است که همچون آبی در زیرزمین جریان داشته و از نظر پنهان ماندهاست و جاری شدن آب بر زمین، پایان ناگزیر آن است.» (میرصادقی، 1392:76و77)
ابراهیم یونسی به نقل ازبارت نویسنده آمریکایی مینویسد: «اوج، قله جاذبه واحساس داستان است وبخش عمده لطف داستان درهمین نقطه تمرکز مییابد. هرچه پیش ازآن بیاید باید طوری قرارگیرد و ترکیب آن با عناصر دیگرداستان چنان باشد که به این نقطه منتهی گردد.» (یونسی، 1386: 221)در این تحقیق نظر میرصادقی مبنای عمل قرار میگیرد.
1-1-6.گرهگشایی
نويسندگان مختلف تعريف تقريباً مشابهي از گرهگشايي دادهاند كه به دو تعريف اشاره ميشود؛ ميرصادقي ميگويد: «گرهگشايي پيامد و وضعيت و موقعيت پيچيده يا نتيجهي نهايي رشته حوادث است و نتيجهي گشودن رازها ومعماها و برطرف شدن سوءتفاهمات. در گرهگشايي سرنوشت شخصيت يا شخصيتهاي داستان تعيين ميشود و آنها به موقعيت خود آگاهي پيدا ميكنند خواه اين موقعيت به نفع آنها باشد يا به ضررشان.»(مير صادقي، 1392: 77) و بینیاز معتقد است:
«گرهگشایی در یک جمله عبارتاست از حل بحران و باز شدن گرههای داستان؛ به ویژه گرههای نقطهی اوج.»(بینیاز، 31:1392) دراین تحقیق تعریف بینیاز ملاک و مبنای کار قرار میگیرد.
1-1-7. پایان
نویسندگان مختلف در مورد پایان داستان نظرات متنوعی ارائه دادهاند که به برخی از این نظرات اشاره میشود. فتح الله بینیاز معتقد است: «پس از گره گشایی، پایان داستان میآیدکه میتواند قویترین و موثرترین بخش روایت هم باشد. همیشه پایان خوب، پایانی است غیر منتظره و پیش بینی؛ اما حتما به معنی غافلگیر کننده نیست. در داستانهایی که کلاسیک خوانده میشوند، هم داستان و هم ایدئولوژی آن در صفحه آخر به پایان میرسند و بسته میشوند. در این نوع روایت ابهام شناختی به حداقل خود میرسد. اما در نوع دیگری از متنها، داستان همچنان گشوده است و با آخرین صفحه به پایان خود نمیرسد. تفسیرها و تأویلهای مختلفی میتوان برای پایان داستان و حتی کل آن رقمزد که ممکن است هیچکدام بر دیگری برتری نداشته باشند.»(بی نیاز، 1392 :47و49)
مصطفی مستور درباره پایان داستان اینگونه نوشته است:«گاه پس از گرهگشایی صحنه کوتاهی وجود دارد که دایره داستان در آن نقطه بسته میشود این صحنه در واقع پایان داستان است. پایانهای قوی و موثر، داستانهارا ماندگارتر میسازند. قویترین پایانها، پایانی است که پس از آن ذهن مخاطب شروع به فکر کردن درباره اندیشه نهفته در داستان کند»(مستور، 25:92) آرزو بهارمند و علی محمدی دربارهی پایان داستان معتقدند: «پایانبندی داستان، یکی ازعناصری است که جهتگیری نوینی به نقد ادبی داده است واز مهمّترین عناصر داستان است که در ارتباط با دیگر عناصر داستان، برجستگی بیشتری مییابد.» (بهاروند و محمدی،۳۴-۲۴:۱۳۹۲)این دو نویسنده شگردها و شاخصهایی را برای پایانبندی ارائه کردهاند که عبارتند از:
«-پایانبندی ناتمام وباز
– پایانبندی غیرمنتظره
-پایان مبهم ونامتعارف
-پایان بندی باتفسیرونتیجهگیری
– پایانبندی در نقطه اوج
– پایانبندی با یک ضربالمثل
– پایانبندی با تصریح راوی به پایان داستان» (همان، 24-34)از آنجا که شگردها و شاخصهای پایانبندی داستان از نظر این دو نویسنده جامعتر و کاملتر است، در این پژوهش مبنای عمل قرار میگیرد.
1-2. عناصر داستان
جهت انتقال طرح به داستان، عناصر نه گانهای دخالت دارند ، چنانکه مصطفی مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه مینویسد : «نسبت طرح به داستان تا حد زیادی شبیه نسبت فیلمنامه است به فیلم در سینما. در واقع کاربست درست عناصر داستانی است که در جریان انتقال طرح به داستان، میان نویسندهای متوسط و نویسندهای خلاق فاصله میافکند. » (مستور، 27:1392) در ذیل به ذکر و تعریف این عناصر پرداخته میشود.
1-2-1. موضوع
نویسندگان عنصر موضوع را به شکلهای مختلفی تعریف کردهاند که در اینجا به دو تعریف اشاره میکنیم. مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه موضوع را اینگونه تعریف میکند :«موضوع هر داستان مفهومی است که داستان درباره آن نوشته میشود این مفهوم اغلب پاسخی است به این پرسش: داستان درباره چه بود؟» (مستور، ۲۸:1392) و میرصادقی درمورد موضوع معتقد است: «موضوع شامل پدیدهها و حوادثی است كه داستان را میآفریند و درونمایه را تصویر میكند، به عبارتدیگر «موضوع قلمرویی است كه در آن خلاقیت میتواند درونمایه خود را به شمارش گذارد. » (میرصادقی، 1392: 217)ازآنجاکه دیافت تعریف میرصادقی در مقایسه با تعریف ساده و شفاف مستور کمی پیچیده و مبهم است، به همین دلیل در این پژوهش، تعریف مستور مبنا و معیار عمل قرار خواهد گرفت.
1 -2-2. درون مایه/مضمون
میرصادقی درون مایه را اینگونه تعریف میکند:
«درونمایه، فکر اصلی و مسلط در هر اثری است. خط یا رشتهای که در خلال اثر کشیده میشود و وضعیت و موقعیتهای داستان را به هم پیوند میدهد. به بیانی دیگر، درونمایه را به عنوان فکر و اندیشهی حاکمی تعریف کردهاند که نویسنده در داستان اعمال میکند. ب
