
جوزي، سعدي، مولوي، عوفي، محمود شبستري، فخرالدين عليصفي، جامي، امير عليشير نوايي، حمدالله مستوفي، رضا قلي خان هدايت، پروين اعتصامي و . . . ميبينيم. همچنين در آثار ديگر مشاهيرِ فرهنگِ اسلامي چون: جاحظ، ابنعربي، یافعی و ابنخلدون.
اما در ميان تمامي نويسندگانِ جهان اسلام، گويا قرعهي فال ديوانگان به نام نيشابوريان خورده بود. دو تن از بزرگان نيشابور بودند كه بيشترين توجه و عنايت را به قصهي مجانين داشتند و مهمترین آثار را در ارتباط با آنان پدید آوردند: نخست ابوالقاسم نيشابوري كه كتابش قديمترين كتاب مستقل دربارهي ديوانگان فرزانه است که به جا مانده و ديگر شيخ فريدالدين عطار نيشابوري كه درياي آثارش لبريز از حكايات ديوانگان و ستایش ديوانه و ديوانگي است، به قول خودش:
جملهي ديوان من ديوانگي است
عقل را با اين سخن بيگانگي است
جـــــان نگردد پاك از بيگانگي
تا نيـــــــابد بوي اين ديــوانگي
(عطار3،1388،440)
2-7- بررسی دلایلِ توجه متفکران و صوفیه به عقلای مجانین
اگر بخواهيم با نگاه آماري به مثنويهاي عطار (الهی نامه، اسرارنامه، مصيبتنامه و منطقالطير) بنگريم از 885 حكايتي كه عطار در مثنويهايش نقل كرده است 150 حكايت را به ديوانگان اختصاص داده كه حدوداً 17% از كل حكايات مثنويهاي عطار است و با توجه به تنوع بسیار زیاد شخصيتهايي كه عطار در مثنويهايش بدانها پرداخته، سهم ديوانگان بسيار قابل توجه است. به نظر ميرسد بايستي علت علاقهمندي و توجه شعرا و نويسندگان – به ويژه آنانکه گرايشات صوفيانه داشتند- به حكايات مجانين را در این عوامل دانست: اول آنکه متفكران به وسيلهی عقلاءالمجانين ميتوانستند از آزادي بياني كه مختص ديوانگان بود سود برند و انديشههايي را كه عرفاً تابو محسوب ميشد، به راحتي در دهان يكي از ديوانگان بگذارند و از ايشان به عنوان يك ابزار ضد سانسور بهره برند؛ به ويژه اگر بدانيم بسياري از اين مجانين، كاملاً بينام و نشان بودند و اين خود زمينهي مناسبي براي نقل حكايات از زبان آنان را فراهم ميكرده. ميتوان پنداشت كه بعضي از اين ديوانگان اساساً مخلوق ذهن شاعران و نويسندگان حكايات بوده است. حتي در مورد حكايات مجانين مشهور نيز ميتوان ميتوان حدس زد« ناقلان روايت هم خود پارهاي ظرافتها يا خشونتها را كه خويشتن آرزوي اظهار آن را داشتهاند و نميخواستهاند به ابداعِ خودِ آنها منسوب شود، به اين مجانين مشهور بربسته باشند و بدينگونه پارهاي از آنها شايد بيشتر حاكي از احوال رواني ناقلان و راويان باشد تا احوال كساني كه از آنها به عنوان مجذوب و مجنون، نقل حكايت رفته است.» (زرینکوب1، 1387،41) دوم آنکه جمعي از اين مجانين بودند كه از يك سو از عقل معاش انديش و خرد روزمرهی مردمِ زمانه فارغ بودند و چشم حقيقت بينشان چنان گشاده بود كه گويي اين دعاي پیامبر(ص) كه «الّهم ارنا الاشيا كما هي» (خدايا امور را آنچنان كه حقيقتاً هستند به من بنما) در حقشان اجابت يافته بود و همواره نظر به باطن امور داشتند و از سوي ديگر، لحظاتشان لبريز از ارتباطي ساده و صميمي – وبعضاً بی خوف و خشیت- و عاشقانه با خداوند بود. جمع شدن اين ويژگيها در شخصيت ديوانگان الهي كافي بود تا آنها را به شخصيتهاي آرماني و محبوب صوفيه بدل كند؛ بگونهاي كه حالات اين ديوانگان حسرت كساني چون عطار و عينالقضات و مولانا را نيز برانگيزد. از همين روست كه صوفيان اغلب حالات بعضي از بزرگان خود به ويژه شطح گويانشانان را به حالاتي شبيه احوال مجانين الهي منسوب ميداشتند؛ «بدينگونه شطاحان صوفي را نيز مثل اين مجذوبان مرفوعالقلم، غير مسؤول و در وراي مرتبهي حد و تكليف نشان ميدادند» (زرین کوب1،1387، 40) و در آينهي حکایات مجانينِ الهي صورتِ عینی غلبهی عشق بر عقل معاش و استدلالي را ميديدند. سوم آنکه معمولاً حكايات مجانين – به ويژه در ادبيات فارسي- سرشار از جذابيتهاي هنري و ظرفیتهای ادبي و زبانی است. بعضی از این حکایات از نظر شيوهي داستانپردازي شباهت زیادی به داستانهاي مينيمال(داستانك) يا شعرهای هايكو (طرح) دارند. بهعنوان مثال، به اين ابیات توجه كنيد:
آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال
گر كند در دشت حشر از من سؤال
كاي فرومانده چه آوردي ز راه؟
گويـــــم از زندان چه آرند اي اله؟
(عطار،1388: 445)
عطار با ایجاز هرچه تمامتر، با ظرافت و نکته سنجی ادبی، اشارهی دقیق به مفهوم بی ارزشی دنیا در نظر صوفیان کرده و آن را با طنزی لطیف و مطبوع، در قالب گفتگو، در دو بیت بیان کرده. علاوه بر اين موارد، نوعی هنجارگريزي و آشناييزدايي كه با ابزارهايي چون: طنز، پارادوكس و ايهام در آنها رخ ميدهد در كنار سادگي و صميميت بيان، به شدت عاطفه و حس همدردي مخاطب را برميانگيزد و خواننده را به همذاتپنداري وا میدارد و به اين قصهها جانِ هنري – كه ذاتاً با آشناييزدايي و انتقال عاطفه مربوط است- ميبخشد. به همين سبب است كه اغلب داستانهاي مجانين در اذهان باقي ميمانند و در بين مردم نيز بسيار رايج است.
2-8- معیارهای شناختِ عقلای مجانین و تمایز آنها با سایر دیوانگان
نكتهي ديگري كه دربارهي عقلاي مجانين بايد بدانيم، تفاوت ايشان با ساير ديوانگان است. در حقيقت هيچگاه نبايد عقلاي مجانين را با بذله گويان و ظريفان و دلقکان اشتباه گرفت. گرچه این گروه مذكور در استفاده از طنز و گذشتن از حدود عرفي در كلام و كردار با بعضي از عقلاي مجانين مشترك بودند؛ امّا هرگز از نظر بيداري روحي و درد آشنایی و اقوال حکیمانه، شباهتي با عقلاي مجانين ندارند. بذله گويان و ظريفان و دلقکان را حداكثر ميتوان كاريكاتوري از چهرهي هشيار و دردمندِ دانايان ديوانه محسوب كرد. همچنين به نظر نميرسد بتوان ديوانگان عشق چون مجنون ليلي را از عقلاي مجانين دانست(هرچند ابوالقاسم نیشابوری و دیگران با تسامح، افرادی چون: مجنونِ لیلی را نیز در زمرهی دیوانگان دانا آورده اند) زيرا در حالات آنان چيزي جز شدت عشق و بيپروايي در راه معشوق نميبينيم. همچنانکه نبايد عقلاي مجانين را كه از سطحِ عقل و منطق معمولِ روزگار خود فراترند، با ديوانگان معمولي يا بيماران روحي رواني كه از حدّ عقل معمول روزگار خود فروترند اشتباه گرفت. دیوانگی آن است که ذهن انسان از مرحلهی فهم و شناخت عاقلانه، یعنی داشتن عقلی همگانی، ارتباطی، جامعه گرا و مصلحت اندیش، که سببِ رفتارِ بههنجار میشود، بیبهره باشد یا بیبهره شود. رفتار نابههنجار دیوانه، سببِ گسستِ او از روابط اجتماعی و طرد از جامعه میشود. دیوانه بیخرد است، زیرا از خردِ کارساز که زندگی را آسوده و آسان میکند، بیبهره است. اما بی خردی طیف معنایی گستردهای دارد. یک سَرِ آن تاریکیزدگیِ ذهنِ بیماری ست که شعور و خودآگاهی خود را به درجهای از روانپریشی تا روانپارگی(اسکیزوفرنی)، از دست داده و کارش به تیمارستان میکشد و سَرِ دیگرش نابههنجاریِ ذهنی ست روشنی زده، که از شدتِ روشنبینی به نهانبینی(clairvoyance) میرسد. یعنی چیزهایی را میبیند که دیگران نمیبینند و بر آن پایه آیندهای را پیشبینی میتواند کرد که دیگران نمیتوانند. این چنین دیوانهای که عقلِ همگانی، ارتباطی و مصلحت اندیش در او زیرِ چیرگیِ خِرَدِ بیباکِ نهانبین درآمده از دیدِ دیگران موجود خطرناکی ست که به زبان حافظ «در کمخردی از همه عالم بیش است». کسی با او همدلی و همسخنی نمیکند بلکه همگان بهویژه اهلِ کسب و کار و بازار بر کمخردی او خنده میزنند.(آشوری،1390 :43) عقلای مجانین از این دسته اند.
بر روی هم، در شناخت عقلاي مجانین بايد سه ويژگي را مدّنظر داشت:
1- بيداري روحي كه بيشتر مبتني بر حكمت ديني (در معناي عام خود) است 2- وراي منطق عادي و معمولِ مردمِ عصر بودن 3- داشتنِ بيانِ هنري و آشنازدايي شده.
2-9- آشنایی با عقلای مجانین مشهور
هرچند بيشتر عقلاي مجانين افرادي گمنام و ناشناس بودند؛ اما در ميان ایشان شخصيتهايي شناخته شده و نامآشنا، چون بهلول و شبلي و معشوق طوسي نيز بودند كه از لابلاي حكايات و اشاراتِ تذكرهها ميتوان چهرهي تاريخيشان را ترسيم كرد. در ادامه با مختصري از زندگي اين سه، آشنا ميشويم:
2-9-1- بهلول
از نخستين كساني كه در سدهي دوم هجري ديوانهي فرزانه لقب گرفتند، سلطان مجذوبان ابووهيب بهلولبن عمرو صيرفي كوفي است كه در متون عرفاني جايگاهي بلند يافته و در صف «مشاهير اولياء» درآمده است. به گفتهي بروكلمان، بهلول از قديمترين پيشروان تصوّف بود كه در زهد به او مثل ميزدند. واژهي بهلول در قاموسهاي كهن عربي به معني انسان باحيا و بخشنده، خندان و جامع همهي نيكيهاست. بيشتر منابع، بهلول را كوفي و كنيهاش را ابو وهیب آوردهاند. به دليل جايگاه او در تصوّف، «بهلول ابدال» نيز خوانده شده است. پيش از بهلول مورد نظر ما، نام بهلول به عنوان اسم خاص مطرح بوده است و بعد از اين بهلولِ معروف، اين واژه مرادفِ عاقلِ مجنون و بهالیل هممعني با عقلاي مجانين به كار رفته است.
در پارهاي منابع، بهلول عموزادهي هارونالرشيد معرفي شده است و برخي گفتهاند كه بهلول همان احمد سبتي فرزند ارشد هارونالرشيد بود كه از دربار پدر كناره گرفت و به عبادت خدا مشغول شد و در 184ه ق درگذشت. حتّي در برخي حكايتها بهلول برادرِ خليفه (هارونالرشيد) و در يك حكايت خواهرزادهي وي دانسته شده است؛ البته هيچيك از اين نسبتهاي خانوادگي از جهت تاريخي قابل اثبات نيست. تاريخ درگذشت بهلول به درستي دانسته نيست. ذهبي تصريح كرده كه سال وفاتي براي بهلول نيافته؛ ولي شرح حال و حكايتهاي او را در وقايع سال 190 ه ق آورده است. صفدي و كتبي درگذشت بهلول را حدود سال 190ه ق ذكر كردهاند. ابن جوزي و ابن كثير سال 192 ه ق و فصيح خوافي سال 196 ه ق را سال درگذشت بهلول دانستهاند. ابن تغری نيز درگذشت او را در وقايع سال 183 ه ق آورده است.
آرامگاه بهلول در بغداد توسط نيبور تبيين گشته است. با نوشتهاي بر روي سنگ مزار كه تاريخ آن 501 ه ق است و از بهلول با عنوان «سلطان مجذوبان» و يك «روح و شخصيت ناشناخته» نام برده شده است. اين آرامگاه در شونيزيه در غرب بغداد بوده و علاوه بر بهلول گروهي از عارفان را در آنجا به خاك سپرده بودند. رحمی کریمهای كه در سال 1160 ه ق همراه سفير عثماني از راه بغداد به ايران ميآمده، گور بهلول و جمعي از عارفان از جمله جنيد، معروف کرخی، سري، بشر حافي و داود طايي را در آن گورستان ديده است.
دربارهي علت جنون بهلول يا تظاهر وي به جنون (تجانن) دو دليل آوردهاند: الف) هارونالرشيد براي كشتن امام موسي كاظم (ع) از دانشمندان عصر خود خواست كه فتوي به قتل امام دهند؛ جملگي چنين كردند و بهلول به راهنمايي امام (ع) خود را به ديوانگي زد و خويشتن را از تكليف هارون رهايي بخشيد. پيش از بهلول نيز تظاهر به جنون را درباره جابربن يزيد جعفي، محدث و مفسر و از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) آوردهاند؛ البته جنون جابر موقتی[=ادواری] بود؛ ولي بهلول به دليل تقيّه، تمام عمر خود را به ديوانگي زد. ب) براي فرار از پيشنهادهارونالرشيد مبني بر پذيرفتن سمت قاضيالقضاتي بغداد. (مارزلف،1388،12)
البته بعيد نيست هر دو روايت ساختهی اذهان مردمي باشد كه به دليل ناتواني از درك شخصيت پيچيدهي عقلاي مجانين و توجيه حالات متناقضنماي آنها، كه رفتاري ابلهانه و گفتاري حكيمانه داشتند با پيش كشيدن موضوع تجانن (تظاهر به جنون) و تقيّه، خيال خود را از حل پارادوكس مجانين آسوده کرده باشند.
دربارهی تشيّع بهلول ظاهراً ترديدي نيست. جاحظ بصري (وفات: 255 ه ق) عبارت “بهلول كان يتشيّع” را آورده و تشيّع بهلول را به صراحت بيان كرده است. ابن عبد ربه اندلسي (وفات 328 ه ق)، نيشابوري(وفات 406ه ق) حصري قيرواني (وفات 412ه ق) ابوسعيد آبي (وفات421 يا 422ه ق) راغب اصفهاني (وفات 502 ه ق) و ابن حمدون (وفات 562 ه ق) نيز همين عبارت جاحظ را نقل كردهاند. بسياري از
